درس کلام استاد ربانی

92/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد و بررسي شبهات برهان نظم
برهان نظم و چالش داروينيسم
پاسخ ششم :
در جلسه قبل پاسخي به اشکال مربوط به برهان نظم که بر اساس نظريه داروين مطرح شده بود بيان شد. در اين پاسخ به جاي اينکه در برهان نظم موارد جزئي نظم در نظر گرفته شود و از طريق آنها وجود ناظم داراي علم و تدبير اثبات شود، امر بر روي نظم کلي عالم رفته است. با اين کار مساله نظم از نظريه تکامل انواع فراتر رفته و حتي فراتر از ساير علوم تجربي قرار گرفته است. نويسنده کتاب «علم و دين» اين پاسخ را بيان کرده است. در کتاب «خدا در فلسفه» نيز به تقرير ديگري همين پاسخ بيان شده که بهتر و منسجم تر است لذا در ادامه به آن مي پردازيم. وي اين پاسخ را قوي ترين تقرير دانسته که توسط دانشمندي بنام تننت در کتاب خويش با نام «الهيات فلسفي» آمده است؛ وي چنين گفته است:
«نظم کلي جهان به گونه اي است که انطباق ها و هماهنگي هاي گوناگون در درون آن تحقق مي پذيرد » مثلا نظم در دستگاه شنوايي يا بينايي و مانند آن صورت گرفته است. وي به طور مشخص از شش انطباق و هماهنگي نام برده و گفته است: اگر يکايک اين موارد را در برهان نظم بکار ببريم شايد نتوان بر ناظم آگاه و مريد بيروني استدلال کرد اما اگر کل آنها را در نظر بگيرم اين برهان کامل بوده و از محدوده تبيين هاي علمي خارج خواهد بود زيرا عقل تجربي در بررسي اين موارد کلان نارسا است و بايد به سراغ عقل تجريدي برويم. آن شش نوع هماهنگي از اين قرار است :
1- جهان طبيعت با ذهن انسان هماهنگ است به گونه اي که صورت جهان براي انسان قابل فهم است.
2- انطباق و هماهنگي ارگانيسم موجود زنده با محيط زيست اش. اين گونه هماهنگي در نظريه داروين خيلي پررنگ است.
3- هماهنگي موجودات جان دار با موجودات مادي فيزيکي . موجودات زنده نيازهاي خود را از طريق موجودات غير جان دار تامين مي کنند.
4- جهان طبيعت علاوه بر فهم پذيري براي انسان داراي جنبه زيبايي شناختي نيز هست.
5- سازگاري و انطباق ديگر اين است که جهان به گونه اي است که به حيات اخلاقي انسان ها کمک مي کند . انسان مي توانند وفاي به عهد نموده ، راستگويي و مانند آن را پيشه کنند در حالي که اين احتمال وجود داشت که نتواند اخلاقي باشد .
6- جهان طبيعت سير تکاملي و ارتقايي دارد . نظام جهان از ساده به پيچيده سير کرده است.
وي بعد از بيان اين شش مورد گفته است چه بسا از مطالعه تک تک اين موارد نتوان به وجود يک مبدا متافيزيکي حکم کرد اما اگر مجموعه آنها را با هماهنگي و نظمي که ميان آنها برقرار است در نظر بگيريم حکم به وجود مبدا متافيزيکي محقق مي شود.
«وقتي که برهان اين شکل را پيدا کند [که کلي نگر شود ] ديگر دستخوش رقابت از سوي تبيين هاي علمي راجع به همين واقعيات، واقع نمي شود » ديگر تبيين هاي ديگر که از جمله آنها تبيين داروين است نمي تواند رقيب تبيين ماورائي عالم باشد. «اگر داده اساسي ما [واقعيتي که ما در عالم مشاهده مي کنيم ] وضع و هيات خاص جهان، به عنوان يک کل باشد [يعني وضع جهان به گونه اي است اين هماهنگي ها جزئي در عالم شکل مي گيرد] ديگر نظر به طبيعت موضوع علم، نمي تواند تبيين عرضه کند » سخن از نمي تواند است نه اينکه اکنون نتوانسته است يعني ماهيت علوم تجربي از پاسخ گويي به اين سوال عاجز است. وي خواسته است به صورت کلي مطلبي را بيان کند که علوم تجربي نتواند هيچ گونه رقابتي با آن داشته باشد. زيرا کار علوم تجربي جزء شناسي است اما وقتي سخن از هماهنگي کلان عالم به ميان مي آيد ديگر بحثي فلسفي خواهد بود و از حوزه علوم طبيعي خارج است. شهيد مطهري نيز در فرق بين فلسفه و علم فرموده است: علم، عضو شناسي است اما فلسفه، اندام شناسي است. فلسفه، کلي عالم را تبيين مي کند اما علوم هر کدام به بخشي از تبيين و توصيف عالم مي پردازند. «علم مي کوشد انتظام ها و سازمان هايي در مجموعه اجزاء مختلف يا صحنه هاي اشياء و امور، در داخل حيات طبيعي پيدا کند و در باب اينکه چرا جهان وجود دارد و يا چرا اين شکل است خاموش است » يعني اساسا پاسخ گويي به اين سوالات ماهيتا از حوزه علوم خارج است. هر کدام از علوم تجربي در حوزه چرايي علم خويش جوابي مي دهد اما اکنون يک سوال کلي داريم که عهده دار آن هيچ يک از علوم تجربي نيست . سخن از نظم در مجموعه عالم ديگر موضوع هيچ کدام از علوم تجربي نيست. مثلا در يک کشور سازمان هاي مختلفي وجود دارد و هر سازماني ضوابطي را براي خود دارد. اين مجموعه ها با هم بايد هماهنگ باشند و الا اگر همديگر را خنثي کنند باقي نخواهند داشت. قوانين تدوين شده براي کل مجموعه ديگر از خود مجموعه ها ساخته نيست نيازمند يک امر مافوق آنها دارد .
«بنابراين پاسخ توحيدي [فلسفه الهي] به اين سوال که چرا جهان يک نظام واحد از انطباق هاست قرينه و بديل علمي ندارد.» [1]
چند نکته
1- سخن ما گاهي درباره حقايق ماهوي است. اين حقايق داراي واقعيت منحازي بيروني هستند. اما پاره اي از مفهوم انتزاعي است. مفاهيم انتزاعي خود بر دو گونه است: گاه اعتباري خيالي است به اين نحو که ذهن آنها را ساخته و پرداخته است در اين صورت ديگر ارزش منطقي نخواهد داشت و گاه اعتباراتي است که هر چند ما به ازاء ندارد اما منشا انتزاع داشته و اموري واقعي و نفس الامري است. اين مفاهيم ارزشمند بوده و مفاهيم فلسفي از همين قبيل است. در بحث ما نيز اين سوالات کلان که درباره عالم مطرح مي شود هر چند منحاز بيروني ندارد اما واقعياتي نفس الامري است که تنها علم فلسفه قادر به پاسخ گويي آنهاست .        
به عنوان مثال مي توان بحث ولايت فقيه در جامعه اسلامي را بيان کرد. ولايت فقيه ستون خيمه انقلاب است و به برکت آن ساير نهادها پابرجا است. اگر مساله ولايت فقيه از ساير نهاد ها گرفته شود به جهت اختلاف سليقه ها و مسائل ديگر دوامي براي آنها باقي نخواهد ماند. اصل ولايت فقيه در عرض ساير نظام هاي مدني يا معارض با آنها نيست بلکه ما فوق آنها قرار دارد و بايد نهاد مافوق ساير نهادهاي مدني باشد تا به ولايت فقيه مشروعيت دهد و سپس ولايت فقيه ساير نهاد ها را با هم هماهنگ نمايد. لذا ولايت فقيه هم امري واقعي است اما از سنخ ساير نهاد ها نيست بلکه از بالا و من الله وضع شده است. اين است که در نظام اسلامي همه مقاصد مردم سالاري ساير ملت ها وجود دارد و نقايص آنها را ندارد .
بنابر آنچه در اين جواب گفته شد روشن شد که همه هماهنگي ها و نظم ها در تسخير يک اراده واحد الهي است که همه امور را اداره و مديريت مي کند. اين اراده متافيزيکي دو گونه نقش در عالم ايفاء مي کند: نقشي مستقيم و بي واسطه از اسباب طبيعي که همان اداره اسباب و ارکان کلان عالم است و ديگري اداره عالم از طريق اسباب طبيعي .
2- برخي در اينجا گفته اند بر اساس آنچه شما مي گوييد که نقش تغييرات و تحولات، به اسباب طبيعي داده شده است در اين صورت خداوند در کناري نشسته و کاري انجام نخواهد داد . اما اينان توجه نکرده اند که کارها بر دو گونه است: مستقيم و غير مستقيم؛  اتفاقا کارهايي که به صورت غير مستقيم انجام مي گيرد پيچيده تر و دشوار تر است مانند مديري که بخواهد از طريق افراد ديگري به اهداف خود دست يابد .
3- سوال : آيا در گذشته نظم بر جهان حاکم نبوده و اکنون در اثر پيچيده تر شده موجودات نظم حاکم شده است ؟ خير اينگونه نيست . همواره جهان طبيعت قانون مند بوده است اما بشر در طول تاريخ بسياري از اين قوانين را نشناخته و اکنون نيز خيلي ها را نمي داند. اينکه در گذشته نمي توانسته به مداواي برخي بيماري ها بپردازد اما اکنون مي تواند به خاطر نبود نظم و قوانين نبوده است بلکه به اين خاطر بوده که بشر از شناخت آنها عاجز بوده است . و الا راههاي درمان و داروها در گذشته نيز در طبيعت بوده است .   

*  *  *
اللهم صل علي محمد و آل محمد



[1]خدا در فلسفه، پل ادوارد، مقاله برهان نظم ويليان آلستون، ص 87-90 و کتاب علم و دين، ايان باربور، ص 422 -424.