درس کلام استاد ربانی

91/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: رابطه خوارق عادات به عنوان یک باور دینی با علم
 صفت اراده الهی در روایات ائمه طاهرین
 حاصل بحثی که از نظر عقلی درباره اراده الهی در جلسات قبل بیان گردید این شد که اراده از صفات ثبوتیه و فعلیه الهی است و نمی توان آن را از صفات ذاتیه الهی دانست . و نیز بیان شده که کسانی که اراده را صفت ذات دانسته و مصداق آن را علم به خیر و احسن بودن عالم می دانند ، در حقیقت انکار اراده نموده اند. زیرا اگر اراده صفت ذات باشد باید از نظر مفهومی غیر از صفات دیگر باشد. بله صفات ذاتیه از نظر وجودی دارای وحدت و یگانگی هستند، اما این مساله که مربوطه به مصداق است با مفهوم متفاوت است .
 اینکه به بررسی صفت اراده در خدای متعال از نظر روایات می پردازیم . در این باره روایات متعددی از ائمه معصومین(ع) نقل شده است که محدثین ذیل آنها را آورده اند :
  1. مرحوم کلینی در کتاب کافی ، جلد 1، کتاب توحید ، باب الاراده انها من صفات الفعل . ایشان در این باب چند حدیث را در این زمینه نقل کرده است .
  2. مرحوم شیخ صدوق در کتاب التوحید ، در باب 11 ، صفات الذات و الافعال، ‌از حدیث 15 به بعد این مساله را مطرح کرده اند .
  3. مرحوم علامه مجلسی در کتاب بحار ، جلد 4 ، باب القدره و الاراده ، احادیث کافی و توحید را نقل نموده اند .
 چند نکته مقدماتی در مورد روایات
 قبل از بیان این روایات به چند نکته باید توجه داشت :
 1- این روایات از نظر سند چه بسا در حد تواتر نباشد اما قطعا مستفیض می باشد و برخی از آنها صحیح السند است. لذا علم و سکون نفس به صدور آنها حاصل می شود . به همین خاطر است که برخی از قدما مانند شیخ مفید که خبر واحد را حتی در فروع دین تنها در صورتی معتبر می دانند که محفوف به قرائن باشد، آنها را می پذیرفته اند. ایشان در کتاب ارزشمند اوائل المقالات که کتابی ماندگار است می فرماید « إن إرادة الله تعالى لأفعاله هي نفس أفعاله و إرادته لأفعال خلقه أمره بالأفعال و بهذا جاءت الآثار عن أئمة الهدى من آل محمد ع و هو مذهب سائر الإمامية إلا من شذ منها عن قرب و فارق ما كان عليه الأسلاف و إليه يذهب جمهور البغداديين من المعتزلة و أبو القاسم البلخي خاصة و جماعة من المرجئة و يخالف فيه من المعتزلة البصريون و يوافقهم على الخلاف فيه المشبهة و أصحاب الصفات.» [1]
 ایشان ابتدا اراده تکوینیه و تشریعیه الهی را معنا می کنند و می گویند اراده تکوینی الهی همان فعل الهی و اراده تشریعی الهی اوامر و نواهی الهی است . بعد می فرماید همین مطلب در روایات نیز وارد شده است. از عبارت ایشان بدست می آید که در زمان شیخ مفید یعنی قرن 5 و 6 ، اکثر امامیه اراده را صفت فعل می دانستند و جمهور معتزله بغداد نیز قائل به همین دیدگاه بودند . اما معتزله بصره مانند ابوهاشم و ابوعلی جبایی و پیروان مشبه ، مخالف این دیدگاه بودند.
 مرحوم قاضی سعید قمی نیز در شرح توحید صدوق این احادیث را معتبر دانسته و می فرماید « اعلم انّ حدوث الإرادة و المشيّة من مقرّرات طريقة أهل البيت، بل من ضروريّات مذهبهم- صلوات اللّه عليهم- فالقول بخلاف ذلك فيهما مثل القول بالعينيّة و الزيادة الأزلية و أمثالهما انّما نشأ من القول بالرأي في الأمور الإلهية » [2] ایشان معتقد است کسی که اراده را صفت فعل نداند گویا درب خانه اهل بیت را نزده است . البته بعدا بیان می شود که کسانی که اراده را صفت ذات می دانند مانند مرحوم فیض کاشانی و صدرالمتالهین از این گونه اخبار بی اطلاع نبودند اما توجیهاتی را در مورد این روایات بیان کرده اند .
 2- نکته دوم اینکه این روایات از نظر دلالت، صریح هستند و این گونه نیست که دلالت آنها از باب ظهور باشد تا بتوان آنها را تاویل نمود .
 3- در این روایات نظریه ای که اراده الهی را به علم تفسیر نموده است مطرح شده و مورد رد قرار گرفته است. زیرا این دیدگاه در آن زمان نیز مطرح بوده و از امام سوال شده است . از باب نمونه در مناظره ای که میان امام رضا (ع) و سلیمان ابن مروزی روی داد، حضرت این مساله را بیان فرمودند. سلیمان از متکلمین بنام خراسان و یکه تاز مباحث کلامی در این منطقه بود. جریان این مناظره به این صورت بود که مامون برای اینکه امام رضا (ع) را از جایگاه رفیعشان پایین آورد از علمای دیگر ادیان و مذاهب بهره می گرفت . در آن زمان معتزله در اوج خویش قرار داشت و سلیمان ابن مروزی متکلم درجه اول معتزله بود . مامون به وی گفت پسر عموی ما در اینجاست و من از تو می خواهم با او گفتگویی داشته باشی . وی خیال کرد مامون نیت صادقانه ای دارد و از طرفی امام رضا (ع) را نمی شناخت لذا گفت شاید بحث ما به جای باریک بکشد و پسر عموی تو مغلوب و در نزد تو کوچک گردد لذا مرا معاف بدار . مامون گفت اتفاقا من همین امر را می خواهم، اگر تو بتوانی حتی در یک مورد او را مغلوب کنی ، مقصود مرا برآورده ای.
 « قَالَ لَهُ [مامون] إِنَّ ابْنَ عَمِّي عَلِيَّ بْنَ مُوسَى قَدِمَ عَلَيَّ مِنَ الْحِجَازِ وَ هُوَ يُحِبُّ الْكَلَامَ وَ أَصْحَابَهُ فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تَصِيرَ إِلَيْنَا يَوْمَ التَّرْوِيَةِ لِمُنَاظَرَتِهِ- فَقَالَ سُلَيْمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَسْأَلَ مِثْلَهُ فِي مَجْلِسِكَ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَيَنْتَقِصَ عِنْدَ الْقَوْمِ إِذَا كَلَّمَنِي وَ لَا يَجُوزُ الِاسْتِقْصَاءُ عَلَيْهِ قَالَ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا وَجَّهْتُ إِلَيْكَ لِمَعْرِفَتِي بِقُوَّتِكَ وَ لَيْسَ مُرَادِي إِلَّا أَنْ تَقْطَعَهُ عَنْ حُجَّةٍ وَاحِدَةٍ فَقَطْ فَقَالَ سُلَيْمَانُ حَسْبُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ خَلِّنِي وَ إِيَّاهُ » [3]
 به همین خاطر مامون در کلامی مزورانه از امام خواست تا در این گفتگو شرکت کند و امام نیز پذیرفت. ابتدا چند نفر از یاران خویش از جمله عمران صابی را جلوتر فرستاد. عمران از عالمانی بود که در مناظره با امام مستبصر شده بود و اکنون از یاران امام گردیده بود . وی وقتی سلیمان را دید به مامون گفت او از کسانی است که مساله بدا را منکر است و از همین جا بحثی میان او و سلیمان روی داد. در همین زمان امام رضا (ع) وارد شد و بحث مناظره بر سر مساله بداء آغاز گردید.
 « وَجَّهَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ إِنَّهُ قَدِمَ عَلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَرْوَ وَ هُوَ وَاحِدُ خُرَاسَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْكَلَامِ فَإِنْ خَفَّ عَلَيْكَ أَنْ تَتَجَشَّمَ الْمَصِيرَ إِلَيْنَا فَعَلْتَ فَنَهَضَ ع لِلْوُضُوءِ وَ قَالَ لَنَا تَقَدَّمُونِي وَ عِمْرَانُ الصَّابِئُ مَعَنَا فَصِرْنَا إِلَى الْبَابِ فَأَخَذَ يَاسِرٌ وَ خَالِدٌ بِيَدِي فَأَدْخَلَانِي عَلَى الْمَأْمُونِ فَلَمَّا سَلَّمْتُ قَالَ أَيْنَ أَخِي أَبُو الْحَسَنِ أَبْقَاهُ اللَّهُ قُلْتُ خَلَّفْتُهُ يَلْبَسُ ثِيَابَهُ وَ أَمَرَنَا أَنْ نَتَقَدَّمَ ثُمَّ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ عِمْرَانَ مَوْلَاكَ مَعِي وَ هُوَ بِالْبَابِ فَقَالَ مَنْ عِمْرَانُ قُلْتُ الصَّابِئُ الَّذِي أَسْلَمَ عَلَى يَدَيْكَ قَالَ فَلْيَدْخُلْ فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا عِمْرَانُ لَمْ تَمُتْ حَتَّى صِرْتَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَّفَنِي بِكُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا عِمْرَانُ هَذَا سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِيُّ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ قَالَ عِمْرَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ يَزْعُمُ أَنَّهُ وَاحِدُ خُرَاسَانَ فِي النَّظَرِ وَ يُنْكِرُ الْبَدَاءَ قَالَ فَلِمَ لَا تُنَاظِرُهُ قَالَ عِمْرَانُ ذَلِكَ إِلَيْهِ فَدَخَلَ الرِّضَا ع فَقَالَ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ كُنْتُمْ قَالَ عِمْرَانُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِيُّ فَقَالَ سُلَيْمَانُ أَ تَرْضَى بِأَبِي الْحَسَنِ وَ بِقَوْلِهِ فِيهِ قَالَ عِمْرَانُ قَدْ رَضِيتُ بِقَوْلِ أَبِي الْحَسَنِ فِي الْبَدَاءِ عَلَى أَنْ يَأْتِيَنِي فِيهِ بِحُجَّةٍ أَحْتَجُّ بِهَا » [4]
 بعد از مدتی گفتگو سلیمان پذیرفت که دیدگاه او در زمینه انکار بدا نادرست بوده است . سپس سوال جدیدی از امام (ع) در مورد اراده الهی پرسید. سلیمان گفت شما چه می گویید در مورد کسی که اراده را در ردیف صفات ذات می داند . حضرت فرمودند: اراده از صفات ذات نیست و به علم بر نمی گردد بلکه بر خلاف علم، حادث است .
 « قَالَ سُلَيْمَانُ لِلْمَأْمُونِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا أُنْكِرُ بَعْدَ يَوْمِي هَذَا الْبَدَاءَ وَ لَا أُكَذِّبُ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا سُلَيْمَانُ سَلْ أَبَا الْحَسَنِ عَمَّا بَدَا لَكَ وَ عَلَيْكَ بِحُسْنِ الِاسْتِمَاعِ وَ الْإِنْصَافِ قَالَ سُلَيْمَانُ يَا سَيِّدِي أَسْأَلُكَ قَالَ الرِّضَا ع سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَعَلَ الْإِرَادَةَ اسْماً وَ صِفَةً مِثْلَ حَيٍّ وَ سَمِيعٍ وَ بَصِيرٍ وَ قَدِيرٍ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّمَا قُلْتُمْ حَدَثَتِ الْأَشْيَاءُ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ لَمْ تَقُولُوا حَدَثَتْ وَ اخْتَلَفَتْ لِأَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهَا لَيْسَتْ بِمِثْلِ سَمِيعِ وَ لَا بَصِيرٍ وَ لَا قَدِير»
 مرحوم شیخ صدوق این روایت که به صورت مفصل است در کتاب توحید در بابی تحت عنوان « 66 باب ذكر مجلس الرضا ع مع سليمان المروزي متكلم خراسان عند المأمون في التوحيد » آورده اند .
 4- در برخی از این روایات، ائمه معصومین(ع) استدلال و دلیل نیز اقامه نموده اند . هر چند سخنان امام برای شیعه حجت است اما چون ایشان در مقابل دیگر مذاهب قرار گرفته اند، دلیل نیز اقامه نموده اند .
 بیان روایات معصومین در مورد اراده الهی
 1- کتاب توحید شیخ صدوق ، باب 11 ، صفات الذات و صفات الافعال ،‌ح 15 . این حدیث از نظر سند صحیح است و مرحوم کلینی با همین سند با کمی تفاوت آن را در کافی آورده است . ( کافی ، ج 1 ،‌باب الاراده انها من صفات الفعل ، ح 1 ).
 « حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُرِيداً فَقَالَ إِنَّ الْمُرِيدَ لَا يَكُونُ إِلَّا لِمُرَادٍ مَعَهُ بَلْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَاد » [5] در این روایت حضرت نظر خویش را با دلیل بیان فرموده اند . امام می فرماید اراده همواره با مراد همراه است ( گفته شد یکی از دلایلی که بر اساس آن نمی توان راده را صفت ذات دانست همین مساله است. زیرا اگر اراده را صفت ذات بدانیم، چون اراده با مراد همراه است یا ذات الهی حادث باید باشد یا موجودات قدیم باشند که هر دو محال است ) . بله خدای متعال عالم و قادر بود اما اراده همراه او نبود .
 2- سند این روایت صحیح نیست « عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عِلْمُ اللَّهِ وَ مَشِيَّتُهُ هُمَا مُخْتَلِفَانِ أَمْ مُتَّفِقَانِ فَقَالَ الْعِلْمُ لَيْسَ هُوَ الْمَشِيَّةُ أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تَقُولُ سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ لَا تَقُولُ سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ عَلِمَ اللَّهُ فَقَوْلُكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ لَمْ يَشَأْ فَإِذَا شَاءَ كَانَ الَّذِي شَاءَ كَمَا شَاءَ وَ عِلْمُ اللَّهِ سَابِقٌ لِلْمَشِيَّة » [6] راوی از امام سوال می نماید آیا می توان گفت علم و مشیت الهی یکی است یا نه ؟ حضرت فرمودند علم، مشیت نیست بعد امام استدلال فرمودند: آیا شما نمی گویید فردا من چنین می کنم اگر خدا بخواهد اما نمی گویید من چنین می کنم اگر خداوند بداند . لذا علم الهی ازلی است در حالی که اراده امری حادث است . از قول تو که می گویی ان شاء الله ، معلوم می شود که مشیت ازلی نیست . بله اگر مشیت الهی تعلق بگیرد آن گونه که او می خواهد تحقق می یابد.
 3- روایت صحیح السند است « عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنَ الْمَخْلُوقِ قَالَ فَقَالَ الْإِرَادَةُ مِنَ الْمَخْلُوقِ الضَّمِيرُ وَ مَا يَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْفِعْلِ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ لِأَنَّهُ لَا يُرَوِّي وَ لَا يَهُمُّ وَ لَا يَتَفَكَّرُ وَ هَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ وَ هِيَ مِنْ صِفَاتِ الْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اللَّهِ هِيَ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذَلِكَ- يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمَّةٍ وَ لَا تَفَكُّرٍ وَ لَا كَيْفَ لِذَلِكَ كَمَا أَنَّهُ بِلَا كَيْف‏» [7] از امام سوال شد اراده الهی چگونه و اراده مخلوق چگونه است؟ حضرت فرمودند اراده نسبت بخلق انديشه خاطر است كه در دل ميگيرند و امرى را تصور ميكنند و ذهن بسوى آن متوجه مى‏شود. اما نسبت بخداى عز و جل اراده‏اش احداث و ايجاد آنست نه غير از آن زيرا كه آن جناب انديشه نميكند و قصد و تفكر نمينمايد كه خوبى و بدى چيزى را بداند و اين صفتها از او دور است و اينها صفات خلق است چه اينها از لوازم جهل و نقصان است پس اراده خدا همان فعل است نه غير آن
 ‏4- « عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمَشِيَّةُ مُحْدَثَة » [8]
 5- « عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّة » [9]
 6- جریان مناظره امام رضا(ع) با سلیمان مروزی
 7- جریان مناظره امام رضا (ع) با عمران صابی . امام رضا (ع) در مناظره ای که با اهل ادیان دیگر داشتند که مجلس مهمی نیز بود در مناظره ای با عمران صابی همین بحث را مطرح نمودند و در آنجا فرمودند « مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّر » [10]
 برای مطالعه و شرح این احادیث به کتب ذیل مراجعه شود :
  1. شرح ملا صالح مازندرانی ، ج 3 ، ص 264
  2. شرح کافی ملا صدرا ، ج 3 ، ص 224
  3. وافی فیض کاشانی ، ج 1 ، ص 458
  4. مرئات العقول ، علامه مجلسی ، ج 2
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] اوائل المقالات ، باب 19 ، ص 53
[2] شرح توحید صدوق ، ج 2 ، ص 507
[3] توحید صدوق ، ص 443
[4] همان
[5] توحید شیخ صدوق ،‌ص 146 ؛ کافی ،‌ج 1 ، ص 109
[6] توحید شیخ صدوق ، ص 147
[7] توحید شیخ صدوق ، ص 147
[8] توحید شیخ صدوق ، ص 147
[9] توحید شیخ صدوق ، ص 148
[10] توحید شیخ صدوق ، ص 433