درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب البیع

94/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی روایات حدود/ولایة الفقیه
بحثمان در ولایت فقیه بود، دیروز بخشی از خطبه 131 نهج البلاغه به عرض محترم رسید، حضرت امیر علیه السلام در این خطبه چند مطلب را بیان فرموده اند، این خطبه در اواخر عمر شریف حضرت و در حالی که مردم بعد از جنگ های جمل و نهروان و صفین نسبت به جهاد سست شده بودند و این سستی آنها حضرت را رنج می داد خوانده شده البته از این قبیل کلمات که حضرت از سستی مردم نسبت به جهاد رنج می بردند در نهج البلاغه زیاد داریم علی أیِّ حال حضرت می فرمایند:﴿أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمخْتَلِفَةُ، وَالْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، وَالْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الاسَدِ! هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِكُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ.
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَان، وَلاَالتمَاسَ شَيْء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.
اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ، وَسَمِعَ وَأَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِي إِلاَّ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم بِالصَّلاَةِ. وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالاحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ. وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلاَ الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلاَ الْحَائِفُ (الجائف) لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْم، وَلاَ الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ، وَلاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاٌمَّةَ[1].
ترجمه خطبه: اى مردم رنگارنگ، و دل هاى پريشان و پراكنده، كه بدن هايشان حاضر و عقل هايشان از آنها غايب و دور است، من شما را به سوى حق مى كشانم، امّا چونان گوسفندانى كه از غرّش شير فرار كنند مى گريزيد، هيهات كه با شما بتوانم تاريكى را از چهره عدالت بزدايم، و كجى ها را كه در حق راه يافته راست نمايم. خدايا تو ميدانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت، و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را در جايگاه خويش بازگردانيم، و در سرزمين هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم، تا بندگان ستمديده ات در أمن و أمان زندگى كنند، و قوانين و مقرراّت فراموش شده تو بار ديگر اجراء گردد. خدايا من نخستين كسى هستم كه بتو روى آورده، و دعوت تو را شنيده و اجابت كرد، در نماز كسى از من جز رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم پيشى نگرفت، و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد، و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستمكار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياى آنان را قطع كند، و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدّم مى دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام باشد زيرا كه براى حكم كردن با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مى كند، و حق را به صاحبان آن نرساند، و آن كس كه سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را ضايع مى كند لياقت رهبرى ندارد، زيرا كه  امّت اسلامى را به  هلاكت مى كشاند.
از این کلام حضرت معلوم می شود که یکی از ارکان هر حکومتی آن است که حدود الهی را درباره مجرمان احیاء و اجراء و اقامه کند بنابراین از راه وجوب اقامه ی حدود حکومت اسلامی و ولایت فقیه اثبات می شود.
سبقت در اسلام یکی از ویژگی های مهم امیرالمؤمنین علیه السلام می باشد، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم روز دوشنبه مبعوث شد عصر آن روز خدیجه سلام الله علیها ایمان آورد و به پیغمبر ملحق شد و سه شنبه حضرت امیر علیه السلام به پیغمبر ملحق شد و مدتی فقط همین سه نفر نماز می خواندند، در اینجا در شرح خوئی نزدیک به 15 صفحه بحث کرده زیرا ما قائلیم امیرالمؤمنین علیه السلام اولین نفر از مردان بوده که اسلام آورده مشهور بین اهل سنت نیز همین است اما عده ای از عامه که همیشه با اهل بیت علیهم السلام مشکل داشتند و دارند این مسئله را انکار کرده اند بلکه این فضیلت را برای خلیفه اول خودشان ثابت کرده اند، آنها می گویند پیغمبر در سن 40 سالگی مبعوث شد و 13 سال در مکه بود و 10 سال نیز در مدینه بود و بعد در سن 60 سالگی از دنیا رفت وحضرت امیر علیه السلام نیز همین طور است یعنی در سن 60 سالگی از دنیا رفته و لازمه این مطلب این است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام 23 سال با پیغمبر باشد یعنی 13 سال در مکه و 10 سال در مدینه و بعد از آن نیز 30 سال عمر کرده است بنابراین در 7 سالگی ایمان آورده که می شود ایمان آوردن یک بچه که به درد نمی خورد، خلاصه سعی کرده اند تا اثبات کنند که حضرت در بچگی اسلام آورده که به درد نمی خورد، در اینجا خوئی در شرح نهج البلاغه مطالب بسیاری را بیان کرده و اثبات کرده که اولین نفری که ایمان و اسلام آورده امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اما خلفای ثلاث مدتی بت پرست بودند و بعد اسلام آورده اند، ایشان أدله ی را برای این مطلب ذکر کرده که اولین دلیل اشعاری از اسماعیل بن محمد حمیری می باشد که به او سید حمیری گفته می شود البته سید به معنای اینکه از اولاد ائمه باشد نیست بلکه به معنای بزرگ می باشد، حالا یکی از اشعارش را بنده می خوانم:
ألم يصلِّ علي قبلهم حججاً         وَوَحَّدَ الله ربَّ الشمس والقمر
 وهؤلاء ومن في حزب دينهم      قوم صلاتهم للعود والحجر.
خوب و اما در مورد حمیری باید عرض کنیم که پدر و مادر او ناصبی بودند ولی حمیری از اول به طرف اهل بیت علیهم السلام گرایش پیدا کرد، حمیری ابتدا کیسانی بود و کیسانیه افرادی هستند که محمدبن حنفیه را بعد از امام سجاد علیه السلام امام می دانند و می گویند در کوهی غائب شده است و در آخر الزمان ظهور می کند، خلاصه حمیری بعدا از شعراء بزرگ اهل بیت شد، بنده در کتاب رجالی که نوشته ام در ماده همزه در مورد اسماعیل بن محمد حمیری چند مطلب نوشته ام؛ اول اینکه در زمانی که زید تازه شهید شده بود یکی از شعراء خدمت امام صادق علیه السلام رسید تا اینکه در مصیبت امام حسین علیه السلام اشعاری بخواند، حضرت به او فرمود صبر کن و سپس پرده ای انداختند تا اینکه خانمها آمدند و پشت پرده نشستند و بعد اشعاری خواند و حضرت گریه کردند و صدای گریه از پشت پرده نیز آمد، بعد حضرت از او پرسیدند که اشعار مال چه کسی است؟ گفت اشعار مال حمیری است حضرت فرمودند اشعار خیلی خوبی گفته، آن شخص گفت بله ولی یابن رسول الله حمیری کیسانی مذهب است و حضرت فرمودند عاقبت به خیر خواهد شد.
دوم اینکه در تنقیح المقال نیز ذکر شده که حمیری کیسانی مذهب بود ولی عاشق اهل بیت علیهم السلام بود و اشعار خیلی خوب و عالی و زیادی گفته بوده در حدی که چهار دختر او هر کدام چهارصد قصیده از او حفظ کرده بودند و از بس اشعارش زیاد بوده به شتر بار می کردند، خلاصه اینکه یک روزی در حالی که شراب خورده بود و یک شیشه ای از شراب نیز در دستش بود در کوچه ای می رفت و امام صادق علیه السلام نیز از مقابلش می آمد، به هم رسیدند و او سلام کرد و حضرت جلو آمد و دستش را گرفت و فرمود کمی از آنچه که در دست داری بریز اینجا امام تو چه کسی است؟ وقتی ریخت آن شراب شیر شد، حمیری گفت " امامی هو الذی حوَّل الخمر لبناً" امام من کسی است که خمر را شیر کرد و از آن لحظه به بعد حمیری به امام صادق علیه السلام گرایش پیدا کرد و از کیسانیه صرف نظر کرد البته گاهی شراب نیز می خورد، علی أیِّ حال از نظر اشعار خیلی عجیب بوده و در سر تا سر بلاد اسلامی اشعارش خوانده می شده، منصور هفت بار امام صادق را از مدینه به بغداد فراخواند تا به خیال خودش حضرت بر علیه حکومت او فعالیتی نکند، در یکی از این سفرها حضرت در راه برگشت در کوفه بودند و حمیری نیز ساکن کوفه بود، به امام صادق علیه السلام گفتند حمیری مریض است و در حالت مرگ می باشد و زبانش گرفته شده نمی تواند حرف بزند و رنگش نیز قدری سیاه شده است، امام صادق علیه السلام فرمودند مرکب من را آماده کنید و سپس رفتند و بالای سر حمیری نشستند، امام صادق علیه السلام او را صدا کردند و تا چشمش به حضرت افتاد شروع کرد به گریه کردن، حضرت چند دعا خواندند و بعد فرمودند حرف بزن و او زبانش باز شد و شروع کرد به حرف زدن و گفت جعلنی فداک آیا اولیاء شما باید در موقع مرگ زبانشان بند بیاید و چهره شان سیاه شود؟ حضرت دوباره دعا کرد و چهره او برگشت کأنه القمر لیلة البدر، و سپس حمیری این اشعار را گفت و از دنیا رفت:
أحبُّ الذی من مات من أهل ودّه * تلقّاه بالبشرى لدى الموت یضحکُ
ومن مات یهوى غیره من عدوه * فلیس له إلاّ إلى النار مسلکُ
أبا حسن إنّی بفضلک عارفٌ * وإنّی بحبلٍ من هواک لمُمسکُ
وأنت وصیّ المصطفى وابن عمّه * فإنّا نعادی مبغضیک ونترکُ
این مقداری در احوال حمیری بود که به عرضتان رسید.
حضرت امیر علیه السلام بعد از اینکه می فرماید من اولین نفری بودم که ایمان و اسلام آوردم چند صفت ضد ارزش ذکر می کند و می فرماید کسی که می خواهد حاکم اسلامی باشد نباید این صفات را داشته باشد.
بقیه بحث بماند برای فردا إن شاء الله تعالی... .


[1] نهج البلاغه، تنظیم مرحوم دشتی، ص122، خطبه 131.