درس کلام استاد ربانی

1400/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مطلق یا نسبی بودن معرفت و حقیقت

ثابت یا نسبی بودن حقیقت

موضوع بحث این بود که آیا حقیقت امری ثابت، مطلق و فرازمان و مکان است یا امری متغیر، متحول و نسبی است؟ گفته شد در این باره دو دیدگاه مطرح شده است: دیدگاه مطلق نگری در مورد حقیقت، و دیدگاه نسبی انگاری و متغیر دانستن حقیقت.

در تفکر رئالیستی حقیقت و معرفتِ حقیقی ثابت و مطلق است. مبنای این نظریه این است که حقیقت را چیزی می داند که مطابق با واقع و نفس الامر است. واقع و نفس الامر هم تغییر پذیر نیست. البته ممکن است متعلق معرفت مادی و متحول باشد اما این متغیر بودن نیز قانون ثابتی دارد. مراد از ثابت بودن حقیقت این است که با محکی عنه خود مطابقت داشته باشد. مثلا اگر یک پدیده مجرد است و از جهت هویت خارجی تغییر در آن راه ندارد، باید مطابق با آن باشد و اگر یک پدیده مادی است که متغیر است، باید با همین واقعیت مطابق باشد تا معرفت حقیقی باشد.

بر این اساس اشکالی که طرفداران ماتریالیست دیالکتیک بر نظریه رئالیست مطرح کرده اند که کل عالم متغیر است و شما چگونه می گویید واقعیت ثابت است، وارد نیست، زیرا در آن نوعی مغالطه به کار رفته است و آن اینکه متعلق معرفت ممکن است امری ثابت یا متغیر باشد اما سخن در خود حقیقت و معرفت است که همواره ثابت است.

آنچه در مورد ثابت بودن حقیقت بیان شد بر اساس این نظریه بود که حقیقت را مطابقت با واقع و نفس الامر می داند، اما اگر عده ای حقیقت را به توافق اذهان در یک محیط یا به مصلحت ها و مفسده هایی که حاصل می شود تعریف کنند، در این صورت حقیقت در نظر آنان نسبی خواهد بود.

نکته دیگری که در این باره بیان شد این بود که در امور تکوینی و اعتباریاتی که ملاکات ثابت دارند (مثل نیکو بودن عدالت و قبیح بودن خلف وعده)، حقیقت ثابت است، اما در اعتبارایاتی که ملاک ثابتی ندارند و مربوط به حوزه آداب و عمل است، مثل رسومی که برای یک جامعه ای حاصل می شود، حقیقت تغییر پذیر است.

ممکن است گفته شود ثابت بودن حقیقت مربوط به حقایق یقینی است، اما حقیقت احتمالی ممکن است تغییر پیدا کند، مانند معرفت های حاصل از علوم تجربی که از راه آزمایش حسی به دست می آید. مثلا فرضیه ای مطرح شده و شواهدی در تایید آن وجود دارد. این فرضیه را به عنوان حقیقت تلقی می کنند، اما اگر فرضیه بهتری که شواهد بیشتری موید آن است پیدا شود، آن فرضیه قبل کنار رفته و این فرضیه جدید در جایگاه حقیقت می نشیند. شهید مطهری این مطلب را در اصول فلسفه و روش رئالیسم مطرح کرده و گفته است: حقیقت احتمالی، امکان تغییر دارد، اما این تعبیر، یک تعبیر مسامحی است و از نظر فلسفی، ما حقیقت احتمالی نداریم، زیرا اگر چیزی مطالق با واقع باشد حقیقت است و اگر این ویژگی را نداشته باشد غیر حقیقی است، و احتمالی بوده آن مربوط به نفس ما است. ایشان می فرماید: «البته حقيقت احتمالى مى‌تواند موقت باشد. مانعى ندارد اگر يك فرضيه و تئورى با چندين تجربه تطبيق شد مادامى كه خلافش مسلّم نگشته آن را يك «قانون علمى» فرض و تلقى كنيم و البته هر وقت فرضيه ديگرى پديد آمد كه با تجربيات بيشترى تطبيق شد آن را «حقيقت علمى» تلقى خواهيم كرد و به همين ترتيب ... (هر چند از لحاظ فلسفى امور احتمالى را نيز «حقايق» نمى‌توان خواند و ما فقط به پيروى از اصطلاح دانشمندان جديد اين تعبيرات را مى‌كنيم).»[1]

چیستی و تعریف رئالیسم

تا اینجا دیدگاه رئالیسم در مورد حقیقت و ثابت بودن آن بیان شد. از آنجا که رئالیسم و تفکر آن سابقه و کاربرد فراوانی دارد در ادامه به بررسی چیستی و اقسام آن می پردازیم.

کلمه «رئالیسم»، از واژه «رئال» به معنای واقعی گرفته شده و به واقع گرایی و واقع بینی و اصالت واقع ترجمه شده است. این اصطلاح در حوزه های مختلفی همچون: فلسفه، اخلاق، سیاست، هنر و ادبیات به کار رفته است.[2] کاربرد مورد نظر ما در اینجا حوزه فلسفه است. در فلسفه، رئالیسم دو کاربرد دارد: کاربرد نادر آن نقطه مقابل نومینالیسم (نام گرایی یا اصالت تسمیه) است. یکی از مباحث قرون وسطی بحث درباره کلیات و نحوه وجود آن ها بود که آیا مفهوم کلی مصداق و واقعیت دارد یا ندارد؟ اگر واقعیت دارد و هست، نحوه تحقق آن چگونه است؟ آیا در ضمن افراد است یا تحقق جداگانه دارد؟ نامگرایان معتقد بودند کلیات واقعیتی غیر از وجود لفظی ندارد. در مقابل رئالیست ها بر این عقیده بودند که کلیات دارای وجود واقعی هستند (برخی واقعیت آن را مجزا از مصادیق و در عرض آنها می دانستند و برخی در ضمن افراد می دانستند).

رئالیسم در کاربرد رایج به این معنا است که اشیائی که ما درک می کنیم، علاوه بر اینکه وجود ذهنی دارند، واقعیت خارجی هم دارند. این رئالیسم در مقابل ایده آلیسم است که طبق نظر آنان آنچه ما از اشیا ادراک می کنیم مصادق واقعی ندارند و تنها وجود ذهنی دارند. در مقابل رئالیست ها معتقدند اولا: واقعیتی وراء ادراکات ذهنی ما هست و ثانیا: پاره ای از ادراکات ذهنی ما کاشف از آن واقعیت است و ما نسبت به آن شناخت داریم.

مراد از اینکه می گوییم واقعیت اشیا در ذهن، مستقل از ذهن است این است که اگر فرض کنیم هیچ انسانی هم نمی بود، آن شی برای خودش واقعیت دارد، مثل اینکه میزی که در اتاق هست خواه کسی آن را ببیند و ادراک بکند یا نه، آن میز در عالم واقع وجود دارد. اما راه تشخیص اینکه اشیا وجود دارند چیست؟[3]

از رئالیسم دیگری نام برده شده به نام رئالیسم علمی که انشاءالله در جلسه آینده به توضیح آن می پردازیم

 

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، ص165.
[2] ر.ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، ص25- 26 ؛ فرهنگ واژه ها، ص294- 294.
[3] ر.ک: فلسفه علم، حیمز لیدی من، ترجمه حسین کرمی، نشر حکمت، ص193.