درس کلام استاد ربانی

1400/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دیدگاه رئالیسم انتقادی

مروری بر رئالیسم انتقادی

موضوع بحث مروری بر مساله نسبیت در معرفت بود. گفته شد رئالیسم، به وجود واقعیت وراء ذهن و ثبات فی الجمله معرفت معتقد است. یکی از گونه های رئالیسم، رئالیسم انتقادی است. در این گونه همه آنچه در تفکر رئالیسم است پذیرش شده اما درباره اینکه آیا معرفت امری است ثابت یا متحول، نظریه دیگری را مطرح کرده و به تحول پذیری در معرفت قائل شده است.

دعاوی رئالیسم انتقادی از این قرار است:

1. وراء ادراکات ذهنی، واقعیت عینی وجود دارد.

2. علاوه بر واقعیت های محسوس، واقعیت های نامحسوس نیز وجود دارند که از طریق حس و تجربه قابل درک نیست (اما پیروان رئالیسم تجربی تنها واقعیت را منحصر در عالم طبیعت می دانند).

3. ساختار عالم به گونه ای است که امکان شناخت معرفت اعم از محسوس و غیر محسوس را به ما می دهد.

4. علم، هویتی اجتماعی دارد و پژوهشگر از فرهنگ و جامعه خود تاثیر می پذیرد.

5. علم و معرفت دائما در حال تحول و تکامل است و ما پیوسته به معرفت های جدیدی دست می یابیم.

گفته شد توسعه و تکامل معرفت به این معنا که بعد جدیدی برای ما کشف شود و یا کشف خطا صورت گیرد، امری صحیح است، اما اگر مراد این باشد که هیچ معرفتی پیراسته از تغییر و تحول نیست، پذیرفته شده نیست، زیرا برخی معرفت ها مانند معرفت های بدیهی همانند اصل علیت و تناقض، تغییر و تحولی در آنها رخ نمی دهد. در مورد برخی معرفت های تجربی نیز همین گونه تغییری راه ندارد مانند کروی بودن زمین و یا چرخش زمین بر دور خورشید.

تقریر دیگری از رئالیسم انتقادی

برخی گفته اند یکی از پایه های رئالیسم انتقادی این است که کل واقعیت که ذهن هم جز آن است در حال تغیر و تحول است. نتیجه این اصل این است که شناخت ما دائما در حال تحول است.

در نقد این تقریر گفته شد: اگر تحول واقعیت به این معنا، دستگاه ذهن انسان را نیز شامل شود، در این صورت معرفت امری غیر اختیاری خواهد بود و دیگر توصیه و باید و نباید در مورد آن راه ندارد. در حالی که بحث معرفت شناسی در مقام توصیه و اتخاذ دیدگاه صحیح به دانشمندان است.

در مورد تحول واقعیت نیز گفته شد اگر مراد مطلق واقعیت حتی ماوراء طبیعت است، این سخن پذیرفته شده نیست، زیرا آنجا عالم ثبات است. و اگر مراد واقعیت عالم طبیعت است، تحول در این عالم رخ می دهد اما آن تحول بر اساس یک سری قوانین صورت می گیرد که آن قوانین خود ثابت است. پس این سخن که واقعیت دائما در حال تحول و تکامل است درست نیست.

نکته دیگر اینکه تغییر در واقعیت لزوما به معنای تغیر علم به آن نیست همان طور که در فلسفه گفته شده «علم به متغیر غیر از خود تغیر است».

صاحب نظریه در جایی گفته است: واقعیت امری نامتناهی است و آدمی هیچ گاه نمی تواند به اجزاء آن احاطه پیدا کند. از وی می پرسیم: منظور از اجزاء نامتناهی واقعیت چیست؟ واقعیت های ماوراء الطبیعی که اجزاء ندارند. در مورد واقعیت های طبیعی نیز اجزاء محدود است. نکته دیگر این است که اساسا ادعای نامتناهی بودن نیازمند اثبات است، علاوه بر اینکه بر فرض اثبات آن باز دلیلی نیست که برای بشر هیچ معرفت ثابتی نیست، زیرا انسان به معرفت هایی درست می یابد که دیگر تغییری در آنها راه ندارد مانند: زمین کروی است؛ در میان گیاهان برخی دارویی و برخی غیر دارویی هستند؛ برخی از جانواران مهره دار و برخی بی مهره اند؛ اگر زمین میان خورشید و ماه فاصله شود خسوف رخ می دهد، و مثال های بسیاری دیگر که بشر به شناخت قطعی و غیر قابل تغییر دست یافته است.

تقریر دیگر فرضیه تحول عمومی بشر

صاحب نظریه مدعی شده است که میان همه معرفت های بشر ترابط وجود دارد به گونه ای که اگر در گوشه ای از جغرافیای معرفت انسان تحولی رخ دهد، همه آن را متحول می کند.

برای بررسی این نظریه ابتدا انواع رابطه هایی که میان علوم وجود دارد مورد بررسی قرار گرفت و گفته شد برخی از این رابطه ها عمومیت دارد و برخی ندارد. اما آنچه عمومیت دارد اثر تحولی ندارد. و مواردی هم که رابطه فراگیر ندارد، مدعای صاحب نظریه را اثبات نمی کند.

بعد گفته شده صاحب نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت چند رابطه را به عنوان رابطه میان علوم نام برده است اما هیچ کدام از آنها نیز فراگیر نیست، مثلا رابطه معرفت شناختی این بود که اگر یک تناقضی در معرفت های انسان رخ دهد بی تفاوت نبوده و در صدد رفع آن است. روشن است که این مورد تنها مربوط به مواردی است که تناقض رخ داده و نسبت به بقیه موارد ساکت است. یا رابطه تولید و مصرفی که از آن نام برده شده در میان برخی علوم است و این گونه نیست که هر علمی هم مولد و هم مصرف کننده باشد. بنابراین این روابط همه محدود است و در حوزه های خاصی به کار می روند.

سپس به بررسی و شواهدی که برای نظریه تحول عمومی بیان شده بود پرداخته شد. ابتدا ادله عقلی که بر این نظریه اقامه شده مورد بررسی قرار گرفت. از جمله گفته اند اصل تناقض باعث می شود که انسان در صدد رفع آن باشد و رفع آن سبب می شود تفسیر جدیدی نسبت به آنچه گذشته برای فرد ایجاد شود. روشن است که این مطلب از اثبات مدعای وی نارسا است، زیرا مدعا ترابط و تحول در همه داده های بشری است در حالی که این دلیل تنها مواردی که مورد تعارض را شامل می شود.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آینده بیان می شود.

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد