درس کلام جدید - وحی پژوهی و حقیقت نبوت استاد ربانی

جلسه 68

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث : دیدگاه فلاسفه اسلامی در تفسیر وحی
 درباره دیدگاه فلاسفه در مورد وحی، سه سوال را از ایشان پرسیده و جوابی که فلاسفه به آن داده اند را بیان می کنیم :
 سوال اول : نقش قابلی پیامبر در دریافت معارف وحیانی
 آیا معارف وحیانی از نفس پیامبر تراوش می کند و او فاعل معارف وحیانی است یا اینکه این معارف از سوی خداوند و بواسطه جوهرهای مجرد یعنی ملائکه بر نفس پیامبر اعطا و القاء می شود؟
 پاسخ فلاسفه، بدون اختلاف فرض دوم است. فرض اول نه به صورت تصریح و نه تلویح در کلمات آنها یافت نمی شود. آنچه فلاسفه گفته اند این است که در مقام وحی، نفس پیامبر عروج پیدا کرده و با عالم عقول ( ملائکه ) ارتباط برقرار می کند و از آن جا معارفی را دریافت می کند. به عنوان نمونه ابن سینا در اشارات می فرماید:
 « إذا قلت الشواغل الحسية- و بقيت شواغل أقل- لم يبعد أن يكون للنفس فلتات- تخلص عن شغل التخيل إلى جانب القدس- فانتقش فيها نقش من الغيب » [1] وقتی شواهد حسی کاهش می یابد فرصت اتصال نفس با عالم قدسی فراهم می شود و در نتیجه از عالم غیب حقایقی بر نفس او رسم می شود.
 مرحوم صدرا نیز فرموده است آنچه در مقام وحی مطرح است، تلقی و دریافت وحی است « إذا توجهت هذه الروح القدسية التي لا يشغلها شأن عن شأن و لا يصرفها نشأة عن نشأة و تلقت المعارف الإلهية بلا تعلم بشري بل من الله يتعدى تأثيرها إلى قواها » [2]
 بنابراین آنچه بعضی گفته اند که نفس پیامبر در تحقق معارف وحیانی نقش مولد دارد و کلام خود را مستند به نظریه فلاسفه اسلامی دانسته اند، سخنی ناروا و غیر واقعی است .
 سوال دوم: با واسطه یا بی واسطه بودن وحی
 سوال دیگری که از فلاسفه پرسیده می شود این است که آیا معارف وحیانی همواره از سوی خداوند به واسطه جوهر های عقلی یعنی ملائکه بر نفس پیامبران القاء گردیده یا بدون واسطه نیز این حقایق بر آنها القاء شده است؟
 در عبارات فلاسفه غالبا فرض اول مطرح شده است . آنان معارف وحیانی را به واسطه فرشته وحی، خصوصا جبرئیل یا همان عقل فعال می دانند. ابن سینا در اشارات گفته است « فإذا كانت النفس قوية الجوهر- تسع للجوانب المتجاذبة- لم يبعد أن يقع لها هذا الخلس و الانتهاز في حال اليقظة- فربما نزل الأثر إلى الذكر فوقف هناك- و ربما استولى الأثر فأشرق في الخيال إشراقا واضحا- و اغتصب الخيال لوح الحس المشترك إلى جهته- فرسم ما انتقش فيه [منه‏]- لا سيما و النفس الناطقة مظاهرة له- غير صارفة عنه- مثل ما قد يفعله التوهم- في المرضى و الممرورين و هذا أولى- و إذا فعل هذا صار الأثر مشاهدا مبصرا- أو هتافا أو غير ذلك- و ربما تمكن مثالا موفور الهيئة أو كلاما محصل النظم- و ربما كان في أجل أحوال الزينة أقول مثال الأثر النازل إلى الذكر الواقف هناك- 136 قول النبي ع: إن روح القدس نفث في روعي كذا و كذا » [3]
 اما در مورد فرض دوم که پیامبر بتواند بی واسطه معارفی را از خدای متعال دریافت کند، آیا می توان بر اساس مبانی فلسفی تبیینی ارائه نمود؟ پاسخ مثبت است. هر گاه برای نفس پیامبر مقامی قائل باشیم که از حیث مراتب قرب الهی، بالاتر از عالم عقول باشد در این صورت چنین چیزی ممکن است. در مورد وجود شریف حضرت رسول (ص) این فرض تحقق یافته است . آن حضرت از حیث مرتبه وجودی بالاتر از مرتبه وجودی عقل فعال است.
 مرحوم صدرا در این باره می فرماید « إذا اتصلت الروح النبوية بعالمهم عالم الوحي الرباني كأن يسمع كلام الله و هو إعلام الحقائق بالمكالمة الحقيقية و هي الإفاضة و الاستفاضة في مقام قاب قوسين أو أدنى و هو مقام القرب و مقعد الصدق و معدن الوحي و الإلهام و هو الكلام الحقيقي كما مر و كذلك إذا عاشر النبي ص الملائكة الأعلين يسمع صريف أقلامهم و إلقاء كلامهم و كلامهم كلام الله النازل في محال معرفتهم و هي ذواتهم و عقولهم لكونهم في مقام القرب و قد حكى النبي ص عن نفسه كما روى ليلة المعراج أنه بلغ إلى مقام كان يسمع فيه صريف أقلام الملائكة » [4]
 ایشان در کتاب «مبدا و معاد» می فرماید نبی باید دارای سه ویژگی می باشد:
  1. قوت او در قوه عقلی. پیامبر بر اساس این ویژگی می تواند با عالم عقول ارتباط بر قرار کرده و حقایق کلی را از آنجا دریافت نماید .
  2. قوت او در قوه متخیله. او بر اساس این ویژگی با عالم مثال ارتباط یافته و به حقایق تفصیلی عالم اشراف می یابد.
  3. ویژگی سوم مربوط به قوه ادراکی اوست .
 آنگاه که قوه متخیله نبی قوی باشد می تواند در عالم بیداری، معارف غیبی را مشاهده کند. این قوه، معارفی که در عالم جواهر عقلی خصوصا عقل فعال به صورت کلی ادراک شده ، را به صورت تفصیلی حکایت می کند.
 ( فلاسفه وقتی سخن از طبقات ملائکه به میان می آورند، یک دسته را عقول مجرد، یک دسته را مثال منفصل و دسته دیگر را نفوس سماویه می دانند.)
 مرحوم صدرالمتالهین در جایی گفته است: گاهی وحی الهی به انبیاء بدون واسطه انجام می گیرد . البته ایشان آن گاه که خواسته کیفیت وحی را بیان نماید، بر اساس واسطه بودن عقول مجرد بیان کرده است .
 نقد و بررسی
 اگر بگوییم دیدگاه فلاسفه در مورد وحی به این صورت است که غالبا برای وحی، ‌وسایطی قائل هستند در این صورت با آیات و روایات مطابقت ندارد. به همین خاطر است که استاد شهید مطهری درباره تبیین فلاسفه از وحی می فرماید آنچه فلاسفه در تبیین وحی بیان کرده اند فرضیه ای بوده که تنها بخشی از حقیقت را بیان می کند .
 سوال سوم: نقش فاعلی پیامبر در صورت دهی به وحی
 آیا بر اساس دیدگاه فلاسفه ، معارف وحیانی کلی که به صورت مثالی و جزئی متمثل و مقدر می شوند توسط نفس پیامبر و قوه متصرفه و متخیله او انجام می گیرد یا در سیر نزولی از عالم عقل به عالم مثال اعظم یا نفوس سماویه، تنزل یافته و متمثل و متقدر می گردد، سپس توسط قوه متخیله پیغمبر ادراک می شوند؟ بنابر فرض اول، نفس پیامبر در تحقق وحی نقش سازندگی داشته و اوست که حقایق را در غالب الفاظ و کلمات قرار می دهد. اما بنابر فرض دوم، نفس پیامبر تنها قابل وحی است، زیرا بر اساس این فرض، ‌این تمثل در بیرون از وجود او رخ می دهد و او با مرتبه عقلی خویش با مرتبه کلی عالم ارتباط برقرار کرده و با مرتبه مثالی خویش با عالم جزئی عالم ارتباط برقرار می کند.
 کلمات فلاسفه در این باره متفاوت است. از کلمات ابن سینا بر می آید که قائل به فرض اول است. ایشان معتقد است وقتی پیامبر با قوه عاقله خویش با عالم عقول مرتبط شد و حقایقی را از آن جا دریافت نمود، در مرتبه قوه متخیله و متصرفه ، به این حقایق بی صورت شکل می دهد. ایشان در اشارات فرموده اند « تنبيه [في بيان أن الشواغل الحسية اذا قلّت تكون للنفس فرصة الاتصال بالعالم القدسي‏]
 إذا قلت الشواغل الحسية- و بقيت شواغل أقل- لم يبعد أن يكون للنفس فلتات- تخلص عن شغل التخيل إلى جانب القدس- فانتقش فيها نقش من الغيب- فساح إلى عالم التخيل- و انتقش في الحس المشترك- و هذا في حال النوم أو في حال مرض ما يشغل الحس- و يوهن التخيل فإن التخيل قد يوهنه المرض- و قد يوهنه كثرة الحركة لتحلل الروح الذي هو آلته- فيسرع إلى سكون ما و فراغ ما- فتنجذب النفس إلى جانب الأعلى بسهول » [5]
 عبارات مرحوم ملا صدرا در این باره دو پهلو است.
 شیخ اشراق نیز در این باره می گوید: « ما يتلقّى الكاملون من المغيّبات و ما يتلقّى الأنبياء و الأولياء و غيرهم، من الكهنة و من يجرى مجراهم، من المغيّبات، على الوجه الّذى عرفت، و هو أن لا ينطوى سريعا ما أدركوا، بل يشرق على الذّكر، ثمّ يتعدّى إلى الخيال و الحسّ المشترك، لا بأن ينطبع فيه شى‏ء، لما عرفت، من بطلان مذهب الانطباع، بل بأن تظهر فيه الصّورة مشاهدة، لكونه مظهرا لها، فهو على أقسام: فإنّها قد ترد عليهم فى أسطر مكتوبة، و قد ترد بسماع صوت قد يكون، ذلك الصّوت، لذيذا، و قد يكون هائلا، و قد يشاهدون صور الكائن، و قد يرون صورا حسنة إنسانيّة تخاطبهم فى غاية الحسن، فتناجيهم بالغيب. و قد ترى الصّور الّتى تخاطب، كالتّماثيل الصّناعيّة فى غاية اللّطف؛ و قد ترد عليهم فى خطرة، و قد يرون مثلا معلّقة.
 و جميع ما يرى فى المنام، من الجبال و البحور و الأرضين و الأصوات العظيمة و الأشخاص، الإنسانيّة و الحيوانيّة و النّباتيّة و المعدنيّة و العنصريّة و الفلكيّة و الكوكبيّة و غيرها، ممّا يراه النّائم أو يتخيّله المتخيّل، كلّها مثل قائمة، بذاتها، لا فى محلّ و مكان» [6]
 
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد
 


[1] شرح اشارات ، ج3، ص 407
[2] حکمت متعالیه ، ج7 ، ص 25
[3] شرح اشارات ، ج3 ، ص 408
[4] حکمه متعالیه ، ج7، ص26 و 27
[5] شرح اشارات ، ج3 ، ص 407
[6] شرح حکمه الاشراق ، ص 511