درس خارج فقه آیت‌الله نوری

کتاب الوقف

95/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: صوفیه/وقف بر فِرَق/شرایط واقف/کتاب الوقف

بحثمان در وقف بر فِرَق بود و به بحث وقف بر صوفیه رسیدیم، بعضی از برادران فکر می کنند که ما همینطور رمیةٌ من غیر رام وارد بحث صوفیه شده ایم درحالی که با بحث وقف ارتباط دارد و در وقف بر فِرَق آن فرقه هائی که مخالف اسلام یا تشیع هستند را نام برده اند از جمله اشاره ای به وقف بر صوفیه کرده اند و همین باعث شد که ما وارد بحث صوفیه شدیم و در اینجا با مطالب فراوانی مواجه هستیم و از طرفی برای بنده با توجه به مطالعات فروان و یادداشت هائی که دارم ثابت است که صوفیه یک فرقه بسیار متخلف در برابر اسلام ناب و تشیع و اهل بیت علیهم السلام هستند که جنگ نرمی به راه انداخته اند و ضررهای زیادی به اسلام زده اند و لذا امام صادق علیه السلام فرمودند "إنهم أعدائنا" و کسی اگر نام آنها را بشنود و بر علیه آنها موضع نگیرد و با آنها مقابله نکند مسئول است و اگر دفاع کند مانند کسی است که در جنگ بدر همراه پیغمبر بوده و خلاصه از این قبیل تعبیرات زیاد داریم.

در بحث صوفیه با کلمات آیت الله شهید مطهری و آیت الله طباطبائی اعلی الله مقامهما مواجه هستیم لذا بحثمان تحقیقی است زیرا حرفهای آنها را بیان می کنیم و حرف خودمان هم مطرح می کنیم تا ببینیم نتیجه چه خواهد شد.

بعضی از آقایان نوشته اند که حسین بن منصور حلاج دو نفر بوده اند ولی ما عرض کردیم که مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعة فرموده هر وقت ما با صوفیه بحث می کنیم و انحرافات بزرگان آنها من جمله همین حسین بن منصور حلاج را بیان می کنیم آنها می گویند دو نفر بوده اند آنکه شما می گوئید بد است ولی آنکه ما می گوئیم خوب است اما اینطور نیست او یک نفر بوده و یکی از حیله ها و ترفندهای آنها در بحث ها همین است که هر کسی را که ما انحرافات و بدیهای او را از کلمات خودشان ثابت می کنیم فوراً می گویند دو نفر بوده اند اینکه شما می گوئید غیر از آن است که ما می گوئیم!.

حالا برای نمونه چند مطلب در مورد حلاج عر ض می کنیم، عطار که خودش از بزرگان صوفیه است در تذکرة الأولیاء تماماً مطالب و مباحث را خلط کرده مثلا در ابتدای جلد اول از امام صادق علیه السلام و در آخر جلد دوم از امام باقر علیه السلام نام برده و در بین نیز اویس قرنی که ما آن را از اصحاب حضرت امیر علیه السلام و خیلی خوب می دانیم را از خودشان ذکر کرده اویس قرنی کسی است که در جنگ صفین در رکاب حضرت امیر علیه السلام به شهادت رسید و نقل شده که شبی را در رکوع و شبی را سجده به سر می برده و عبادت می کرده خلاصه بسیار خوب بوده، نقل شده بعد از اینکه پیغمبر از دنیا رفت یک روز به مدینه آمد و دید که کس دیگری به عنوان خلیفه بجای حضرت امیر علیه السلام نشسته است خیلی ناراحت شد و گفت پیغمبر این را معین نکرده بود، عمر به او گفت شنیده ام تو خیلی مقامت بالاست شبها برای من دعا کن، اویس گفت من شب به مسلمانان دعا می کنم حالا شما جزء آنها هستی یا نه نمی دانم، خلاصه اویس قرنی در جنگ صفین به شهادت رسید ومزارش در سوریه می باشد.

در تذکرة الاولیاء عطار در مورد منصور حلاج اینطور گفته شده:" نقلست که در زندان سیصد کس بودند چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم گفتند چرا خود را نمی‌دهی گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم پس بانگشت اشاره کرد همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است اشارتی کرد رخنه‌ها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید گفتند تونمی‌آئی گفت: ما را با او سری است که جز بر سردار نمی‌توان گفت: دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند گفت: آزاد کردیم گفتند تو چرا نرفتی گفت: حق را با من عتابی است نرفتم این خبر به خلیفه رسید گفت: فتنه خواهد ساخت او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد سیصد چوب بزدند بهر چوبی که می‌زدند آوازی فصیح می‌آمد که لاتخف یا ابن منصور شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقادمن در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می‌شنید ودست او نمی‌لرزید و همچنان می‌زد پس دیگر بار حسین را ببردند تا بردار کنند صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد می‌آورد و می‌گفت: حق حق حق اناالحق و هر قطره خونی که بر زمین می افتاد در آنجا الله الله نقش می بست..." خب در اینجا می توانیم بگوئیم آیا خون این از خون امام حسین علیه السلام بالاتر بوده! خلاصه اینکه همچین تعبیراتی در مورد او بکار رفته است.

خب و اما امروز مطالبی را از کتاب شیعه در اسلام تالیف مرحوم آیت الله طباطبائی اعلی الله مقامه بیان می کنیم، ایشان اول می فرمایند سعی شده که از سه راه مسلمانان به شریعت اسلام و آنچه که خدا گفته پی ببرند؛ اول ظواهر دینی مثل کتاب و احادیث، دوم طریق عقلی و سوم کشف که مربوط به بحث ماست، کشف آن است که وقتی انسان بخواهد به موضوعی پی ببرد از راه باطنش یک ظواهری را می بیند و بعد از دیدن آن ظواهر با فطرت و ذهن صاف خودش مطالبی را درک می کند مثلا درک خداوند از راه دیدن نعمتهایش و دیدن محبت خداوند نسبت به خودش و خلاصه خدا را از راه باطن کشف می کند که به آن عرفان می گویند، ایشان مثال می زند به اینکه وقتی قنبر و کمیل و سلمان و اباذر حضرت امیرالمومنین علیه السلام و رفتار و عبادتها و خطبه های حضرت را می دیدند از این راه پی می بردند که شخص بسیار فوق العاده ای است و خدا را نیز از راه دیدن موجودات و نعمتها و امثال ذلک درک می کنیم و به وجودش پی می بریم خلاصه عرفان مربوط به یک کشف عقلی و باطنی از دیدن بعضی از موضوعات می باشد و البته عرفان کلاً مربوط به خدا و راه خداست، ایشان در ادامه اینطور می فرمایند:

"هر انسان (على‌رغم سوفسطى‌ها و شكاكان كه هر حقيقت و واقعيتى را پندار و خرافه مى‌نامند) به واقعيت ثابتى ايمان دارد و گاهى كه با ذهنى صاف و نهادى پاك به واقعيت ثابت جهان آفرينش تماشا مى‌كند، از سوى ديگر ناپايدارى اجزاى جهان را درك مى‌نمايد. جهان و پديده‌هاى جهان را مانند آيينه‌هايى مى‌يابد كه واقعيت ثابت زيبايى را نشان مى‌دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگرى را در چشم بيننده خوار و ناچيز مى‌نماياند و طبعاً از نمونه‌هاى شيرين و ناپايدار زندگى مادى باز مى‌دارد.

اين همان جذبه عرفانى است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجت خداى پاك را در دل انسان جايگزين مى‌كند و همه چيز را فراموش مى‌دارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مى‌كشد و انسان را به پرستش و ستايش خداى ناديده كه از هر ديدنى و شنيدنى روشن‌تر و آشكارتر است وا مى‌دارد و در حقيقت هم اين كشش باطنى است كه مذاهب خداپرستى را در جهان انسانى به‌وجود آورده است. عارف كسى است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى‌كند نه به اميد ثواب‌ و نه از ترس عقاب و از اين‌جا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر مذهبى شمرد بلكه عرفان راهى‌است از راه‌هاى پرستش- (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهى است براى درك حقايق اديان در برابر راه ظواهر دينى و راه تفكر عقلى".

آیت الله طباطبائی در ادامه اینطور می فرماید:

"ظهور عرفان در اسلام‌:

در ميان صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله (كه نزديك به دوازده هزار نفر از ايشان در كتب رجال ضبط و شناخته شده‌اند) تنها على عليه السلام است كه بيان بليغ او از حقايق عرفانى و مراحل حيات معنوى به ذخاير بيكرانى مشتمل است و در آثارى كه از ساير صحابه در دست است خبرى از اين مسائل نيست. در ميان ياران و شاگردان او كسانى مانند سلمان فارسى و اويس قرنى و كميل بن زياد و رشيد هجرى و ميثم تمار پيدا مى‌شود كه عامه عرفا كه در اسلام به‌وجود آمده‌اند ايشان را پس از على عليه السلام در رأس سلسله‌هاى خود قرار داده‌اند و پس از اين طبقه كسان ديگرى مانند طاوس يمانى و مالك بن دينار و ابراهيم ادهم و شقيق بلخى در قرن دوم هجرى به‌وجود آمده‌اند كه بى اين‌كه به عرفان و تصوف تظاهر كنند درزىِّ زهاد و پيش مردم، اولياى حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربيتى خود را به طبقه پيشين خود نمى‌پوشانيدند.

پس از اين طبقه، طايفه ديگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند بايزيد بسطامى و معروف كرخى و جنيد بغدادى و نظايرشان به‌وجود آمدند كه به سيرو سلوك عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان كشف و شهود زدند كه به واسطه ظواهر زننده‌اى كه داشت فقها و متكلمين وقت را برايشان مى‌شورانيد و در نتيجه مشكلاتى برايشان به‌وجود مى‌آورد و بسيارى از ايشان را به دخمه زندان يا زير شكنجه يا پاى دار مى‌كشانيد.

با اين همه در طريقه خود در برابر مخالفين خود سماجت كردند و بدين ترتيب روز به روز، طريقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسيد و پس از آن نيز گاهى در اوج و گاهى در حضيض، تاكنون به هستى خود ادامه داده است.

اكثريت مشايخ عرفان كه نام‌هايشان در تذكره‌ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته‌اند و طريقت به شكلى كه امروز مشاهده مى‌كنيم (مشتمل به يك رشته آداب و رسومى كه در تعاليم كتاب و سنت خبرى از آنها نيست) يادگار آنان مى‌باشد اگر چه برخى از آداب و رسوم شان به شيعه نيز سرايت نموده است... تا اینکه می رسد به اینجا که می فرماید: از اين روى هر يك از مشايخ طريقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح ديده در برنامه سير و سلوك گذاشته و به مريدان خود دستور داده است و تدريجاً برنامه وسيع و مستقلى به‌وجود آمده است.

مانند مراسم سرسپردگى و تلقين ذكر و خرقه(سید حیدر حلی که اهل آمل است یک کتابی نوشته و خواسته صوفی ها را با شیعیان پیوند بدهد و خیلی سعی کرده خرقه را توجیه کند)و استعمال موسيقى و غنا و وجد در موقع ذكر و گاهى در بعضى سلسله‌ها كار به جايى كشيده كه شريعت در سويى قرار گرفته و طريقت در سوى ديگر و طرفداران اين روش عملًا به باطنيه ملحق شده‌اند ولى با ملاحظه موازين نظرى شيعه آنچه از مدارك اصلى اسلام (كتاب و سنت) مى‌توان استفاده نمود خلاف اين است و هرگز ممكن نيست بيانات دينى به اين حقيقت راهنمايى نكند يا در روشن كردن برخى از برنامه‌هاى آن اهمال ورزد يا در مورد كسى (هر كه باشد) از واجبات و محرمات خود صرف‌نظر نمايد".

این کلمات آیت الله طباطبائی اعلی الله مقامه بود منتهی اشکال ما این است که ایشان افرادی را نام می برد که ما آنها را خوب نمی دانیم بلکه افرادی متقلب و فریبکار و شعبده باز می دانیم که جلوی فرهنگ اسلام و اهل بیت علیهم السلام را گرفتند و مردم را گمراه کردند، بنده در مطالعاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که اگر کلماتی که خودشان درباره خوشان گفته اند را مطالعه کنیم مطلب روشن می شود در مطالعات کلماتشان برخورد کردم به مواردی که احادیث اهل بیت علیهم السلام را بنام اینها قالب زده اند به عنوان نمونه از ابراهیم ادهم که پادشاه بوده و بعدا از صوفیه شده نقل شده که شبی در کاخ خودش خوابیده بود و دید که صدایی می آید گفت چه خبر شده یک نفری گفت من شترم گم شده و به دنبالش می گردم ابراهیم گفت مگر شتر در بالای پشت بام می رود که اورا در آنجا می طلبی آن شخص گفت بر تخت سلطنت خوابیده ای خدا را روی تخت سلطنت می طلبی و همین کلمه باعث شد فردا متحول شد و از کاخش بیرون آمد و در راه سیرو سلوک افتاد! و بالاخره به جایی رسید که از سرکرده های صوفیه شد و خرقه ای به دست آورد و به دوش خودش انداخت، نقل شده که کنار دریا نشسته بود و خرقه اش را وصله می زد که سوزنش به دریا افتاد یک نفری گفت تو سلطنتت را کنار گذاشتی و نشسته ای خرقه ات را وصله می زنی و حالا سوزنت به دریا افتاده ابراهیم گفت ماهی ها هرکدام سوزن من را برده اید بیاروید که هزار ماهی بیرون آمد و هرکدام در نوکشان یک سوزنی بود! بعد او گفت من سوزن خودم را می خواهم یک ماهی رفت و سوزن خودش را آورد! خلاصه مطالب زیادی از این قبیل در مورد او نقل شده و ازجمله مطلبی را از ابراهیم ادهم درباره دعا نقل می کنند که همین مطلب حدیثی از حضرت امیر علیه السلام است که دزیده اند و بنام او زده اند و یکی از کارهای آنها همین است .

بقیه بحث بماند برای فردا إن شاء الله تعالی... .