درس کلام استاد ربانی

90/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث : بررسی حقیقت ایمان

 در جلسه قبل سه فرض درباره نسبت میان ایمان و معرفت بیان شد :

عینیت ایمان و معرفت جزئیت ایمان و معرفت شرطیت ایمان و معرفت

 قائلین به این سه فرض ، مشترکا معتقد هستند که ایمان عبارت است از تصدیق و لغوین تصدیق را به معنای نسبت الصدق الی القائل لسانا او قلبا می دانند. بر این اساس بیان می داریم که اگر فرد، قائل را قلبا تصدیق نموده باشد، لازمه اش این است که نسبت به سخن او معرفت و شناخت دارد و نسبت به آن خاضع و تسلیم است .

 به عبارت دیگر اگر مراد از تصدیق لغوی، قلبی باشد مستلزم دو چیز است : معرفت و تسلیم. لذا در ایمان هم با معرفت سر و کار داریم و هم با تسلیم و انقیاد .

بررسی دیدگاه اول

 مسلما دیدگاه اول یعنی عینیت میان ایمان و معرفت مردود است زیرا حاصل شد که تسلیم نیز یکی از ارکان ایمان است و گاه علم از تسلیم تخلف می کند . دلیل دیگر اینکه شواهد زیادی از قرآن در رد این نظریه می باشد . لذا این قول هم با معنای لغوی ناسازگار است و هم با آنچه از قرآن و روایات بدست می آید.

بررسی دیدگاه دوم و سوم

 بعد از رد دیدگاه اول این سوال مطرح می شود که آیا معرفت و تسلیم جزء ایمان است یا شرط ایمان ؟

 قائلین به دیدگاه دوم معتقد هستند که ایمان شرعی، مرکب از معرفت و تسلیم است . از جمله کسانی که این دیدگاه را برگزیده اند مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آخوند خراسانی است. عبارت علامه در جلسات قبل بیان شد. آخوند خراسانی در حاشیه بر فرائد الاصول می فرماید :

 «ان المطلوب فی المسائل الاصولیه [مسائل اعتقادی ] باطنا و المرعوب فیها قلبا لیس هو مجرد العلم بل لابد من عقد القلب علیها و التزام بها و التسلیم لها غیر جاهل ایها بعد الستیقانها و الا لزم الایمان المعاندین من الکفار ... » [1]

 معیاری که می تواند میان این دو دیدگاه داوری نماید قرآن و سنت است . با بررسی آیات و روایات معلوم می شود که ایمان دارای کاربردهای مختلفی است. از بعضی از روایات استفاده می شود که علم ، عین ایمان و جزء آن نمی باشد بلکه مقرون و همراه آن است .

نمونه ای از آیات و روایت و سخن بزرگان

دسته ای از آیات و روایت بیان می دارد که علم ، شرط ایمان است نه جزء آن

 الف) حضرت امیر المومنین (علیه السلام ) می فرماید : « الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لایفترقان »[2]

 ب ) حضرت امیر المومنین (علیه السلام ) می فرماید : « نعم القرین الایمان العلم »[3]

 قرین بودن علم یعنی ایمان دارای هویت مستقلی جدای از علم است .

 ج ) حضرت امیر المومنین (علیه السلام ) می فرمایند : « الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء»[4]

 د) « سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْإِيمَانَ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَاد »[5]

 از این روایات استفاده می شود که نسبت ایمان و معرفت ، عینیت و جزئیت نیست اما میانشان پیوستگی وجود دارد .

دسته ای دیگر از روایت بیان می دارند که ایمان حقیقتش ، عبارت از تسلیم است :

 الف) « عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ رَفَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَوْمٌ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِهِ فَقَالَ مَنِ الْقَوْمُ فَقَالُوا مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ مَا بَلَغَ مِنْ إِيمَانِكُمْ قَالُوا الصَّبْرُ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الرِّضَا بِالْقَضَاءِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ كَادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ إِنْ كُنْتُمْ كَمَا تَصِفُونَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْكُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْكُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُون‏»[6]

 ب) امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: « أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْه‏» حضرت می فرمایند ورود به دیانت ، گام نهادن در دیانت از معرفت آغاز می شود . ایمان مبتنی بر معرفت است . این معرفت آن گاه به کمال خود دست می یابد که به تصدیق برسد .

 علامه طباطبایی در باره این روایت می فرماید : « «بقوله أول الدين معرفته» لظهور أن من لم يعرف الله سبحانه و لو بوجه لم يحل بعد في ساحة الدين، و المعرفة ربما كانت مع عمل بما يرتبط به من الأفعال و ترتب آثار المعروف، و ربما كانت من غير عمل، و من المعلوم أن العلم فيما يتعلق نوع تعلق بالأعمال إنما يثبت و يستقر في النفس إذا ترتب عليه آثاره العملية، و إلا فلا يزال العلم يضعف بإتيان الأعمال المخالفة حتى يبطل أو يصير سدى لا أثر له، و من كلامه ع في هذا الباب-

 و قد رواه في النهج-: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل، و العلم يهتف بالعمل فإن أجابه و إلا ارتحل عنه. فالعلم و المعرفة بالشي‏ء إنما يكمل إذا أخذ العارف معروفه صدقا، و أظهر ذلك في باطنه و ظاهره، و جنانه و أركانه بأن يخضع له روحا و جسما، و هو الإيمان المنبسط على سره و علانيته، و هو قوله: «و كمال معرفته التصديق به».»[7]

 ایشان همچنین در کتاب شیعه ، ص 131 این مطلب را بیان داشته اند .

برخی از آیات قرآن نیز دلالت دارد بر اینکه حقیقت ایمان ، تسلیم است و ایمان بر علم منتنی می باشد .

 الف) سوره آل عمران ، 19 « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام‏ » علامه طباطبایی در این باره می فرماید « قوله تعالى: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ، قد مر معنى الإسلام بحسب اللغة و كان هذا المعنى هو المراد هاهنا بقرينة ما يذكره من اختلاف أهل الكتاب بعد العلم بغيا بينهم فيكون المعنى: أن الدين عند الله سبحانه واحد لا اختلاف فيه لم يأمر عباده إلا به، و لم يبين لهم فيما أنزله من الكتاب على أنبيائه إلا إياه، و لم ينصب الآيات الدالة إلا له و هو الإسلام الذي هو التسليم للحق الذي هو حق الاعتقاد و حق العمل، و بعبارة أخرى هو التسليم للبيان الصادر عن مقام الربوبية في المعارف و الأحكام، و هو و إن اختلف كما و كيفا في شرائع أنبيائه و رسله على ما يحكيه الله سبحانه في كتابه غير أنه ليس في الحقيقة إلا أمرا واحدا و إنما اختلاف الشرائع بالكمال و النقص دون التضاد و التنافي، و التفاضل بينها بالدرجات، و يجمع الجميع أنها تسليم و إطاعة لله سبحانه فيما يريده من عباده على لسان رسله.» [8]

 صاحب تفسیر مراغی نیز در این باره می گوید : « (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ) أي إن جميع الملل و الشرائع التي جاء بها الأنبياء روحها الإسلام و الانقياد و الخضوع، و إن اختلفت في بعض التكاليف و صور الأعمال، و به كان الأنبياء يوصون. فالمسلم الحقيقي من كان خالصا من شوائب الشرك، مخلصا فى أعماله مع الإيمان من أىّ ملة كان، و في أي زمان وجد، و هذا هو المراد بقوله عز اسمه «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ».»[9]

 صاحب تفسیر المنار نیز در ج3 ص 257 شیبه همین عبارت را بیان نموده اند .

 ب) سوره نساء ، 65 « فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً »

 علامه طباطبایی می فرماید : « لكن شمول حكم الغاية أعني قوله: حَتَّى يُحَكِّمُوكَ «إلخ» لغير المنافقين، و كذا قوله بعد ذلك: «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ» إلى قوله: «ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ» يؤيد أن الرد لا يختص بالمنافقين بل يعمهم و غيرهم من جهة أن ظاهر حالهم أنهم يزعمون أن مجرد تصديق ما أنزل من عند الله بما يتضمنه من المعارف و الأحكام إيمان بالله و رسوله و بما جاء به من عند ربه حقيقة، و ليس كذلك بل الإيمان تسليم تام باطنا و ظاهرا فكيف يتأتى لمؤمن حقا أن لا يسلم للرسول حكما في الظاهر بأن يعرض عنه و يخالفه، أو في باطن نفسه بأن يتحرج عن حكم الرسول إذا خالف هوى نفسه، و قد قال الله تعالى لرسوله: لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ: «النساء: 105».»[10]

 ج) سوره نساء، 125 « وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً »

 علامه طباطبایی می فرماید : « إن الإنسان لا مناص له عن الدين، و أحسن الدين إسلام الوجه لله الذي له ما في السماوات و ما في الأرض، و الخضوع له خضوع العبودية، و العمل بما يقتضيه ملة إبراهيم حنيفا و هو الملة الفطرية، و قد اتخذ الله سبحانه إبراهيم الذي هو أول من أسلم وجهه لله محسنا و اتبع الملة الحنيفية خليلا.»[11]

شواهدی از سخن عالمان علم اصول

 تلقی آنان هم این بوده که ایمان امری غیر از معرفت است اما قرین با آن می باشد .

 شیخ انصاری در فرائد الاصول می فرماید مسائل اعتقادی بر دو دسته اند :

دسته ای از آنها وجوبشان مطلق است و شرط علم در آنها نیست . در این مسائل علم را باید به عنوان مقدمه واجب کسب نمود . اینها اصول عقاید است مثل خداشناسی ، نبوت . این مسائل را نمی شود مشروط به علم دانست که مثلا ایمان به خدا و نبوت مشروط باشد به وقتی که برای فرد علم حاصل شده باشد مثل استطاعت در وجوب حج فروعات اعتقادی مانند عینیت صفات الهی با ذات و یا حضوری یا حصولی بودن علم الهی . وجوب این دسته بعد از علم است .

* * *

اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] حاشیه بر فرائد الاصول ، ص 101

[2] غررالحکم ، ص 46 ، ح 188

[3] همان ، ص 187

[4] شرح آقا جمال الدين خوانسارى بر غرر الحكم، ج‏7، ص: 24

[5] کافی ، ج 2 ، ص 50

[6] کافی ، ج 2 ، ص 48

[7] المیزان ، ج 6 ، ص 92

[8] الميزان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 121

[9] المراغی ، ج 3 ، ص 119

[10] المیزان ، ج 4 ، ص 405

[11] المیزان ، ج 5 ، ص 88