درس کلام استاد ربانی

89/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث : مکتب تفکیک ، بررسی و نقد آن

 در جلسه گذشته اشاره شد، در نقد بر تفکر فلسفی و بهره گیری از آن در فهم معارف دینی، مغالطه ای میان حقیقت فلسفه و آراء مکاتب فلسفی رخ داده است که در این جلسه به آن پرداخته می شود .

 آقای حکیمی در بخشی از سخن خویش می گوید برخی از انسان های مغالطه گر، فلسفه و عقل را یکی گرفته اند و آنکه با فلسفه مخالف است را ضد عقل دانسته اند . « نامطلعان یا مغالطه کاران، تفلسف را با تعقل یکی می شمارند و چون مکاتب فلسفی بسیار، هر کدام همان فلسفه ای را که قبول دارند، تعقل می دانند و مابقی را ناقص می دانند .

 دین باید با عقل سنجیده شود . فلسفه مساوی عقل نیست . اگر عقل یعنی فلسفه، کدام فلسفه عین دین است. فلسفه افلاطون ،ارسطو ، مشاء ، اشراق ،‌حکت متعالیه ، کانت ،‌هگل و مانند اینها .آیا در طول چهارصد سال نخستین تاریخ اسلام که دین فهمان و قرآن دانان بی مانندی به هم رسیدند، با خواندن فلسفه به آن مقامات دست نیافتنی بلکه تصور ناکردنی رسیدند . آیا کسانی چون شیخ مفید، سید مرتضی ، شیخ طوسی ، شهید اول ، شهید ثانی و ... از طریق فلسفه و فهم فلسفی دین، به این مدارج دین فهمی و قرآنی دانی رسیده اند؟ آیا مراد از این همه عقل و تعقل که قرآن و حدیث گفته اند، فلسفه و تفلسف است ؟ آیا قرآن کریم و پیامبر اکرم (ص) و ائمه طاهرین آمدند تا فلسفه بیاورند؟ اگر چنین است چرا پیامبر اکرم (ص) دستور ترجمه فلسفه را ندادند و به این کار نپرداختند تا مسلمین، دین را عقلی بفهمند و چرا ائمه طاهرین در جریان ترجمه فلسفه، هیچ کمکی به آن نکردند؟ »[1]

نقد و بررسی

 برخی از سخنان ایشان درست و پاره ای دیگر نادرست است . در کلام ایشان مغالطه ای رخ داده است . اینکه فلسفه عین تعقل نیست ، سخن درستی است . عقل ورزی، گونه های مختلفی دارد و یکی از گونه ها، به عنوان فلسفه شناخته می شود. تعقل در حوزه های مختلف ،‌چه از ناحیه مسلمانان و چه غیر مسلمانان در جواعم بشری بکار گرفته شده است. عقل سیاسی ،‌اجتماعی ، اخلاقی و حوزه شناخت هستی(فلسفه )،جلوه های مختلف عقل ورزی بشر بوده است. اما دو نکته در اینجا قابل دقت است:

اولا در میان اساتید فلسفه اسلامی کسی را سراغ نداریم که این گونه داوری نموده و فلسفه را عین عقل بداند. اگر هم کسی چنین سخنی را گفته، مسلما، سخن نادرستی را بیان داشته است. شناخت هستی و حقایق آن، برای کشف احکام حاکم بر هستی با روش برهانی را فلسفه گویند. این سه امر، که عبارت باشد از موضوع ،‌غایت و روش فلسفه ،‌سه شاخصه فلسفه می باشد. ثانیا نیاید حقیقت فلسفه و تفکر فلسفی را با آراء فلسفی یکسان گرفت . تفکر فلسفی تعریف و شاخصه هایی دارد . موضوع آن وجود و هستی است. غایت آن کشف احکام حاکم بر هستی است مانند اصل علت و معلول ، ضرورت و امکان ، قوه و فعلیت ، وحدت و کثرت . روش آن نیز عقل برهانی است . اگر حقیقت فلسفه این است ، چگونه برخی آن را تخطئه می نمایند ؟ آیا مطالعه درباره هستی نادرست است ؟ جستجوی حقایق هستی و کشف آنها و پی بردن به احکام کلی آنها ، مطابق فطرت حقیقت جوی انسان و مورد رضایت و دستور شرع است . یا اگر کسی به تعقل بپردازد و از عقل برهانی استفاده نماید، آیا مرتکب امر نادرستی شده است؟ بنابراین به چه دلیلی فلسفه را مذموم و نامطولب می دانید ؟ در کدام یک از این ارکان، بدی مشاهده می شود که باعث ترش رویی نسبت به فلسفه شده است؟ اگر ذهن آدمی از ابهامات رها شده و منصفانه و بدون پیش داوری، قضاوت نماید ممکن نیست، فلسفه را مورد نکوهش قرار دهد .

ارزیابی تخطئه فلسفه از طرف مخالفان

 تخطئه فلسفه ممکن از دو جهت صورت گیرد که هر دو نادرست است :

 اولین وجه آن این است که چه بسا برخی از نظریاتی که در میان فلاسفه مطرح است از نظر فقیهان اسلامی، خلاف شرع شمرده شود. مثل اینکه فلاسفه به قدم زمانی برخی موجودات قائل شده اند و می گویند همه چیز، غیر از خداوند متعال ذاتا حادث است . یک سری از موجودات که ابداعیات هستند چون از فیض الهی سر چشمه می گیرند، دائمی اند دلیل آن هم این است که نمی توان فرض کرد که فیض الهی در مقطعی از زمان، منقطع شود. زیرا با مستجمع جمیع صفات بودن الهی در تعارض است . خود زمان نیز محال است حادث زمانی باشد و الا به تناقض می انجامد. زیرا وقتی می گوییم زمانی بوده که زمان نبوده، پس هم زمان بوده و هم نبوده است.

 امثال غزالی به جهت این عقیده، فلاسفه را تکفیر نموده است. وی خود باید در صحنه قیامت پاسخگوی مومنان بسیاری باشد. این در حالی است که قاعده حدوث ذاتی در روایت معصومین نیز آمده است . مرحوم شعرانی در شرح کشف المراد حدیثی را نقل می نمایند که امام صادق (ع) در جواب ابن ابی العوجاء ، بحث حدوث ذاتی را به جای حدوث زمانی مطرح می نمایند . امام (ع) در این روایت از سه طریق بر حدوث عالم استدلال می نمایند : طریق حس ، طریق عقل و طرق وهم .

« َقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَلْ عَمَّا شِئْتَ فَقَالَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى حَدَثِ الْأَجْسَامِ فَقَالَ إِنِّي مَا وَجَدْتُ شَيْئاً صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً إِلَّا وَ إِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَكْبَرَ وَ فِي ذَلِكَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَى وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِي يَزُولُ وَ يَحُولُ يَجُوزُ أَنْ يُوجَدَ وَ يُبْطَلَ فَيَكُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِي الْحَدَثِ وَ فِي كَوْنِهِ فِي الْأَزَلِ دُخُولُهُ فِي الْعَدَمِ وَ لَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ وَ الْحُدُوثِ وَ الْقِدَمِ فِي شَيْ‏ءٍ وَاحِدٍ فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ هَبْكَ عَلِمْتَ فِي جَرْيِ الْحَالَتَيْنِ وَ الزَّمَانَيْنِ عَلَى مَا ذَكَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ بِذَلِكَ عَلَى حُدُوثِهِا فَلَوْ بَقِيَتِ الْأَشْيَاءُ عَلَى صِغَرِهَا مِنْ أَيْنَ كَانَ لَكَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَى حُدُوثِهِنَّ فَقَالَ الْعَالِمُ ع إِنَّمَا نَتَكَلَّمُ عَلَى هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ كَانَ لَا شَيْ‏ءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِيَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَيْرَهُ وَ لَكِنْ أُجِيبُكَ مِنْ حَيْثُ قَدَّرْتَ أَنْ تُلْزِمَنَا فَنَقُولُ إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَى صِغَرِهَا لَكَانَ فِي الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتَى ضُمَّ شَيْ‏ءٌ إِلَى مِثْلِهِ كَانَ أَكْبَرَ وَ فِي جَوَازِ التَّغْيِيرِ عَلَيْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ كَمَا أَنَّ فِي تَغْيِيرِهِ دُخُولَهُ فِي الْحَدَثِ لَيْسَ لَكَ وَرَاءَهُ شَيْ‏ءٌ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ فَانْقَطَعَ وَ خُزِيَ » [2]

 از جمله موارد دیگری که مستمسک غزالی برای تکفیر فلاسفه شده است بحث علم الهی است . وی این امر را بدان جهت می داند که فلاسفه مشاء، علم الهی به جزئیات را انکار نموده اند زیرا گفته اند، علم خداوند به متغیرات و جزئیات کلی است نه جزئی. وی خیال کرده که مراد فلاسفه در اینجا، کلی منطقی است. پس در نتیجه ، خداوند به عالم جزئیات علم ندارد. در حالی که در اصطلاح فلاسفه، کلی به معنای ثابت و جزئی به معنای متغیر است . فلاسفه گفته اند علم به تغییر مستلزم ، تغییر علم نیست زیرا سنخ علم از مجردات است و ثابت می باشد .

حقیقت فلسفه غیر از آراء فلسفی

 اگر بر این فرض، که چون برخی از آراء فلاسفه مورد نقص و خدشه است، اصل فلسفه زیر سوال می رود؛ در آن صورت مابقی علوم هم از این تخریب مبرا نیستند. آیا اگر یک عالم اصولی نظریه یک اصولی دیگر را رد کند یا یک فقیه، دیدگاه فقهی دیگری را تخطئه نماید به آن معنا است که علم اصول و علم فقه به کل بی خود می باشد؟ هر علمی دارای سه رکن موضوع ، غایت و روش است و نظریه اشتباه به این ارکان آسیبی وارد نمی کند. در طول تاریخ علوم مشرب های مختلفی ظهور و افول نموده است؛ اما هیچ کدام باعث نشده اصل آن علم زیر سوال برود.

 بنابراین باید میان نظریات فلسفی با حقیقت فلسفه تفکیک قائل شد تا دچار چنین مغالطه نکردیم .

وجه دیگر تخطئه فلسفه

 جهت دیگر تخطئه فلسفه از طرف برخی و ترش رویی و مذمت آن این است که این علم را اجنبی و بیگانه می دانند و سرچشمه آن را به یونان باز می گردانند. می گویند کسانی که فلسفه را ایجاد نموده اند انسان های غیر معصومی بوده اند. این علوم در زمان خلفای عباسی، به اغراضی پلیدی از جمله دور نمودن مردم از درب خانه اهل بیت، به جهان اسلام وارد و ترجمه شده است. عده ای از مسلمانان به جای اینکه معارف را از قرآن و اهل بیت بگیرند به سراغ این مطالب واراداتی رفته اند. خلاصه اینکه فلسفه مجموعه ای از معارف بشری خطا پذیر است در حالیکه دین مجموعه ای از معارف خطا ناپذیر می باشد . چگونه این دو را در کنارهم قرار می دهید ؟

 آقای حکیمی می گوید « آیا در طول چهارصد سال نخستین تاریخ اسلام که دین فهمان و قرآن دادان بی مانند به هم رسیدند با خواندن فلسفه به آن مقامات دست نیافتنی بلکه تصور ناکردنی رسیدند؟ آیا کسانی چون شیخ مفید، سید مرتضی ، شیخ طوسی ، شهید اول ، شهید ثانی و ... از طریق فلسفه و فهم فلسفی دین، به این مدارج دین فهمی و قرآنی دانی رسیده اند؟»[3]

 نقد این سخن آن است که فلسفه آن چیزی که اینان می گویند نیست . فلسفه همان تعریفی را دارد که در بالا بیان کردیم . آموختن فلسفه و کشف حقایق هستی ، طریقی است که از آموزه های پیامبر اکرم (ص) و مکتب اهل بیت نیز بدست می آید. رسول خدا (ص) می فرمایند «اطلبوا العلم و لو بالصّين فإنّ طلب العلم فريضة على كلّ مسلم إنّ الملائكة تضع أجنحتها لطالب العلم رضا بما يطلب[4] و فرمودند « الحكمة ضالّة المؤمن يأخذها ممّن سمعها و لا تبالي في أيّ وعاء خرجت[5] حكمت گمشده مؤمن است از هر كه بشنود فرا گيرد و اهميت ندهد كه از كجا آمده است. آن چه پیامبر گرامی اسلام می فرمایند بیان اصلی است در دانش های علمی که پیش روی مسلمین قرار گرفته است .

 علامه طباطبایی به همین توهمات اینچنین در کتاب شیعه ( گفتگوی ایشان با هانری کربن ) پاسخ داده است . « معرف یک بحث فلسفی این است که با استمداد از یک سلسله قضایای بدیهی یا نظری که مولود همان بدیهیات است، افکاری که شعور و درک انسانی نمی تواند در آنها به خود شک و تردید راه دهد با منطق فکری در کلیات جهان هستی، بحث کرده است و به این وسیله به مبدا آفرینش جهان و کیفیت پیدایش جهان و آغار و انجام پی برده شود . مراد از بحث فلسفی این نیست که معتقدات امثال افلاطون ، ارسطو و سقراط را جمع آوری کرده و بی چون و چرا و کور کورانه بپذیریم. چنان که در بحث های مذهبی و در هر یک از مذاهب، انظار رجال آن مذهب به عنوان تسلیم پذیرفته و حجت گرفته می شود . در بحث فلسفی پذیرش از آن، نظر است نه از آن رجال و صاحبان نظر. هرگز در نظریات فلسفی به شخصیت صاحب نظریه، هر که می خواهد باشد و کثرت جمعیت طرفدار یک نظریه اگر چه به حد اجماع و اتفاق رسیده و همه جهانیان از گذشتگان و آینده گان در آن وحدت نظر داشته باشند، وقعی گذاشته نمی شود. »[6]

* * *

اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] مقام عقل ، 269 275 با تلخیص

[2] کافی ج1 ، ص 77

[3] مقام عقل ، 269 275 با تلخیص

[4] نهج الفصاحه ، ص 219

[5] نهج الفصاحه ، ص 450

[6] شیعه ، ص 65و 66