درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/02/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 
 يکي از مصيبتهاي عالم اسلام به وجود آمدن فرقه اي است به نام وهابيه. که اينها خودشان را سلفي گري مي نامند. و معتقدند و مي گويند ما به همان فرهنگ و فکر سلف صالح که در صدر اسلام بوده، عمل مي کنيم. و حال اينکه اين ادعاي بي اساس است. براي خاطر اينکه مذاهب اسلامي، حنفيه، شافعيه، حنبليه، مالکيه و جعفريه قرن ها با يکديگر زندگي مي کردند. در يک مدرسه درس مي خواندند. در درس يکديگر شرکت مي کردند. در يک فضايي که آکنده از صفا و وحدت و اتحاد بود آنها زندگي داشتند. ائمه : هم به ما فرموده بودند که با اينها مدارا کنيد. معاشرت کنيد. رفت و آمد کنيد. زيرا با اينها درافتادن و برخورد کردن باعث مي شود که مسلمانها ضعف پيدا کنند و ضعيف شوند. و دشمنان اسلام از اين موضوع سوء استفاده کنند. تا در قرن هفتم، هشتم هجري يک فردي به نام ابن تيميه ظاهر شد. اين تيميه کتابي نوشته به نام "منهاج السنة" بالاخره در اين کتاب ضد شيعه است. ضد اهل بيت است. مطالب فراواني دارد که با منطق و برهان تطبيق نمي کند. ولي ضد شيعه و ضد اهل بيت ابن تيميه صاحب منهاج السنة که علامه اميني هم در الغدير بر رد آن مطالبي دارد. تا بالاخره در قرن دوازدهم محمد بن عبدالوهاب يک فردي به اين نام جريان اين تيميه را تعقيب کرد و خلاصه کم کم مذهبي به نام مذهب وهابيه به وجود آمد. که اينها کساني هستند که مسلماً ساخته و پرداخته ي دشمنان اسلام است. اينها با شيعه و اهل بيت ضديت و عداوت دارند. نه به منطق و استدلال پاي بندند, نه به مناظره حاضرند. ولي بسيار عقيده ي خشن و تند عليه شيعه مخصوصاً. اخيراً هم در مسجد الحرام يکي از ائمه ي جماعات تصريح کرده به اينکه شيعه کافر مي باشند. حالا اينها نه حاضرند به اينکه جواب کتابهاي ما را مثل الغدير، المراجعات و امثال اينها. در دسترس اينهاست. اگر اينها حاضر باشند به اينها جواب بدهند. ببينيم چه مي گويند. اين حرفها ي شيعه هاست. شما هرگز نتوانستيد و نخواهيد توانست به اين قبيل مسائل اساسي و اصلي که ما داريم از نظر اسلام ناب قدرت جواب گفتن نداريد. به مناظره ي بياني و حضوري هم که حاضر نيستيد. ولي همين طور پشت سر با شدت و خشونت با ما برخورد مي کنند. در مسجد الحرام يکي از ائمه ي جماعات شيعه را کافر ناميد. در حضور هزاران نفر از شيعياني که براي عمره گذاري به مکه مشرف بودند. ما به اين شخص مي گوييم که شيعيان تابع آن شخصي هستند که سيصد و شصت بت را از پشت بام کعبه، از سقف خانه ي کعبه قدم بر روي شانه ي پيغمبر اسلام نهاد و در هم شکست. و الا اسلامي به وجود نمي آمد. شيعيان تابع آن شخصي هستند که در جنگ بدر اگر آن 36 نفر از کساني که دشمن اسلام بودند، آنها را نمي کشت. در جنگ احد 8 نفر علمدار از صناديد قريش که از جانب خداوند <لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار> در جنگ خندق اگر آن کسي که پيغمبر در موردش فرمود: <لضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين> يا در جريان خيبر که آن دو نفر رفتند، نتوانستند کاري از پيش ببرند. پيغمبر فرمودند من پرچم را فردا به کسي مي دهم که <يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّار> حضرت امير رفت و خيبر را فتح کرد و دشمنان را از سر راه مسلمانان برداشت و اسلام را رونق بخشيد و تقويت کرد و احيا کرد. ما شيعيان اين حضرت هستيم. اميرالمؤمنين. اين هم تاريخ اميرالمؤمنين است. شما هم مي توانيد درباره ي اين تاريخ که از نوشته هاي خودتان است مطلبي بگوييد. در سوره بينه خودشان نقل کرده اند در کتابهايشان. سوره ي 98 قرآن کريم. إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة رواياتي از کتابهاي خودشان هست پيغمبر فرمودند که اينها شيعيان علي هستند. بنابراين ما الان مواجه هستيم با يک مصيبتي. اين مصيبت براي عالم اسلام است که يک فرقه اي ساخته و پرداخته ي دشمنان اهل بيت، دشمنان اسلام براي ايجاد اختلاف، به هم زدن وحدت و يکپارچگي به وجود آوردند به نام وهابيت. که نه حاضرند نوشته هاي ما را در باب مناظره جواب بدهند. مثل المراجعات و الغدير و نه اينکه حاضرند که حضوراً مناظره کنند. ولي پشت سر کساني که مکه مي روند مي گويند مثل يک لشکري در جلوي عمره گذاران ايراني با خشونت حرکت مي کنند. حتي خانمهايي که براي عمره مي روند, اخيراً از اينها هنگام ورود به کشور حجاز انگشت نگاري مي شود. مردان نامحرم با يک وضع اسف انگيزي از زنها انگشت نگاري مي کنند. مردها حرف بزنن مسخره شان مي کنند و از دلت ايران ما مي خواهيم که بايد در برابر چنين جريانهايي حساسيت داشته باشد. اگر واقعاً قرار است که ما عمره گذاراني از اين کشور هر روزي هزاران نفر آنجا وجود دارد، بروند بايد صحبت کنند که احترام اينها، کرامت ايرانيها بايد محفوظ باشد. و الا نه. و الا بروند و ما هم تماشاگر اين جريان ها باشيم براي مسلمانها بسيار سنگين است. اين يکي از مطالبي بود که لازم بود عرض کنم.
 مطلب ديگه مربوط به همان انتخابات است که ما هفته اي يک روز تذکرات دربراه ي انتخابات مي دهيم. همين طور که عرض کرديم. چند مطلب درباره ي انتخابات است. اول شرکت مردم. يک وظيفه است براي همه ي ما که در انتخابات شرکت کنيم. رأي بدهيم. در صحنه حضور داشته باشيم. براي تقويت يک نظام اسلامي که الحمدلله در ايران به وجود آمده. براي تقويت و نگهداري اين نظام، که نظام اسلام ناب است, لازم است که همه ي افراد، زن و مرد و پير و جوان در صحنه حضور داشته باشند با دادن رأي. گاهي يک رأي تأثير دارد. کسي نبايست کنار برود. شرکت همه ي مردم، همه ي ما لازم هست. اما براي منتخبين، کساني که انتخاب مي شوند. يک فضاي آزادي است افراد کانديداها بيايند، نظرهاي خودشان را مطرح کنند. مردم با فکر و انديشه و بلوغ سياسي طرح ها را مورد مطالعه قرار مي دهند. هر کس که طرح بهتري دارد انتخاب کنند و رأي بدهند و آزادند. اما بايد توجه داشت. بايد کسي را انتخاب کرد که متعهد باشد به اسلام ناب. متعهد باشد به آرمانهاي انقلاب. اين شرط اول آن منتخب است. دوم قدرت اجراي آنچه را که مي گويد بايد داشته باشد. بايد شجاع باشد. بتواند پاسخگو باشد در برابر ترفندها و منطق هاي دشمنان اسلام که هر روزي به هر راهي بالاخره ترفندها و نقشه هايي دارند. بايد متواضع باشد. دلسوز باشد نسبت به مردم. مهربان باشد. اينها شرايطي است. خلاصه اما آنچه مسلم است راجع به منتخِبين، شرکت همه. منتخَبين هم راجع به آن شرايطي که در اسلام و در انقلاب لازم است که مراعات شود. اين عرائض بنده بود قبل از بحث.
  اما بحث ما همان طور که مي دانيد درباره ي مطالب و معارفي است که از کتاب مستطاب نهج البلاغه استفاده مي کنيم. ما بحثمان درباره ي اصول و مباني حکومت علوي بود. اواخر بحثمان اين بود که <وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ> حضرت امير به مالک اشتر که براي اداره ي يک کشوري مثل کشور مصر اعزام مي کند، تأکيد مي کند که دلت بايد از محبت مردم مالامال باشد. دل خود را از رحم و عطوفت مردم سرشار قرار بده. نسبت به مردم محبت داشته باش و لطف و توجه نسبت به آنها داشته باش. در اسلام حکومت، حکومت مردمي است. محور مردمند. حکومت خود محوري نيست. مردم محوري است. يعني کسي که مي خواهد حکومت را در دست بگيرد، منظورش خدمت براي مردم. اجراي عدالت براي مردم. خلاصه مردم محوري اساس حکومت اسلامي است.
 در آثاري که از امام (اعلي الله تعالي مقامه) داريم. يک جلدش اين است که جايگاه مردم در انقلاب اسلامي. اين جلد 36 دفتر تبيان است. يک جلد نسبتاً قطوري در اين مورد که امام (اعلي الله مقامه) که سعي مي کردند حکومت، حکومت اسلامي ناب باشد, مطالب فراوان در اين جلد راجع به مردم است. اصل مردمند. حکومت براي رفاه مردم، خدمت مردم، اجراي عدالت براي مردم، رفع ظلم از مردم، رفع محروميت از مردم. اين جلد 36 در اين زمينه است. تأکيد فراواني به سردمداران، تا چندي که مردم با شما هستند، شما عزت و قدرت داريد. اگر يک روزي مردم از شما جدا شوند شما عزت و قدرت خود را از دست خواهيد داد. بنابراين سعي کنيد هميشه مردم را نگه داريد. آن مهر ورزي و محبت هميشه بايد سرلوحه ي کار شما باشد.
 در اين مورد ما از نهج البلاغه از همان نامه ي 53 که نامه اي است براي مالک اشتر نگاشته اند، آن عبارت را عرض کرديم. <وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ> انسان دوستي، که انسان، انسان را دوست داشته باشد. اين خودش يکي از فضيلتهاست. بايد سعي کنيم ما، هميشه در دلمان محبت نسبت به انسانها داشته باشيم. مگر کساني که دشمن اسلام و دشمن خدا هستند که کار نداريم. آن روز عرض کرديم امام صادق فرمودند که دو نفر مسلمان که به يکديگر برخورد مي کنند <اذا التقی مسلمان کان احبهما الی الله اشدهما حبا لصاحبه> دو نفر مسلمان که برخورد مي کنند, ما مي خواهيم بدانيم کداميک از اينها در درگاه پروردگار مقرب ترند. به قلبشان بايد مراجعه کنيم. هر کدام که در دل محبت بيشتر نسبت به آن طرف دارد آن در درگاه پروردگار مقرب تر است و افضل است. مردم دوستي، مهرورزي، خلق و خوي اسلامي بسيار مهمي است.
 حضرت بعداً تأکيد مي کند به مالک اشتر. <وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً> نسبت به مردم درنده ي پاره پاره کننده نباش. <تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ> خود محوري باشه. حکومت را براي خاطر اين مي خواهي که خودت به آن آمال و آرزوي خودت برسي. در نتيجه <تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ> مردم دو تا صنفند. <إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ> مردم يا برادر ديني شما هستند اگر مسلمانند, نباشند هم مثل شما انسان هستند. زير سيطره ي حکومت اسلامي زندگي مي کنند. اينها نظر سوئي ندارند که آمدند و تابع شما شدند و زير سيطره شما. ولو اينکه مسلمان نباشند <نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ>. آن وقت بعد از اين عبارت، عبارتي گفته بودند که آن را مي خواهم مقداري توضيح بدهم. <وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ> گاهي از اوقات است افرادي که مقام و منصب دارند. کبکبه و دبدبه دارند, گاهي اين افراد يک ابهتي را، يک خيال خامي را، يک عُجبي را، غروري را در خودشان احساس مي کنند. اين تا ديروز به اين مقام نرسيده بود مثل افراد عادي بود. برخوردش و فکرش و خيالش. امروز که خدم و حشم و امر و نهي و عزل و نصب و اينها در اختيار اين قرار گرفته. افرادي که پر ظرفيتند برايشان فرقي نمي کند. اما کم ظرفيتها، اينها خودشان را گم مي کنند. غرور و عُجب در وجود اينها راه پيدا مي کند. شايد اين براي بسياري از افراد پيش بيايد. در سايه ي علم گاهي، در سايه ي مال گاهي، در سايه ي مقام گاهي غرور، عُجب پيش مي آيد. حضرت امير مي خواهد يک راهي نشان دهد براي علاج اين مرض روحي. مي گويد < فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ> در اينجا نگاه کن به عظمت ملک پروردگار در بالاي سر.
 عجيب است واقعاً اگر انسان فکر کند <آن ذره که در حساب نايد ماايم>. کسي که از عظمت عالم غافل است، فکر مي کند چيزي است. و حال اينکه انسان در برابر اين زمين بسيار کوچک و ناچيز است. زمين در برابر منظومه ي شمسي چيزي نيست. منظومه ي شمسي در برابر کهکشان بسيار ناچيز است. کهکشان ما با همه ي عظمت در برابر کهکشان هاي ديگر بسيار کوچک و حقير و ناچيز است. از اين جهت اگر انسان فکر کند، حضرت امير اين راه را نشان مي دهد. جهان بيني الهي و اسلامي، فکر در آسمانها خيلي مهم است. ما در 120 جاي قرآن کلمه ي سماء داريم. 190 جا کلمه ي سماوات داريم. اينها بيخود ذکر نشده. براي اينکه انسانها در آن شگفتيها و عجائب آسمانها فکر کنند. و از اين راه درسهاي فراواني مي توانند بخوانند. اين بود که بنده فکر کردم که اين جمله را امروز قدري توضيح بدهم.
 در حديثي از امام رضا داريم که <من لم يعرف الهيئة و التشريح فهو عنّين في معرفة الله> کسي که از دو علم بي خبر است در خداشناسي ناقص است. يکي علم هيئت. فهميدن شگفتيها و اسرار آسمانها. اين علم هيئت است. بسيار علم شريفي است و ديگر علم تشريح و شناختن اسرار و شگفتيهايي که در بدن انسان خداوند قرار داده. آن از آيات آفاقي است. اين از آيات انفسي است. خيلي مهم است که انسان در اين دو تا فکر کند. حديثي از امام رضا نقل شده که <من لم يعرف الهيئة و التشريح فهو عنّين في معرفة الله>. کسي که علم هيئت را و علم تشريح را نخوانده. شناختي در اين دو موضوع ندارد. در شناخت خداوند ناقص است.
 حالا ما علم هيئت را به مناسبت اين عرض مي کنيم. در باره ي آسمانها گفتيم که در قرآن در 120 جا کلمه ي سماء هست. در 190 جا کلمه ي سماوات هست. بايد قدري فکر کرد. اين در جهان بيني قرآني و الهي و اسلامي جايگاهي دارد. بايد به آن توجه کرد. چند مطلب را مي خواستم خيلي خلاصه بگويم. چند مطلب را در اين رابطه به عرض محترم شما مي رسانم.
  اول در تأييد جهان بيني اسلامي. در تفسير مجمع البيان جلد 2 از آن مجمع البيان ده جلدي. صفحه 565. در اين حدود. تفسير آيات مهم است. اين چند آيه  إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار از آيات اواخر سوره ي ال عمران. سوره ي سوم قرآن مجيد است. از آيه ي 190 تا 193 از سوره ي آل عمران. حالا هر چاپ مجمع البيان. فرق نمي کند. رواياتي نقل مي کند در اينکه پيغمبر وقتي که مي خواست بخوابد. "طهور" يعني آب وضو. آب وضوي خودش را بالاي سرش قرار مي داد و يکي هم مسواک خود را قرار مي داد. وقتي که مي خوابيد و بلند مي شد, قبل از هر چيز به آسمان نگاه مي کرد و اين آيات را هم مي خواند. إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در خلقت آسمانها و زمين وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ و رفت و آمد منظم شب و روز آياتي هست براي "ِأُولِي الْأَلْبابِ" آيات درباره ي آسمانها و زمين و رفت و آمد منظم شب و روز. عجيب است رفت و شب و روز به اندازه اي منظم است که يک منجم، يک عالم علم هيئت يک سال، چند سال قبل تقويم به شما مي دهد. در آن تقويم که مي خوانيد دقيقه و ثانيه ي طلوع و غروب و نصف شب و ظهر، همه را نوشته. خسوف و کسوف همه نوشته شده. چقدر بايد منظم باشد اين اختلاف ليل و نهار که اينها که چند سال قبل هم قابل پيش بيني باشد. الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ کساني که به ياد خدا هستند. چه قائم باشند به يک کاري، چه قائم نباشند. يا چه خوابيده باشند، چه بيدار باشند. دراز کشيده، هنوز خوابش نبرده. يا اينکه ايستاده باشد. يَتَفَكَّرُونَ فکر مي کنند. در خلقت آسمان و زمين. و مي گويند رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً پروردگارا اين نظام با، عظمت را باطل نيافريدي. سُبْحانَكَ تو منزهي از کار باطل. فَقِنا عَذابَ النَّار آن وقت نوشته پيغمبر فرمودند <ويل لمن لاكها بين فكيه و لم يتأمل ما فيها> واي به کسي که اين آيات را در دهان خودش بچرخاند و تأمل نکند در معنايش، در مفادش. پيغمبر فرمودند: <ويل لمن لاكها بين فكيه و لم يتأمل ما فيها> بعد مطالعه مي کنيد کيفيت نماز شب خواندن پيغمبر خدا را نوشته. پيغمبر خدا يک دفعه نمي خوانده. اول نگاه مي کرده به صفحه ي آسمان و اين آيات را مي خوانده و مسواک مي کرد و وضو مي گرفت و چهار رکعت مي خوانده. بعد يک مقدار مي خوابيده و بلند مي شد و چهار رکعت مي خوانده. دفعه سوم که بلند مي شده شفع و وتر را مي خوانده و بعد مي رفته به مسجد براي نماز جماعت صبح.
  اين جريان که عرض کردم از حضرت امام سجاد نقل شده. بنده هم در کتاب دانش عصر فضا در اولش ذکر کرده ام. از آن کتاب شرح صحيفه ي سجاديه نقل کرده اند که امام سجاد هم همين طور بود. براي نماز شب که بلند مي شد اول به صفحه ي آسمان نگاه مي کرد. دقت مي کرد. اين آيات را مي خواند بعد وضو مي گرفت براي خواندن نماز.
 حالا چند مطلب درباره ي آسمانها. يکي اينکه در قرآن کريم مکرر دارد که اين آسمانها بنا شده اند. بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدادا، وَ السَّماءَ بَنَيْناها، أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ، وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها اين چي مي خواهد بگويد. "بنا" معنايش چيه؟ "بنا" معنايش اين است که از يک سري قطعات و مصالح متعددي آجر و آهن و سيمان و تخته هر يک در جاي خودش با حساب قرار داده شده. اينجا بنا شده. اين بنا است. بَنّا را چرا مي گويند بَنّا؟! بَنّايي خودش يک فني است. اين بايد آن قدر مهارت داشته باشد که بداند هر قطعه اي از مصالح ساختماني را کماً کيفاً در کجا قرار بدهد. تا بنا برپا شود. منتها بنايي که ساخت اين بنّاست اين مسجد است. آن خانه است. اما بنا که خداوند ساخته چيه؟ آن آسمانهاست. مصالح ساختماني چيه؟ اين ستاره هاي با عظمت. خوب بايد فکر کرد در اين که اين تکرار، براي اينکه مردم بدانند که اين بنا بالاخره بنّايي دارد. حضرت امير در نهج البلاغه دارند که <هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَان> آيا ممکن است که بنايي بدون بنّا باشد. بناي با عظمت عالم خلقت مسلم است که يک بنا دارد و آن هم خداست. پس بنابراين يکي از تعبيرها اين موضوع بناست. به اين تکرار که عرض کردم.
 دوم اين است که در قرآن عنايت دارد که هر کدام در جاي مناسبش رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها، فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات ما تسويه را يک روز معنا کرديم. سوّي، يسوّي، تسوية. تسويه آن است که در يک مجموعه اي که داراي اجزاء و اعضا است، هر يک در جاي مناسب خودش قرار داده شود. آن مي شود تسويه. يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ الَّذي خَلَقَكَ فَسَوَّاك "فسواک" يعني چشم در يک جاي مناسب، مغز در جاي مناسب، قلب و زبان و ريه و اينها مي شود تسويه. خدا مي خواهد بگويد ما اين آسمانها را که بنا کرديم تسويه کرديم. چون براي اينکه ستارگان از لحاظ حجم متفاوتند. از لحاظ جرم هم متفاوتند. از لحاظ مسافت نسبت به زمين هم متفاوتند. از لحاظ درخشندگي و نور هم متفاوتند. از اين جهات تفاوت دارند.
  تفاوت بين حجم و جرم چيه؟ که از لحاظ حجم متفاوت، جرم هم متفاوت. يک کيلو پنبه با يک کيلو قند از لحاظ جرم مساوي هستند. ولي پنبه فضاي بيشتري اشغال مي کند. اين طور بايد بگوييم. حجم آن مقداري است که جسم از فضا اشغال مي کند. به آن مي گويند. اجسام ممکن است در جرم مساوي باشند. آب و قند و سنگ و پنبه و پشم، همه شان يک کيلو قرار بدهيم آنجا. اينها از لحاظ جرم مساوي هستند. ولي از لحاظ حجم متفاوتند. يک شعري هم است در نصاب مي گويد اصلش مال خواجه نصير الدين طوسي است. ولي نصاب به شعر درآورده. سابقاً نصاب را مي خواندند. بنده هم در دوران کودکي پيش پدر بزرگوارم (رحمةالله عليه) يکي از کتابهايي که خوانديم "نصاب" بود. <نه فلز مستوي الحجم را چون برکشي/ اختلاف وزن دارد هر يکي بي اشتباه> اين يک شعري است از اشعار نصاب که مي گويد نه تا فلز است. طلا و نقره و آهن و فلان و فلان. <نه فلز مستوي الحجم را چون برکشي/ اختلاف وزن دارد هر يکي بي اشتباه> حجم يکي باشد. ولي بکشيم، وزن متفاوت است.
  خلاصه منظور ما اين است به اينکه اين يک ساختمان بلندي است. که باز شعري دارد. مي گويد <بس کاخها خراب شد و آسمان به جاست/ بنياد عشق به اين که چه سان محکم اوفتد> بسا کاخها خراب شدند. ولي آسمان باقي است. چون يک بنيادي است. که اساس علم و حکمت پروردگار است. قرآن مي گويد که بنا کرديم اولاً. ثانياً تسويه کرديم و هر يک را در جاي خود قرار داديم. اين مطلب دوم. اول بنا، دوم تسويه. فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماوات، رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها، از اين قبيل. مطلب سوم درباره ي آسمان در قرآن کريم وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوع، وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزان، رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَت خوب اينها مطلب ديگري مي خواهد بگويد. مي خواهد بگويد اين بنا مثل بناهاي شما نيست. اين بنا خيلي رفيع است. هم به بنا توجه کنيد از لحاظ ساختن و تسويه هم از لحاظ رفعتش توجه کنيد. اين وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوع است.
 حالا ما بخواهيم درباره ي رفعتش بحث کنيم. درباره ي رفعتش بخواهيم بحث کنيم. از کجا بفهميم اين سقف مرفوع، رفعتش به چه اندازه است. علماي علم هيئت خواستند که اين را بفهمند. تا حدي به ما بفهمانند. گفتند ما از کجا بفهميم. در زمين مسافتها را از دو راه مي فهميم. يا با مکان است که مي گوييم از اينجا تا تهران 140 کيلومتر است. اين مسافت مکاني است. کيلومتر و فرسخ ملاک است. مسافت را گاهي با زمان مي فهمانند. از اينجا تا تهران يک ساعت راه است. پس دو جور تعيين مسافت داريم. يکي مکان، يکي زمان. در دومي که زمان باشد، مي گويد از اينجا تا تهران يک ساعت راه است، با چه مرکبي؟ اسب باشد، شتر باشد، ماشين باشد، قطار باشد و .... اينها مي خواستند مسافت را با زمان بيان کنند. ولي در مرکب فکر مي کردند. که مرکب را چي قرار بدهيم. فاصله خيلي زياد است. راه رفتن اسب و الاغ و شتر و ماشين اينها نمي تواند بيانگر اين رفعتها باشد. گفتند برويم سراغ سريع السير و آن را پيدا کنيم. ببينيم که چي از همه سريع السيرتر است. سريع السيرهايي که در نتيجه ي علم و صنعت، قطار، هواپيما، ديدند اينها هم کافي نيست. چون مسافت خيلي زياد است. ببينيم چه چيز سريع السيرتر است. گفتند دو چيز سريع السير است. ولي باز با هم مساوي نيستند. يکي صوت، يکي نور. شما تلويزيون نگاه مي کنيد سنندج را نشان مي دهد که آنجا مثلاً الان رهبر معظم انقلاب مسافرت کرده اند. نگاه مي کنيد اول تصوير را مي بينيد. بعد يک نيم دقيقه بعد صدايش را مي شنويد. آن اولي نور است که زود مي بيني. چون از صوت سريع السيرتر است. اما بعد از چند لحظه گوش مي کني، آن آقا مي گويد اين طوري. بنابراين متوجه شديم که نور هم از صوت سرعت بيشتري دارد. ديگر از نور سريع السير تر چيزي پيدا نکردند. گفتند نور در هر ثانيه 300 هزار کيلومتر راه طي مي کند. اين را امتحان کردند. در هر ثانيه 300 هزار کيلومتر. شعاع کره ي زمين 40 هزار کيلومتر است. نور مي تواند در يک ثانيه چند دفعه دور زمين بچرخد. در هز ثانيه 300 هزار کيلومتر. اين سرعت سير نور است.
 حالا مي خواهيم ما اين مسافتها را نشان بدهيم. آيا معيار ثانيه باشد، که چند ثانيه نور از خورشيد به زمين مي رسد. چند ثانيه ستارگان همين طور هستند. جدي و ثريا و فلان و فلان. نه ثانيه، باز هم رقم خيلي بالا مي شود. چون مسافت خيلي زياد است. اينجا گفتند ثانيه ي نوري، دقيقه ي نوري، ساعت نوري، 24ساعت نوري سال نوری. آمدند سال نوري را معيار قرار دادند. دقت کنيد اين را بگويم تمام شود. حالا ديگه اين طور است. گفتند نور در ثانيه 300 هزار کيلومتر. در 60 ضرب شود مي شود دقيقه ي نوري. حاصل ضرب را در 60 ضرب کن چقدر مي شود؟ ساعت نوري. حاصل ضرب را در 24 ساعت ضرب کن. مي شود شبانه روز نوري. اين را ضرب کن در 365 که هر سال ما 365 روز است. حاصل ضرب مي شود سال نوري. اين را جمع کنيد ان شاء الله براي جلسه ي بعد بياوريد. ان شاء الله براي فردا.