موضوع بحث : امامت و فلسفه خلقت از نگاه قرآن و روایات
موضوع بحث امامت و فلسفه خلقت از نگاه قرآن کریم و روایات بود .
صورت استدلال این بحث به این شکل است:
- خداوند عالم را به خاطر انسان کامل آفریده است .
- انسان کامل یا کامل ترین انسان، همیشه حجت خداوند بر زمین است .
نتیجه این می شود که خداوند عالم را برای حجت خویش آفریده است .
- پیامبر و امام ( رهبران و پیشوایان معصوم ) خلیفه و حجت الهی در زمین هستند .
نتیجه اینکه خداوند جهان را برای پیشوایان معصوم آفریده است .
در جلسه قبل چند آیه در این باره بیان شد : از جمله «
الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلَا تجَْعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُون»
[1]
در این آیه سخن از توحید و یگانه پرستی است و بیان شده که غرض از خلقت الهی صرفا منفعت بردن نیست بلکه هدف از خلقت رسیدن به توحید در مقام عقیده و عمل است .
در جای دیگر می فرماید «
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلىَ الْأَرْضِ زِينَةً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُُّمْ أَحْسَنُ عَمَلا»
[2]
خدای متعال می فرماید غرض از خلقت زمین و ما فی الارض نیکوکاری و احسن عمل است. نیکوکاری شاخص و معیاری دارد که خشنودی خداوند و ارزشهای الهی است. ارزشهای الهی دارای مراتبی است و حد اعلای آن بالاترین درجه ای است که در حد ظرفیت نوع بشر است. هرکس که این مرتبه اعلی را داشته باشد کامل ترین خواهد بود. بنابراین خدای متعال که جهان را برای توحید ناب ( علمی و عملی ) و ارزشهای الهی خلق نموده است. عالی ترین درجه آن که بقیه هم به سمت او حرکت می کنند، انسان کامل است .
آیه دیگری که دارای دلالت روشن تری است ،آیه 102 آل عمران است . «
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون »
[3]
ضمیر تقاته نشان می دهد که شاخص خداوند است . تقوا دارای مراتبی است که حق تقوا ، بالاترین درجه آن است . کف و درجه اول تقوا عبارت است از انجام واجبات و ترک محرمات . یک درجه بالاتر تقوا، آن است که علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات، به مستحبات عمل شده و از مکروهات پرهیز شود. درجه بالاتر آن است که علاوه بر رعایت این امور تقوا رعایت، در مباحات نیز حد اعتدال را نگاه دارد. یعنی به حداقل لازم از مباحات بسنده نماید. مانند اینکه کم غذا می خورد و حتی آن مقدار کم را هم به خاطر لذت نمی خورد بلکه به قصد قربت می خورد . درجات تقوا می رسد به درجه چهارم که عالی ترین درجه تقوا است. در اینجا انسان متقی در هیچ امر و زمانی به غیر خدا توجهی ندارد و در همه حال خدا را یاد می کند. همه این معانی که گفته شد در کلمه تقوا نهفته است و به فرموده علامه طباطبایی یکی از معانی بطن داشتن قرآن همین است .
توبه و استغفار اولیاء الهی
همه این مراحل بابی دارد به نام توبه و استغفار که در هر مرتبه، توبه معنای خاص خود را دارد. یکی به جهت ترک نماز توبه می کند و یکی به خاطر ترک نماز شب و یکی به خاطر یک لحظه غفلت توبه می کند . دعای کمیل را، هم علی ابن ابیطالب (ع) می خواند و هم کمیل و هم ما می خوانیم . تعابیر استغفار در گناه در دعای کمیل برای همه درست است. در روایت آمده که پیامبر اکرم (ص) روزی هفتاد مرتبه استغفار می کردند بدون اینکه ذنب و گناهی داشته باشند. «
إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً مِنْ غَيْرِ ذَنْب»
[4]
حضرت رسول(ص) برای امور مباح مانند خواب نیز استغفار می نمایند و این ادب بندگی است. در درجات اولیه تقوا شیطان راه می یابد اما وقتی تقوای فرد بالا می رود دیگر شیطان به آن حریم راه و نفوذی نخواهد داشت. آنجا مقام مخلَصین است.
امام رضا (ع) در مناظره با مسیحیان در مورد حضرت عیسی (ع) فرمودند ایشان «کان قلیل العباده». عالم مسیحی اشکال نمود که مسیح شب ها و روزها به عبادت می پرداخت . حضرت به وی فرمود « من کان یعبد المسیح » عیسی (ع) چه کسی را عبادت می نمود؟ اینجا بود که عالم مسیحی درماند. زیرا خدا که خود را عبادت نمی کند. (آنچه امام رضا (ع) در مورد حضرت عبسی (ع) فرمود مقایسه عبادت ایشان با مردم نیست بلکه می فرمایند در مقابل خداوند عبادت ایشان قلیل بود).
در مورد آیه مورد بحث، تفسیر المیزان ، ج 3 ، ص 7 و 8 ذیل همین آیه بیانی دارد که مراجعه شود .
امام راحل در تعبیری فرمودند در دعایی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است «
ما عرفناک حق معرفتک »
[5]
پیامبر اکرم (ص) نفرموند «حق معرفتنا » یعنی آنچه برای بشر ممکن است از خود نفی نکرده است . اما می فرمایند: عبادت ما کجا و آنچه لایق خداوند است کجا . علاوه بر اینکه معرفت ذات حق ، بر غیر خدای متعال اصلا ممکن نمی باشد .
اگر مراقبت نسبت به اعضا و جوارح بیشتر شود ، خضوع و حالت عرفانی فرد بیشتر می شود. هر چقدر این مراقبت افزایش یابد حالت فقر و ناداری برای فرد بیشتر می شود. به ضعف و عجز خود بیشتر پی می برد . لذا اگر حضرت امیر(ع) آن گونه در دعای کمیل جزع و فزع می کند تعجب بر انگیز نیست.
مرحوم کافی مثالی می زدند که وقتی پدر و مادر به اتفاق بچه ها به باغ وحش رفته اند ،بچه ها به شیر ها نزدیک می شوند و می خواهند با آنها بازی نمایند اما پدر و مادر از این کار وحشت دارند زیرا کودک شناختی از خطر شیر ندارد اما والدین می دانند . همین مساله در مورد عذاب جهنم و نعیم بهشت است . بسیاری از افراد شناخت ساده ای از آن دارند لذا جزع و فزعی نسبت به آنها ندارد اما آنها که می دانند از دور داد و فریاد می کنند .
:: رابطه نظام عالم با انسان کامل
مستفاد از روایات و آیات بیش از این نیست که میان خلقت نظام عالم با انسان کامل ملازمه وجود دارد و آن علت غایی است . در ابتدای دعای ندبه آمده است «
شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیه و زخرفها و زبرجها فشر طولک ذلک و علمت منهم الوفاء به و قدمتهم و قربتهم » چون خدای متعال وفا را از ناحیه آنها دانست آنها را مقدم داشت و به خویش نزدیک نمود. (البته جزئیات این امور برای ما پوشیده است). در آیه تطهیر می خوانیم «
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً »
[6]
به این معنا است که اهل بیت چون از نوع انسان هستند زمینه گناه برای آنان هست و لو در طول زندگی هرگز گناهی نکرده اند .
انسان کامل خلیفه خداوند بر روی زمین
خدای متعال می فرماید : «
انی جاعل فی الارض خلیفه »
[7]
که مصداقا در مورد حضرت آدم (ع) است. دلیل اینکه حضرت آدم (ع) انسان کامل است این است که مسجود فرشتگان قرار گرفته است. فرشتگانی دارای جایگاه والایی نزد خداوند هستند علاوه بر اینکه در آیه ملائکه نخورده است و در میان این ملائکه، ملائکه مقرب نیز بوده است .
:: وجه سجده فرشتگان بر غیر خدا
قرآن کریم در مورد سجده برادران بر حضرت یوسف (ع) آنجا که خواب می بیند و آنجا که تاویل می شود می فرماید «
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا »
[8]
در مورد دیدن رویا هم می فرماید
« إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ »
[9]
در هر دو تعبیر دارد که سجده بر ایشان صورت گرفته است . «
له سجدا» و «
لی ساجدین » برادران و پدر و مادر یوسف برای شکر به خدا و تعظیم یوسف سجده نمودند . این عمل عبادت نبود بلکه به جهت تعظیم بود . آنچه مخصوص خدای متعال می باشد سجده عبادی است و الا سجده از روی تعظیم، اشکالی ندارد. بله در صورتی که عنوان ثانوی پیدا کند مثل اینکه وهابیت از آن سوء استفاده نمایند حکم دیگری پیدا می کند . بنابراین تعظیم معصومین اشکالی ندارد و شرک و معصیت نخواهد بود . لذا نمی توان گفت ملائکه و یا عمل پیامبر خدا شرک بوده است .
چند آیه دیگر : «
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق»
[10]
«
إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما»
[11]
«
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرات»
[12]
«
وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون»
[13]
«
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»
[14]
این دو آیه اخیر ناظر به استمرار امامت در بین مردم است . بر اساس این آیات می توان گفت که معصومین که مسجود ملائکه و انسان های کامل هستند و غایت جهان می باشند تا قیامت ادامه خواهند داشت و در هر دوره ای امامی وجود دارد .
چند نکته :
- هر گاه دلیل ما «لفظی» باشد اطلاق ظهور، حجت است و احتمالات عقلی تا وقتی دلیل نداشته باشیم بی اساس است . اما اگر دلیل «عقلی» باشد ، با آمدن احتمال استدلال باطل خواهد شد .
- سخن ما درباره همین عالم طبیعت است که ما در آنها زندگی می کنیم . در مورد جاهای دیگر اگر صاحبان عقلی نیست حکم همین آسمان و زمین ما را پیدا می کند که در خدمت انسان است و اگر صاحبان عقلی هست ، حکم انسان را پیدا می کند. زیرا «حکم امثال فی ما یجوز و ما لا یجوز واحد »
- در مباحث علمی هم باید عقلی بود و هم عرفی. در مباحث عقلیه باید عقلی شد و در برخی مسائل عرفی. عقلی تنها و عرفی تنها نادرست است. علامه طباطبایی اینگونه بود. انسان محقق، نیازمند جامعیتی در این زمینه است و آن هم نیازمند الطاف الهی است . خدای متعال خیلی بزرگ است . ما از عبادت هایمان باید توبه کنیم چه رسد به بدی هایمان.
(--- متن کتاب امامت در بینش اسلامی --- )
خلافت الهى و امامت بشر
از ديدگاه قرآن كريم، كسانى شايستگى پيشوايى بشر را دارند كه به مقام خليفةاللهى برسند؛ يعنى مقام پيشوايى بشر، ريشه در مقام خلافت الهى دارد. قرآن كريم، درباره حضرت داودعليه السلام نخست از مقام خلافت الهى او ياد مىكند، آن گاه از منصب حكومت و داورى وى: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالحَقِّ»(238) و درباره عموم پيامبران مىفرمايد:
«وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ × ذ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ × أُولئِكَ الَّذِينَ آ تَيْناهُمُ الكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ»؛(239)
ما، آنان را برگزيديم و هدايت ويژه خود را در اختيار آنان قرار داديم. آن گاه كتاب آسمانى و مقام نبوت و منصب داورى ميان مردم را به آنان داديم.
از اين آيات، به روشنى به دست مىآيد كه مقام امامت، مقام خلافت الهى و نبوّت، موهبتى الهى است و با جعل و نصب الهى تعيين مىشود، نه با انتخاب و گزينش بشر. درباره حضرت ابراهيمعليه السلام آمده است:
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»؛(240)
آن گاه كه پروردگار ابراهيم او را با كلماتى (آزمونهايى) امتحان كرد و ابراهيم به صورت كامل از عهده آن آزمونها برآمد، خداوند به او فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم».
قرآن كريم درباره پيامبران بنىاسرائيل مىفرمايد:
«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ»؛(241)
برخى از بنى اسرائيل را امامانى قرار داديم تا مردم را به امر ما هدايت كنند. اين مقام را آن گاه به آنان داديم كه در راه دين پايدارى كردند و به آيات ما يقين آوردند.
در جاى ديگر درباره ابراهيم، اسحاق و يعقوب مىفرمايد:
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحقَ وَيَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنا صالِحِينَ × وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛(242)
اسحاق و يعقوب را به ابراهيم عطا كرديم و همگى را از صالحان قرار داديم و آنان را امامانى قرار داديم كه مردم را به امر ما هدايت كنند.
از آيات ياد شده، اين مطلب به دست آمد كه پيامبران الهى، شئون زير را دارا بودند:
1. خلفاى الهى در زمين بودند؛
2. از مقام نبوّت و وحى برخوردار بودند؛
3. مقام رسالت و ابلاغ پيامهاى الهى را به بشر داشتند؛
4. پيشوايان بشر بودند.
استمرار امامت و خلافت الهى پس از پيامبران
از مقامات و شئون ياد شده، دو مقام نبوّت و رسالت از ويژگىهاى پيامبران بوده است و با ختم نبوّت و رسالت، كسى داراى چنين مقامى نخواهد بود. اما مقام خلافت و امامت، از ويژگىهاى پيامبران به شمار نمىرود. چرا كه از يك سو خليفه خداوند در زمين، فلسفه وجودى آفرينش آسمانها و زمين است و از سوى ديگر، افراد بشر در مسير بندگى خداوند و رسيدگى به كمال مطلوب و سعادت برين، به پيشواى الهى كه هدايت كننده آنان باشد، نيازمندند.
به عبارت ديگر، خلافت الهى در زمين و رهبرى بشر، به زمان خاصّى اختصاص ندارد. تا زمين باقى است و بشر در حيات دنيوى به سر مىبرد، خلافت و امامت الهى، به مقتضاى حكمت و هدايت الهى، ضرورت دارد.
اين مطلب كه امامت به عنوان منصب الهى، پيوسته در ميان بشر ادامه خواهد داشت، از قرآن كريم نيز به روشنى استفاده مىشود. يكى از آن آيات، آيه مربوط به امامت حضرت ابراهيمعليه السلام است، زيرا در اين آيه پس از آن كه خداوند، مقام امامت را به آن حضرت اعطا مىكند، حضرت ابراهيمعليه السلام آن را براى برخى از فرزندانش درخواست مىكند، ولى خداوند در پاسخ او مىفرمايد: «لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ»؛ يعنى امامت كه عهدى است الهى، نصيب ظالمان از ذريّه ابراهيم نخواهد شد و تنها به آن دسته از فرزندان او اختصاص دارد كه از هر گونه ظلم پيراسته باشند.
بنابراين، تا هنگامى كه ذريّه حضرت ابراهيم در دنيا باقى اند، منصب امامت در بين معصومان از ذريّه او ادامه خواهد يافت.
اين مطلب، از آيات ديگرى كه مربوط به حضرت ابراهيمعليه السلام است نيز به دست مىآيد:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ × إِلّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ × وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»؛(243)
آن گاه كه ابراهيم به پدر و قوماش گفت:«من، از آنچه شما پرستش مىكنيد، بىزارى مىجويم، مگر از پرستش آن كسى كه مرا آفريده و مرا هدايت خواهد كرد» و خداوند، آن هدايت را حقيقتى جاودانه در نسل او قرار داد، شايد گمراهان (با وجود چنين هدايتى) به سوى خداوند باز گردند.
روشن است كه جمله «فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ» بر هدايت ويژهاى از جانب خداوند دلالت مىكند كه فراتر از هدايت فكرى و عقلانى است. اين هدايت، همان هدايت ويژهاى است كه حضرت ابراهيمعليه السلام به واسطه آن به مقام امامت رسيد. آن هدايت، از جمله «إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً» به دست مىآيد خداوند، اين هدايت ويژه را در خاندان او براى هميشه قرار داده است و فلسفهاش اين است كه هدايت كننده بشر به راه حق باشد تا افراد بشر با برخوردارى از چنين هدايت الهى به صراط مستقيم باز گردند.
همين مطلب در احاديثى كه از امامان اهل بيتعليهم السلام روايت شده است نيز وجود دارد. در آنها«كلمة باقية» به امامت تفسير شده است كه در اهل بيت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و در ذريّه امام حسينعليه السلام تا قيامت ادامه خواهد داشت.(244)
آيه ديگرى كه بر ادامه امامت حقّ تا روز قيامت دلالت مىكند، عبارت است از:
«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتابَهُمْ وَلايُظْلَمُونَ فَتِيلاً × وَمَنْ كانَ فِى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبِيلاً»؛(245)
روز قيامت، هر گروهى را با امام شان فرا مىخوانيم. كسانى كه نامه عمل آنان به دست راستشان داده شود، نامه خود را مىخوانند و كمترين ظلمى به آنان نخواهد شد. (پاداش عمل خود را كاملاً دريافت مىكنند) و هر كس در دنيا نابينا باشد (امام حق را نشناسد)، در آخرت نابينا و گمراهتر خواهد بود.
مفاد دو آيه ياد شده اين است كه روز قيامت، انسانها به صورت دسته دسته، وارد صحراى محشر مىشوند تا سرنوشت آنان از نظر سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ، روشن گردد. براى تحقّق اين هدف، افراد را با پيشواى آنان دستهبندى و در محكمه عدل الهى، حاضر مىكنند. آن گاه نامه كسانى كه در دنيا از امام حق پيروى كردهاند، به دست راست شان داده مىشود و آنان پاداش اعمال خود را به طور كامل دريافت مىكنند. اينان، اهل نجات و رستگارى خواهند بود. كسانى كه در دنيا، چشم حقيقت بين آنان كور بوده است و امام حق را نشناختهاند و از او پيروى نكردهاند، در قيامت از رستگارى و سعادت برين محروم خواهند بود.
بنابر آنچه گفته شد، مقصود از «امام» در آيه مزبور، اعم از امام حق و باطل است، ولى در هر حال، مفاد آيه اين است كه امامِ حق تا قيامت در بين بشر باقى خواهد بود و به طور پيوسته، در برابر امام حق، امام باطلى هم وجود خواهد داشت.
با توجه به بحثهاى گذشته، روشن شد كه امامِ حق، كسى است كه امامتاش از مشيّت و جعل الهى نشأت گرفته باشد. او كسى است كه از مقام خلافت الهى برخوردار است و اسرار و حقايق مربوط به آفرينش انسان و جهان را مىداند و در طول حيات خود، ظلم و گناه نمىكند: «لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ»(246).
مطلب ياد شده، در احاديث اهل بيتعليهم السلام نيز بيان شده است.
در احاديث(247) امامان اهل بيتعليهم السلام، ضرورت وجود امام و حجّت خداوند در زمين، به صورت مكرّر بيان شده و بر نكات زير تأكيد شده است:
1. وجود پيشواى الهى، در هر زمان، امرى ضرورى و اجتنابناپذير است؛
2. پيشوايان الهى، خلفاى خداوند در زميناند: اولئك خلفاءُ اللَّه في أرضه؛
3. رهبران الهى، كاملترين انسانهاى عصر خويشاند؛
4. حجّتهاى خداوند، فلسفه آفرينش انسان و جهان هستند.(248)
فصل هفتم
فلسفه امامت از نگاه روايات
امامت در روايات از زواياى گوناگون مورد توجه قرار گرفته و براى آن، مسئوليتها و اهداف والايى تعريف شده است كه در اين فصل با آن آشنا خواهيم شد.
روايات نبوى
در روايات نبوى، درباره فلسفه امامت با صراحت مطلبى بيان نشده است، ولى از آنچه كه درباره امامت و جايگاه عترت روايت شده است مىتوان تا حدى فلسفه امامت را باز شناخت. از اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اگر كسى امام زمان خود را نشناسد و از دنيا برود، به مرگ جاهليت مرده است(255)، به دست مىآيد كه امامت با هدايت و ضلالت انسانها و سعادت و شقاوت آنان ارتباط دارد.
بر اين اساس، انديشه، گفتار، اخلاق و رفتار امام بايد به گونهاى باشد كه خط مشى زندگى مسلمانان را بر اساس الگوى اسلامى ترسيم نمايد؛ يعنى امام بر حيات فكرى، اخلاقى و فردى و اجتماعى مسلمانان تأثير مىگذارد و مسئوليت او فقط در برقرارى امنيت و دفاع از كيان اسلام و مسلمين و اجراى احكام اسلامى خلاصه نمىشود. او كارشناس مسائل معرفتى و بايدها و نبايدهاى دينى است و رأى او معيار حق و باطل مىباشد.
در حديث ديگر، پيامبرگرامىصلى الله عليه وآله فرمود:
«
لايزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة، كلّهم من قريش»
[15]
تا زمانى كه دوازده جانشين در بين مسلمانان هستند كه همگى از قريش مىباشند پيوسته اسلام عزيز خواهد بود.
در حديث ديگرى آمده است:
«
و لا يزال الدين قائما حتى تقوم السّاعة أو يكون عليكم إثنا عشر خليفة»
[16]
پيوسته تا روز قيامت اين دين استوار خواهد بود و دوازده خليفه در بين مسلمانان وجود خواهند داشت.
از اين روايات به دست مىآيد كه جانشينان پيامبرصلى الله عليه وآله، انسانهايى هستند كه بينش، دانش، گفتار و رفتار آنان به گونهاى است كه جز به خير و صلاح امت اسلامى نمىانجامد و مايه عزت و افتخار مسلمانان مىباشد؛ يعنى مسلمانان مىتوانند به آنان بر ديگران مباهات كنند.
[ سه نکته در این حدیث مورد نظر است: 1- به لحاظ عدد که دوازده نفر هستند. 2- در همه زمان ها چنین است. 3- دیگر اینکه از لحاظ خصوصیت به گونه ای باشند که مایه عزت مسلمانان هستند. خیلی از حاکمان به جهت این خصوصیت خارج می شوند زیرا دارای رفتار ناپسندی بودند . خلفای راشدین که 4 نفر بودند . اگر بخواهیم به سراغ بنی امیه یا بنی عباس رویم علاوه بر ضعف در خصوصیت ،تعداد آنها نیز بیشتر می باشد لذا به لحاظ تاریخی کما و کیفا جز ائمه معصومین مصداقی نخواهد داشت. جالب اینکه همین مطلب را برخی از محققان اهل سنت پذیرفته اند. اما برخی دیگر از اهل سنت برای توجیه دوازده خلیفه به صورت گزینشی عمل کرده و افرادی که به صورت نسبی دارای خصوصیتی هستند انتخاب کرده اند.]
پرسش: در تاريخ اسلام چه كسانى را مىتوان يافت كه از نظر تعداد، دوازده تن و همگى از قريش باشند و امامت آنان به صورت پيوسته از زمان رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز شده و تا قيامت ادامه داشته باشد؟
قبل از بنى اميه تعداد خلفايى كه زمام رهبرى امت اسلامى را دست داشتند كمتر از دوازده تن بودند. خلفاى بنى اميه و بنى عباس نيز از نظر تعداد، بيش از دوازده نفر بودند و از نظر بينش، دانش، گفتار و رفتار با ويژگىهاى ياد شده در روايات تطابق ندارند. بنابراين، روايات ياد شده جز بر امامان دوازده گانه شيعه منطبق نمىگردد.
اين مطلب را برخى از محققان اهل سنت پذيرفتهاند؛ چنان كه شيخ سليمان بن شيخ ابراهيم حسينى بلخى قندوزى حنفى (1294 - 1220 ق) پس از نقل احاديث «دوازده خليفه» گفته است:
برخى از محققان گفتهاند احاديثى كه بر اين مطلب دلالت مىكند كه جانشينان پيامبرصلى الله عليه وآله دوازده نفرند، مشهور است و با تأمل روشن مىشود كه مقصود پيامبرصلى الله عليه وآله امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت او مىباشد، زيرا نمىتوان اين احاديث را بر خلفاى پس از او (قبل از بنىاميه) حمل كرد، چون تعداد آنان كمتر از دوازده نفر است و نمىتوان آن را بر زمامداران اموى حمل كرد، زيرا اولاً تعداد امويان بيشتر از دوازده نفر است و ثانياً جز عمر بن عبدالعزيز، همگى افراد ستمكارى بودند و ثالثاً در روايت عبدالملك از جابر آمده است كه خلفاى دوازده گانه، از بنىهاشم هستند. هم چنين نمىتوان حديث را بر زمامداران عباسى منطبق نمود زيرا آنان نيز بيشتر از دوازده نفرند و از طرفى حرمت آيه مودت
[17]
و حديث كسا را پاس نداشتند. پس، چارهاى جز اين نيست كه حديث را بر امامان دوازده گانه از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله منطبق سازيم كه همگى از داناترين، پرهيزكارترين و شريفترين انسانهاى عصر خود بودند. حديث ثقلين و احاديث فراوان ديگرى كه در اين كتاب درباره فضائل اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله نقل گرديد، معناى ياد شده را تأييد مىكند.
[18]
از حديث ثقلين
[19]
نيز به روشنى مىتوان بر جايگاه و اهداف برجسته رهبرى امت اسلامى پس از پيامبرگرامىصلى الله عليه وآله پى برد، زيرا در اين حديث درباره عترت، نكات ذيل بيان شده است:
1. عترت، همتاى قرآن است؛ يعنى جايگاه معنوى و هدايتى آنان پس از جايگاه قرآن قرار دارد؛
2. هدايت امت، در گرو تمسك به قرآن و عترت است؛ يعنى بدون تمسك به عترت هدايت كامل نيست و خطر گمراهى امت را تهديد مىكند؛
3. عترت تا روز قيامت از قرآن جدا نخواهد شد؛ يعنى رهبرى عترت دوشادوش رهبرى قرآن قرار دارد و تا قيامت تداوم خواهد داشت.
حديث ثقلين، از يك سو، مصداق رهبرى امت اسلامى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله را مشخص كرده است و از سوى ديگر، جايگاه و رسالت آنان را يادآور شده است، بدين معنى كه هدايت و ضلالت امت اسلامى به نوع موضعگيرى آنان در مورد قرآن و عترت پيامبرصلى الله عليه وآله بستگى دارد. همان گونه كه قرآن در همه شئون زندگى انسان دخالت دارد، رهبرى عترت پيامبرصلى الله عليه وآله نيز به همه شئون زندگى مردم مربوط مىباشد.
روايات اهل بيتعليهم السلام
در روايات اهل بيتصلى الله عليه وآله، درباره اهداف، شئون و وظايف امامت، مطالب بسيارى مطرح شده است و ما در اين قسمت به نقل و تبيين نمونههايى از آن مىپردازيم.
مسئوليتهاى اخلاقى، دينى و اجتماعى
اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود:«
انه ليس على الإمام الاّ ما حمّل من أمر ربّه: الإبلاغ فى الموعظة و الإجتهاد فى النصيحة و الإحياء للسنّة و إقامة الحدود على مستحقيها و إصدار السّهمان على أهلها»
[20]
امام وظيفهاى جز آنچه از جانب خداوند بر دوش او نهاده شده است، ندارد و آن چند چيز است:
الف) در مقام موعظه و پند و اندرز دادن مردم، معارف و حكمتهاى الهى را به مردم ابلاغ كند. به عبارت ديگر موعظهاش بليغ، گويا و رسا باشد؛
ب) سنّت خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله را احيا كند؛
ج) حدود الهى را اجرا كند؛
د) سهم افراد را از بيت المال بدون ملاحظه برترىهاى قومى، سياسى و مانند آن، بپردازد. چنان كه وقتى به امامعليه السلام پيشنهاد دادند به برخى از معارضه جويان، سهم بيشترى از بيتالمال بدهد تا آنان روش مسالمت بر گزينند، امامعليه السلام سخت برآشفت و فرمود: آيا از من مىخواهيد كه با ستم كردن بر مردم پيروزى را به دست آورم؟! هرگز چنين نخواهم كرد. اگر مال، از آن من بود در تقسيم آن ميان مردم به مساوات عمل مىكردم، در حالى كه اين مال، مال خداوند است.(262)
برابر كلام اميرالمؤمنينعليه السلام، منشأ مشروعيت امامت و مسئوليت امام، اراده و فرمان خداوند است، نه خواست مردم زيرا هر گاه منشأ مشروعيت و مسئوليت، در مسئله رهبرى، خواست مردم باشد، با دو مشكل اساسى مواجه مىشود؛ يكى، محدوديت شناخت و خطاپذيرى درك آنان در تشخيص نيازهاى واقعى و غير واقعى خويش و ديگرى، اختلاف آرا در منافع و مصالح عموم مردم.
مسئوليتهاى پنجگانهاى كه در سخن اميرالمؤمنينعليه السلام براى امام تعيين شده است، نمونههايى از مهمترين مسئوليتها است كه به هر دو جنبه مادى و معنوى حيات بشر نظر دارد. بر اين اساس، رهبر امت اسلامى علاوه بر اين كه به مسائل امنيتى و اقتصادى جامعه اسلامى اهتمام دارد، از مسائل اخلاقى و معنوى نيز غافل نيست و با تدبير لازم مردم را ارشاد مىكند و او در صورتى از عهده چنين مسئوليتى بر خواهد آمد كه خود فردى صالح باشد. از سوى ديگر، او احياگر سنّتهاى الهى است كه در قرآن و روايات بيان شده است و انجام اين مسئوليت در گرو شناخت كامل او از كتاب و سنت مىباشد.
:: مصالح دينى و دنيوى
اميرالمؤمنينعليه السلام، در گفتارى ديگر، كه بيشتر به بعد سياسى و حكومتى امامت نظر دارد، چنين فرمود:
«
اللّهم انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسة فى سلطان ولا التماس شىءٍ من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الإصلاح فى بلادك، فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك»
[21]
خدايا تو مىدانى كه آنچه ما]ما در زمينه حكومت[ انجام داديم براى كسب سلطنت و فرمان روايى و يا براى به دست آوردن متاع دنيوى نبود. بلكه براى آن بود كه نشانههاى فراموش شده دينت را باز گردانيم و اصلاح در امور مادى و معنوى مردم را در سرزمينهايت آشكار سازيم تا ستمديدگان از بندگان تو امنيت يابند و حدود تعطيل شده تو اجرا گردد.
امامعليه السلام وظايفى را مورد تأكيد قرار داده، كه در آن زمان مورد بى اعتنايى قرار گرفته بود؛ ارزشهاى اسلامى، فراموش يا كم اهميت شده بود؛ تجمل گرايى، تبعيض و بىعدالتى در دستگاه حكومت راه يافته بود و حدود الهى تعطيل شده بود. از آن جا كه رهبرى امت اسلامى به عنوان خلافت و امامت همان رهبرى امت در راستاى نبوت و رسالت است، بايد ارزشهاى اسلامى در صدر برنامهها باشد، حدود الهى اجرا شود، حكومت بر اساس مشورت، مهربانى و احترام به شخصيت افراد و عدالت و مساوات استوار گردد. از ديدگاه اميرالمؤمنينعليه السلام حاكميت و بسط عدالت در جامعه اسلامى، بهترين چشم روشنى براى حاكمان است: «إنّ أفضل قرّة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد»؛(264) چنان كه تبعيض و بى عدالتى از پليدترين ناهنجارىهاى فرهنگى و اجتماعى است تا آن جا كه پيامبر گرامىصلى الله عليه وآله در موارد بسيار فرمود: لن تقدّس امة لميؤخذ للضعيف فيها حقّه من القوى غير متتعتع؛(265) امتى كه در آن حق افراد ناتوان از صاحبان قدرت بدون كوچكترين ترس و واهمهاى گرفته نشود از قداست بهرهاى ندارد.
فلسفه امامت از نگاه امام رضا (ع)
فضل بن شاذان از امام رضاعليه السلام روايت كرده است كه امامعليه السلام در پاسخ اين پرسش كه چرا خداوند«اولى الامر» را نصب و اطاعت از آنان را واجب كرد، فرمود: «اين قانون الهى علتهاى بسيار دارد». آن گاه سه علت ذيل را بيان فرمود.
:: نظم، امنيت و عدالت اجتماعى
مطالعه تاريخ بشر نشان مىدهد كه هيچ ملتى بدون رهبر نبوده است، زيرا آنان در امور دنيوى و دينى خود به رهبر نياز دارند. در اين صورت، روا نيست كه خداوند حكيم، چيزى را كه مىداند مردم به آن نياز دارند، ناديده بگيرد و پيشوايى را براى آنان تعيين نكند كه به رهبرى او با دشمنان بجنگند و اموال عمومى را ميان آنان تقسيم كند و نمازهاى جمعه و جماعات را بر پا سازد و از حقوق مظلومان دفاع كند.
امامعليه السلام، در اين سخن، دو مطلبى را بيان كرده است؛ يكى ضرورت وجود امام در جامعه اسلامى و ديگرى اهداف امامت و مسئوليتهاى امام. اهداف و مسئوليتهاى ذكر شده در اين قسمت از سخن امامعليه السلام، به مسائل اجتماعى و سياسى اسلام نظر دارد.
نكته ديگرى كه از سخن امامعليه السلام، به دست مىآيد انتصابى بودن مقام امامت است كه به مقتضاى حكمت خداوند مىباشد. به عبارت ديگر، استدلال امام رضاعليه السلام بر وجوب امامت همان است كه متكلمان شيعه به نام« لطف» مطرح كردهاند.
:: اجراى احكام و حدود الهى
خداوند براى مكلّفان، احكام و حدودى را مقرر داشته است كه رعايت آن، مايه سعادت و تعدى از آن، موجب فساد و تباهى مىباشد. اما غرائز باعث مىشود كه مردم آنچه را كه مطابق تمايلات نفسانى خود مىدانند بر گزينند و مصلحت خود و جامعه را ناديده بگيرند. از اين رو خداوند براى جلوگيرى از چنين رخداد ناپسند، زمامدارى را تعيين كرد تا احكام و حدود الهى را در جامعه اجرا كند و آنان را از فساد و تباهى باز دارد.
در اين قسمت از سخن امام رضاعليه السلام، بر اجراى احكام و حدود الهى به عنوان فلسفه امامت تأكيد شده و يادآورى شده است كه نتيجه اجراى احكام و حدود الهى، جلوگيرى از گسترش فساد و تباهى و فراهم شدن زمينه حاكميت خير و صلاح مىباشد.
:: حفظ شريعت
اگر خداوند، رهبرى امين را كه حافظ شريعت باشد تعيين نمىكرد، دين، از دست مىرفت و سنتها و احكام الهى تغيير مىكرد؛ بدعت گذاران بر دين مىافزودند و ملحدان از آن مىكاستند و حقيقت را بر مسلمانان مشتبه مىساختند، زيرا افراد از نظر شناخت و معارف و احكام دينى كامل نيستند و با اين حال، آرا و سلائق آنان مختلف است. اگر خداوند، در ميان آنان، رهبرى كه نگهبان شريعت اسلامى باشد تعيين نمىكرد، همان گونه كه اشاره شد، گرفتار فساد مىشدند و شريعت اسلامى و سنتها و احكام دينى تغيير مىكرد و فساد آن دامنگير همه افراد مىشد.(266)
در اين بخش از سخن امام رضاعليه السلام، حفظ دين اسلام از دستبرد بدعت گذاران و ملحدان، از اهداف امامت و وظايف امام دانسته و تأكيد شده است كه اگر از طريق امامت، جلوى اين خطر گرفته نمىشد، فساد آن دامنگير همگان مىشد.
امام رضاعليه السلام به يك اشكال فرضى هم پاسخ داده است و آن اشكال اين است كه عالمان اسلامى دين مىتوانند دين را از خطر تغيير و تحريف حفظ كنند. در اين صورت، نصب امام ضرورت ندارد.
پاسخ امام رضاعليه السلام اين است كه اولاً: عالمان دينى از نظر شناخت احكام اسلامى در حد كمال مطلوب نيستند و ثانياً: آراى آنان در فهم و تفسير كتاب و سنت، مختلف است. در نتيجه، شريعت اسلامى به صورت كامل و از طريق مطمئن در اختيار مردم قرار نمىگيرد.
حفظ شريعت از تغيير و تحريف، به عنوان فلسفه امامت، از ديگر امامان اهلبيتعليهم السلام نيز بيان شده است امام صادقعليه السلام از طريق پدرانش روايت كرده است كه پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله فرمود:
إن فى كلّ خلف من امّتى عدلا من أهل بيتى ينفى عن هذا الدّين تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين؛(267)
در هر نسلى از امت من، فردى عادل از اهل بيتم وجود دارد كه تحريف غاليان و نسبتهاى نارواى باطل گرايان و تأويل جاهلان را از دين نفى مىكند.
امام صادقعليه السلام، در حديث ديگرى، فرمود:
إنّ الأرض لاتخلو الاّ و فيها امام كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم وإن نقصوا شيئاً أئمّة لهم؛(268)
زمين، هرگز از وجود امام خالى نخواهد بود، تا اگر مؤمنان چيزى را بر دين افزودند، امام آن را رد كند و اگر چيزى را از آن كاستند، امام آن را اتمام نمايد.
نكته در خور توجه اين است كه در روايت امام رضاعليه السلام و روايت پيامبرصلى الله عليه وآله، تغيير و تحريف در دين، به بدعت گذاران و ملحدان و در روايت امام صادقعليه السلام، به مؤمنان نسبت داده شده است. در واقع هر دو مطلب درست است؛ گروه نخست با انگيزههاى شيطانى در دين، تغيير و تحريف ايجاد مىكنند و گروه دوم به دليل ناآگاهى. در هر صورت، وجود امام به عنوان فردى كه دين را به صورت كامل مىشناسد، ضرورت دارد تا در برابر اين گونه تغييرها و تحريفها، معارف و احكام اصيل اسلام را براى مردم بيان كند تا آنان بتوانند بر اساس آراى امام، حق را از باطل تشخيص دهند.
:: اتمام حجت بر مكلفان
همانند نبوّت، يكى از فلسفههاى امامت، اتمام حجّت بر بشر است. قرآن كريم، درباره فلسفه نبوت، فرموده است:
«رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛(269)
خداوند، رسولانى بشارت دهنده و بيم دهنده را برانگيخت تا مردم بر خداوند حجّت نداشته باشند.
همين مطلب، در روايات اهل بيتعليهم السلام درباره امامت نيز بيان شده است. امام كاظمعليه السلام، فرمود:
إنّ الحجّة لاتقوم للَّه على خلقه الاّ بامام حتى يعرف؛(270)
حجت خداوند بر بندگانش جز به واسطه امام تحقق نمىيابد.
اين مطلب، از امام صادقعليه السلام و امام رضاعليه السلام نيز روايت شده است.(271)
امام صادقعليه السلام فرمود:
إنّ آخر من يموت الإمام لئلا يحتجّ أحد علىاللَّه عزّوجلّ أنّه تركه بغير حجّةاللَّه عليه؛(272)
آخرين فردى كه از دنيا خواهد رفت، امام خواهد بود، تا كسى نتواند بر خداوند احتجاج كند كه او را بدون حجت الهى رها كرده است.
ملاك اتمام حجت خدا بر بشر، در باب نبوت و امامت، عبارت است از نياز معرفتى و هدايتى انسان به معلمان و هاديان معصوم. عقل، اگر چه حجّت درونى خداوند بر بشر است، ولى كافى نيست، زيرا عقل، فقط مىتواند اصول كلى مربوط به معرفت و هدايت را تشخيص دهد؛ در حالى كه نيازهاى معرفتى و هدايتى انسان بسيار گستردهتر از اصول كلى است. از اين رو، خداوند اين قبيل نيازها را در مرحله اول، از طريق نبوت و در مرحله دوم از طريق جانشينان پيامبران كه عالمان به معارف و احكام شريعت، و پيراسته از خطا و گناه، هستند بر طرف ساخته است.
البته با ختم نبوت، حجّت خدا بر بشر از طريق امامت امامان معصومعليهم السلام استمرار دارد. قرآن نيز، تفاصيل شريعت را بيان نكرده است. بنابراين، حجت خدا بر بشر، پس از پيامبرصلى الله عليه وآله جز با امام معصوم تمام نمىشود.
* * *
اللهم صل علی محمد و آل محمد
[1]
بقره ، 22
[2]
کهف ، 7
[3]
آل عمران ، 102
[4]
کافی ، ج 2، ص 450
[5]
بحار ، ج 58 ، ص 23
[6]
احزاب ، 33
[7]
بقره ، 30
[8]
یوسف ، 100
[9]
یوسف ، 4
[10]
سوره ص ، 26
[11]
بقره ، 121
[12]
انبیاء، 73
[13]
زخرف ، 28
[14]
اسراء ، 71
[15]
صحيح مسلم، ج 4، ص 1453، كتاب الامارة، باب 1، حديث 7.
[16]
همان، حديث 10، مضمون اين حديث با اندك تفاوتى در تعبير، در احاديث 8 و 6 و 5 و 9 همين مدرك نيز نقل شده است؛ چنان كه ديگر صحاح و مسانيد و كتابهاى حديث و تاريخ اهل سنت نيز وجود دارد. ر.ك: مجله تخصصى كلام اسلامى، شماره 52 ، ص 108 - 106.
[17]
قُلْ لاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلّا المَوَدَّةَ فِى القُرْبى (شورى، آيه 23).
[18]
ينابيع المودة، ص 144، باب 77.
[19]
انى تارك فيكم الثقلين كتاباللَّه و عترتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.
[20]
نهج البلاغه، خطبه 105.
[21]
همان، خطبه 131، اين حديث، با اندكى اختلاف در عبارت، از امام حسينعليه السلام نيز روايت شده است. تحف العقول، ص 170، سخنان امام حسينعليه السلام.