درس کلام استاد ربانی

1400/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دیدگاه رئالیسم

رئالیسم انتقادی

موضوع بحث بررسی رئالیسم انتقادی است. این دیدگاه ابتدا توسط فیلسوف انگلیسی روی باسکار مطرح شده است. وی این اندیشه را در مقابل دیدگاه پوزیتیویستی مطرح و تلاش کرده تا سنت سابجکتیو که صد سال در فلسفه غرب رایج بوده را کنار زده و فلسفه ای را که مبتنی بر هستی شناسی است پایه گذاری کند. وی معتقد بود تفکر سابجکتیوی گرفتار یک مغالطه معرفتی است و گزاره های هستی شناختی را به گزاره های معرفت شناختی فرو می کاهد.

در این دیدگاه چند نقطه نظر مطرح است:

    1. معتقد است چیزهایی ممکن است واقعیت داشته باشند در حالی که نمود و ظهوری ندارند. برخلاف نقطه نظری که تنها چیزهایی را دارای واقعیت می داند که قابل مشاهده و تجربه حسی باشند.

    2. نظریه هایی که درباره شناخت جهان مطرح می شود همواره در معرض تحول و رشد هستند، زیرا به مرور زمان اطلاعات بیشتری برای انسان حاصل می شود.

    3. گزاره های معرفتی خصلت فراپدیداری دارند به این معنا که دانش ها نباید تنها به پدیدارها (فنومن ها) بپردازد، بلکه باید ساختار زیرین این عالم طبیعت را نیز مورد توجه قرار دهند. همان هایی که شرط وجود این پدیدارها هستند.

    4. مدعای معرفتی ما نه تنها فراپدیداری هستند، بلکه چه بسا ضد پدیداری باشند، یعنی ممکن است یک پدیداری که مشاهده می کنیم ما را فریب داده و در تقابل با واقعیت زیرین این جهان باشد.

آقای باسکار در ابتدا رئالیسم خود را رئالیسم استعلایی نامید و بعدا عنوان رئالیسم انتقادی را پذیرفت. رئالیسم استعلایی اشاره به فلسفه کانتی دارد که آن را ایده آلیسم استعلایی نامیده اند. استعلایی بودن به معنای شناخت زیرین است. مانند این پرسش که چه چیزی باید وجود داشته باشد تا مثلا شناخت الف ممکن گردد؟ این سوال از ساختاری زیرین این جهان است، یعنی همان چیزی که اگر آن را بپذیریم، پدیده الف ممکن می شود.

یکی از شیوه های مطرح در فلسفه از زمان کانت همین بوده که استدلال های استعلایی مطرح شود. استدلال استعلایی در واقع یک نوع استدلال رو به عقب و درون است. باسکار این پرسش را مطرح می کند که جهان چگونه باید باشد تا فعالیت علمی ممکن باشد؟ وی با طرح این پرسش از چیزی که فعلیت دارد (فعالیت علمی) به سوی چیزی که زیربنایی تر است می رود.

تفاوت استدلال استعلایی باسکار با استدلال های استعلایی کانت چیست؟ در اندیشه کانت این مساله مطرح بود که چطور می توان یک گزاره ای داشته باشیم که هم ترکیبی و هم پیشینی باشد؟ توضیح اینکه بر اساس نظریه کانت گزاره ها به سه دسته تقسیم می شود: گزاره های تحلیلی و ترکیبی، و گزاره های ترکیبی به گزاره های پیشینی و پسینی تقسیم می شود. گزاره تحلیلی قضیه ای است که محمول از تحلیل محمول به دست می آید (محمولات عن صمیمه)، مانند اینکه «هر مثلث سه ضلع دارد». اما در قضایای ترکیبی باید چیزی به موضوع ضمیمه شود تا بتوان محمول را از آن انتزاع کرده و بر آن حمل نمود، مثلا «حیات و زندگی هر موجود زنده ای وابسته به آب است» یا «مجموع زوایای مثلث برابر دو قائمه است».

قضیه پیشینی به قضیه ای گفته می شود که ذهن بدون نیاز به تجربه آن را درک می کند. مثل اینکه می گوییم «هر پدیده ای دارای علت است». بر اساس آنچه گفته شد معلوم می شود که همه قضایای تحلیلی، قضایای پیشنیی هستند. قضیه پسینی به قضیه ای گفته می شود که نیازمند تجربه است، مانند اینکه «آب در صد درجه به جوش می آید».

کانت می پرسد چگونه می توان دانش ترکیبی پیشینی داشته باشیم؟ یعنی شناختی که هم درباره جهان چیزی به ما بگوید (و همان گونه نباشد) و در عین حال از تجربه ما هم مستقل است. کانت فکر نمی کرد که جهان خود خصوصیاتی داشته باشد که بتوان مقولات غیر تجربی را به دست آورد و ما آنها را در شناخت های خود بکار گیریم لذا این را به ذهن ارجاع می داد.

باسکار معتقد بود شناختی که ما در اختیار داریم فعالیت صرفی مغز نیست، بلکه تعاملی از عالم ذهن با جهان خارج است و این تعامل بدان خاطر حاصل می شود که دستگاه ذهنی به خاطر مادی بودن، برای شناخت به ابزارآلاتی نیاز دارد. انسان با این ویژگی ها به شناخت می رسد مضافا بر اینکه ما گام به گام از سطح پدیدارها به سمت ساختارهای زیرین می رویم و لذا موفق به کشف رازهای جهان می شویم.

در نتیجه در حالی که استدلال های کانت منجر به پردازش نظریه ای درباره قدرت ذهن برای تحلیل یک ساختار معین کلی روی جهان می شود، استدلال های باسکار به این نتیجه منجر می شود که نه تنها درباره ذهن و خود ما بلکه درباره جهان هم باشد. در نتیجه فلسفه باسکار می تواند با فلسفه شی فی نفسه (نومن) برخورد کند، در حالی که (نومن) همانند یک شبه و چیزی که در دسترس معرفت نیست، در فلسفه کانت است. کانت می گفت مفاهیمی که در ذهن ما هستند مفاهیم ترکیبی و مستقل از تجربه اند و متکی به مقولات ذهنی ما هستند. و این ما هستیم که اینها را درست می کنیم اما از جهت باسکار جنبه هایی از جهان که شناخت را ممکن می کنند ضرورتا پیشینی نیستند و شناخت آنها نیز ممکن است. در نتیجه نظریه شناخت کانت فراتاریخی و فرازمانی بود، یعنی کاربرد آنها عمومیت داشه و اینها کلید حقایق ابدی برای همیشه هستند. [1]

توضیح بیشتر در این باره انشاءالله در گفتار دیگر بیان می شود.

 

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] ر.ک : رئالیسم انتقادی، ص25- 26.