درس امامت استاد ربانی

جلسه پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث : بررسی شبهات مربوط به لطف بودن امام

 در ابتدا به معرفی کتاب «المغنی» ‌نوشته قاضی عبد الجبار معتزلی می پردازیم . اسم کامل کتاب « المغنی فی ابواب توحیده و العدل» است . قاضی عبد الجبار اسعد ابادی همدانی معتزلی، متوفای چهارصد و پانزده هجری قمری است . کتاب ایشان دارای بیست جلد است که در باب مباحث توحید و عدل و اعتقادات نوشته شده است . جلد بیستم این کتاب در باب امامت است . در این کتاب هم به مباحث امامت عامه پرداخته و هم مباحث امامت خاصه را مورد نظر قرار داده است.

نگاهی به فصل های کتاب المغنی

 ذكر فصول الجزء العشرين من كتاب «المغنى» و أبوابه‏

 * الكلام فى الإمامة فصل: يكشف الغرض منها، «1» و معتمد الخلاف فيها.

 * الكلام فيما يتعلق بوجوب الإمامة، و وجه وجوبها.

 فصل: فى أن الإمامة غير واجبة من جهة العقل.

 فصل: فى بيان ما يدل من جهة السمع على وجوب إقامة الإمام.

 فصل: فى ذكر شبههم فى هذا الباب.

 * الكلام فى النص الّذي يدعيه المخالف و ما يتصل بذلك. [طریق تعیین امام؛ امامیه نص را طریق تعیین می داند و وی آن را رد می کند ]

 فصل: فى أن الإمامة لا يجب أن يكون طريقها النص «2» من جهة العقل.

 فصل: فى ذكر شبههم فى هذا الباب.

 فصل: فى أن النص على الإمامة غير واجب، و لا ثابت من جهة السمع، و ما يتصل بذلك.

 * الكلام فى الصفات التى إذا اختص بها المرء صلح أن يكون إماما.

 فصل: فى أن من يصلح للإمامة لا بد من أن يكون عدلا، و أن إمامة الفاسق لا تجوز، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى قدر ما يجب أن يختص به من يصلح للإمامة من العلم، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى الكلام فى الأفضل، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى أن الأئمة من قريش، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى هل يجوز العدول عن قريش، فى باب الإمامة؟ أولا؟ و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى أن الإمام يجب أن يكون واحدا فى الزمان، و ما يتصل بذلك‏

 فصل: فى أنه لا يمتنع فى وقت واحد جماعة يصلحون للإمامة.

 فصل: فى أن من يصلح للإمامة لا يصير إماما، و أنه لا بد من تجدد أمر يصير به إماما. [ علاوه بر مشروعیت ،‌نیازمند مقبولیت هم هست ]

 * الكلام فيما يصير به الإمام إماما. و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى الدلالة على ما قدمنا ذكره من أنه لا بد من العقد، و عدد مخصوص فى العاقدين، و شرط مخصوص فيهم.

 تا اینجا مباحث کلی امامت را مطرح نمودند . از اینجا به بعد وارد امامت خاصه می شود .

 * الكلام فى إمامة أبى بكر- رحمه اللّه- و من بعده.

 فصل: فى ذكر شبههم فى الاختيار .

 فصل: فى الدلالة على أن أبا بكر كان يصلح للإمامة.

 فصل: فى ذكر مطاعنهم فى أبى بكر، و بيان الجواب عنها.

 فصل: فى أن عمر بن الخطاب كان يصلح للإمامة.

 فصل: فى بيان إمامة عمر، و طريق إثباتها و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى ذكر ما أوردوه من المطاعن فى إمامة عمر بن الخطاب.

 فصل: فى إمامة عثمان و ما يتصل بذلك.

 * الكلام على الخوارج و من نحا نحوهم فى البراءة من عثمان و خلعه.

 فصل: فى الكلام على من وقف فى عثمان و قاتليه.

 فصل: فى إمامة أمير المؤمنين، على بن أبى طالب عليه السلام.

 فصل: فى إثبات إمامته عليه السلام، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى إبطال قول من طعن فى إمامته لمقاتلته أهل القبلة.

 فصل: فى إبطال قول من وقف فيه عليه السلام، و فى القوم، و زعم أنهما كالمتلاعنين، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى بيان توبة طلحة و الزبير و عائشة و غيرهم.

 فصل: فى بغى معاوية و وجوب محاربته. [وی معاویه را مانند ما باغی می داند . اما اهل حدیث و احناف ، نوعا آن طرف قرار دارند ]

 فصل: فى الكلام عن الخوارج فى باب التحكيم، و البراءة من أمير المؤمنين عليه السلام، و إثبات كونه مصيبا فيما فعل من ذلك.

 * الكلام فى التفضيل‏ [ در اینجا مراد مصداق افضلیت است ]

 فصل: فى ذكر جملة من الحلاف فى هذا الباب.

 فصل: فى بيان ما يصير به الفاضل فاضلا، و أفضل من غيره.

 فصل: فى بيان ما به يعلم الفاضل فاضلا، و الأفضل أفضل.

 فصل: فى بيان ما يدل قطعا على أن أمير المؤمنين عليه السلام أفضل.[ در اینجا با امامیه در افضلیت امام علی (ع) هماهنگ شده است. برخی از اهل سنت هر کس را که قائل به افضلیت امام علی (ع) باشد را شیعه می دانند لذا ابن ابی الحدید را شیعی می دانند . کسی که نسبت به حضرت ابراز محبت نماید و آن را اظهار نماید ، وی را شیعی می دانند. اینکه ایشان بحث افضلیت را مطرح می کند این نکته را دارد که فردی افضلیت امام علی (ع) را بیان می کند که خلفا را بد نمی داند. لذا می گویند چون شما نسبت به خلفا متنفر هستید بحث افضلیت شما صحیح نیست .

 معتزله منقرض شده اند و کسانی که اکنون بر این مکتب باشند وجود ندارد. اما گرایش به ایشان و اظهار فضل نسبت به آنها وجود دارد ]

 فصل: فيما ذكره الفريقان فى باب الموازنة، و ما يتصل بذلك. [یعنی فضایل را باید به هم سنجید ]

 فصل: فى ذكر إمامة الحسن و الحسين و غيرهما عليهم السلام من العترة، و غير العترة.

 فصل: فى ذكر ما يختص به الإمام لكونه إماما، و مفارقته لغيره.

 فصل: فى أن منع الإمام ما يختص به، لا يخرجه من كونه إماما.[ آنکه صلاحیت امامت را دارد در صورتی که منع شود ،‌باعث نمی شود وی از امامت خارج شود ]

 فصل: فيما يخرج به الإمام من كونه إماما، و ما يتصل بذلك.

 فصل: فى ذكر جملة من مذاهب الغلاة.

 فصل: فى ذكر مذاهب الإمامية، و سائر من يعين على الأئمة، على اختلاف أقاويلهم.

 فصل: فى ذكر أقاويل الزيدية و من نحا نحوهم. [1]

 آقای عبد الجبار کتابهای زیادی تالیف نموده است مانند «المحیط به التکلیف »و کتاب « شرح الاصول الخمسه» که کتابی است جامع و پنج اصل معتزله را توضیح داده است . توحید و عدل و منزلت و بین المنزله و امر به معروف و نهی از منکر

اشكال هفتم در باب قاعده لطف:

 در باب قائده لطف، در بررسی اشکالات به اشکال هفتم می رسیم .

 مقتضاى قاعده لطف جز اين نيست كه امامت واجب است. اين قاعده، بر اين مطلب دلالت ندارد كه وجوب امامت، «وجوب على اللَّه» است. بلكه ممكن است «وجوب على الناس» باشد، زيرا فاعل لطف، گاهى خداوند است؛ مانند مبعوث كردن پيامبران و گاهى مكلّفان اند؛ مانند امر به معروف و نهى از منكر. پس چه مانعى دارد كه لطف بودن امامت از قسم دوم باشد؟ بنابراين، بر اساس قاعده لطف، نمى‏توان نظريّه شيعه را در باب امامت اثبات كرد.[2]

پاسخ: بحث كنونى ما در اين است كه امامت، مقتضاى حكمت و لطف خداوند است، اما اين كه فاعل مستقيم آن، خداوند است يا مكلّفان، مسئله ديگرى است كه بايد در جاى خود بررسى شود. از ديدگاه اماميه، نصب و تعيين امام، فعل مستقيم خداوند است و امام، بايد از جانب خداوند معين شود، زيرا چنان كه در بحث‏هاى آينده خواهد آمد، يكى از مهم‏ترين صفات امام، عصمت است و عصمت امام را كسى جز خداوند نمى‏داند.

  اصولاً بدون فرض عصمت امام نيز وجوب على اللَّه قابل اثبات است، زيرا احتمال اين‏كه مكلفان در تشخيص امامى كه امامت او در حق مكلفان لطف است، گرفتار خطا شوند، وجود دارد. با چنين احتمالى واگذار كردن تعيين امام به مكلفان حكيمانه نيست. امام عصر(عج) بر لزوم نصب امام از جانب خداوند همين‏گونه استدلال كرده است.

 [خدای متعال به مقتضای حکمت اش ،‌ یا خود امام را تعیین کند و یا گزینش را به عهده مکلفان قرار دهد . امام هم باید دارای شاخص هایی باشد که وجودش لطف باشد. حال احتمال اینکه مردم خطا نمایند هست و در طول تاریخ هم رخ داده است . بر این اساس در مورد خدای متعال امر دایر بین این است که خود برگزیند یا به کسی واگذار که احتمال خطا در آن است . این واگذاری با اصلح بودن سازگاری ندارد ]

 روایت سعد ابن عبدالله اشعری نیز جریان زیبایی دارد. وی در دوران کودکی حضرت ولی عصر(ع)،‌به خدمت ایشان مشرف می شود . آن وقت احمد ابن اسحاق نمایند امام حسن عسگری (ع) در قم بودند . سعد ابن عبد الله عالمی بوده و وکیل حضرت نبود. چون در قم اهل سنت زندگی می کردند و ایشان با آنها گفت گو داشته و بحث می کردند روزی به احمد ابن اسحاق سپردند که هر وقت خواستید بروید، چند سوال دارم که می نویسم تا جوابهایش را از امام بگیرید. اما موقع رفتن احمد ابن اسحاق از وی خواست تا خود نیز بیاید . لذا همسفر شدند . وقتی که خدمت امام رسید از جمله این سوال را مطرح کرد گفت که مردم میگویند چه اشکالی دارد که مردم امام را انتخاب کنند. حضرت فرمودند: جواب سوال را از ایشان (حضرت امام عصر(ع) ) بپرسید . وی هم خدمت آقا رسید و مسئله را مطرح کرد. حضرت پرسیدند « ام مفسد او محسن » آیا این که فردی که بر می گزینند مفسد است یا محسن. خوب یقینا می گویند محسن آن وقت امام عرض کردند: احتمال ندارد در تشخیص محسن و مفسد خطا کنند؟ سپس فرمودند: به همین دلیل است که خدای متعال باید انتخاب نماید. [3] این سخن امام از باب « ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏»[4] می باشد.

نکته :

 در بحث ولایت فقه در عصر غیبت چند دیدگاه وجود دارد:

ولی فقیه انتخابی است. نظریه دیگر که مورد قبول اکثر شیعه است این است که امام عصر (عج) جانشینان خود را معین کرده است و در میان انسانها برخی تنها این مقام را دارند. حال در عصری این افراد ممکن است واحد باشد و ممکن است متعدد باشد . اگر واحد باشد، تعین هم می آید اما اگر متعدد بودند بحث انتخاب می آید . لذا خبرگان رهبری مشروعیت ساز نیستند . بلکه چون مصداق متعدد است ، یکی را انتخاب می کنند . مانند اینکه شورای نگهبان صلاحیت نامزدها را انتخاب می کند و مردم در میان آنها دست به گزینش می زنند . ( این جا از باب مثال است . زیرا خصوصیات رهبر را امام عصر (عج) تعیین می کنند . )

 البته تعیین مردم در رهبری برای مقبولیت لازم است. جایگاه رهبری برخلاف مرجعیت تقلید است . در مرجعیت ،‌ اگر مقبولیت نداشته باشد مانعی ندارد اما رهبری بدون مقبولیت عمومی معنا ندارد .

اشكال هشتم:

 به فرض كه امامت لطف باشد، نمى‏توان وجوب آن را وجوب تعيينى دانست، زيرا وجوب تعيينى لطف در صورتى است كه لطف جاى‏گزين نداشته باشد، اما مى‏توان فرض كرد كه لطف امامت، جاى‏گزين دارد بنابراين، وجوب آن تخييرى خواهد بود؛ مانند وجوب خصال كفّارات و اين، برخلاف مذهب اماميه است.[5]

 [امامت جایگزینی ندارد لذا در طول تاریخ همه حتی خوارج هم فردی را به عنوان امام قرار دادند ]

پاسخ: براى امامت نمى‏توان جاى‏گزين تصوّر كرد، زيرا امامت، چنان كه گذشت، يكى از نيازهاى جامعه بشرى است و چيز ديگرى نمى‏تواند جاى‏گزين آن شود. بدين جهت هيچ جامعه‏اى را نمى‏توان يافت كه در آن، امامت و رهبرى وجود نداشته باشد. اگر چه در صفات و خصوصيّات رهبر و شيوه تعيين آن، اختلافاتى مشاهده مى‏شود، ولى در اصل ضرورت آن اختلافى نيست. لطف امامت، از اين نظر مانند لطف معرفت و لطف پاداش و كيفر است و همه معتقدان به قاعده لطف، قبول دارند كه اين قبيل لطف‏ها، معيّن‏اند و جاى‏گزين ندارند.

  ممكن است گفته شود كه «عصمت«را مى‏توان بدل لطف امامت دانست، زيرا همان گونه كه لطف امامت، برانگيزنده به سوى طاعت و بازدارنده از معصيت است «عصمت» نيز چنين است.

پاسخ: اين است كه بحث ما درباره مكلّفان غير معصوم است و امامت، در حقّ چنين مكلّفانى، لطف است. چنين مكلّفانى معصوم نيستند تا گفته شود كه در حق آنها «عصمت» جاى‏گزين امامت شده است. با فرض معصوم بودن مكلّف، موضوع مسئله لطف در باب امامت، منتفى خواهد شد.(157)

اشكال نهم:

 در صورتى مى‏توان گفت، امامت در حقّ مكلفان لطف است كه باعث شود مكلّفان، طاعت را از آن جهت كه طاعت الهى است، انجام دهند و معصيت را از آن جهت كه معصيت خداوند است، ترك كنند. در حالى كه برگزيدن طاعت و دورى از معصيت به خاطر وجود امام مقتدر و مدبر، در حقيقت، به خاطر ترس از مجازات‏هايى است كه در صورت تخلف، به دست امام به مكلّفان وارد مى‏شود. بنابراين، امامت، اگر هم لطف باشد، لطف در امور دنيوى خواهد بود؛ نه لطف در امور اخروى و تقرب به خداوند.(158)

 [ حاصل جواب به این اشکال، بحث داعی بر داعی است که قبلا هم به مناسبتی بیان شد. داعی بر داعی مانند این است که فرد تا دم دروازه نماز، نیت غیر دارد اما وقتی وارد نماز می شود نیت قرب الهی را دارد. نماز چنین فردی باطل نیست . البته عالی تر آن است که در همه مراحل غیر از رضای الهی نیتی نداشته باشد .

 در مورد تشویق به انجام کارهای خیر، قدما سیره خوبی داشتند. آنها بچه ها را تشویق می نمودند که اگر نماز و روزه بگیرند. بره گوسفند یا مانند آن را جایزه می گرفتند . ]

پاسخ: اولاً: اگر اين اشكال بر لطف بودن امامت وارد باشد، بر ديگر اقسام لطف مانند پاداش، كيفر، سلامتى، بيمارى، توان‏گرى و فقر... . نيز وارد خواهد بود، زيرا همه اين موارد، لطف در حقّ مكلفان است و در ايجاد انگيزه در آنان براى انجام طاعت و ترك معاصى، مؤثّر است؛ با اين كه مكلّف براى دريافت پاداش يا فرار از عقوبت، طاعت را بر مى‏گزيند و از معصيت پرهيز مى‏كند.

  ثانياً: خوف از مجازات دنيوى يا اخروى و طمع در پاداش‏هاى دنيوى يا اخروى كه لطف در حقّ مكلّفان است. از قبيل داعى بر داعى است؛ يعنى فرض اين است كه مكلّف، به خداوند ايمان دارد و اطاعت از او را بر خود لازم مى‏شمارد، اما ممكن است تحت تأثير غرائز واقع شود و به جاى اطاعت از خداوند، از نفس اماره و شيطان اطاعت كند. نقش لطف، در اين جا اين است كه او را به اطاعت از خداوند بر مى‏انگيزد؛ هر چند ممكن است اين گزينش، به خاطر به دست آوردن منافع دنيوى يا اخروى و يا رهايى از مضرّات دنيوى يا اخروى باشد.

  آرى، كسى كه مى‏خواهد به عالى‏ترين درجه كمال برسد بايد در هنگام طاعت، جز به رضايت خداوند نينديشد و حتّى از پاداش و كيفر اخروى هم چشم فرو بندد. البته، اين گونه افراد بسيار اندك اند و نمى‏توان با چنين مقياسى درباره نوع مكلّفان سخن گفت. عبادت اين گروه، عبادت آزادگان است، در حالى كه عبادت ديگران يا از قبيل عبادت تجّار و يا از قبيل عبادت بردگان مى‏باشد.(159)

اشكال دهم:

 اگر موضوع لطف در باب امامت، وجود مكلّف غير معصوم است، بايد بتوان مكلّفى را فرض كرد كه نه امام باشد و نه مأموم، مانند اين كه در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله يا امام معصوم‏عليه السلام، فرد معصوم ديگرى هم وجود داشته باشد. شيعه، معتقد است كه امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام در زمان امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام، از صفت عصمت برخوردار بودند و موارد ديگر...، در حالى كه اجماع امّت اسلامى بر اين است كه هر مكلّفى يا امام است و يا مأموم. بنابراين، قاعده لطف در باب امامت با اجماع ياد شده، ناسازگار است.[6]

 [ مستشکل می گوید شما گفتید امامت لطف در حق مکلفان غیر معصوم است . حال اگر معصومی باشد که امام نباشد و مکلف هم باشد . چنین فردی امام دیگر نمی خواهد ]

پاسخ: وجه نياز به امام، منحصر در لطف بودن امامت براى انجام واجبات و ترك محرّمات نيست تا محظورى كه گفته شد، لازم آيد. بلكه امامت، فوايد ديگرى مانند تعليم معالم دين و احكام شريعت و پيروى از امام در مكارم اخلاق و سير و سلوك معنوى دارد. بنابراين، نظريّه لطف در باب امامت، مستلزم عقيده‏اى بر خلاف اجماع امّت اسلامى نيست.[7]

 [پس این فرض عقلا محال نیست . شیعه نیز آن را منع نمی کند زیرا وقتی بحث امامت بعدی می شود، امام ‌ردایع امامت را به امام بعد از خود می سپارد . و این نشان می دهد که امامی که متولی امور امامت است بهره خاصی از معارف دارد که به امام بعد از خود منتقل می نماید. همچنین در روایات آمده وقتی منصب امامت به امام محول گردید ایشان در خویش حالت خاصی را می یابد . بر این اساس می توان ماموم بودن و امام بودن را از این حیث تبیین نمود . در صفحه 234 کتاب امامت در بینش اسلامی چنین آمده است .

 « معصوم نبودن مكلفان، يگانه ملاك نياز به امام معصوم نيست. بلكه يكى از ملاك‏هاى نيازمندى جامعه اسلامى به امام معصوم است .فرد معصوم از اين نظر كه گناهى از او سر نمى‏زند دستورهاى خداوند را به كار مى‏بندد و به امام نياز ندارد، ولى نياز او را به امام از جنبه‏هاى ديگر نفى نمى‏كند. براى نمونه مى‏توان فرض كرد كه فرد معصوم براى دريافت پاره‏اى از معارف و احكام الهى به امام معصوم نياز دارد و خداوند، آگاهى دقيق او را فقط در آموزش از راه امام مقرر داشته است و بديهى است كه فرد معصوم از غير معصوم معرفت نمى‏آموزد، ولى دريافت معرفت از معصوم، به ويژه معصومى كه در جايگاه امامت قرار دارد، مانعى ندارد. سيد مرتضى در اين باره چنين گفته است:

  ما تنها به اين دليل نياز معصوم به امام را نپذيرفتيم كه امام براى او نسبت به اجتناب از فعل قبيح و انجام فعل واجب لطف باشد، ولى نياز او را به امام در زمينه‏هاى ديگر نفى نكرديم. بر اين اساس مانعى ندارد كه اميرمؤمنان‏عليه السلام به دليل معصوم بودن در زمان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از نظر فعل واجبات و ترك قبايح از امامت پيامبر بى نياز باشد، ولى از نظر معرفت و مانند آن به امامت او نياز داشته باشد و همين گونه است امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام در زمان امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام.[8]

  كلام سديد الدين حمّصى نيز ناظر به مطلب ياد شده است:

  إنّ المعصوم يستغنى عن رئيس يكون لطفاله، ولكن ربما يحتاج إلى مقتدى يأخذ عنه معالم الشرع؛[9]

  معصوم به امامى كه براى او لطف(در انجام واجبات و ترك محرمات) باشد نياز ندارد، ولى چه بسا به پيشوايى نياز دارد كه معالم شريعت را از او بياموزد. »

 وجه دیگری نیز می توان در اینجا بیان داشت و آن اینکه: آنچه علما فرموده اند در مورد زندگی فردی امام است. اما اگر جنبه حیات سیاسی و اجتماعی مورد نظر قرار گیرد بدست می آید که لاجرم بدون امام نمی شود و معصوم از این نظر یک شهروند هستند. به همین خاطر است که حضرت زهرا (س) به اذن حضرت علی (ع) عمل می کردند و یا امام حسین (ع) در زمان امامت امام حسن (ع) کاملا طبق رای ایشان عمل می کردند و سر سوزنی تخطی نمی کردند. این قاعده در عصر غیبت نمایان تر می شود. فقهی که امر به دست اوست برهمه واجب است از او اطاعت کنند خواه آنها مقلد باشند یا مجتهد . حداقل آن این است که با ایشان معارضه ننمایند زیرا باعث تضعیف جایگاه او شود و چنین امری شرعا جایز نیست . لذا فقها متعهد تلاش می کردند کاملا این مطلب را رعایت کنند .

اشكال يازدهم:

 اماميه به غيبت امام اعتقاد دارد و وجه غيبت را اين مى‏داند كه مكلّفان به وظايف خود نسبت به امام كه اطاعت از او و يارى دادن او است عمل نكردند، بلكه در صدد قتل وى بر آمدند. از طرفى، لطف بودن امام، مشروط به اين است كه امام در ميان مردم حضور داشته و دست رسى به او امكان‏پذير باشد. بنابراين در عصر غيبت، لطف بودن امام در حقّ مكلّفان، تحقّق نخواهد پذيرفت.

  درست است كه سبب انتفاى لطف امامت در فرض مزبور، عصيان مكلّفان است، ولى خداوند مى‏داند كه آنان عصيان خواهند ورزيد. در نتيجه، ثمره لطف بر وجود امام مترتّب نخواهد شد. هر گاه چنين باشد، انجام دادن لطف بر خداوند، واجب نيست، بنابراين، اعتقاد به غيبت امام با لطف بودن امامت سازگارى ندارد؛ يعنى لازمه‏اش اين است كه ايجاد امام از طرف خداوند واجب نباشد و اين، برخلاف اعتقاد اماميه در مورد وجوب امام در هر زمان است.[10]

پاسخ: اين اشكال، يكى از معروف‏ترين شبهاتى است كه مخالفان بر عقيده شيعه در باب امامت وارد كرده‏اند. به گمان آنان، اعتقاد به وجوب امامت در هر زمان، از يك سو و اعتقاد به جواز غيبت امام از سوى ديگر دو عقيده ناسازگارند در حالى كه يكى از اساسى‏ترين شرايط درستى هر عقيده، اين است كه در درون آن، ناسازگارى وجود نداشته باشد. با دقت كافى، بى پايگى اين شبهه روشن خواهد شد. براى آن كه اين حقيقت كاملاً روشن شود، نكاتى را يادآور مى‏شويم:

  1. چنين نيست كه وجود امام، هر چند كه غايب باشد، به هيچ وجه در حقّ مكلّفان لطف نباشد، زيرا امام - اگر چه غايب است - ولى از گفتار و رفتار مردم آگاه است و اصولاً غيبت او به اين صورت نيست كه در نقطه‏اى دور از مردم زندگى مى‏كند و از مردم به كلّى بى خبر است. چنين اعتقادى مى‏تواند نقش مؤثّرى در گرايش انسان‏ها به سوى فضيلت و معنويت و دورى از تباهى و معصيت داشته باشد. پس وجود او به خودى خود لطف در حقّ مكلّفان است؛ هر چند تصرّف او در امور دينى و سياسى، در فرض حضور، لطف ديگرى است. محروم شدن از اين لطف، ناشى از سوء رفتار مردم است و به امام يا خداوند متعال، باز نمى‏گردد؛ چنان كه محقق طوسى گفته است:

  وجوده لطفٌ و تصرّفه لطفٌ آخر و عدمُهُ منّا؛[11]

  وجود امام لطف است و تصرف او در امور جامعه لطف ديگرى است و عدم تحقق لطف دوم مربوط به ماست.

 [مستشکل می گوید لطف بودن امام دائر مدار حضور است اما چنین نیست بله مرحله کامل آن با حضور ایشان محقق می شود . اما در عصر غیبت هم می تواند لطف باشد . همین که وی از حال مکلفان آگاه است، خود همین امر باعث بازداشتن آنها از معصیت و تشویق به انجام خیرات است تا با این کار رضایت ولی عصر (عج) را جلب نمایند ]

 2. لطف در باب امامت، در حقيقت از سه لطف تشكيل مى‏شود:

  الف) لطفى كه فعل خداوند است و آن عبارت است از آفريدن امام و اعطاى منصب امامت به او ؛

  ب) لطفى كه فعل امام است و آن عبارت است از اين كه امام، منصب امامت را پذيرا شود و براى تحقّق بخشيدن به آن، آمادگى داشته باشد ؛

  ج) لطفى كه فعل مكلّفان است؛ يعنى آنان، امامت امام را پذيرا شوند و از او اطاعت كنند و او را يارى دهند.

  اقسام ياد شده بر هم ترتّب دارند؛ يعنى تا لطفِ نخست تحقّق نيابد، نوبت به لطف دوم نمى‏رسد و تا لطف دوم تحقّق نيابد، لطف سوم تحقّق نخواهد يافت. بر اين اساس، از آن جا كه لطف سوم، فعل مكلفان است، آنچه به خداوند مربوط مى‏شود، اين است كه اطاعت از امام و يارى دادن او را بر آنان واجب كند و چون فعلِ لطف بر خداوند واجب است، پس واجب كردن اطاعت از امام و يارى دادن او، مقتضاى لطف خداوند و واجب است. از طرفى، اين«تكليف كردن»، بدون اين كه امام را بيافريند و منصب امامت را به او بدهد، «تكليف ما لايطاق» است و اين نوع تكليف كردن بر خداوند محال است. بنابراين، فرض نيافريدن امام، خلاف موازين عدل و حكمت الهى است.

 [ مثلا تکالیف شرعیه لطف است حال نبوت هم لطف است زیرا نبی می خواهد تکالیف شرعیه که لطف است را به مردم برساند . در اینجا هم می گوییم وجود امام لطف است تا موضوع دو لطف محقق شود . یکی فعل الهی که واجب نمودن اطاعت از امام بر مکلفان است و دیگری فعل مکلفین است و آن اطاعت نمودن از امام است . این دو لطف متوقف بر وجود امام است . حضور امام شرط دارد و آن اطاعت کامل از ایشان است و این ویژگی خاص حضرت است زیرا می خواهد اسلام را بر کل عالم حاکم نماید . اما وجود ایشان یک مرحله از لطف و حضورشان مرحله ای دیگر ار لطف است. علی الدوام لطف از طرف خدای متعال برای مکلفین صادر می شود . زیرا حکمت الهی هرگز توقف پیدا نمی کند . ]

  3. اصولاً، يكى از آثار حكيمانه‏اى كه بر وجود رهبران الهى، اعم از پيامبر و امام، مترتّب است، اتمام حجّت بر مكلّفان است. ممكن است همه مكلّفان، نسبت به حجّت‏هاى الهى بر بشر، معصيت مى‏ورزند، ولى اين امر باعث نمى‏شود كه آفريدن آن حجّت و فرستادن او به سوى مردم، بى فايده و لغو باشد. چرا كه اگر خداوند، حجّت خود را بر بشر تمام نكند، ممكن است آنان در مقام احتجاج بگويند: «پروردگارا! اگر حجّت خود را بر ما تمام مى‏كردى، ما راه عبادت و بندگى را بر مى‏گزيديم».(164)

  قرآن كريم، درباره يكى از اهداف بعثت پيامبران، فرموده است: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» ؛ پيامبران بشارت دهنده و بيم دهنده خود را فرستاديم تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خداوند حجت نداشته باشند.

  بحث درباره‏ى فوائد وجود امام غايب، به مجال بيش‏ترى نياز دارد كه به لطف پروردگار، در آينده به صورت جامع الأطراف، اين مسئله را بررسى خواهيم كرد.

* * *

اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] المغني في أبواب التوحيد و العدل، ج‏20

[2] المغنى، الإمامة، ج 1، ص 26.

[3] الاحتجاج، ج 2، ص 464.

[4] نحل ، 125

[5] المنقذ من التقليد، ج 2، ص 242

[6] المنقذ من التقليد، ج 2، ص 247.

[7] همان، ص 250.

[8] الشافى، ج 1، ص 295.

[9] المنقذ من التقليد، ج 2، ص 280.

[10] همان، ص 252.

[11] كشف المراد، مبحث امامت، ص 491.