درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الصوم

90/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اختصاص داشتن معوض به عین و عدم آن

 بحث در مفهوم بیع است گفتیم: شیخ مطابق مصباح، در تعریف بیع می فرماید: البیع مبادلة المال بمال و الظاهر اختصاص المعوض بالعین فلا یعم ابدال المنافع بغیرها و علیه استقر اصطلاح الفقهاء فی البیع.

 شیخ بعد از معنای بیع به سراغ شرایط عوضین رفته است و گفته است معوض حتما باید عین باشد و منافع نمی تواند معوض باشد.

نقول: باید عین، منفعت و حق را بشناسیم

اما عین به چیزی می گویند که ذاتیت دارد و تشخص و تحقق دارد و الآن موجود است. مانند کتاب، فرش و غیره

عین گاه شخصی جزئی است و صدق بر کثیرین ندارد مانند کتاب و فرش. گاه عین کلی است و قابل صدق بر کثیرین است. این عین گاه مشاع است مانند ثلث خانه و یا ثلث کتاب. و گاه مفروض و معین و تفکیک شده است. جایی که مفروض و معین است گاه به شکل کلی در ذمه است مانند فروش ده من گندم که فرد می فروشد و پولی در عوض آن دریافت می کند و آن ده من را به ذمه می گیرد تا بعد پرداخت کند و هر ده من گندمی را شامل می شود. حال، این کلی که در ذمه است حالّ می باشد (نه مؤجل) یعنی بعد از مشتری می تواند بعد از بیع فورا آن را مطالبه کند و گاه زمان دارد و مؤجل است یعنی مشتری پول را الآن داده است و بایع آن را بعدا پرداخت می کند که به آن بیع سلم یا سلف می گویند. همچنین گاه عین کلی معین است ولی در جای خاصی وجود دارد مانند یک من گندم از توده گندمی که در جایی ریخته اند. همچنین گاه کلی در ذمه به خود کسی که کلی در ذمه دارد فروخته می شود گاه به غیر او مثلا من ده من گندم از زید خردیم و پولش را دادم و زید ده من گندم در ذمه دارد که به من بدهکار است و من مالک آن هستم. حال گاه آن ده من را به خود زید می فروشم (بیع الدین علی من هو علیه) و گاه آن را به فرد دیگری می فروشم. (بیع الدین علی غیر من هو علیه)

معنای منفعت: منفعت چیزی است که به تدریج از عینی به وجود می آید. مثلا ماشین عین است ولی سوار شدن بر آن منفعت آن است. همچنین سکنای دار و یا اجاره ی خانه منفعت خانه است.

معنای حق: حق اقسامی دارد مثلا فردی در جایی اول آمده و جا گرفته است وآن را عوض بیع قرار می دهد. همچنین حق تحجیر است مثلا کسی مکانی را سنگچنین کرده است تا آباد کند و بعد آن را عوض بیع قرار می دهد.

 شیخ انصاری قائل است که معوض فقط باید عین باشد و منفعت و حق نمی تواند معوض قرار بگیرد.

اقوال فقهاء: مدعای شیخ در میان فقهاء مورد اختلاف قرار گرفته است و بعضی مانند صاحب جواهر قائل به همین شده اند ولی امام قدس سره در کتاب بیع و فاضل ایروانی در حاشیه اش قائلند که می تواند غیر عین هم باشد.

 سید فقیه یزدی در حاشیه ی مکاسب می گوید: معوض باید عین باشد.

 صاحب نهج الفقاهة که حاشیه ی سید حکیم (صاحب مستمسک) بر مکاسب است در جلد اول ص 3 معوض با فقط عین می داند.

 در کتاب منیة الطالب فی حاشیة المکاسب نوشته ی شیخ موسی نجفی خوانسانری که تقریرات درس محقق نائینی است در ج 1 ص 101 می خوانیم که معوض باشد فقط عین باشد. همچنین است تقریرات درس محقق نائینی ج 1 ص 88 که شیخ محمد تقی عاملی نوشته است.

 صاحب جواهر در ج 22 ص 208 تا 209 می فرماید: لا خلاف و لا اشکال که معوض حتما باید عین باشد.

 صاحب مفتاح الکرامة ج 12 ص 479 کلام علامه را در تعریف بیع می آورد که می فرماید: البیع انتقال عین مملوکة من شیخ الی غیره بعوض مقدر علی وجه التراضی

 بعد خود ایشان هم مانند علامه قائل است که معوض باید عین باشد.

 در مقابل امام قدس سره در ص 31 و 32 از کتاب بیع قائل هستند که معوض علاوه بر عین می توان منفعت و یا حق باشد.

 سبزواری در مهذب الاحکام در ج 16 ص 227 قائل است که مبیع حتما باید عین باشد و بر این اجماع وجود دارد.

 فاضل ایروانی در حاشیه ی مکاسب ص 72 مانند امام قدس سره قائل است که غیر عین هم می شود و به تعریف شیخ که عین را معتبر می داند اشکال می کند و می گوید: بل المقطوع به خلافه.

دلیل مسألة:

 همچنین آیة الله خوئی در مصباح الفقاهة ج 2 ص 10 می گوید: لا ریب که معوض باید عین باشد زیرا عرفا و لغة بیع فقط در جایی استعمال می شود که معوض عین باشد. و از لفظ بیع همین تبادر می کند.

 سید یزدی در حاشیه ی مکاسب و محقق نائینی در منیة الطالب به همین دلیل تمسک می کنند. (در اصول خواندیم که تبادر و عدم صحت سلب و اطراد که همان شیوع استعمال است علامت تشخیص معنای حقیقی از مجازی است.) در میان این سه اطراد بیشترین کاربرد را دارد و وقتی کسی در میان اهل لغت برود و استعمال آنها را ببینید می تواند معنای الفاظ را متوجه شود. البته قول لغویین که اهل خبره هستند اگر مفید اطمینان باشد نیز حجت است و معیار شناخت به حساب می آید.

بعد آیة الله خوئی می گوید: بله تا اینجا ثابت شد الآن معنای بیع فقط در جایی استعمال می شود که معوض بیع باشد ولی آیا این ثابت می کند که در عصر معصومین هم به همین شکل بوده است؟ زیرا در طول زمان ادبیات و معانی آنها تغییر می کند.

 بعد ایشان از طریق استصحاب قهقرایی ثابت می کند که در زمان معصومین هم همین معنا وجود داشته است.

 در استصحاب رایج متیقن سابق است و شک لاحق ولی در استصحاب قهقرائی متیقن فعلی است و شک در سابق است. اگر کسی به روایات مراجعه کند می بیند که یقین در قبل است مثلا سابقا یقینا وضو داشته است و بعد شک برای او حاصل شده است از این رو یقین در سابق و شک در لاحق است. آن ادله نمی تواند استصحاب قهقرائی را ثابت کند از این رو آیة الله خوئی و دیگران که به این استصحاب قائل هستند از طریق بناء عقلاء جلو می آیند و می گویند اگر چنین استصحابی جایز نباشد بسیاری از ابواب اجتهاد مسدود می شود مثلا در (فتیمموا صعیدا طیبا) می بینیم که معنای صعید در ما نحن فیه چنان است ولی نمی دانیم آیا در زمان نزول قرآن و در زمان معصومین هم همین بوده است یا نه در همه ی اینها از طریق استصحاب قهقرائی جلو می رویم و مراد خود را ثابتی می کنیم.

 ان شاء الله این بحث در جلسه ی بعد پیگیری می کنیم.