درس کلام استاد ربانی

1400/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دیدگاه رئالیسم انتقادی

بررسی دیدگاه سروش در رابطه همه جانبه علوم

موضوع بحث بررسی رئالیسم انتقادی است. یکی از دعاوی این دیدگاه این است که همه معرفت انسان اعم از عقلی، نقلی، تجربی و مانند آن دارای تحول و تکامل همه جانبه است. از کسانی که رئالیسم انقادی را اینگونه تقریر کرده، مولف کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» است. در گفتارهای قبل این دیدگاه را تبیین و بررسی کردیم و معلوم شد که این نظریه به این صورت قابل قبول نیست و ادله ای هم که بر آن اقامه شده هیچ کدام مثبت این مدعا نیستند و نهایت، ترابط را در بخشی از معرفت های بشری نشان می دهد.

تناقض درونی داشتن این نظریه

از جمله نقدهایی که بر این نظریه شده این است که مقتضای عمومیت تحول پذیر بودن معرفت های انسان، متحول بودن خود همین نظریه است و لذا نمی توان آن را به عنوان یک اصل ثابت پذیرفت و به دیگران توصیه کرد. پس، از قبول این نظریه نفی آن لازم می آید (مشتمل بر تناقض درونی و پرادکس است و نظریه ای خودکش است).[1]

پاسخ مولف نظریه با این اشکال

وی در برابر این نقد دو موضع گیری کرده است:

1. اشکال را نپذیرفته و گفته است: نظریه من شامل تحول عمومی نمی شود، زیرا این نظریه درباره معرفت درجه اول مطرح شده است در حالی که خود این نظریه از زمره معرفت های درجه دوم است (یعنی معرفت هایی که ناظر به معرفت های درجه اول است). پس تناقضی در کار نیست. وی می گوید: «چنین اشکالی متوجه نظریه نیست زیرا این نظریه از معرفت های درجه اول اعم از دینی و غیر دینی گزارش می دهد و گزاره اش از نوع معرفت های درجه دوم است، یعنی می توان از تحول همه علوم خبر داد بدون اینکه خود این خبر که متعلق به آن علوم درجه نیست دچار تحول شود».[2]

ارزیابی

این پاسخ درست نیست، زیرا درست است که مدلول مطابقی این گزاره معرفت های درجه اول را بیان می کند، اما ملاکی که ارائه شده است شامل خود همین نظریه هم می شود (الملاک یعمم و یخصص). ملاک آن عبارت است از اینکه اولا معرفتی بشری است ثانیا: معرفت های بشری با هم رابطه تکاملی دارند. پس این نظریه شما هم که یک معرفت بشری است با همه معرفت های دیگر رابطه تکاملی دارد.

همچنین نظریه قبض و بسط صرفا بیان یک گزارش نیست بلکه همانند علوم دستوری (مثل منطق و معرفت شناسی) راهکار ارائه داده و توصیه می کند. بر این اساس نسبی بوده و خود نیز معرفت درجه اول به شمار می آید، مانند اینکه علم منطق در خدمت علوم دیگر است اما در عین حال خودش هم قوانین معرفت بر آن حاکم است و مشمول قوانین عام است.

2. مولف نظریه پذیرفته که نظریه وی شامل قاعده قبض و بسطی که گفته، می شود اما می گوید: تحول در آن از باب تحول اثباتی و ابطالی نیست بلکه تحول تکاملی (یعنی فهم بهتر) است. «هیچ اشکال منطقی ندارد که کسی مدعی سیلان فهم ما از همه چیز و از جمله همین مدعی شود. بله ما همین مدعا را نیز می توانیم خام تر و پخته تر دریابیم. نه در این مدعای که در درک هم بدیهیات هم کمال و نقصان نهفته است و بدیهی ترین بدهیات و اول الاوائل که اصل امتناع تناقض باشد بی آنکه آدمیان در صدش شبهه ای کنند در فهم معنایش از مراتب متفاوت سادگی و پیچیدگی گذشته اند و کشف پارادکس های گوناگون و منطقی و گشودن گره های آن، عالمان را در درک عمیق مضمون تناقض یاری رسانده اند».[3]

ارزیابی

این مطلب که گذشت زمان و تحول در علوم باعث فهم بهتر علوم می شود سخنی پذیرفته شده است، اما سخن این است که آیا حد یقف دارد یا نه همه معارف حتی بدیهیات را نیز شامل می شود؟ برای پاسخ باید ببینیم ساز و کار اسباب و عوامل تکامل فهم چگونه است؟ صاحب نظریه می گوید اساس این نظریه این است که معرفت های انسان همه به هم ربط دارد و هرگونه تحول در گوشه ای بقیه را متحول می کند. اما در بحث های قبل گفتیم که این مدعا نادرست و این سبب اثبات نشده است. بنابراین این مطلب همین جا دچار خلل می شود. به عبارت دیگر این نظریه می گوید اساس قاعده تحول، فراگیر بودن اصل تحول است، و چون این اصل ثابت نشده است پس نمی توان نتیجه گرفت که معرفت های انسان همه مشمول تحول هستند.

نکته دیگر اینکه این مطلب در مورد بدیهیات خصوصیات اولیات و وجدانیات جاری نیست . تحول یا در تصور و یا تصدیق رخ می دهد. ویژگی اولیات این است که تصور آنها، تصدیق را به همراه می آورد. در این موراد دیگر تکامل معنا ندارد. مصادیق دیگری نیز برای آن یافت نمی شود و اگر هم باشد این مصدایق تاثیری در کیفیت آن نظریه ندارد. مثلا قاعده علیت معلوم است و کشف مصادیق جدید تحولی در اصل و قاعده علیت ندارد. اگر هم کشف مصادیق باعث تحول در قاعده ای شود، بی پایان نیست و به حدی می رسد که دیگر یقین در آن افزایش پیدا نمی کند.

همچنین اگر مطلبی از وجدانیات باشد (یعنی با علم شهودی آن را در درون خودمان درک می کنیم)، باز تحول در آنها معنا ندارد.

نکته دیگر اینکه اثبات اینکه تحول رخ داده از جنس تحول تکاملی خواهد بود و نه اثبات و ابطال، مدعایی بی دلیل است مگر اینکه از بدهیات باشد که بطلان ناپذیر است، در حالی که این نظریه از بدیهیات نیست به همین خاطر در مقام اثبات آن بر آمده اند. همین احتمال که ممکن است این نظریه ابطال پذیر باشد، جزم آن را مخدوش کرده و توصیه آن را به دیگران دچار خلل می کند.

صاحب نظریه در جایی قبول کرده که برخی معرفت ها ثابت می ماند. وی چنین می گوید: «بلی در این میان پاره از فهم ها ثابت می ماند اما این نه بدان دلیل است که کسانی می خواهند آنها را به عمد ثابت نگاه دارند و توفیق می یابند بلکه بدان دلیل است که اقتضای طبیعی فهم ها بدان جا می کشد و آن ثبات بدون خواست این و آن متولد می گردد».[4] طبق این اذعان، ما فهم ثابت داریم و کلیت آن قاعده که مطرح شده را از کار می اندازند.

ادامه بحث انشاءالله در گفتار بعد بیان می شود.

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] شریعت در آینه معرفت، حضرت آیت الله جوادی آملی، ص54.
[2] قبض و بسط تئوریک شریعت، ص264.
[3] قبض و بسط تئوریک شریعت، ص300.
[4] قبض و بسط تئوریک شریعت، ص147.