درس کلام استاد ربانی

89/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث : کشف مدالیل التزامی قرآن توسط عقل

 در جلسه قبل یکی از نقش های عقل، در فهم و تفسیر قرآن بیان شد. آن نقش عبارت بود از کشف التزامات و مدالیل عقلی آیات قرآن کریم .

 سوال :

 آیا آنچه توسط عقل از مدالیل و معانی قرآن کشف شده است را مجاز هستیم به قرآن اسناد دهیم یا نه تنها در صورتی چنین اجازه ای داریم که آن مطلب اجماعی باشد ؟

 در پاسخ باید گفت که چنین شرطی لازم نیست. مفسر در صورتی که به قواعد فهم، ملتزم باشد و آنها را در تفسیر خویش بکار گیرد، می تواند کشف خود را بر قرآن حمل نماید و اختلاف نظر در این باره، خدشه ای به روش او وارد نمی کند .

 البته به این نکته باید توجه نمود که مفسر فهمی که بدست آورده را باید از نظر ارزش معرفتی ارزش گذاری نماید و در هر سطحی که باشد به همان نحو بر قرآن حمل نماید . توضیح اینکه اگر فهمی که بدست آورده دارای یقین منطقی است یعنی به گونه ای که خلاف آن به تناقض می انجامد، می تواند یافته خود را به نحو قطعی به قرآن کریم اسناد دهد. یا اگر آنچه کشف نموده دارای یقین عقلایی است و برای فرد طمأنینه حاصل نموده و فرض خلاف آن قابل اعتنا نیست، به همین نحو می تواند به قرآن کریم نسبت دهد. و در صورتی که فهم عقلی او به صورت احتمالی باشد باید به عنوان یک وجه احتمالی به قرآن کریم اسناد دهد.

 بنابراین چنانچه مفسر 1- ارزش معرفتی فهم خویش را مورد توجه قرار دهد . 2- قواعد فهم را نیز رعایت نماید، مجاز است به اسناد فهم و کشف عقلی خود به قرآن کریم است. در اینجا دیگر فرقی نمی کند آیات قرآنی مربوط به طبیعت شناسی باشد یا مسائل فقهی یا کلامی و غیره .

 آنچه گفته شد امری عقلایی است که در سایر متون و سخنان افراد نیز جاری است یعنی اگر کسی بخواهد فهمی را به فردی نسبت دهد باید شرایط گفته شده را رعایت کند و دیگر اختلاف نظر دیگران خللی به مشی او وارد نمی کند .

سوال :

 آیا نباید در این باره میان آیات قرآن و روایات فرق قائل شویم ؟

 پاسخ آن است که قرآن کریم از حیث داشتن بطون و مراتب معنایی متفاوت است . روایات نیز چنین است. در روایات گاه به مطالب عمیق و ژرفی اشاره شده و گاه مسائل عادی و آداب را بیان می کند. لذا داشتن بطن و عمق معنایی در قرآن و روایات نسبی است .

 کسی که بر طریق صحیحی مشی نموده است و به فهمی دست یافته مجاز است آن را به قرآن کریم نسبت دهد و اختلاف نظر دیگران خللی به اندیشه او وارد نمی کند . بله در صورتی که عقیده ای که او بدست آورده باشد بر خلاف مسلمات دینی باشد دیگر سخن او پذیرفته نیست . مانند اینکه بگوید من در اثر بررسی ها بدست آورده ام که عصمت در انبیا لازم نمی باشد. مسلم است که نفی عصمت در انبیا ، دیدگاهی بر خلاف آیات قرآنی است و چنین عقیده ای مردود می باشد .

دیدگاه صحیح در عقل گرایی

 در کتاب عقل و اعتقاد دینی درباره رابطه عقل و ایمان سه دیدگاه مطرح شده است. یکی از آن دیدگاه ها «عقل گرایی حداکثری» است. ایشان می گویند آموزه های ایمانی باید توسط عقل مدلل باشند آنهم دلیلی که همه عقلا نسبت به آن قانع شوند.

 اشکال این دیدگاه همان است که در بالا گفته شد . به این افراد گفته می شود « چنین شیری را خدا هم نآفرید» حتی این اتفاق نظر در بدیهیات هم حاصل نشده است . اصل اینکه واقعیتی هست از اصول اولیه بدیهی است . همین اصل که بدیهی ترین امور می باشد را نیز عده ای قبول ندارند و سوفسطایی شده اند. آیا می توان بر اساس معیار شما گفت که این اصل غیر عقلایی است زیرا افراد در برابر آن قانع نشده اند ؟

 دیدگاه صحیح که موردپذیرش ما است دیدگاه عقل گرایی است اما آنچه ما می گوییم دارای دو قید است :

داشتن دلیل عقلی را فی الجمله و نه بالجمله در ایمان قبول داریم و می گوییم باید شالوده ها و مبانی دینی با دلیل عقل اثبات شود . ما نمی گوییم باوری معتبر است که همگان بر آن اتفاق نظر داشته باشد زیرا حتی اصل وجود خداوند را نیز برخی انکار نموده اند و چنین اجماعی در مساله ای یافت نخواهد شد. بلکه می گوییم در صورتی که برهان محکم بر مساله ای وجود داشته باشد کافی است در پذیرش و التزام به آن .

شبهات و تمایلات نفسانی مانع فهم عقل

 یکی از اشکالالتی که به شیعیان می کنند همین است که می گویند اگر عقیده شیعه حق است و دلایلی که دارد روشن و شفاف است چرا اهل سنت که تعدادشان زیاد تر است آن را نپذیرفته اند؟ پاسخ آن روشن است و آن اینکه به این مستشکل می گوییم باید از آنها که نپذیرفته اند پرسید که چرا این دلایل روشن را قبول نکرده اند. منشا این نپذیرفتن هم امور مختلفی می تواند باشد . گاه شبهاتی در حوزه بینش ها و عقل نظر، تمایلات نفسانی در حوزه گرایش ها و عقل عمل، مانع از پذیرش حقیقت می گردد.

 همین مساله در فتنه انتخابات سال 88 نیز به وقوع پیوست . یعنی با اینکه مساله به وضوح روشن گردید اما باز عده ای از پذیرش آن سر باز زدند . واضح است که اگر شیطان کسی را تایید کند، وضعیت او روشن است . خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید «سَأَصْرِفُ عَنْ ءَايَاتىِ‏َ الَّذِينَ يَتَكَبرَُّونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَيرِْ الْحَقّ‏ِ وَ إِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَّا يُؤْمِنُواْ بهَِا وَ إِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَىّ‏ِ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَالِكَ بِأَنهَُّمْ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا وَ كاَنُواْ عَنهَْا غَفِلِينَ »[1] اینکه انسان در مقابل حق بایستد در حالی که به روشنی حق جلوه گر شده است گویای عناد و تفرعنی است که در وجود او رخنه نموده است. پناه می بریم به خدای متعال در این امر که تا لحظه مرگ به دنبال آدمی می باشد.

موجودات آیت و نشانه خداوند

 یکی دیگر از نمونه های نقش عقل در کشف مدالیل آیات در سخن علامه طباطبایی مفسر یزرگ قرآن است. ایشان می فرماید قرآن کریم جهان و مخلوقات را همگی آیه و نشانه های خداوند و صفات کمال و جمال او می داند. با تأمل عقلی در معنای آیه و علامت، نکاتی روشن می شود . آیه و نشانه از آن حیث که نشانه و علامت هستند وجودشان فانی در ذی الآیه است و یک ربط وجودی بین چیزی که آیه است و ذی آیه وجود دارد. زیرا امر مباین که نمی تواند نشان دهنده دیگری باشد و مانند این می ماند که کسی پرچم سیاه را برای مجلش شادی وضع نماید و یا در موقع عزاداری لباس قرمز بپوشد. این مساله مانند مساله وجود ذهنی است. وجود ذهنی دارای دو حیث است و از آن حیث آن را وجود ذهنی گویند که فانی در خارج و حکایت گر آن امر است. مثال دیگر در اینجا معنای حرفی است . وجود حرفی ، وجودی مندک و فانی در طرفین است . علامت و حیث آیه بودن موجودات نیز یعنی مندک بودن در ذی الآیه که خداوند متعال است. درختان و حیوانات و سایر مخلوقات اگر به حیث استقلالی به آنها نگاه شود دیگر آیه نیستند . وقتی می گوییم آیه یعنی یک رابطه وجودی با آن دارند که نشان دهنده آن است.

 از این مطلب می فهمیم که بین موجودات و خالق متعال ، سنخیت وجودی برقرار است . بین علت و معلول ، فاعل و فعل سنخیت است . فعل مرتبه نازله فاعل و فاعل مرتبه عالیه فعل است. این مطلب بحثی فلسفی است که از این مطلب که موجودات آیت حق هستند بدست می آید .

 علامه می فرماید :

 «ذكر الحكماء أن بين الفعل و فاعله و يعنون به المعلول و علته الفاعلة سنخية وجودية و رابطة ذاتية يصير بها وجود الفعل كأنه مرتبة نازلة من وجود فاعله و وجود الفاعل كأنه مرتبة عالية من وجود فعله بل الأمر على ذلك بناء على أصالة الوجود و تشكيكه.

 و بينوا ذلك بأنه لو لم يكن بين الفعل المعلول و علته الفاعلة له مناسبة ذاتية و خصوصية واقعية بها يختص أحدهما بالآخر كانت نسبة الفاعل إلى فعله كنسبته إلى غيره كما كانت نسبة الفعل إلى فاعله كنسبته إلى غيره فلم يكن لاستناد صدور الفعل إلى فاعله معنى، و نظير البرهان يجري في المعلول بالنسبة إلى سائر العلل و يثبت الرابطة بينه و بينها غير أن العلة الفاعلة لما كانت هي المقتضية لوجود المعلول و معطي الشي‏ء غير فاقده كانت العلة الفاعلة واجدة لكمال وجود المعلول و المعلول ممثلا لوجودها في مرتبة نازلة.»[2]

 علامه طباطبایی سپس می فرمایند مرحوم صدر المتالهین این مطلب را خیلی دقیق تر بیان کرده است. ایشان فرموده اند فقر موجودات عین هویت آنهاست . واقعیت موجودات عین ربط است و هیچ استقلالی از خود ندارند .

 «و قد بين ذلك صدر المتألهين بوجه أدق و ألطف و هو أن المعلول مفتقر في وجوده إلى العلة الفاعلة متعلق الذات بها، و ليس من الجائز أن يتأخر هذا الفقر و التعلق عن مرتبة ذاته و يكون هناك ذات ثم فقر و تعلق و إلا استغنى بحسب ذاته عن العلة و استقل بنفسه عنها فلم يكن معلولا هف فذاته عين الفقر و التعلق فليس له من الوجود إلا الرابط غير المستقل و ما يتراءى فيه من استقلال الوجود المفروض معه أولا إنما هو استقلال علته فوجود المعلول يحاكي وجود علته و يمثله في مرتبته التي له من الوجود.»[3]

 قبل از ملا صدرا دیدگاهی که مطرح بود این بود که موجودات دارای ذاتی هستند که محتاج خداوند است و احتیاج امری عارض بر ذات آنها می باشد . اما سخن صدرالمتالهین یک درجه عمیق تر است. وی می گوید ذات موجودات همان فقر آنهاست. صدرا می فرماید اگر سخن مرا نگویید باید بگویید که موجودات در ذات خود بی نیاز هستند و این بر خلاف توحید است .

 مخالفان دیدگاه صدرا می گویند که لازمه اصل سنخیت، شبیه داشتن خداوند است . اما این سخن نادرست است زیرا صدرالمتالهین می گوید خداوند واجب الوجود بالذات است اما سایر موجودات ممکن الوجود بذات هستند و میان این دو فرقی بسیار است . آیا افتراقی از این بالاتر هست که یکی عین بی نیازی باشد و دیگری عین فقر و نیاز ؟

* * *

اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] اعراف ، 146

[2] المیزان ، ج 13 ، ص 194

[3] همان