درس کلام استاد ربانی

91/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: چیستی معجزه و راز گشای از آن
 بیان نظریه ای درباره معجزه از زبان استاد مطهری
 موضوع بحث این بود که مرحوم شهید مطهری در باب معجزات و چیستی راز آن، نظریه ای را نقل نمودند که معتقد است قوانین طبیعی تابع مشیت الهی است و خدای متعال به جهت مصلحت عباد این قوانین را وضع نموده است. اما چون در معجزات مصلحت دیگری مطرح است، خدای متعال قانون دیگری را وضع می نماید. شهید مطهری می فرماید: دیدگاه مشهور نسبت به معجزه همین دیدگاه است و آن را از آقای محمد تقی شریعتی نیز نقل می کند.
 ایشان در بررسی این دیدگاه، آن را رد کرده و می فرماید اگر ما معجزه را اینگونه تفسیر نماییم در این صورت دیگر امری راز آلود نخواهد بود. مشکلی که در معجزات وجود دارد و باید آن را حل نمود، ریشه در علم تجربی ندارد بلکه منشا آن عقل فلسفی است . عقل تجربی، قوانین طبیعی را وجودی می داند نه ضروری و صرفا به تعاقب و تقارن پدیده ها حکم می کند. اما اینکه بین این پدیده ها نسبت ضروری و علیت برقرار است از درک حس و تجربه خارج است. کشف ضرورت برعهده عقل فلسفی است. علم و دانش تجربی لسان نفی ندارد و می گوید تا کنون من چنین یافته ام، اما اینکه آیا راه دیگری هست یا نه، در این باره ساکت است. به همین خاطر است که سنگی جلوی راه معجزه نمی اندازد . مشکل از آنجا پیدا می شود که علاوه بر پیوستگی میان دو پدیده، به رابطه ضروری میان آنها نیز برسیم . بعد از کشف این امر این سوال جدی مطرح است که در جایی که نسبت ضروری برقرار است آیا می توان آن را به هم زد؟ چگونه در قوانین ریاضی هرگز تغییر و تخلف صورت نمی گیرد اگر در قوانین طبیعی هم به ضرورت برسیم این مساله مطرح است . لذا شهید مطهری می فرماید مشکلی که ما در باب معجزات داریم ناشی از علم نیست بلکه ناشی از فلسفه است .
 « شايد اگر ما همان طورى كه مبناى اين مقاله [وحی و نبوت آقای محمد تقی شریعتی] و مبناى خيلى از نظريات است، فقط بر مبناى علوم- يعنى علوم متكى به حس و تجربه- بخواهيم قضاوت كنيم مطلب از همين قرار باشد، به اين معنا كه غير از اين نمى‏توانيم بگوييم؛ يعنى بر مبناى علوم، ما دليلى نداريم كه قوانين طبيعت قوانين قطعى و لايتغير است؛ و حقا اگر ما مفاهيم فلسفى را بى اعتبار بشناسيم، بايد قبول كنيم كه قوانين‏ طبيعت قوانينى غيرقطعى است يا لااقل نمى‏توانيم به قطعيت اين قوانين حكم كنيم، و آن كسانى كه اين قوانين را قطعى مى‏دانند بر يك مبنايى گفته‏اند كه آن مبنا غير از مبناى علمى است، يك طرز تفكر فلسفى است.
 آن طرز تفكر فلسفى- كه كار معجزه را مشكل مى‏كند- اين است كه از يك طرف قانون عليت را به طور كلى و عمومى مى‏پذيرد، يعنى مى‏گويد هر چيزى كه در جهان به صورت پديده پيدا شد، بدون علت امكان ندارد؛ هر پديده‏اى در جهانْ بدون علت محال است به وجود بيايد «1»؛ و از طرف ديگر قائل است به اصلى به نام «سنخيّت ميان علت و معلول» كه مى‏گويد درست است كه هر پديده‏اى بدون علت به وجود نمى‏آيد اما اين طور نيست كه هر چيزى كه ما نام «علت» رويش بگذاريم صلاحيت داشته باشد كه هر معلولى از آن پيدا بشود، بلكه هر علتى فقط صلاحيت براى يك معلول خاص را دارد و هر معلولى امكان پيدايش از يك علت معين را دارد و بس. وقتى كه اصل عليت را با اصل سنخيت ميان علت و معلول پذيرفتيم، آنوقت مجبوريم بگوييم كه هر معلول خاص فقط از علت خاص خودش امكان صدور دارد و بس، و هر علت خاص فقط معلول خاص خودش [را ايجاد مى‏كند] و بس؛ و چون پايه اين سخن يك فكر فلسفى است، شما نمى‏توانيد آن را نقض كنيد و بگوييد من مى‏توانم نشان بدهم گاهى يك معلول از چند علت پيدا مى‏شود، مثل اينكه در قديم مى‏گفتند كه حرارت از آتش پيدا مى‏شود، از خورشيد پيدا مى‏شود (كه آنها خورشيد را از غير نوع آتش مى‏دانستند و مى‏گفتند عنصر جداگانه است)، از حركت هم پيدا مى‏شود. حركت يك عرَض است، آتش يك جوهر است. عرض و جوهر كه از يك مقوله نيستند. خورشيد از يك عنصر است و آتش عنصر ديگرى است. مى‏گفتند كه فرضا ما نتوانيم علت واقعى را كشف كنيم بايد بفهميم اينجا آتش از آن جهت كه آتش است علت نيست، خورشيد هم از آن جهت كه خورشيد است علت نيست، حركت هم از آن جهت كه حركت است علت نيست؛ حتما يك امر واحدى در اينجا وجود دارد كه اين معلول واحد را به وجود مى‏آورد و لو ما تشخيص ندهيم آن علت واحد چيست.
 اين مطلب است كه كار توجيه معجزه را مشكل مى‏كند. وقتى گفتيم كه چنين رابطه زنجيرى و قطعى ميان اشياء وجود دارد، آنوقت مى‏گوييم كه چطور معجزه مى‏آيد چيزى را از غير مجراى عادى خودش به وجود مى‏آورد؟ معنايش اين است كه معلولى را علتى به وجود بياورد كه علتِ آن نيست، معلولى به وجود بيايد از غير راه علت خودش.
 پس اشكال معجزه از طريق فلسفه است نه از طريق علم. علم درباره معجزه لااقل سكوت مى‏كند نه اينكه مدعى محال بودن معجزه است، و فلسفه است كه طورى مطالب را تقرير مى‏كند كه اين جور نتيجه‏گيرى مى‏شود كه معجزه و نقض قانون طبيعت يك امر محالى است.» [1]
 دو تحلیل از استاد مطهری برای راز گشایی از معجزه
 مرحوم شهید مطهری برای حل این مساله که چگونه می توان هم ضرورت علی و معلولی را قبول کرد و هم معجره را به عنوان خارق العاده پذیرفت ، می فرماید: نه حرف تاویل گرایان که معجره را از اساس انکار می کنند و نه حرف کسانی معجزه را تغییر قانون الهی می دانند درست است. آنچه از مجموع سخنان ایشان برای حل این مساله بدست می آید همان روشی که علامه طباطبایی پیموده اند. ایشان دو تحلیل برای چیسی راز معجزات بیان می کنند :
 1- یک تحلیل ایشان این است که معجزات علت طبیعی دارند منتهی علت طبیعی که ناشناخته است و جز خدای متعال آن را نمی داند. خدای متعال در مواردی خاص، آن علت را به انبیاء و اولیاء خویش نشان می دهد. بر اساس این تحلیل هرگز قوانین طبیعی نقض نشده است، منتهی علل طبیعی را باید به دو رده تقسیم نمود: علت طبیعی ظاهری و علت طبیعی واقعی . آنچه دانشمندان طبیعی به آن می رسند علت واقعی نیست بلکه آنان به جهت مقارنت آن پدیده با علت واقعی، آن را به عنوان علت واقعی تصور نموده اند . در حقیقت آنان ما بالعرض را به جای ما بالذات دانسته اند. به تعبیر استاد مطهری آنچه در دسترس تجربه و تجربه گرایان قرار دارد، ناموس طبیعت است نه علت واقعی آنها. ناموس طبیعت همین جریان ظاهری عالم است در حالی که علیت واقعی در نهان گاه طبیعت قرار دارد . گویا عالم طبیعت صحنه نمایشی است که یک صحنه ظاهری دارد و یک پشت صحنه، آنچه در پشت صحنه قرار دارد علت واقعی است .
 « در پيدايش معجزه علتى به جاى علت ديگر نمى‏نشيند بلكه اين مطلب كه بين علت و معلول يك نوع رابطه حقيقى و تخلف‏ناپذير برقرار است پذيرفته شده ولى مسئله معجزه بدين‏گونه توجيه مى‏گردد كه:
 علل واقعى اشياء براى بشر كه مى‏خواهد با علم و تجربه به آنها برسد همواره‏ مجهول است و تنها خداوندْ آگاه بر علتهاى واقعى اشياء است و بشر به وسيله تجربه و آزمايش فقط به يك سلسله تقارنات و ارتباطات دسترسى پيدا مى‏كند و بيجا آن را رابطه عليت مى‏پندارد.» [2]
 دیدگاه شهید مطهری در اینجا تفاوتی با دیدگاه علامه طباطبایی دارد . شهید مطهری می فرماید معجزات دارای علت طبیعی ناشناخته هستند و آن علل هرگز برای بشر قابل شناخت نیست اما مرحوم علامه فرمودند بشر ممکن است به آن علل پی ببرد اما این امر باعث نسبی شدن معجزه نیست زیرا آنچه معجزه را معجزه نموده علت طبیعی ناشناخته داشتن نیست بلکه مغلوب نشدن آن به خاطر عنایت خاص الهی است .
 «خلاصه آنكه كشف علتهاى واقعى در قدرت بشر نيست و بر او مكتوم است و بشر تنها به يك سلسله روابط مى‏تواند دسترسى يابد و خداست كه بر تمام علتها آگاه است.» [3]
 2- تحلیل دوم این است که امر معجزات را از باب حکومت قانونی بر قانون دیگر بدانیم. در تحلیل نخست فرمودند آنچه ما خیال می کنیم قانون است در حقیقت قانون نبوده بلکه علت چیز دیگری است که از ما پنهان است اما طبق این تحلیل می فرماید ، قوانین طبیعی حقیقتا قانون است اما در معجزات این علل در تسخیر قانون دیگری در می آید. مثل قوانین پزشکی، انسان از دو بعد جسم و روان تشکیل شده است . در درمان یک بیماری گاه پزشک از راه اسباب جسمانی وارد شده و با دارو به درمان می پردازد و گاه از اسباب روحی برای درمان بهره می گیرند. اثر روح و روان نسبت به اثر اسباب جسمانی سه گونه است: گاه عامل روحی آن عامل جسمی را متوقف می نماید؛ گاه باعث تقویت عامل جسمی می شود و گاه آن را تضعیف می کند. به عنوان نمونه فردی از نظر اسباب طبیعی، راهی برای درمان ندارد و عن قریب می میرد اما یک عامل روحی پیدا شده و او را شفا می دهد. این عامل روحی ، آن عامل طبیعی را نقض نمی کند بلکه بر آن حکومت می کند. بنابراین در اینجا یک چیز است که دو عامل بر آن اثر می کند: عامل جسمی و عامل روحی.
 ایشان می فرماید «حكومت يك قانون بر قانون ديگر غير از مسأله نقض قانون است. براى اين امر مثالى ذكر مى‏كنند كه مثال خوبى است: بدن انسان از نظر تركيبات و تشكيلاتش قوانينى دارد. علم پزشكى تا وقتى كه بخواهد از قوانين بدنى و مادى استفاده كند چاره‏اى ندارد الّا اينكه از همين قوانين استفاده كند. ولى در عين حال يك سلسله قوانين روحى «1» و روانى هم در انسان كشف شده است كه گاهى يك حالت روانى روى بدن اثر مى‏گذارد. مثلا يك بيمار در اثر تلقين خوبى كه به او مى‏كنند يا در اثر اينكه نشاط ديگرى به شكل ديگرى در روحش ايجاد مى‏كنند، خود اين حالت نشاط روحى روى بدنش اثر مى‏گذارد و برعكس، يك يأس روحى سير [درمان‏] بدن را كند مى‏كند، برعكسِ تأثير نيكى كه يك دوا بايد روى بدن بگذارد تأثير مى‏كند و اثر آن را خنثى مى‏كند و احيانا او را مى‏كشد. آيا معناى اين مطلب اين است كه قوانين طبى و پزشكى حقيقت ندارد يا قطعى نيست؟ نه، قوانين پزشكى حقيقت دارد، قطعى است، ولى اينجا يك عامل ديگرى كه آن غير عامل پزشكى يعنى عامل روانى است، [دخالت دارد.]
 در كتابهايى كه در اين زمينه نوشته‏اند- كه خيلى هم نوشته‏اند و يكى و دوتا نيست- حتى در همين كتاب اثبات وجود خدا از اين مسائل زياد است. كتاب خيلى خوبى كاظم زاده ايرانشهر نوشته تحت عنوان تداوى روحى، و مى‏دانيد كه مسأله تداوى روحى از قديم معمول بوده و داستانها در اين زمينه نقل مى‏كنند. حقيقتى است و نمى‏شود آن را انكار كرد. معناى اين مطلب اين نيست كه قانون پزشكى يك قانون غير قطعى يا دروغ است. قانون پزشكى روى حساب جريان بدن درست است. ولى اگر آن آدم روانشناس آمد روى عامل روانى حتى يك بيمارى بدنى را معالجه كرد، او از يك عامل ديگرى در اينجا استفاده كرده است كه آن، عامل روحى است از باب اينكه قواى روحى يك نوع حكومت و تسلطى بر قواى بدنى دارند و نيروهاى بدنى را در خدمت خودشان مى‏گيرند و چون چنين است بسا هست كه آن نيرويى را كه به صورت مرض فعاليت مى‏كرد متوقف مى‏كنند يا آن نيروى ديگرى را كه در جهت بهداشت بدن فعاليت مى‏كرد تأييد مى‏كنند به طورى كه بيش از حدى كه انتظار مى‏رفت فعاليت كند. به اين مى‏گوييم حكومت قواى روحى بر قواى بدنى.» [4]
 طبق تحلیل اول، استاد مطهری قوانین طبیعی را حقیقتا قانون نمی داند بلکه می فرماید از باب مجاز به آنها قانون گفته می شود اما طبق تحلیل دوم ، این قوانین را پذیرفته و آنها را حقیقی می داند اما می فرماید قانونی برتر بر آنها تسلط می یابد .
 سپس استاد مطهری می خواهد از این تحلیل معجزه را راز گشایی نماید لذا می فرماید « معجزه اين است كه آن كسى كه معجزه مى‏كند، در واقع اتصالى با روح كلى عالم پيدا مى‏كند و از راه اتصال با روح كلى عالم در قوانين اين عالم تصرف مى‏كند و تصرفش هم به معناى اين نيست كه قانون را نقض مى‏كند، به معناى اين است كه قانون را در اختيار مى‏گيرد. وقتى قانون را در اختيار گرفت بر خلاف جريان عادى است اما بر خلاف خود قانون نيست. اين يك بيان، كه البته قبول مى‏كنم كه خيلى مختصر و اجمالى بود و ان شاء اللَّه در جلسه بعد توضيح بيشترى درباره اينها عرض مى‏كنيم. » [5]
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏4، ص: 382-384
[2] مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج‏26، ص: 181
[3] همان ، ص185
[4] مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏4، ص: 390
[5] مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏4، ص: 392