درس کلام استاد ربانی

1400/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دیدگاه رئالیسم

دیدگاه تحول همگانی معرفت های بشری

دلیل دیگر

دلیل دیگری که بر تحول همگانی معرفت های بشری اقامه شده تاکید بر این مطلب است که واقعیت امری نامتناهی است و آنچه چنین است برای انسان که موجودی محدود است، امکان شناخت به صورت کامل ندارد و لذا معرفت هایی که به دست می آورد نسبی است و همواره در معرض تحول و تغیر است. در این باره گفته شده: «وظیفه ما در قلمرو معرفت شناسی آن است که همیشه در آشکار ساختن خطاها و کاستی های آنچه به نحوی درباره واقعیت، شناخت به ما ارائه می دهد کوشش کنیم. از راه تصحیح همین خطا هاست که می توانیم گام به گام به شناخت بهتری از واقعیت برسیم. البته این سیر پایان ناپذر است زیرا واقعیت امری نامتناهی است. انچه به دست بشر پدید می آید هیچ گاه از اعتبار صد درصد برخوردار نیست زیرا آدمی هیچ گاه نمی تواند به همه اجزاء نامتناهی واقعیت احاطه پیدا کند. این امر تنها در حد تبارک و تعالی است و لا غیر».[1]

در عبارت دیگری گفته اند: «حد نهایی فهم و شناخت واقعیت تنها در اختیار ذات خداوند است که به همه اجزاء نامتناهی واقعیت احاطه قیومی دارد. برای دیگر موجودات درجات متفاوتی از فهم امکان پذیر است [علی قدر مراتبهم] اما این مراتب را تنها از طریق تجربه و سعی و خطا می توان آشکار کرد».[2]

در این دو عبارت بر اصل نامتناهی بودن واقعیت تاکید شده و نتیجه ای که بر آن مترتب شده این است که معرفت های انسان هیچ کدام کامل نبوده و در معرض تحول و دگرگونی اند. به عبارت دیگر نسبی هستند و ما هیچ معرفت ثابتی در میان معرفت ها نداریم.

ارزیابی

در پاسخ به سوال ابتدا ببینیم واقعیت چگونه است و آیا همه اجزاء آن نامتناهی است یا اینگونه نیست؟ و اینکه شناخت انسان در زمینه واقعیت ها چگونه می تواند باشد؟

نقد اول: واقعیت دارای مراتب و کاربردهای مختلفی است که در ذیل اشاره می شود:

1. واقعیت به معنای مطلق واقعیت که هم شامل ممکن الوجود و واجب الوجود بالذات می شود.

2. واقعیت به معنای واقعیت های امکانی اعم از مجردات و مادیات.

3. واقعیت های مادی.

این مطلب که واقعیت دارای اجزاء نامتناهی است. یک وقت است که واقعیت را من حیث المجموع مورد بررسی قرار می دهیم و گاه روی یک واقعیت خاص بحث می کنیم. اینگونه نیست که وقتی وارد شناخت می شویم به یک امر مبهم پرداخته می شود بلکه شناخت متوجه یک امور مشخص شکل می گیرد.

در مورد واجب بالذات معرفت و شناخت به کنه ایشان برای ما ممکن نیست و این بدان خاطر نیست که او دارای اجزاء نامتناهی است، بلکه اصلا خداوند جز ندارد. البته این باعث نمی شود که هیچ کدام از شناخت های ما در مورد خداوند کامل نبوده و در معرض تحول باشد. اصل معرفت به حق تعالی و اینکه او دارای علم و قدرت و اختیار است، یک معرفت قطعی و یقینی و ثابت است. تحول در این معرفت ها به معنای اینکه خطا در آنها راه پیدا کند در اینجا نیست.

در مورد مجردات نیز همین گونه است. مجردات اجزاء مادی ندارند بلکه اجزاء آنها عقلی است. بنابراین تعبیر به اجزاء داشتن در مورد اینها نیز نادرست است. در مورد موجودات مادی نیز اگر مراد هر یک از اجزاء مادی واقعی باشد، وجود آنها متنهایی است، مانند یک درخت که یک موجود متنهایی است و به تبع اجزاء آن نیز متناهی خواهد بود.

بنابراین تعبیر نامتناهی بودن اجزاء برای موجودات، تعبیر نادرستی است، زیرا برخی اصلا اجزا ندارند و برخی اجزاء مادی ندارند و آنهایی که اجزاء دارند، محدود هستند.

کلمه نامتناهی گاه در مورد کمیت و گاه کیفیت به کار می رود. نامتناهی کیفی به این معنا است که هر آنچه کمال آن موضوع به شمار می رود دارا است. این تنها در مورد واجب الوجود بالذات است و هر چه غیر از او فرض کنیم، محدودیت دارد.

نقد دوم: احاطه قیومی نسبت به همه موجودات و اجزاء آنها، اگر به معنای احاطه بالذات باشد، تنها اختصاص به خداوند دارد. اما اگر مراد اعم از بالذات و بالغیر باشد، این معرفت برای ممکنات نیز ممکن است. در عالم ممکنات هر موجودی که در مرتبه بالاتری قرار داشته باشد و در سلسله طولی واسطه فیض از مبدا اعلی به پایین باشد، احاطه قیومی به مراتب پایین دارد. مثلا در مورد عقول گفته شده که نسبت به عالم مثال احاطه قیومی دارند و یا ذوات مقدس معصومین (علیهم السلام) به اذن الهی احاطه قیومی به غیر دارند. بنابراین نمی توان گفت که علم کامل اختصاص به خدای تعالی دارد.

نقد سوم: گفته اند معرفتی که به دست انسان می رسد برای دیگر موجودات، درجات متفاوتی از فهم را امکان پذیر است اما این مراتب را به نحو تجربه و سعی و خطا می توان آشکار کرد. این سخن که درباره همه واقعیت های عالم بیان شده نادرست است زیرا اولا: راه تجربه برای شناخت موجودات طبیعت است نه ماوراء طبیعی. ریاضیات، هستی شناسی و فلسفه طریق های دیگری برای شناخت غیر از تجربه دارند. ثانیا در مورد موجودات طبیعی نیز اینگونه نیست که راه شناخت آن منحصر در تجربه باشد، البته راه عادی و متعارف آن چنین است، اما راه کشف و شهود عرفانی، الهامات و وحی برای اولیاء الهی نیز در این باره وجود دارد.

نقد چهارم: در مورد روش تجربه نیز اینگونه نیست که تمام معرفت های انسان نسبت به واقعیت های عالم طبیعت که از راه تجربه حاصل می شود، نارسا و در معرض تحول باشند. ما معرفت هایی هم در مورد عالم طبیعت داریم که تغییر و تحول در آنها معنا ندارد، مانند اینکه می دانیم زمین کروی است؛ زمین دارای حرکت وضعی است که بر محور خود حرکت می کند؛ زمین دارای حرکت انتقالی است که بر مدار خورشید حرکت می کند. این ها که از راه تجربه حاصل شده اند همه معرفت های ثابت و قطعی هستند. و یا اینکه حرارات سبب انبساط فلزات است و یا ماه نورش را از خورشید می گیرد.

از مجموعه نکاتی که بیان شد، نادرستی این استدلالی که برای متغیر بودن معرفت در همه حوزه ها بیان شده روشن می شود. اساسا رئالیسم انتقادی نیز چنین ادعای در مورد معرفت ندارد و تقریری و تبیینی که اینگونه از آن شده نادرست است.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آینده بیان می شود.

 

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص57 از دکتر پایا.
[2] همان، ص80.