درس کلام استاد ربانی

91/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: رابطه نقش آفرینی خداوند با نظام علی و معلولی طبیعت
 بررسی ارکان فلسفه پویش
 در جلسه قبل برخی از ارکان فلسفه پویش که توسط آقای وایتهد مطرح شده بود بیان شد . ارکان این فلسفه از این قرار است :
 اصل اول : تحول و سیلان عالم
 1- اولین رکن فلسفه پویش، تحول و جریان در عالم است . وی آنچه در فلسفه ارسطویی آمده که جوهر امری ثابت و اعراض آن متغیر است را نمی پذیرد.
 در آثاری که سخنان آقای وایتهد آورده شده دلیلی در این خصوص اثبات این اصل ذکر نشده است، فقط این نکته آمده که در صورتی که اصل را بر تحول قرار دهیم، ثبات نیز معنا خواهد داشت اما عکس آن چنین نیست. « [ثبات ] را تکرار نسبت پایدار انگاره های کشش و پوشش بحساب آوریم » یعنی بگوییم جهان در اینکه متحول و متغیر است الگویی ثابت دارد . نظیر این سخن در فلسفه ما توسط صدر المتالهین مطرح شده است . ایشان در حرکت جوهری می گوید درست است که جوهر ماده ، عین تغییر و سیلان است اما در همین سیال بودنش ثبات دارد. پس عالم ماده یک وجه ثابتی دارد . مرحوم صدرا بر این مطلب برهان عقلی نیز اقامه نموده است .
 آقای وایتهد در باره این اصل مطلبی را بیان می کند که می توان به عنوان دلیل سخن او بیان کرد . از نظر علم ، فرضیه ای که مطرح می شود آنگاه که بتواند واقعیت ها را تبیین کند ، یا تبیین بهتری ارائه دهد خود این امر توجیهی بر درستی این فرضیه است. اینکه وایتهد می گوید اگر اصل را بر تحول بدانیم بهتر می توانیم تحولات پدیده ها را توجیه کنیم ، خود دلیلی بر فرضیه است. کپرنیک نیز دلیلی از حس و تجربه بر مرکزیت خورشید و حرکت زمین نداشت اما می گفت اگر این فرضیه را مطرح کنیم بهتر می توانیم پدیده های نحومی را توجیه و تحلیل نماییم .
 اصل دوم : تعامل متقابل موجودات
 2- اصل دوم فلسفه پویش این است که موجودات و واقعیت ها با هم در تعامل هستند . آنها بر هم اثر می گذارند و از هم اثر می پذیرند.
 مساله تاثیر متقابل موجودات و اینکه موجودات عالم در عین پراکندگی با هم در ارتباط هستند از قدیم الایام در میان متفکران مطرح بوده است. در فلسفه اسلامی نیز این مساله وجود داشته و یکی از دلایل اقامه شده بر توحید همین اصل است. آنان گفته اند عالم مانند اندام یک شخص است و همه این کثرت ها به وحدت بر می گردد. سپس گفته اند بر اساس اینکه صنع واحد است ، صانع هم واحد خواهد بود. اما دلیل این امر که علم یکپارچه است چیست ؟ آیا استقراء کل حوادث عالم صورت گرفته است؟ خیر ؛ چنین ادعایی از هیچ کس پذیرفته نیست زیرا مقدور بشر نیست . اثبات آن از طریق دیگری ممکن است و آن اینکه گفته شود پدیده هایی که در حوزه ادراک و حس ما وجود دارند اعم از اینکه جان دار باشند یا بی جان، اهل خشکی باشند یا دریا، در هوا باشند یا زمین ، همه به گونه ای بر هم اثر دارند. آنچه که در حوزه ادراک ما نیست از طبیعت خارج نیست پس جزء یکی از همین دسته ها قرار می گیرد . حال بر اساس قاعده فلسفی امثال « حکم الامثال فی ما یجوز و ما لایجوز واحد » این حکم را تعمیم داده و می گوییم این اصل در آنجا نیز جاری است . این قاعده فلسفی به این معناست که چيزهائى كه مثل و مانند يكديگرند، در احكام مثبت و منفي كه بر آنها مترتّب مى‏گردد يكسان هستند. در اینجا حکم آنچه تجربه کرده ایم را به آنچه تجربه نکردیم از آن جهت که آنها نیز مشابه هستند، ‌سرایت می دهیم. استقرایی که در اینجا صورت می گیرد ، مورد پذیرش است. زیرا استقراء چند گونه است: استقراء تام و استقراء ناقص ، استقراء ناقص نیز دو گونه است: معلل و غیر معلل . آنچه در اینجا صورت گرفته استقراء معلل است که مورد قبول منطقیین می باشد .
 در کنار این دلیل ، دلایل نقلی نیز بر یکپارچگی عالم وجود دارد. بکار گیری وحی در این زمینه نیز دوری نخواهد بود زیرا خواه عالم را یکپارچه بدانیم و خواه ندانیم ، توسط عقل وجود خداوند و ضرورت نبوت و ارسال وحی ثابت می شود .
 اصل سوم : زنده و ارکانیسم بودن عالم
 3- اصل سوم این است که نوع تعامل موجودات عالم طبیعت از باب رابطه یک موجود زنده با موجود زنده است . تاثیر متقابل اشیاء می تواند ماشین وار باشد و می تواند مانند سیستم یک موجود زنده باشد . وایتهد می گوید تشبیه عالم به یک ماشین دقیق که نیوتن انجام داد صحیح نیست . بلکه باید عالم را به یک موجود زنده تشبیه نمود . خصوصیت موجود زنده این است که در وی یک نوع آگاهی و شعور هر چند ضعیف وجود دارد و به خود آفرینی و ترمیم دست می زند .
 در این مورد نیز وقتی به آثاری که سخنان وایتهد را بیان کرده مراجعه می کنیم، دلیلی بر این اصل نمی یابیم مگر اینکه بگوییم این فرضیه واقعیت های جهان را بهتر می تواند توجیه کند . دیدگاه وی نیز در اینجا با آنچه در حکمت صدرایی بیان شده خیلی نزدیک است .
 اصل چهارم : هویت و فردیت
 4- اصل چهارم این است که موجود زنده در عین ارتباطی که با سایر موجودات دارد اما از استقلال ، هویت و فردیت نیز بر خوردار است . آقای ایان باربور در این باره می گوید می توان گفت آقای وایتهد نگاه جامعه وار به پدیده ها دارد. در جامعه در عین اینکه هویت فردی وجود دارد ، افراد در تعامل با یکدیگر نیز هستند. مرحوم ملا صدرا در اینجا تعبیر دقیق تر و بلند تری ارائه می نمایند و آن مساله کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است .
 رابطه روح و بدن
 از نظر آقای وایتهد ذهن و ماده چه رابطه ای با هم دارند ؟ ( مراد از ذهن ، امر غیر مادی در مقابل امر مادی است ) جسم و روح چه رابطه ای با هم دارند؟ دکارت به ثنویت در این باره معتقد بود و می گفت هیچ گونه سنخیتی میان جسم و روح وجود ندارد. برخی دیگر چیزی بنام روح قائل نیستند و همه چیز حتی فکر را مادی می دانند . ماتریالیست ها قائلین به این تفکر هستند. در مقابل ماتریالیست ها، ‌ایده ئالیست ها قرار دارند که ماده را نیز ذهنی می دانند . وایتهد در این باره طرفدار رئالیست است و معتقد است نه ذهن به ماده تحلیل می رود و نه ماده به ذهن، بلکه اینها هر کدام امر مستقلی هستند اما در تعامل با هم می باشند.
 مرحوم ملا صدرا در این باره می گوید: وجود، یک حقیقت است که دارای مراتب و سطوح مختلفی است که تا مرتبه واجب پیش می رود. سنخ وجود در همه این مراحل یک چیز است. وی معتقد است وجود با شعور همراه است و هر جا وجود است لا جرم شعور و آگاهی نیز هست منتها شعور دارای مراتب است. یک مرتبه آن در انسان و یک مرتبه آن در حیوان و سپس نبات و جماد است . بنابراین حتی در جمادات نیز نوعی شعور و آگاهی هست . قرآن کریم می فرماید « وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم‏» [1] برخی گفته اند مراد از تسبیح موجودات، زبان حال است و مراد تسبیح گویی تکوینی است . اما مرحوم علامه می فرمایند این مطلب با انتهای آیه که می فرماید «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم‏» سازگاری ندارد . زیرا در صورتی که مراد تسبیح تکوینی باشد، فهم آن برای ما ممکن بود . پس معلوم می شود موجودات سخن می گویند اما ما زبان آنها را بلد نیستیم . اگر مانند حضرت سلیمان (ع) می شدیم می توانستیم از آن با خبر شویم .
 آنچه آقای وایتهد می گوید شبیه این سخن است . وی معتقد است روح و بدن دو امر متباین نیستند بلکه حقیقتی وجود داد سیان و متحول . حیات و زندگی در انسان خیلی برجسته است و در نباتات و جمادات کم رنگ تر است . این همان مساله شدت و ضعف و تشکیکی بودن وجود است . بنابراین این طور نیست که ماده و ذهن نسبت به هم بیگانه باشند و هیچ گونه تعاملی میان آنها نباشد. ماده بهره ای از ادراک و شعور دارد و ذهن نیز به ماده تعلق دارد و به وسیله آن تکامل می یابد. آقای ایان باربور سخن وی را نقل کرده و گفته است « در رابطه با این جنبه ذهنی چیز ها ، باید به یاد آوریم که در اندیشه پویشی ذهن و ماده دو جوهر جداگانه نیستند. آنچه ما انگاره های ذهنی یا جسمانی رویدادها می شماریم ، انتزاعهائی از وجدت پیچیده فعالیتهاست. در بعضی هستو مندها ،‌نظیر اتم انگاره های جسمانی آشکارا غلبه دارد . برای بعضی دیگر ، نظیر انسان ، وحدت تابع انگاره ایست که ذهنی می نامیمش » [2]
 در کتاب عقل و اعتقاد دینی نیز به صورت مبهم ، یک صفحه به دیدگاه آقای وایتهد پرداخته شده است .
 دیدگاه آقای وایتهد درباره نقش آفرینی خداوند متعال در عالم
 سخن آقای وایتهد درباره نسبت خداوند با جهان چیست؟ وی چند تاثیر و نقش فاعلی برای خداوند متعال در جهان بیان کرده است که عبارتند از :
  1. اس اساس نظم است. یعنی اگر سوال شود چرا عالم این نظم کنونی را دارد؛ چرا به گونه ای دیگر نشده است؟ در پاسخ می گوییم برای این امر نمی توان توجیه علمی نمود . اما با اعتقاد به خداوند و اینکه او خالق است می تواند پاسخ داد که خداوند متعال طراح نظم کنونی عالم است .
  2. ما در جهان قابلیت هایی مشاهده می کنیم که به فعلیت های خاص تبدیل می شود . مثلا دانه گندم امکان خوشه شدن را دارد و با فراهم کردن شرایط به آن تبدیل می شود . حتی معدنیات نیز قابلیت هایی دارد که بعد از تحولاتی به اشیاء دیگر تبدیل می شود. مبدا و منشا این استعدادها و قابلیت ها چیست؟ خدای متعال است . بنابراین نقش دوم خدای متعال در عالم، قابلیت بخشی و ابداع پدیده هاست .
  3. ایجاد انگیزه و عشق در موجودات؛ نقش دیگری که خدای متعال در این عالم دارد عشق آفرینی و انگیزه بخشی است . قابلیت هایی که در موجودات وجود دارد برای اینکه به فعلیت تبدیل شود نیازمند غایت و مقصدی است. خدای متعال از طریق علل و عوامل طبیعی این قابلیت ها را به فعلیت تبدیل می کند اما نه به صورت جبری و قهری بلکه از باب لطف و عشق. برای اینکه جسمی را حرکت دهیم گاه از پشت سر و به زور او را هل می دهیم و گاه از پیش رو توسط مغناطیس او را می کشانیم. هر دو عامل به جسم حرکت می دهد اما یکی به صورت قهری و دیگری به صورت جذبی. تاثیر خداوند بر موجودات از نوع دوم است . خدای متعال آنها را می انگیزاند و در آنها شور و عشق ایجاد می کنند تا به سوی کمال برتر حرکت نمایند . شاید به تعبیر قرآن گفت « أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» شوری ، 53 گویای این مطلب باشد . وجه آن نیز این است که چون موجودات ناقص هستند و می خواهند کمال یابند به سوی امری کامل تر توجه دارند و خدای متعال کمال برتر است. لذا همه به سوی او در حرکت اند. نتیجه این حرکت، رسیدن از مرحله قابلیت ها به فعلیت هاست و جاذبه کمال برتر است که ، این کمالات پایین تر را به سوی خود می کشاند .
 دو مورد دیگر در این زمینه هست که ان شاء الله در جلسه بعد بیان می شود .
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] اسراء ، 44
[2] علم و دین ، ص 469