1402/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نقد مسیر پیامبری، عدم انتخاب زنان به عنوان پیامبر
مقام و جایگاه زن در اسلام
اشکال نویسنده
نویسنده کتاب مسیر پیامبری گفته است: یکی از لازمه های دیدگاه رایج در باب پیامبری که آن را گزینش الهی می دانند این است که لااقل نیمی از پیامبران زن می بودند، زیرا نیمی از مخاطبان انبیاء زن هستند و اقتضای عدل الهی این بوده که نیمی از آنها زن انتخاب می شدند. و چون این لازمه وجود ندارد، نشان می دهد که پیامبری گزینش الهی نیست. اما بر مبنای من که پیامبری را کار بشری می دانم، هر چند این گزینش ناعادلانه است اما ریشه این بی عدالتی به بشر بر می گردد نه خداوند.
زنان با اینکه همواره دغدغه مند مسائل اجتماعی بوده اند و استعداد لازم برای رهبری و هدایت بشر را نیز داشته اند، اما شرایط برای آنها فراهم نبوده است و این بخاطر آن بوده که مردها همواره حق زنان را تضییع کرده اند.
بررسی و ارزیابی
برای ارزیابی این مساله باید چند مطالب مورد بررسی قرار گیرد که از جمله آنها چنین است:
1. آیا واقعا از دیدگاه قرآن کریم و جهان بینی وحیانی، پیامبران همه مرد بودند یا در میان آنان زنانی هم مبعوث شده اند؟ این مساله باید از منظر تاریخی و از منظر جهان بینی اسلامی مورد بررسی قرار گیرد.
2. اگر نتیجه این باشد که پیامبر زن نداشته ایم و یا اگر بوده بسیار محدود بوده ست، آیا این با عدل الهی ناسازگاری دارد؟ به عبارت دیگر آیا اینکه پیامبران از مردان برگزیده شده اند به دلیل این بوده که شخصیت زن را پایین تر از شخصیت مرد قرار داده اند یا نه مصلحت های بشری و اجتماعی اقتضای آن را می کرده است؟ یعنی بحث در اینجا درباره فروتر بودن شخصیت زن از مرد نیست که اگر چنین باشد نوعی تحقیر و تبعیض است، بلکه وجه دیگری دارد که بر اساس تفاوت های زن و مرد می باشد. بر این اساس چه بسا برخی زنان توانمندی روحی و بدنی را برای رهبری جامعه داشته باشند اما شرایط بروز و ظهور آن متفاوت است.
نویسنده در ادامه سخن خویش سخنانی را از برخی فلاسفه و برخی ادیان نقل می کند که نشانه تحقیر زن در اندیشه آنان است. ما این مطلب را قبول داریم که در میان فلاسفه و حتی ادیان گذشته مطالب ناشایستی در مورد زن بیان شده است، اما سخن ما از باب قرآن است که ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ﴾[1] و اینکه کلام قرآن ﴿انه لقول الفصل و ما هو بالهزل﴾[2] . در روایات احیانا ممکن است مطالبی بیان شده باشد که از نظر سند مشکل داشته باشد. بنابراین، اساس را در اینجا قرآن قرار می دهم و اگر احیانا در روایات، مطلبی آمده بود که با نگرش قرآنی سازگاری نداشت، از آن چشم پوشی کرده و یا آن را توجیه می کنیم مانند اینکه قضیه ای شخصی بوده و به اشتباه یک قضیه عمومی تلقی شده است. این اصل مهمی است که گاه چه از طرف موافقین و چه مخالفین نادیده گرفته شده است.
کلام شهید مطهری درباره مقام و جایگاه زن
شهید مطهری که به خوبی به این بحث پرداخته است، به همین خاطر به بیان کلام ایشان می پردازیم:
اسلام زن را چگونه موجودى مىداند؟ آيا از نظر شرافت و حيثيت انسانى او را برابر با مرد مىداند و يا او را جنس پستتر مىشمارد؟ اين پرسشى است كه اكنون مىخواهيم به پاسخ آن بپردازيم.
فلسفه خاص اسلام در باره حقوق خانوادگى
اسلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه در چهارده قرن پيش مىگذشته و با آنچه در جهان امروز مىگذرد مغايرت دارد. اسلام براى زن و مرد در همه موارد يك نوع حقوق و يك نوع وظيفه و يك نوع مجازات قائل نشده است؛ پارهاى از حقوق و تكاليف و مجازاتها را براى مرد مناسبتر دانسته و پارهاى از آنها را براى زن، و در نتيجه در مواردى براى زن و مرد وضع مشابه و در موارد ديگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است.
چرا؟ روى چه حسابى؟ آيا بدان جهت است كه اسلام نيز مانند بسيارى از مكتبهاى ديگر نظريات تحقيرآميزى نسبت به زن داشته و زن را جنس پستتر مىشمرده است و يا علت و فلسفه ديگرى دارد؟.
مكرر در نطقها و سخنرانيها و نوشتههاى پيروان سيستمهاى غربى شنيده و خواندهايد كه مقررات اسلامى را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال اينها به عنوان تحقير و توهينى نسبت به جنس زن ياد كردهاند؛ چنين وانمود مىكنند كه اين امور هيچ دليلى ندارد جز اينكه فقط جانب مرد رعايت شده است.
مىگويند تمام مقررات و قوانين جهان قبل از قرن بيستم بر اين پايه است كه مرد جنساً شريفتر از زن است و زن براى استفاده و استمتاع مرد آفريده شده است، حقوق اسلامى نيز بر محور مصالح و منافع مرد دور مىزند.
مىگويند اسلام دين مردان است و زن را انسان تمام عيار نشناخته و براى او حقوقى كه براى يك انسان لازم است وضع نكرده است. اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مىدانست تعدد زوجات را تجويز نمىكرد، حق طلاق را به مرد نمىداد، شهادت دو زن را با يك مرد برابر نمىكرد، رياست خانواده را به شوهر نمىداد، ارث زن را مساوى با نصف ارث مرد نمىكرد، براى زن قيمت به نام مهر قائل نمىشد، به زن استقلال اقتصادى و اجتماعى مىداد و او را جيره خوار و واجب النفقه مرد قرار نمىداد. اينها مىرساند كه اسلام نسبت به زن نظريات تحقيرآميزى داشته است و او را وسيله و مقدمه براى مرد مىدانسته است. مىگويند اسلام با اينكه دين مساوات است و اصل مساوات را در جاهاى ديگر رعايت كرده است، در مورد زن و مرد رعايت نكرده است.
مىگويند اسلام براى مردان امتياز حقوقى و ترجيح حقوقى قائل شده است و اگر امتياز و ترجيح حقوقى براى مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمىكرد.
اگر بخواهيم به استدلال اين آقايان شكل منطقى ارسطويى بدهيم به اين صورت در مىآيد: اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مىدانست حقوق مشابه و مساوى با مرد براى او وضع مىكرد، لكن حقوق مشابه و مساوى براى او قائل نيست، پس زن را يك انسان واقعى نمىشمارد.
تساوى يا تشابه؟
اصلى كه در اين استدلال به كار رفته اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شرافت انسانى، يكسانى و تشابه آنها در حقوق است. مطلبى هم كه از نظر فلسفى بايد انگشت روى آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى چيست؟ آيا لازمهاش اين است كه حقوقى مساوى يكديگر داشته باشند به طورى كه ترجيح و امتياز حقوقى در كار نباشد؟ يا لازمهاش اين است كه حقوق زن و مرد علاوه بر تساوى و برابرى، متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچ گونه تقسيم كار و تقسيم وظيفهاى در كار نباشد؟ شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى و برابرى آنها از لحاظ انسانيت، برابرى آنها در حقوق انسانى است اما تشابه آنها در حقوق چطور؟.
اگر بنا بشود تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و در افكار و آراء فلسفى كه از ناحيه آنها مىرسد به خود اجازه فكر و انديشه بدهيم، اول بايد ببينيم آيا لازمه تساوى حقوق تشابه حقوق هم هست يا نه؟ تساوى غير از تشابه است؛ تساوى برابرى است و تشابه يكنواختى. ممكن است پدرى ثروت خود را به طور متساوى ميان فرزندان خود تقسيم كند اما بهطور متشابه تقسيم نكند. مثلًا ممكن است اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد: هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملك مزروعى و هم مستغلات اجارى، ولى نظر به اينكه قبلًا فرزندان خود را استعداديابى كرده است، در يكى ذوق و سليقه تجارت ديده است و در ديگرى علاقه به كشاورزى و در سومى مستغل دارى، هنگامى كه مىخواهد ثروت خود را در حيات خود ميان فرزندان تقسيم كند، با در نظر گرفتن اينكه آنچه به همه فرزندان مىدهد از لحاظ ارزش مساوى با يكديگر باشد و ترجيح و امتيازى ازاينجهت در كار نباشد، به هر كدام از فرزندان خود همان سرمايه را مىدهد كه قبلًا در آزمايش استعداديابى آن را مناسب يافته است.
كميت غير از كيفيت است، برابرى غير از يكنواختى است. آنچه مسلّم است اين است كه اسلام حقوق يكجور و يكنواختى براى زن و مرد قائل نشده است، ولى اسلام هرگز امتياز و ترجيح حقوقى براى مردان نسبت به زنان قائل نيست. اسلام اصل مساوات انسانها را در باره زن و مرد نيز رعايت كرده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.
كلمه «تساوى» و «مساوات» چون مفهوم برابرى و عدم امتياز در آنها گنجانيده شده است جنبه «تقدس» پيدا كردهاند، جاذبه دارند، احترام شنونده را جلب مىكنند، خصوصاً اگر با كلمه «حقوق» توأم گردند.
تساوى حقوق! چه تركيب قشنگ و مقدسى! چه كسى است كه وجدانى و فطرت پاكى داشته باشد و در مقابل اين دو كلمه خاضع نشود؟!
اما نمىدانم چرا كار ما- كه روزى پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بودهايم- بايد به آنجا بكشد كه ديگران بخواهند نظريات خود را در باب «تشابه حقوق زن و مرد» با نام مقدس «تساوى حقوق» به ما تحميل كنند؟! اين درست مثل اين است كه يك نفر لبوفروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابى تبليغ كند.
آنچه مسلّم است اين است كه اسلام در همه جا براى زن و مرد حقوق مشابهى وضع نكرده است، همچنان كه در همه موارد براى آنها تكاليف و مجازاتهاى مشابهى نيز وضع نكرده است. اما آيا مجموع حقوقى كه براى زن قرار داده ارزش كمترى دارد از آنچه براى مردان قرار داده؟ البته خير، چنانكه ثابت خواهيم كرد.
در اينجا سؤال دومى پيدا مىشود و آن اينكه علت اينكه اسلام حقوق زن و مرد را در بعضى موارد، نامشابه قرار داده چيست؟ چرا آنها را مشابه يكديگر قرار نداده است؟ آيا اگر حقوق زن و مرد، هم مساوى باشد و هم مشابه بهتر است يا اينكه فقط مساوى باشد و مشابه نباشد. براى بررسى كامل اين مطلب لازم است كه در سه قسمت بحث كنيم:
1. نظر اسلام در باره مقام انسانى زن از نظر خلقت و آفرينش.
2. تفاوتهايى كه در خلقت زن و مرد هست براى چه هدفهايى است؟ آيا اين تفاوتها سبب مىشود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعى و فطرى وضع نامشابهى داشته باشند يا نه؟.
3. تفاوتهايى كه در مقررات اسلامى ميان زن و مرد هست كه آنها را در بعضى قسمتها در وضع نامشابهى قرار مىدهد بر اساس چه فلسفهاى است؟ آيا آن فلسفهها هنوز هم به استحكام خود باقى است يا نه؟
مقام زن در جهانبينى اسلامى
اما قسمت اول. قرآن تنها مجموعه قوانين نيست. محتويات قرآن صرفاً يك سلسله مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نيست. در قرآن، هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تفسير خلقت و هم هزاران مطلب ديگر. قرآن همان طورى كه در مواردى به شكل بيان قانون دستورالعمل معين مىكند در جاى ديگر وجود و هستى را تفسير مىكند، راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها و حياتها، عزتها و ذلتها، ترقيها و انحطاطها، ثروتها و فقرها را بيان مىكند.
قرآن كتاب فلسفه نيست، اما نظر خود را در باره جهان و انسان و اجتماع- كه سه موضوع اساسى فلسفه است- بهطور قاطع بيان كرده است. قرآن به پيروان خود تنها قانون تعليم نمىدهد و صرفاً به موعظه و پند و اندرز نمىپردازد بلكه با تفسير خلقت به پيروان خود طرز تفكر و جهانبينى مخصوص مىدهد. زيربناى مقررات اسلامى در باره امور اجتماعى از قبيل مالكيت، حكومت، حقوق خانوادگى و غيره همانا تفسيرى است كه از خلقت و اشياء مىكند.
از جمله مسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن در اين زمينه سكوت نكرده و به ياوهگويان مجال نداده است كه از پيش خود براى مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات را نظر تحقيرآميز اسلام نسبت به زن معرفى كنند. اسلام، پيشاپيش نظر خود را در باره زن بيان كرده است.
اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن در باره خلقت زن و مرد چيست، لازم است به مسأله سرشت زن و مرد- كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است- توجه كنيم. قرآن نيز در اين موضوع سكوت نكرده است. بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى مىداند يا دوسرشتى؛ يعنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مىباشند و يا داراى دو طينت و سرشت؟ قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مىفرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريدهايم. قرآن در باره آدم اوّل مىگويد: «همه شما را از يك پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم» (سوره نساء آيه 1). در باره همه آدميان مىگويد: «خداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد» (سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).
در قرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايهاى پستتر از مايه مرد آفريده شده و يا اينكه به زن جنبه طفيلى و چپى دادهاند و گفتهاند كه همسر آدمِ اوّل از عضوى از اعضاى طرف چپ او آفريده شده، اثر و خبرى نيست. على هذا در اسلام نظريه تحقيرآميزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.
يكى ديگر از نظريات تحقيرآميزى كه در گذشته وجود داشته است و در ادبيات جهان آثار نامطلوبى بجا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است، از وجود زن شر و وسوسه برمىخيزد، زن شيطان كوچك است. مىگويند در هر گناه و جنايتى كه مردان مرتكب شدهاند زنى در آن دخالت داشته است. مىگويند مرد در ذات خود از گناه مبرّاست و اين زن است كه مرد را به گناه مىكشاند. مىگويند شيطان مستقيماً در وجود مرد راه نمىيابد و فقط از طريق زن است كه مردان را مىفريبد؛ شيطان زن را وسوسه مىكند و زن مرد را. مىگويند آدمِ اوّل كه فريب شيطان را خورد و از بهشت سعادت بيرون رانده شد، از طريق زن بود؛ شيطان حوّا را فريفت و حوّا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده و لى هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوّا را فريفت و حوّا آدم را. قرآن نه حوّا را به عنوان مسؤول اصلى معرفى مىكند و نه او را از حساب خارج مىكند. قرآن مىگويد: به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشت سكنى گزينيد و از ميوههاى آن بخوريد. قرآن آنجا كه پاى وسوسه شيطان را به ميان مىكشد ضميرها را به شكل «تثنيه» مىآورد، مىگويد ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ﴾ «1» شيطان آن دو را وسوسه كرد ﴿فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ﴾ «2» شيطان آن دو را به فريب راهنمايى كرد ﴿وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ «3» يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها را نمىخواهد.
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رايج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بقايايى دارد، سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرّا كرد.[3]
در برخی روایات آمده است که زن همتراز مرد نبوده بلکه از دنده او به دنیا آمده است. اما اینها اسرائیلیات است و همان طور که مرحوم بلاغی در ابتدای تفسیر «آلاء الرحمن» بیان کرده، ورود این اسرائیلیات به جهت یک شبیخون فرهنگی است که در آن مقطع اول نسبت به اسلام شده است و چیزهایی را در دین وارد کرده اند.
ادامه بحث انشاءالله در جلسه آینده بیان می شود