درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الصوم

90/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : أدله لزوم معاطات
 
  بعد از اینکه ثابت شد که معاطات إفاده ملکیت می کند بحثمان به اینجا رسید که آیا این إفاده ملکیت لازم است یا جائز است؟ عرض کردیم که شیخ انصاری(ره) در اینجا به سراغ یکی از قواعد مهم فقهی به نام إصالة اللزوم رفته و فرموده که أصل در معاملات و عقود این است که لازم باشند یعنی هیچ یک از طرفین بعد از انجام معامله حق به هم زدن آن را آن را ندارند إلا ماخرج بالدلیل .
 عرض کردیم که شیخ هم در اینجا و هم در اول بحث خیارات به 8 وجه ثابت کرده که أصل در عقود لزوم می باشد چه در شبهات حکمیه و چه در شبهات موضوعیه .
  اولین وجه استصحاب می باشد و ما گفتیم که با وجود أدله اجتهادی(قرآن و سنت) نوبت به أدله فقاهتی و أصل عملی(استصحاب) نمی رسد منتهی شیخ ابتدا استصحاب را ذکر کرده تا اینکه اگر کسی در أدله اجتهادی مناقشه کرد بتواند به آن تمسّک کند .
 خوب و اما استصحاب ملکیت که شیخ به آن تمسّک کرده یعنی اینکه بعد از واقع شدن بیع و انتقال مثمن به مشتری و ثمن به بایع و محقق شدن ملکیت ما شک می کنیم که آیا این ملکیت حاصله از عقد لازم است و هیچ یک از متبایعین حق رجوع و به هم زدن آن را نداردند یا اینکه ملکیت حاصله جائز است؟ که در این صورت بقاء ملکیت مثمن در ملک مشتری و ثمن در ملک بایع را استصحاب می کنیم یعنی استصحاب بقاء ملکیت کلّ واحدٍ من المتبایعین بر آنچه که بدست آورده .
  خوب واما دو اشکال بر این استصحاب ملکیت مذکور در کلام شیخ وارد شده که باید مورد بررسی قرار بگیرند ، اشکال اول آن است که ما در استصحاب دو رکن داریم ؛ یکی یقین و دیگری شک که باید متعلق یقین با متعلق شک وحدت داشته باشند تا اینکه استصحاب جاری شود ، مثل اینکه دیروز یقین به عدالت زید داشته ولی امروز در بقاء آن عدالت شک کرده که خوب در اینجا متعلق هردوی یقین و شک عدالت می باشد و بین قضیه متیقّنه و قضیه مشکوکه وحدت وجود دارد ولی در مانحن فیه اینطور نیست بلکه وحدت متعلق قضیه متیقّنه و مشکوکه به هم خورده و ازبین رفته زیرا ما یقین به ملکیت هرکدام از بایع و مشتری داشته ایم اما حالا شک داریم که آیا آن ملکیتی که ما به آن یقین داشتیم لازم بود تا اینکه برقرار باشد و با رجوع از بین نرفته باشد یا اینکه آن ملکیت جائز بود تا اینکه ازبین رفته باشد؟ . مثال دیگر اینکه ما یقین داریم که کلی حیوان در دار محقق شده که این کلی دو فرد دارد ؛ طویل العمر(فیل) و قصیر العمر(پشه) و بعد از چند روز ما شک می کنیم که آیا آن حیوانی که در دار محقق شده بود طویل العمر بوده که خوب قطعا الان وجود دارد و یا اینکه قصیر العمر بوده که خوب قطعا الان از بین رفته است؟ پس ما یقین داریم که قصیر العمر از بین رفته است و شک داریم که آیا طویل العمر وجود پیدا کرده بود یانه؟ خوب در اینجا أصل ، عدمِ حدوثِ آن حیوان طویل العمر می باشد و در مانحن فیه نیز همین طور است یعنی بعد از رجوع أحد المتبایعین اگر ملک جائز بوده که قطعا از بین رفته واگر ملک لازم بوده شک ما برمی گردد به اینکه آیا آن ملک حادث و محقق شده لازم بوده یانه؟ که خوب أصل عدم حدوث ملکیت لازم می باشد یعنی از اول ما شک داریم که آیا این معاطات در حدوثِ ملکِ لازم موثر بوده یا در حدوثِ ملکِ جائز؟ و در واقع أصل حدوثش برای ما مشکوک است بنابراین بعد از رجوع أحد المتبایعین اگر ملکیت جائز بوده که خوب قطعا از بین رفته زیرا ملکیت جائز متزلزل است و با رجوع از بین می رود ، و بعد شک ما برمی گردد به اینکه آیا آن حادث ، ملکیت لازم بوده یانه؟ که خوب أصل عدم حدوث ملکیت لازم می باشد بنابراین در این استصحاب ملکیتی که شیخ در اینجا جاری کرده متعلق یقین و شک با هم وحدت ندارند بلکه دو چیز هستند زیرا متعلق یقین ملکیت بود ولی متعلق شک این است که آیا آن حادث ملک لازم و مستقر بوده یا اینکه ملک جائز و متزلزل بوده؟ که در این صورت أصلِ عدم حدوث ملک لازم و أصلِ عدم تحقق لزوم ، مقدم بر آن استصحاب ملکیت مذکور در کلام شیخ می باشد .
 خوب حالا برای روشن شدن مطلب کلام شیخ انصاری(ره) را می خوانیم ایشان در بیع مکاسب فرموده اند : « أو فقها بالقواعد هو الأول (أی اللزوم مطلقا) بناءً علی أصالة الّلزوم فی الملک ؛ للشکّ فی زواله بمجرّد رجوع مالکه الأصلی . و دعوی : أنّ الثابت هو الملک المشترک بین المتزلزل و المستقرّ ، و المفروض انتفاء الفرد الأول بعد الرجوع ، والفرد الثانی کان مشکوک الحدوث من أول الأمر ، فلا ینتفع الإستصحاب ، ...» ، این اشکال اولی بود که استصحاب بقاء ملکیت وارد شده که به عرضتان رسید .
 خوب واما اشکال دوم که ظاهرا شیخ آن را از صاحب جواهر گرفته (جواهر جلد 22ص 220) آن است که هنگام رجوع أحدالمتبایعین علاوه بر استصحاب بقاء ملکیت استصحاب دیگری نیز جاری می شود ، به این صورت که وقتی مالک مالش را می فروشد آیا علقه او به مالش به طور کلی قطع می شود که بعدا به هیچ نحوی حق رجوع و فسخ نداشته باشد یا اینکه علقه او قطع نمی شود؟ ظاهرا صاحب جواهر فرموده که این علقه قطع نمی شود لذا ما بقاء علقه مالک اولی بر مالش را استصحاب می کنیم و وقتی علقه او باقی باشد قطعا رجوع بلاأثر می باشد زیرا با وجود علقه مذکور شک ما در اینکه آیا می تواند رجوع کند یانه شکِ سبب و مسببی می شود که خوب می دانیم که در استصحاب أصل سببی بر أصل مسببی حاکم است ، مثلا فرض کنید ما لباس نجسی را در آبی به نحوِ آب کر شستیم و بعد از شستن شک کردیم که آیا آن آب کر بوده یانه؟ در اینجا یک استصحاب نجاست در لباس و یک استصحاب کریت در آب داریم که خوب مسلماً استصحاب کریت آب که سببی است حاکم بر استصحاب نجاست لباس که مسببی است می باشد زیرا اگر آب کر بوده باشد لباس قطعا پاک شده و إلا فلا ، بنابراین همیشه أصل جاری در سبب حاکم بر أصل جاری در مسبب می باشد و در مانحن فیه نیز همین طور است یعنی استصحاب علقه مالک اول بر مالش اقتضاء می کند که این رجوع اثر داشته باشد زیرا علقه معنایش این است که مالک بعد از فروختن نیز حق دارد که برگردد و پس بگیرد ، در واقع شما می خواستید بقاء ملکیت را استصحاب کنید که نتواند رجوع کند ولی ما استصحاب علقه مالک می کنیم تا اینکه بتواند رجوع کند ، و شک در اینکه آیا می تواند رجوع کند یا نه مسبب از این است که آیا علقه باقی است یانه؟ که اگر علقه باقی باشد می تواند رجوع کند پس استصحاب بقاء علقه مالک حکومت دارد و سببیت دارد بر أصل عدم تأثیر رجوع و همانطور که عرض کردیم : « الإستصحاب الجاری فی السبب حاکمٌ علی استصحاب الجاری فی المسبب » ، این اشکال دوم بود که به عرضتان رسید حالا جواب از این اشکالات و دفع آنها بماند برای جلسه بعد إن شاء الله ... .
 
 نهج البلاغه :
 حضرت امیر(ع) در یکی از کلمات قصارشان فرموده اند : « لتعطفنَّ الدنیا علینا بعد شماسها عطف الضّروس علی ولدها ، و تلاعقیب ذلک : « و نرید أن نمنَّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمةً و نجعلهم الوارثون » .
 ضروس به آن ناقه ای می گویند که وقتی کسی می خواهد شیرش را بدوشد لگد می زند و نمی گذارد شیرش را بدوشند و آن شیر را برای بچه اش نگه می دارد و نسبت به بچه اش مهربانی و ملاطفت دارد ، که در این کلام دنیا به این ناقه ضروس تشبیه شده یعنی دنیا اول لگد می زند ولی بعداً بالآخره روزی به طرف ما برخواهد گشت و اقبال بوجود خواهد آمد، حضرت بعد از فرمایششان آیه 5 از سوره قصص را خوانده اند .
 این کلمه در نهج البلاغه خوئی جلد 21 ص 279 شماره 198 از کلمات قصار و در شرح ابن أبی الحدیددر جلد 20 ص 29 شماره 205 از کلمات قصار ذکر شده .
  ابن أبی الحدید گفته که امامیه فکر می کنند که این کلام امیرالمؤمنین (ع) مربوط به امام قائم(عج) است که در آخر الزمان ظهور خواهد کرد ولی أصحاب ما می گویند که یک شخصی خواهد آمد و ممکن است که هنوز هم متولد نشده باشد و بعد می گوید که بعضی دیگر از أصحاب ما می گویند که این کلام اشاره دارد به ملک بنی عباس زیرا امیرالمؤمنین (ع) فرموده : لتعطفَنَّ الدنیا علینا و این کلمه علینا یعنی بنی هاشم و حالا این بنی هاشم خواه از اولاد امیرالمؤنین (ع) باشند یا اینکه از ملک عباس عموی پیغمبر (ص) باشند یعنی ملک منصور و فرزندانش هادی و مهدی که ملک بنی امیه را از بین بردند و تسلّط پیدا کردند ، که البته در شرح خوئی به این کلام ابن أبی الحدید اشکال شده و گفته شده که مراد از علینا أهل بیت می باشند نه ملک بنی عباس زیرا منصور و فرزندانش همگی جزء أشقیای بنی عباس و بسیار ستمگر و خونریز بوده اند لذا ما نمی توانیم کلام امیرالمؤمنین(ع) را حمل کنیم بر ملک بنی عباس .
  امیرالمؤمنین(ع) در جای جای نهج البلاغه از دنیا گلایه و شکایت هایی کرده و دنیا یعنی روزگار و پیشامدها و جریانات و حوادث ، مثلاً حضرت در خطبه شقشقیه درد دل فراوانی نسبت به خلفای سه گانه دارد و حوادث و جریانات پیش آمده در زمان خلافت آنها و همچنین حوادث بعد از خلافت حضرت مثل جنگ صفین و جنگ جمل و جنگ نهروان را به صورت درد دل در این خطبه بیان کرده است و یا مثلاً حضرت در خطبه 193 که مربوط به دفن سیدة النساء اولین شهیده و فدائی ولایت و خلافت است درد دلهای فراوان و بسیار جانسوزی را بیان کرده است .
 حضرت امیرالمؤمنین(ع) مشغول غسل و تکفین پیغمبر (ص) بودند که عده ای در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و فتنه ایجاد کردند و خلیفه معیّن کردند و بعد شخصی آمد خدمت امیرالمؤمنین(ع) و گفت یا علی نبودید یک جریانی بوجود آمد! حضرت فرمودند چه شده ؟ آن شخص گفت مهاجر و انصار همه جمع شدند و مهاجرین گفتند که باید یک رهبر و جانشین از انصار انتخاب کنیم ! حضرت فرمودند : « لو کانت الأمارة فیهم ما کانت الوصایة بهم » اگر انصار بعد از پیغمبر(ص) حقی در خلافت و رهبری داشتند پیغمبر(ص) در مورد آنها سفارش و وصیت به مراعات نمی کرد پس معلوم می شود که رهبر کس دیگری بوده که به او سفارش شده تا مراعات انصار را بکند بنابراین انصار حقی در خلافت ندارند ، بعد حضرت از او سؤال کرد که مهاجرین چه گفتند؟ آن شخص گفت : آنها گفتند : نحن شجرة النبوة ما با پیغمبر هم طایفه و هم قبیله هستیم ، حضرت شعری خواندند مضمونش این بود که اگر با شوری خلافت را بدست آورید که خوب تمام مسلمانان در آن شوری حضور نداشتند بلکه فقط چند نفر خاص حاضر بودند و اگر با خویشاوندی و فامیلی خلافت را غصب کردند که خوب من پسر عمو داماد پیغمبر(ص) هستم و از همه اولی هستم ، خلاصه اینکه حضرت در جای جای نهج البلاغه درد دلهای فراوانی نسبت به اتفاقات دنیا دارند که فرصت نیست به تمام آنها اشاره کنیم ... .