درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 
 نوشته اي که در اين عبارت داريم که حتي در صحيح بخاري هم ذکر کرده <فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا> اگر غير از اين نوشته شده غلط است. اين عبارت يعني فاطمه پاره ي تن من است چيزي که او را اذيت مي کند مرا هم اذيت مي کند. اين حديثي است که هم از طرق ما و هم اهل سنت رسيده. بعضي سؤال مي کنند ما به چه دليلي مسئله خیلی مهمی که الان هم به آن دامن مي زنند مسئله ي سبّ صحابه است. آنها مي گويند که شما صحابه را سبّ مي کنيد و پيغمبر فرمودند <لَا تَسُبّوا أَصْحَابِي‏> بنده در کتاب خمس اين مطلب را متعرض شده ام. ما همه ي صحابه را سبّ نمي کنيم. ما آن کسي را سبّ مي کنيم که <سبّه الله, لا نلعن الا من لعنه الله, لا تسب الا من سبّه الله>. از خود پيغمبر هم رواياتي داريم از طرق همانها که پيغمبر بعضي از اصحاب را سبّ مي کردند, لعن مي کردند. خود صحابه هم مورد بحث است. ما هر کسي را صحابه نمي دانيم. ولي آنها مي گويند <كُلُّ مَنْ رَأَى‏النَّبِي>. هر کس که پيغمبر را ديده او از اصحاب است, ولو از او چيزي نقل نکرده باشد. پيغمبر گفته <لَا تَسُبّوا أَصْحَابِي‏> به ما مي گويند <انتم تسبّون الصحابة> يک وقتي بنده برخورد کردم و در کتاب خمس هم نوشتم که گفتند <انتم تسبّون الصحابة> گفتم نه <انا لا نسبّ الا من سبّه الله, لا نلعن الا من لعنه الله> در سوره ي احزاب آيه اي است که إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهينا از اين قبيل عبارت در سوره ي احزاب سوره ي 33 قرآن. اين حديث را که خودشان نقل کردند اين يک صغري ایست کبري ايست. در اين دارد که <فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا> معلوم است و در آن آيه هم مي گويد که إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهينا پس دلالت دارد که کساني که پيغمبر را اذيت کرده باشند خدا لعنت کرده آنها را. اذيت فاطمه هم اذيت پيغمبر است. فاطمه زهرا را نيز شکي نيست که بر طبق نقل خودشان اذيتش کردند و در بيتش داخل شدند و بيتش را آتش زدند. بنابراين وقتي صغري، کبري به هم منضم مي شود ثابت مي شود که خداوند چه کساني را مي فرمايد لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهينا اين راجع حديث است. تسليت خدمت شما و تمام مسلمانان جهان ارتحال و شهادت حضرت فاطمه زهرا .
  مطلبي که قبل از بحث مي خواستم عرض کنم مطلبي راجع به انتخابات است. ما در روبروي خودمان ايامي داريم به عنوان انتخابات که بسيار حساس است و اميدواريم که ان شاء الله تعالي يک حماسه اي و يک انتخابات پر شکوهي انجام بگيرد. چون اين يک عرصه ي مبارزه است در برابر دشمن. دشمنان اسلام، استکبار جهاني، صهيونيست جهاني از آن وقتي که انقلاب پيروز شده و اسلام به عرصه ي زندگي مردم آمده در هر عرصه اي از عرصه هاي زندگي, اسلام قدرت خود را به نمايش گذاشته و مسلمانان در نتيجه ي رويکردي که نسبت به اسلام هست و به توجه به اسلام است در کل دنيا با توجه به اسلام ناب جنبشي به وجود آمده و روز به روز هم اسلام معنويت و عدالت و حقيقت خود را به نمايش گذاشته. اين است که دشمنان اسلام سخت عصباني شده اند و به دست و پا افتاده اند. عداوت و کينه ي آنها به قليان آمده. نقشه هايي عليه ما دارند. اين است که روز به روز هم ما بايد در برابرشان مجهز تر باشيم و با شدت بيشتري عليه آنها گام برداريم که همان انتخابات است.
  الان رويکرد دشمنان اسلام اسلام هراسي و ايران هراسي است. در کشورهاي اروپايي از اسلام هراسي تبليغ مي کنند. مي گويند بحراني که در دنيا به وجود آمده به واسطه ي اسلام و مسلمان هاست. به خاطر اينکه اسلام يک دين خشني است و اسلام همخواني با حقوق بشر ندارد, اسلام مولد تروريسم است, اسلام جنگ و جهاد دارد که خونريزي است و اسلام اگر قدرت پيدا کند براي کل جهان بحران به وجود مي آيد و بايد اين آتش را خاموش کنيم. در کشورهاي اروپايي مثل آمريکا و آلمان و فرانسه و انگلستان در مسافرت هاي خودشان اين طور القا مي کنند که بحراني که در دنيا وجود دارد از اسلام است, بنابراين ما بايد اسلام و مسلمان ها را تضعيف کنيم.
  اما به کشورهاي اسلامي که مي آيند, اطراف خليج فارس و... از ايران آنها را مي ترسانند. براي اينکه اختلاف به وجود بيايد, به قول آنها ايران منزوي شود, آنها را از ايران مي ترسانند. به آنها مي گويند که ايران به انرژي هسته اي تسلط پيدا کرده, از اين جهت ممکن است در آينده گام هايي بردارد در تمام منطقه ايران مي خواهد که ابر قدرت باشد, ايران مي خواهد امپراطور باشد و بر تمام منطقه حکومت کند. آنها را از خطر ايران مي ترسانند. در برابر اين نقشه ي اسلام هراسي و ايران هراسي که دشمن در پيش گرفته در برابر ما و انقلاب ما، ما چه بايد بکنيم؟ ما بايد نظام را قوي نگه داريم، خودمان را قوي نگه داريم، مبارزه کنيم و يکي از مبارزه ها حضور در صحنه ي انتخابات است. از اين جهت مسلمانان به خصوص مردم ايران که از اول در تقويت نظام, در تأسيس نظام, گام هايي برداشتند, هيچ گاه نظام را تنها نگذاشتند, لازم است اين مطلب را ما به تمام مسلمانان ايران بگوييم که موقعيت اين جور حساس است. دشمن نقشه هايي دارد و تنها راه عقيم کردن نقشه ي دشمن حضور کل مردم در صحنه, با شور و با يک نهضتي در اين انتخابات است که نشان بدهند که ما به اين نظام علاقه منديم و اين نظام را تا آخرين قطره ي خون خودمان نگه مي داريم.
  اين راجع منتخِبين بود اما راجع منتَخبين، از طرفي بايد آنهايي که منتخب مي شوند بايد آن رقابت اخلاقي خود را حفظ کنند, تهمت زدن به طرف مقابل، غيبت حتي طرف مقابل گناه است. در اسلام منسب هاي بزرگ مشروط به عدالت است. اسلام دين خاصي است. اسلام در فرماندهان سپاه, در رئيس جمهور, در رئيس قوه ي قضائيه، رئيس قوه ي مقننه, بايد عادل باشند. وقتي يک امام جماعت يا يک شاهد بايد عادل باشد سمت هاي بالاتر نيز همه بايد عادل باشند. از اول همين طور بوده. مسلمانان که حرکت مي کردند پشت سر فرمانده شان نماز جماعت مي خواندند. يعني فرمانده ي سپاه بايد عادل باشد. رؤسا و همه ي آنهايي که در سطح بالا قرار دارند بايد عادل باشند. کسي هم که مي خواهد رئيس جمهور باشد بايد عادل باشد. اگر نه صلاحيت ندارد. عدالت اقتضا مي کند غيبت ديگران را نکند، به ديگران تهمت نزند، ديگري را تخريب نکند. بله شما نظر و طرح خودتان را بفرماييد, مردم هم داراي بلوغ سياسي هستند, هر طرحي که براي مردم مفيدتر باشد رأي خواهند داد و انتخاب خواهند کرد. بنابراين منتخِبين بايد حضور داشته باشند و منتتخَبين هم با اين سبک قدم بردارند.
  بحث ما در روز چهارشنبه با توفيق پروردگار متعال درباره ي نهج البلاغه بود. اين توفيقي از طرف پروردگار متعال است که ما مي توانيم در هفته يک روز اقلاً از اين خرمن پر فضيلت خوشه اي را چيده باشيم. بحث ما در حکومت بود. اين را بنده عرض کنم که حکومت دو نوع است. در حکومت الهي حکومت مردم محوري است. در درجه ي اول خدا محوري بعد مردم و خلق محوري است. هر حکومتي که مردم محوري باشد حکومت الهي است. يعني حکومت را براي خدمت به مردم مي خواهند. حکومت آلت و ابزاري است براي خدمت به مردم. حکومت ابزاري است براي اجراي عدالت ميان مردم. حکومت آلت و ابزاري است براي اجراي امنيت ميان مردم. حکومت وسيله اي براي تعالي و تکامل مردم. خلاصه هر چه هست بايد مردم محوری باشد. اين نشانه و علامت يک حکومت الهي و صحيح اسلامي است. اما اگر برعکس اگر براي خود محوري باشد, يعني حکومت را براي خودش مي خواهد, براي اسم و رسم خودش, براي لذت خودش, براي استفاده ي خودش, حکومت را ابزار و آلتي قرار داده براي رسيدن به اهداف خودش, اين حکومتي غير الهي است. پس يکي از شاخص هاي حکومت الهي و اسلامي خدا محوري و مردم محوري است و يکي از شاخص هاي حکومت غير الهي و غير اسلامي خود محوري بودن حکومت است.
 ما در مباني و اصول حکومت علوي بحث مي کرديم. چند چيز را گفتيم. بحث قبلمان _ امروز آن راهنمايي هاي لازم گفته شد _ راجع عدالت بود. بحث دیگری را آغاز می کنم. حديثي نوشته بودم راجع عدالت که محل بحث قبلي ما بود, اين حديث را بخوانيم بعد وارد بحث بعدي مي شويم. درباره ي عدالت بحث کرديم, نمونه هايي عرض کرديم. در ارشاد ديلمي کتاب بسيار خوبي است ارشاد القلوب ديلمي. صفحه 193 باب ثاني و خمسون في احاديث منتخبه. احاديثي را انتخاب کرده ذکر مي کند. از پيغمبر <ستة أشياء حسن و لكن من ستة أحسن العدل حسن و هو من الأمراء أحسن و الصبر حسن و هو من الفقراء أحسن و الورع حسن و هو من العلماء أحسن و السخاء حسن و هو من الأغنياء أحسن و التوبة حسنة و هي من الشاب أحسن و الحياء حسن و هو من النساء أحسن> اين شش چيز است. هر کس بايد در حد خودش عادل باشد <و هو من الأمراء أحسن> صبر و تحمل خوب است <و هو من الفقراء أحسن> ورع و پرهيزکاري خوب است <و هو من العلماء أحسن> سخاوت خوب است <و هو من الأغنياء أحسن> توبه خوب است <و هي من الشاب أحسن و الحياء حسن و هو من النساء أحسن>، بعد اضافه مي کند <و أمير لا عدل له كغيم لا غيث له> اميري که عدالت ندارد مثل ابري است که باران ندارد. <و فقير لا صبر له كمصباح لا ضوء له> مثل چراغي است که نور ندارد <و عالم لا ورع له كشجرة لا ثمرة لها> عالمي که تقوا ندارد مثل شجره ايست که ثمره ندارد <و غني لا سخاء له كمكان لا نبت له> غني اي که سخاوت ندارد مثل شوره زار و زميني است که از آنجا چيزي به عمل نمي آيد <و شاب لا توبة له كنهر لا ماء له> شابي که توبه ندارد مثل نهري است که آب ندارد <و امرأة لا حياء لها كطعام لا ملح له>.
  حالا ما با توفيق پروردگار متعال فصل و اصل ديگري از حکومت حضرت امير را بيان مي کنيم. آن اصل اين است که دوست داشتن مردم، محبت به مردم. اين خيلي مهم است. اساساً دوست داشتن و محبت به مردم در روايات ما يکي از فضائل انساني به شمار آمده که انسان, مسلمان بايد انسان ها را دوست داشته باشد. اين را از پيغمبر آغاز مي کنيم  لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم يکي از صفات پيغمبر اين است آيه 128 از سوره ي توبه است  لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ از جنس خودتان و از جنس آدميان رسولي آمد عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ عقب ماندگي و جهل و پريشاني شما بر او سخت مي آيد. بايد شما در هر کاري مترقي و متکامل باشيد عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ رنج و سختي و عقب ماندگي و جهل و فلاکت و درماندگي شما بر او گران و سنگين است. حَريصٌ عَلَيْكُمْ او حريص است به اينکه براي شما آسايش و ترقي و تکامل فراهم کند. بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم آن پيغمبر نسبت به مؤمنين رأفت و مهرباني و رحمت دارد. پس اولين صفت يک سرپرست و بهترين صفت که مي توان گفت سایر صفات فرع آن است دوست داشتن مردم است. يک بحث اجتماعي هم است که چرا و چگونه مي شود که ما مردم را دوست داشته باشيم و محبت که خريدني نيست که از بازار بخريم و مردم را دوست داشته باشيم دلمان مي خواهد که دوست داشته باشيم ولي چگونه؟ اولاً بايد بدانيم که خداوند متعال به خلق عنايت دارد. مردم مثل عيال پروردگار هستند <أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ> کسي که عيال خدا را، مردم را دوست داشته باشد. براي اينکه خداي من خداي آن زيد و عمر و بکر هم است. من اگر بخواهم محبت خدا را به دست بياورم بايد به آن زيد و عمر نيز محبت داشته باشم تا خداوند نيز به من محبت داشته باشد. به علاوه اگر فکر کنيم اين است که راحتي و عزت و عظمت ما همه در نتيجه ي وجود انسان هاي ديگر است. همين لباسي که بر تن داريم هزاران نفر کار کرده اند و زحمت کشيدند تا پنبه و پشمي به دست آمده. دست هاي فراوان آن پنبه و پشم را رشته اند بعد آنها را پارچه کرده اند بعد بافته اند بعد دوختند تا يک پيراهني ما بپوشيم. شما از همين پيراهن بر تن با هزاران نفر ارتباط داريد. همين سقفي که بر سر ما سايه انداخته, خوب هزاران دست کار کرده تا اين آهن و آجر و سيمان و تخته هر کدام از جايي آمدند و به هم مرتبط شدند تا اينکه سقفي درست شده و همين طور غذا و آبي که مي خوريم دارو و دواي زندگي مرکب و تمام احتياجات ما که مي بينيم ميليون ها انسان بايد دست به دست هم بدهند و کار کنند و زحمت بکشند تا بتوانيم لباسي بپوشيم، جرعه ي آبي بنوشيم، گامي برداريم و زندگي کنيم. بنابراين ما بايد اين انسان ها را دوست داشته باشيم همه ي اينها خدمتکار ما هستند, ما هم بايد در حد خودمان خدمتکار انسان ها باشيم. خلاصه يکي از فضائل و کمالات انسان دوست داشتن اشخاص است.
 حالا دو حديث مي خوانم توجه کنيد در کتاب بحار جلد 71 اين بحار که پيش روي بنده است طبع بيروت است گاهي که من آدرس مي دهم تا جلد 40، 50 دو تا چاپ يکي هستند. اما از آن که بالا برويم چاپ اسلامي تهران با بيروت فرق مي کند. بعضي جلدها جلو عقب شده. اين است که بنده مي گويم چاپ بيروت است. اين که اينجا 71 است ممکن است آنجا 74 باشد. بحار جلد 71 طبع بيروت صفحه 398 <الْبَزَنْطِيُّ وَ ابْنُ فَضَّالٍ> "سن" علامت محاسن برقي است. در کتاب هاي حديث و رجال با رموز خيلي از مطالب بيان مي شود, "سن" رمز محاسن برقي است <سن، [المحاسن‏] الْبَزَنْطِيُّ وَ ابْنُ فَضَّالٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا الْتَقَى مُؤْمِنَانِ قَطُّ> دو تا مؤمن به هم برخورد مي کنند <إِلَّا كَانَ أَفْضَلُهُمَا أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِأَخِيه> کدام يک از اينها عند الله افضل است؟ بايد به قلبشان مراجعه کنيم, هر کدام که آن رفيقش را بيشتر دوست دارد پيش خداوند او افضل است. چقدر واقعاً اسلام عجيب است. ملاک فضيلت انسان را در برابر انسان ديگر, به قلبش مراجعه کن. هر کدام از اين دو نفر در قلب ديگري را بيشتر دوست دارد او افضل عند الله است. سند اين حديث صحيح است . محاسن برقي است از بزنطي از صفوان جمال سند صحيح است <عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا الْتَقَى مُؤْمِنَانِ قَطُّ إِلَّا كَانَ أَفْضَلُهُمَا أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِأَخِيه> هر کدام از اينها که محبت بيشتر داشته باشد نسبت به برادرش, عند الله افضل است. حديث بعدي باز محاسن برقي است <عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ> اين عثمان هم واقفي است ولي ثقه است. عثمان بن عيسي است از طبقه ي پنجم است. سماعه طبقه ي چهارم مثل زراره و اينهاست <عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْمُسْلِمَيْنِ يَلْتَقِيَانِ فَأَفْضَلُهُمَا أَشَدُّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ> دو مسلمان که با هم برخورد کنند اشد <أَفْضَلُهُمَا> کسي است که نسبت به رفيقش محبت قلبي بيشتري داشته باشد. حالا ببينيد خدا که معلوم است, پيغمبر آن طور که گفتيم, در ميان مؤمن محبت جايگاه بلندي دارد. آن وقت حالا سلطان و سرپرست حديثي ديگر. بحار جلد 72 صفحه 369 اول مي گويد <فَإِنَّ صَلَاحَكُمْ فِي صَلَاحِ سُلْطَانِكُمْ> اصلاح جامعه به اين است که سلطان اصلاح شود <وَ إِنَّ السُّلْطَانَ الْعَادِلَ بِمَنْزِلَةِ الْوَالِدِ الرَّحِيمِ> سرپرست عادل به منزله ي والد رحيم و با محبت انسان است. حالا حضرت امير در نهج البلاغه بارها از محبت نسبت به مردم سخن گفته که علامت همان مردم محوري و خدا محوري حکومت علوي است.
  در عهدنامه مالک که هفته قبل عرض کردم که اين را مطالعه کنيد با شروحش. شروحش را امروز مي گويم هفته ي قبل نگفتم. عهدنامه ي مالک که عرض کرديم در سازمان ملل به عنوان يک منشوري براي اداره ي مملکت بر اساس عدالت و محبت و همه چیز است نگه داري مي شود. اين عهدنامه در منهاج البراعة _در شرح خوئي_ جلد 20 صفحه 162، شرح ابن ابي الحديد جلد 17 صفحه 30، شرح بحراني جلد 5 صفحه 134، شرح في ظلال جلد 4 صفحه 45. به مالک مي گويد <وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ> مالکا دل خود را سرشار کن به رحمت نسبت به رعيت (مردم) و محبت و لطف و رحمت نسبت به مردم داشته باش. أشعِر، أشعَرَ از ماده ي شِعار است. شِعار به آن لباسي مي گويند که به بدن مي چسبد. دثار به آن لباسي مي گويند که رو است. قبا دثار است. ولي پيراهن شعار است. آن لباسي که با شعر بدن با موي بدن _ از آن ماده گرفته شده_ با بشره بدن ارتباط داشته باشد شعار مي گويند. <أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ> رحمت و محبت را شعار قلبت در داخل قلبت نسبت به مردم بايد داشته باشي <وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً> مالکا نسبت به مردم جانور درنده نباش. حکومت خود محوري همين است. مگر آن جانور چه مي کند جانور آن گوسفند را مي خواهد که خودش بخورد. مالک اين جور نباش <وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً> جانور درنده <تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ> حالا علت مي آورد <فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ> براي اينکه اين مردم در مصر که تو را براي حکومت مي خواهند دو صنف هستند اگر مسلمانند برادر تو هستند. اگر مسلمان نيستند کافري که تحت سرپرستي اسلام زندگي مي کند. او هم انسان است. کسي که با ما دشمن است کاري با او نداريم. ما حب فی الله و بغض فی الله هم داریم. با دشمناني که بر عليه ما کار مي کنند دشمنيم. اما اگر نه کافر است يا يهودي يا نصراني است, الآن در ايران ما داريم, اينها زير سيطره ي اسلام زندگي مي کنند, در جنگ تحميلي اينها شهيد دادند. خودشان آمار دارند که يهودي چقدر در جبهه ها شهيد شد, نصراني چقدر رفت جبهه و شهيد شد, اينطور کساني که کافر هستند و زير سيطره ي اسلام زندگي مي کنند و تابع قوانين و مقررات شما هستند, اينها <نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ> انسانند و کرامت انسان بايد محفوظ باشد. در اينجا نمونه هاي فراواني داريم به اندازه اي که وقت اقتضا کند يک مقدار از کلام امام (رضوان الله عليه) را مي خواهيم خدمتتان عرض کنيم.
  امام (رضوان الله عليه) در صحيفه ي نورشان بارها از حکومت علوي سخن گفتند. صحيفه نور جلد 11 ايشان مي فرمايند امير المؤمنين شخص اول کشور اسلامي بود دايره ي امرش هم از حجاز تا مصر تا ايران و عراق و سوريه بود تمام اينها قلمرو حکومت ايشان بود. يک حاکمي که سعه مملکتش آن است, اين قدر مملکت وسيع دارد, وقتي که شب مي شود شبش آن طور است, وقتي می رود دنبال خانه هاي کسانی که بي بضاعت هستند, _مي فرمايند به اينکه <أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ> به اين که من امير الؤمنين قانع باشم ولي با فقرا در سختي هاي زندگي شرکت نداشته باشم؟!_ امام نمونه اي را مي خواهند, بگويند جالب است. ايشان به خانه اي رفتند که چند بچه بود, پدرانشان را از دست داده بودند. بچه ها گريه مي کردند. حضرت آنها را نوازش کردند و آنها را پرستاري کردند حالا نکته اين است آخر که مي خواستند خداحافظي کنند, در نقل است که طوري صدا در آوردند که بچه ها بخندند, عجيب است حضرت موقع رفتن بعد از اينکه آنها را نوازش کرد و هديه هايي به آنها داد صدايي درآوردند که بچه ها بخندند. حضرت فرمودند وقتي من آمدم اينها گريه مي کردند حالا که مي خواهم بروم مي خواهم که بخندند. واقعاً امام آن چنان حاکمي است که چقدر به اين ريزه کاري ها و دقت لازم را دارند که اين بچه ها وقتي آمده عنايت کرده, علاوه بر آن مي گويد اين بچه ها وقتي که من آمدم گريه مي کردند حالا موقع رفتن مي خندند. بعد امام (رضوان الله عليه) مي فرمايند که سير حکومتش از مصر تا حجاز و ترکيه و همه جا است و در زندگي يک پوستي داشتند که در زندگي با حضرت زهرا آن را شبها زيرشان مي انداختند روز همان پوست را علوفه مي ريختند تا شترشان بخورد. از اين قبيل نمونه ها را امام ذکر کردند تا مي رسند به جايي که مي فرمايند درد شناس و مردم دوست. اين دومي در مناقب ابن شرح آشوب است که عرض مي کنيم. زني را ديد که مشکي بر دوش دارد امام مشک را از او گرفت و در کنار او حرکت کرد با دلجويي از حال و احوال او و زندگي روزمره ي او را جويا شدند. آن زن در پاسخ گفت که شوهرم به دستور علي به مرزهاي اسلام رفت و در حين انجام مأموريت کشته شد. بچه هاي زيادي بر من بي سرپرست گذاشته. امروز خانواده اي نادار و تهي دست هستم در همان منزل زندگي مي کنم و فرزندان خود را اداره مي کنم. علي 7 آب را در کنار منزل او به زمين گذاشت و به راه خود ادامه داد شب را بيتوته نمود و صبح زود مقداري غذا و طعام را در زنبيل خود گذاشت و راهي خانه ي او شد. در بين راه کساني بودند که مي گفتند بدهيد ما زنبيل را برداريم اما فرمودند نه <مَنْ يَحْمِلُ وِزْرِي مِنِّي يَوْمَ الْقِيَامَة> کيست که روز قيامت وزر مرا حمل کند؟! خود را به خانه ي او رساندند, در را کوبيدند. زن پرسيد کيست؟ در پاسخ فرمودند من همان کسي هستم که ديروز براي تو مشک آب را آوردم, در را باز کن مقداري توشه براي بچه هاي تو آوردم. زن از پشت در گفت <رَضِيَ اللَّهُ عَنْكَ وَ حَكَمَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب> خدا از تو راضي باشد. بعد وارد خانه شدند و گفتند مي خواهم يکي از ثوابها را از تو ببرم يا خمير کنم يا بچه ها را نگهداري کنم. زن گفت من براي پختن نان آماده ام شما بچه ها را نگه داريد. زن به سراغ نان پختن رفت و علي بچه ها را سرگرم نمود و مقداري گوشت و کباب لقمه نمود و به دهان بچه ها مي گذاشت و مي گفت < بُنَيَّ اجْعَلْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فِي حِل> علي بن ابيطالب را حلال کنيد. در اين ميان مادر فرزندان کار خمیر گرفتن را تمام کرد و رو به حضرت کرد و گفت <اسْجِرِ التَّنُّورَ> اين تنور را آتش کن. امام هيزم را گرد آورد و همه چيز را آماده کرد و تنور را شعله ور کرد. وقتي شعله هاي آتش به صورتش مي خورد مي فرمودند <ذُقْ يَا عَلِيُّ هَذَا جَزَاءُ مَنْ ضَيَّعَ الْأَرَامِلَ وَ الْيَتَامَى> بچش تا اينکه ارامل و يتامي را در نظر داشته باشي. بالاخره کسي آمد و حضرت را شناخت. گفت <وَا حَيَائِي مِنْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ> آن زن شرمنده شد. حضرت فرمود <وَا حَيَائِي مِنْكِ يَا أَمَةَ اللَّهِ فِيمَا قَصَرْتُ فِي أَمْرِكِ> از اين قبيل نمونه ها. بقيه ان شاء الله براي بعد.