درس کلام استاد ربانی

1400/09/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دیدگاه رئالیسم انتقادی

بررسی دیدگاه سروش در رابطه همه جانبه علوم

نظریه ای که درباره رئالیسم انتقادی مطرح شده این بود که معرفت های انسان در همه زمینه ها در معرض تحول و تکامل قرار دارد. ادله ای که بر این نظریه اقامه شده بود اعم از ادله عقلی و شواهد تاریخی مورد نقد قرار گرفت و معلوم شد که این ادله نمی تواند این مدعا را ثابت کند، همچنان که تامل در اصول حاکم بر شناخت و معرفت انسان مثل اصل ترابط سنخی نشان می دهد که ترابط میان علوم، محدود و ضابطه مند است و اینگونه نیست که تمام معرفت های انسان در همه زمینه ها با هم رابطه داشته باشند و تحول در گوشه ای در آن همه آن را متحول کند.

گفته شد یکی از اشکالات این نظریه، تناقض آلود بودن آن است به این معنا که اعتقاد به تحول عمومی خود همین نظریه را نیز در بر می گیرد و دیگر نمی تواند به عنوان یک نظریه ثابت و مورد توصیه به دیگران شناخته شود.

 

اشکال شکاکیت و نسبیت به نظریه

نقد دیگری که بر این نظریه شده این است که علی رغم ادعای صاحب این نظریه که خود را رئالیسم می داند، اما این نظریه از چارچوب آن خارج شده و مستلزم نوعی نسبی گرایی و شکاکیت در معرفت است. ناقدان گفته اند: طبق این نظریه فهم و درک کامل نسبت به یک چیز در گرو فهم سایر اشیاء است و آن نیز به تدریج حاصل می شود. بنابراین تا آن شناخت عمومی حاصل نشود نمی توان نسبت به چیزی شناخت یقینی داشت و تنها در حالت شک و تردید باقی می مانیم. اگر چنین فردی بخواهد از شکاکیت خارج شود راهی ندارد جز این ندارد که حقیقت را امری نسبی بداند و معتقد باشد که در هر دوره و مرحله ای، شناخت آدمی از اشیاء حقیقت دارد و بعد در اثر تحول معرفت بشری، یافته های او متحول شده و حقیقت امری دیگری خواهد بود. [1]

پاسخ صاحب نظریه

صاحب نظریه قبض و بسط درباره این اشکال چنین می گوید: «گاه به حربه شکاکیت و نسبیت حقیقت دست برده اند و بی محابا بر مدعی تاخته اند که این سخن مفادی جز این ندارد که هرکس هر چه می فهمد درست است و لذا حقیقت دوره ای و نسبی است و به عدد ادراکات متعدد می شود. و گاه به اینکه بر هیچ فهمی نمی تواند اعتماد کرد و هر ادراکی در بوته تردید باید نهاد و برای همیشه از وصال حقیقت محجوب باید ماند».[2]

وی در پاسخ به این اشکال گفته است: «چه باید گفت به کسانی که تکامل معرفت را از شکاکیت باز نمی شناسند و یا اولی را موجب دومی می پندارند و شکاکیت را با قول به تکامل معرفت که قولی است معرفت شناسانه هم چنس و هم عرض می دانند. پاره های پسین معرفت تنها در کنار پاره های پیشین قرار نمی گیرد بلکه با آنها تعریف هم می شود و هندسه معرفت را دگرگون می کند. یعنی همان حرف پیشین را معنا و مفاد تازه می بخشد. این سخن چه مقبول افتد و چه نامقبول، در حال حال هیچ نسبتی را با شکاکیت ندارد. اینگونه تکامل را چه جای شکاکیت نامیدن است».[3]

در جای دیگر می گوید: «شکاکی که حقیقت را نسبی می داند سخنش اگر معنای مفصلی داشته باشد ، متعلق به معرفت شناسی فلسفی و پیشینی است نه معرفت شناسی پسینی. آنکه می گوید حقیقت نسبی است و مطابقت با واقع به طور مطلق نداریم، سخن از شاخه علم خاصی نمی گوید بلکه حکمی در باب گوهر ادراک آدمی می کند در حالی که در یک معرفت درجه دوم وقتی سخن از نسبیت و تغییر و عصریت می رود همگی اوصافی است که به معرفت درجه اول راجع می شود نه اینکه حکمی باشند درباره جمیع ادراکات و معارف اعم از درجه اول و دوم و بالاتر».[4]

در جای دیگر گفته است: «نقصان کار این مدعاین این است که از تکامل معرفت درک و تعریف درستی ندارند. مگر نمی توان از امور ثابت درک های متحول داشت و مگر تحول دوستان معرفت درشت و غنای ثمرات آن خیانت کرده است. بگذریم از اینکه وقتی از نظر معرفت درجه دوم به معارف درجه اول بنگریم نیازی به این همه تفسیر هم نیست و با نگاه فراست آمیز به کاروان همیشه روان علم می توان نگریست و با اطمینان گفت که همه معارف (درجه اول) در تکامل اند. و پیداست که در معرفت درجه دوم نشستن و حکم بر سر معرفت درجه اول راندن نه به تضاد و تعارض خواهد انجامید و نه سایه شکاکیت مذموم را بر سر همه معارف خواهد گسترد چون معارف درجه دوم از تحول مصون خواهند ماند».[5]

ارزیابی

جمع بندی سخنان صاحب نظریه به دو پاسخ برمی گردد: اول اینکه نظریه قبض و بسط مدعی تحول و تکامل معرفت های بشری است و تکامل معرفت از مقوله ابطال و رد معرفت های پیشین توسط معرفت های نوین نیست. اینجا سخن از بهتر فهمیدن و درک عمیق تر داشتن نسبت به شناخت های قبلی است.

در ارزیابی این پاسخ می گوییم: تکامل معرفت به دو صورت ممکن است تحقق پیدا کند:

1. گاه دانسته های پیشین همچنان به قوت خود باقی است و انسان لایه جدیدی از معرفت را کشف می کند. در اینجا فهم کامل تر شده و رشد کیفی برایش حاصل می شود. مثلا قبلا می دانسته که فردی فیلسوف است، و بعد شناخت بیشتری نسبت به او پیدا کرده و می فهمید که علاوه بر فیلسوف، شاعر و هنرمند هم هست. این فهم های جدید، معرفت های قبلی وی را مخدوش نمی کند بلکه فهم و شناخت او را نسبت به آن شخص کامل تر می کند.

2. گاهی تکامل معرفت از طریق فهم به بطلان دانسته های پیشین است. در اینجا یک نوع پیرایش نسبت به معرفت های قبلی صورت می گیرد، مانند اینکه کسی در باره علم الهی معتقد بوده است که حصولی است. بعد متوجه شده که علم او حضوری است نه حصولی . در اینجا نمی توان هر دو معرفت را نگاه داشت. به عبارت دیگر در مرحله اول جهل بسیط زدوده می شود و در مرحله دوم جهل مرکب کنار رفته و فرد پی به اشتباه خود می برد. بنابراین تکامل علم همواره به صورت افزایشی نیست بلکه گاه به صورت پیرایش است. با وجود این دو فرض نمی توان تکامل را منحصر در قسم اول دانست.

تا اینجا روشن شد که پاسخ اول ایشان به این اشکال - که در عین حال که تکامل را به صورت فراگیر معتقد است اما از در معرض نسبیت و شکاکیت قرار گرفتن هم گریز دارد- صحیح نیست. پاسخ دوم ایشان انشاءالله در جلسه آینده بررسی خواهد شد.

 

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] ر.ک: معرفت دینی، آقای لاریجانی، ص178 ؛ شریعت در آینه معرفت، آیت الله جوادی آملی، ص249- 254.
[2] قبظ و بسط تئوریک شریعت، ص209.
[3] قبض و بسط تئوریک شریعت، ص240- 242 با تلخیص.
[4] همان، ص264.
[5] همان، ص302- 303.