درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : جهاد با عهد شکنان
 
 يکي از مواردي که در اسلام جهاد در آن مشروع و لازم شده در موردي است که مسلمانها با عهد شکنان، با کساني که عهد و پيمان مي بندند ولي بر عهد و پيمان خودشان وفادار نيستند, با شکستن عهد و پيمان در برابر اسلام و مسلمين مقاومت مي کنند و نقشه هايي عليه مسلمانان طرح مي کنند. در اين موارد هم بر اساس آيات قرآن و روايات ما و تاريخ ما بر مسلمانان لازم است که اقدام به جهاد کنند و با عهد شکنان به جهاد بپردازند.
  آيات قرآن که عرض کرديم در سوره ي توبه و در سوره ي انفال است. در سوره ي توبه به اين ترتيب است. وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ آيات در اوايل سوره ي توبه است. همان برائتي که امام (رضوان الله عليه)، برائت از مشرکين را لازم مي دانستند. اين تتمه ي همان جريان است. که در برابر مشرکين که عهد شکن و پيمان شکنند که در دنياي امروز هم خيلي رايج است. چقدر دنياي امروز به اين بحث جهادي محتاج است. کنوانسيون ها و معاهدات بينالمللی فراواني منعقد مي شود. و کساني که همين کنوانسيون ها را، همين معاهدات را امضا مي کنند، همين ها عهد را مي شکنند. که نظير آن را ما مي بينيم در لبنان در فلسطين، در عراق، در افغانستان يک معاهدات بين المللي وجود دارد. يکي از آنها اين است که اگر کسي کشوري را اشغال کرد ملتزم شده که امنيت آنجا را حفظ کند. هر اشغالگري که تجاوز کرد، ظلم کرد، مملکتي را اشغال کرد، يکي از معاهدات بين المللي ايجاد امنيت و حفظ امنيت آن نقطه است. الان ما مي بينيم که آمريکا با اشغال عراق چه جناياتي در آنجا مرتکب شده. صدها هزار نفر را بي خانمان کردن و تخريب و زندانهاي گوانتانامو و ابوغريب و امثال آنها. در افغانستان هم همان طور. در هر کجا قدم گذاشتند. به کار نبردن سلاحهاي شيميايي در جنگ يکي از معاهدات بين المللي است. در هر کجا قدم گذاشتند، سلاحهاي شيميايي به کار بردند. امثال اين خيلي زياد اسيت. اين است که دنياي امروز با اين منطق اسلام بايد مواجه باشد که اسلام بگويد که هر کجا که پيمان شکناني، کساني که کنوانسيون ها را به هم مي زنند با آنها شما بجنگيد. وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ عجيب اين است که در اينجا ائمه ي کفر را مخاطب، يعني مورد توجه قرار مي دهد که با آنها بجنگيد. چون پيمان شکنان نوعاً همان ائمه کفرند. وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ به جاي اينکه بگويد با آن ناکثين بجنگيد کلمه ي "أَئِمَّةَ الْكُفْر" را به کار برده. که مي خواهد بگويد ائمه ي کفر نوعاً ناکثين و پيمان شکنان مي باشند. وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ آنها هيچ کنوانسيون و عهد نامه اي را نمي شناسند. لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ دنبالش است أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ.
 موردش اين است که عرض کردم. که در اوائل سوره ي برائت که ذکر شده، پيغمبر در سال هشتم هجرت مکه را فتح کردند. در سال ششم هجرت پيماني در حديبيه منعقد شد، که مشرکين مسلمانان را اذيت و آزار نکنند. ولي مشرکين به اين عهد و پيمان عمل نکردند. اذيت و آزار مسلمانها. آن وقت در سال هشتم که مکه فتح شد، باز تأکيد شد بر رعايت اين عهد و پيمان ها. ولي باز عمل نکردند. اين برائت در سال نهم هجرت است. بعد از آنکه مشرکين عهد و پيمانهايي بستند در سال ششم در حديبيه. در سال هشتم بعد از فتح مکه، در سال نهم سوره ي برائت است که حضرت امير آوردند و خواندند.
  خلاصه بعد از عهد شکني هاي فراوان أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ آيا کساني که پيمانهاي خودشان را شکستند وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ همين ها هستند که پيغمبر را از مکه اخراج کردند. وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اينها اول شروع کردند به جنگ با شما. جنگ بدر از زمان اينها آغاز شد. أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ آيا از اينها مي ترسيد. از خدا بترسيد. إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ آيات خيلي تشديد دارد. قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنين وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ با اينها بجنگيد. خداوند با دست شما اينها را معذب مي کند. وَ يُخْزِهِمْ خداوند اينها را خوار و ذليل مي کند. وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ خداوند به شما نصرت مي دهد در برابر اينها وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنين بسياري از مؤمنين را اينها کشتند و اذيت کردند. ياسر و مادر عمار _سميه_ و امثال اينها در جريان زياد است. با اينها بجنگيد. براي خاطر اينکه اينها دلهاي مؤمنين را به درد آوردند. وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ غيظي که مسلمانها در دل دارند. به وسيله ي کشتن اينها و جنگ شما، غيظ ها را از بين مي برد. بالاخره اين آيات سوره ي توبه، سوره ي نهم قرآن از آيه ي 12 تا 15 مضمونش اين بود که به عرض رسيد.
  بعد در سوره ي انفال از آيه ي 55 تا 59. ديروز خوانده شد در برابر پيمان شکني هاي يهود بود. بني قينقاع، بني قريظه، بني نضير که ديروز به عرض رسيد. إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُون الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في‏ كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُون فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون‏ اينها را ديروز عرض کرديم. در برابر پيمان شکني هاي يهود است. بعد يک نکته اي وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً اگر با کسي عهد بستيد. بعد احساس کرديد که آن بر عهد و پيمان خود پايبند نخواهد بود. عهد است. خيلي محترم است. فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ به آنها بگوييد که چون شما بر عهد خود پاي بند نيستيد، ما هم پاي بند نيستيم. اگر بعد از اين با شما جنگ کرديم، مخالف آن عهد ما نيست. چون از اول به شما مي گوييم که آن عهد را ملغي کرديم. وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ شما نقض کن. يعني لغو کن. الغا کن. عهد نامه ي خود را به آنها اعلان کن که الغا کردي، فکر نکنند که شما بر خلاف عهدنامه ات داري با آنها مي جنگي. اول اعلان کن به آنها که من آن عهد و پيمان را لغو کردم. در نزد من از اعتبار ساقط است. اگر بعد از اين حمله کرديم، جهاد کرديم با شما، فکر نکنيد که ما عهد شکني کرده باشيم. البته شما بر خلاف عهد نامه عمل کرديد. ما آن را لغو کرديم. از خيانت شما مي ترسيم. اگر ما نمي ترسيديم و دليلي نداشتيم بر خيانت شما، آن را لغو نمي کرديم. وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ به آنها اعلان کن که عهدنامه ي خود را از اعتبار انداخته ايد. إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ اين آيات هم از آيه ي 55 تا 59 از سوره ي انفال، سوره ي هشتم قرآن کريم است.
 خلاصه بحث، بحث لازم و مهمي است که اولاً اسلام عنايت دارد به صلح و مسالمت حتي الامکان. و جنگ و جهاد <آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ> است. ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ به حکمت و موعظه و به اينها دعوت کن. وَ جادِلْهُمْ و مناظره کن. تا منطقاً ثابت کرده باشي حقانيت خود را. اگر از اينها کار پيش نرفت و دشمن در فکر ماجراجويي هست و حيله و مکر و عداوت و اينها, آن وقت نوبت مي رسد به جهاد و جنگ.
 در نهج البلاغه در نامه ي 53 که عهد نامه ي مالک اشتر است که طولاني ترين نامه ي نهج البلاغه است. قبلاً هم چند دفعه گفتيم. که مشتمل بر مواد بسيار بسيار مفيد براي اداره ي يک مملکت، دنيا، جامعه. در آنجا حضرت اميرالمؤمنين به مالک مي گويند < وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ> اول اصل صلح و مسالمت است. اگر يک وقت دشمن از صلح دم زد، دفع نکن. <لِلَّهِ فِيهِ رِضًا> آن صلحی که موجب خشنودي پروردگار است. به دشمن مهلت بده. در سايه ي صلح، بلکه فکر کند و از مرکب شيطان پياده شود و اسلام را بهتر درک کند. <فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً> "دعة" دال و عين و ة. دعة يعني آرامش خاطر. <فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ> در صلح آرامش خاطري هست براي لشکرت. <وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ> خودت هم مدتي از همّ و غم و اينها راحت مي شوي. چون وقتي جنگ، البته معلوم است که نقشه هايي دارد و فکر انسان را خيلي مشغول مي کند. <أَمْناً لِبِلَادِكَ> بالاخره عواقبي جهاد و جنگ دارد. بلاد امن مي شود. خوب اصل اول اين است. <وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ>. <وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ> از اينکه دشمن بعد از صلح، مبادا که صلح را مطرح کرده تا شما در جهاد دست نگه داريد. دوباره آن نقشه هاي خود را بکشد, استراحت کند, تمهيد قوا کند, به شما حمله کند. <وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ> دشمن گاهي با شما نزديک مي شود. تا شما را به غفلت بيندازد. دوباره شما را غافلگير بکند. <فَخُذْ بِالْحَزْمِ> حزم يعني مآل انديشي. هيچ وقت مآل انديشي را از دست نده. <وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ> اينجا جاي حسن ظن نيست. اگر کسي حسن ظن داشته باشد بايد خودش را متهم بداند. دشمن است. دشمن را نتوان حقير و بيچاره شمرد. <وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوٍّ لَكَ عُقْدَةً> باز دوباره اگر پيماني بستيد <أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً> يا اينکه شرايط ذمه را با آنها برقرار کردي که بعداً مي خوانيم. ولي مالکا <فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ> به عهد خودت وفا کن. <وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ> ذمه و پيمان خود را مراعات کن. <وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ> در وفاداري عهد و پيمان خودت را سپر قرار بده در برابر پيماني که بستي. <فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ> در ميان فرائض خدا چيزي از وفاداري به عهد و پيمان بالاتر نيست. <فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ> با اينکه مردم افکار مختلفي دارند ولي همه متفقند که فطرتاً پاي بند بودن به عهد و پيمان خيلي مهم است. در ميان فرائض پروردگار چيزي از تعظيم وفا به عهد، از تعظيم وفا، پاي بند بودن به عهد بالاتر نيست. واقعاً اصل اولي صلح است. ولي پيمان اگر بستيد، گاهي عهد و پيمان مي بندند که در سايه ي آن شما را اغفال کنند. تمهيد قوا کنند. نقشه ها بکشند. خلاصه بيدار بودن يکي از مسائل بسيار مهم است. صلح اولين اصل است. دوم پيمان بسيار خوب است. ولي بايد خيلي بيدار و هوشيار باشيد. اينها را در اين عهد نامه حضرت امير به مالک تذکر مي دهند.
  بنابراين آنچه ما خوانديم اين بود در دو جا از قرآن يکي عهد و پيمان با مشرکين بود که در سوره ي برائت است. و ديگر هم عهد و پيمان با يهود بود. در هر دو از اينها امر به پيغمبر است که اگر پيمان را شکستند شما هم با اينها جهاد کنيد. با پيمان شکنان بايد جهاد کرد. که بحث ما در يکي از موارد جهاد، جهاد با پيمان شکنان است. به اين ترتيب که عرض کرديم. دنياي امروز هم در برابر عهدنامه ها و کنوانسيون ها بسيار مهم است. همين آيات که خوانديم که در سوره ي انفال بود. بعدش چند چيز دارد. آنها را ما نخوانديم. ولي مهمند. که آيت الله طباطبايي (اعلي الله مقامه) مي گويد اينها آداب حرب است. يکي از نامهاي سوره ي انفال سوره ي قتال است. چون در سوره ي انفال آداب قتال فراوان وجود دارد. اولي هم که شروع مي شود. همين موضوع است. در جنگ بدر اين آيات نازل شد. يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ رفتند به ميدان جنگ. در ميدان جنگ صحبت شد که اگر غالب شديم، غنائم چطور مي شود؟ مال کي خواهد شد؟ غنائم جزء انفال است. چطور خواهد شد؟ ميدان جنگ را مبدل کردند به جلسه ي گفتگو. تاحدي مشاجره و اختلاف درباره ي اينکه غنائم جنگي چه خواهد شد. هنوز پيروز نشده نقشه ي تقسيم غنائم و اينکه مال کي خواهد شد. پيروز نشده در مورد تقسيم غنائم جنگي بحث مي کردند. در ميدان جنگ. اين بود که اين سوره آمد. انفال مال خداست. مال رسول است. فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ اصلاح کنيد گفتگوهاي بين خودتان را. از خدا بترسيد. شما آمديد براي ميدان جنگ. بايد در فکر جنگ و جهاد باشيد. در فکر غلبه و پيروزي اسلام باشيد. خلاصه اين سوره ي انفال قتال يکي از نامهايش است. آيات هم اين طور آغاز مي شود و آيات فراوان درباره ي قتال دارد.
  در همين سوره هست که وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ در هر زماني شما بايستي آن قدر از لحاظ تجهيزات نظامي بالا باشيد که دشمن از شما بترسد. اين اصلاً براي ترک جهاد مهم است. چون دشمن اگر بتسد نزديک نمي آيد. اسلام براي خاطر جلوگيري از جهاد مي گويد شما قوي باشيد. يک قدرت بازدارنده هستيد. شما در هر موضوعي سعي کنيد که در سطح بالا باشيد از هر لحاظ. مثل امروز ايران. به اطراف ايران دشمن خيلي چنگ اندازي مي کند ولي به ايران جرأت نمي کند. براي اينکه در سطح بالاست. اما براي بازداشتن دشمن از حمله مي گويد شما قوي باشيد. شما قوي باشيد، دشمن جرأت حمله ندارد. مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ عجيب است واقعاً. که اگر شما هميشه اين قدر قدرت داشته باشيد. هيچ وقت دشمن به شما حمله نخواهد کرد. بعد در همين سوره  وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها ولي اگر دشمن براي سلامتي، سلم گام نهاد، شما قبول کنيد.
  اينها خيلي اصولي است که در همان سوره ي انفال براي حرب که آيت الله طباطبايي (اعلي الله مقامه) آداب حرب را در این سوره تعليم مي دهد. حالا شواهدي هم ما داريم که تاريخ ما، مورد بحث ما که جهاد در برابر پيمان شکني هاست, يکي از اينها در جنگ جمل است. در جنگ جمل که حضرت امير از مدينه آمدند براي بصره و جنگ جمل انجام شد. بعضي ها مي گفتند که اين طلحه و زبير، _سني ها براي طلحه و زبير خيلي اهميت قائلند._ حديث دارند "عشره مبشره". که مي گويند ده نفر را پيامبر گفته <في الجنة> اهل بهشتند. الان هم وقتي برويد مسجد مدينه در يکي از آن ايوانها يک طاق مانندي هست. از بالا باز هست که براي نور و اينهاست. اسم ده نفر است. اسم ده نفر را نوشته اند. اينها را مي گيوند "عشره مبشره" هستند. که از احاديث معروف وتکيه گاه آنها اين است. طلحه هست و زبير هست و عبدالرحمن بن عوف هست و عثمان هست و ابوبکر هست و عمر هست و حضرت علي هم جزء اينهاست. اينها "عشره مبشره" هستند. اين حديث را در الغدير هم بحث کرده درباره اش. يک وقتي هم خلاصه خواستيد ما عرض مي کنيم. طلحه و زبير را جزء "عشره مبشره" مي دانند. خيلي مهم است. حضرت اميرالمؤمنين از مدينه آمده به بصره و در آنجا جنگ جمل انجام شده. شيخ مفيد (رحمة الله عليه) يکي از کتابهايش هست "الجمل". چون براي اينکه سني ها در اينجا خيلي بهره برداري کردند از نام طلحه و زبير و امثال اينها براي مذهب خودشان. عايشه هم جزءهمين ها بود. اين بود که حضرت اميرالمؤمنين بعد از اختتام جنگ جمل، پايان يافت آمدند به مسجد بصره و مطالبي فرمودند. يک مقدار از آنها اينجا هست. در جلد 32 بحار صفحه 232 تا 233. در بحار الانوار. حضرت امير بعد از اينکه جنگ جمل پايان يافت و فاتح و پيروز شدند, آمدند بصره و رفتند بالاي منبر در مسجد. بعد ديدند در ميان مردم گفتگو درباره ي طلحه و زبير فراوان است. اين دو تا "عشره مبشره" بودند. فلان و فلان بودند و حضرت علي آنها را کشته است. حضرت فرمودند که امر طلحه و زبير و عايشه، مي خواهم براي شما بيان کنم. <فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِهِ ص ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ وَ اللَّهِ مَا قَاتَلْتُ هَؤُلَاءِ بِالْأَمْسِ إِلَّا بِآيَةٍ (مِنْ كِتَابِ اللَّهِ)> کشتن من اينها را يک آيه قرآن وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون اين آيه، خوب طلحه و زبير در صف اول با حضرت اميرالمؤمنين بيعت کردند. حضرت اميرالمؤمنين بعد از اينکه عثمان کشته شد، مردم هجوم آوردند براي بيعت با حضرت اميرالمؤمنين. در نهج البلاغه هم هست که مردم مثل "عرف ضبع"، مثل يال کفتار که چطور پشت سر هم قرار مي گيرد, صف کشيدند با فشار. حضرت فرمودند <دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي> اينجوري مي گفت. ولي گوش نکردند. آمدند که با حضرت امير بيعت کنند. حضرت امير فرمودند که اگر من _هشدار بود_ خلافت را به دست بگيرم، من مثل ابوبکر و عمر و عثمان عمل نخواهم کرد. اگر بخواهيد با من بيعت کنيد من عدالت به معني واقعي کلمه اجرا خواهم کرد. اين طوري مي گفتند. اگر با من بيعت کنيد <لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُم> اينطوري خواهد شد. <دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي> ولي فشار آوردند و بيعت کردند. در صف اول طلحه و زبير بودند در بيعت کنندگان. حالا همان بيعت کنندگان در صف اول، امروز بيعت کردند و فردا آمد يکي از آنها و گفت من مي خواهم که من را حاکم بصره بکني. یکی گفت من را مي خواهم که حاکم کوفه بکني. خوب اين در تاريخ مطالب زيادي هست. در تاريخ هست که معاويه که از اين جريان خيلي ناراحت بود. می دانست که اميرالمؤمنين او را عزل خواهد کرد. نامه اي نوشت به طلحه. نامه نوشت به زبير. خفائاً و خيلي صريح که چرا شما با علي بيعت کرديد. به طلحه گفت من بصره را براي شما هموار کردم. بيا آنجا و مال شما باشد. مي دانست که اميرالمؤمنين به او موقعيت و رياست نخواهد داد. به زبير هم گفت من کوفه را براي تو هموار کردم. يک خرده از آنجا آن تحريک مي کرد. ايها هم اينجا آمدند و حضرت فرمودند <ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً> من کساني را که نالايق مي دانم به او سمتي نخواهم داد. اميرالمؤمنين هست و صراحت و صداقت. اينها اين طور که ديدند اين جور است. بيعتشان را شکستند و رفتند به مکه. عايشه در مکه بود. اينها وقتي خواستند بروند آمدند خدمت اميرالمؤمنين. همان طلحه و زبير. گفتند اجازه مي فرماييد ما مي خواهيم برويم براي عمره. بفرماييد. وقتي که شروع کردند به رفتن از پشت سر گفت که و الله <مَا يُرِيدَانِ الْعُمْرَةَ وَ إِنَّمَا يُرِيدَانِ الْغَدْرَ> اين دو نفر براي ايجاد فتنه حرکت مي کنند. گفتند اگر اين طور باشد، اينها را نگه داريد. نگذاريد. حضرت فرمودند که قصاص قبل از جنايت که نمي توانم بکنم. ولي مي دانم که اين طوري است. عايشه هم تا زماني که عثمان زنده بود، عايشه مردم را عليه عثمان تحريک مي کرد. حتي يک روز کفشهاي پيغمبر را آورد مسجد. از آن بالا تو زنها. چون عايشه خيلي متهور بود و اینها در حرف زدن و اینها. <حفظت اربعين الف حديث/ و من الذکر آية تنساها> سني ها چقدر از او حديث آوردند. اين شعر مال اُزری است درباره ي عايشه . قصيده ي هائیه. مي گويد <حفظت اربعين الف حديث> عايشه به قول آنها چهل هزار حديث حفظ است. <و من الذکر آية تنساها> و يک آيه از قرآن را فراموش کرده. آن اين بود که وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى قرآن مي گويد در سوره ي احزاب، اي زنان پيغمبر در خانه ي خودتان بنشينيد. در همين قصيده ي هائیه است که <أ نبی بلا وصی / تعالی الله عما یقوله السفهاء> اين شعر اُزری هزار تا شعر است. قصيده ي هائیه.. اين خيلي مهم است. اين قصيده را که مي خواندند، سيد بحرالعلوم ايستاده گوش مي کرد. مي گفت اين قصيده تمام مباني تشيع را به شعر در آورده و چقدر هم در سطح بالاست. منتها در جايي گذاشته بود که بعد از اينکه از دنيا رفت تقريباً 500 تا از آن در دست است.500 تا را موريانه خورده و در دسترس نيست. يکي از اشعارش اين است که <أ النبي بلا وصي> آيا مي شود پيغمبر بدون وصي از دنيا رفته باشد؟! <أ نبی بلا وصی / تعالی الله عما یقوله السفهاء> سفيهان اين طور مي گويند, ما قبول نداريم. اين قصيده خيلي قصيده ي جالبي است و صاحب جواهر آرزو مي کرد که جواهر را در نامه ي اعمال ازری بنويسند و قصيده ي ازری را در نامه ي اعمال صاحب جواهر بنويسند. اين قدر مهم است واقعاً و سيد بحر العلوم ايستاده گوش مي کرده به اين جريان.
 طلحه و زبير سابقه ي روشني دارند در زمان پيغمبر در جنگ ها. خيلي سوابق دارند. زبير هم پسر عمه ي حضرت اميرالمؤمنين بود. ولي بعداً اين طور شد. اين را مي گفتم. معاويه نامه نوشت و اينها را منحرف کرد و اينها هم در مقابل اميرالمؤمين ايستادند و بيعت را شکستند و آمدند سراغ عايشه. عايشه کفشهاي پيغمبر را آورد. عثمان صحبت مي کرد و از آن بالا انداخت و گفت هنوز کفشهاي پيغمبر پاره نشده تو شريعت را عوض کردي. <اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَه اللَّهُ> "نعثل" يک يهودي بود. اولين کسي که فرمان قتل را صادر کرد خود عايشه بود. گفت اين يهودي شده. < اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَه اللَّهُ> در زماني که عثمان سر کار بود اينجوري مي گفت. ولي عثمان که کشته شد, چون عايشه با اميرالمؤمنين صفا نداشت عليه اميرالمؤمنين قيام کرد. این بود که طلحه و زبير رفتند مکه و عايشه را همراه خودشان به بصره آوردند و برای جنگيدن با اميرالمؤمنين.
 در نهج البلاغه مطالب زيادي وجود دارد در اينجا. <فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ> گفت که طلحه و زبير دارند همسر پيغمبر را مي کشند و مي برند براي جنگيدن, مثل کشيدن و بردن امه براي فروختن. خلاصه همدست شدند و رفتند براي بصره. جنگ جمل را به وجود آوردند. طلحه در اين جنگ کشته شد. آن هم مروان از خودي هايشان يک تير زد و طلحه را کشت. ولي زبير نه. چرا؟! براي اينکه در جنگ به اين زودي که اميرالمؤمنين جنگ نمي کرد. حضرت اميرالمؤمنين اول گفت کسي هست که اين قرآن را بردارد و اين قبيل آيات را برود در برابر اينها بخواند. يک جواني گفت بله. قرآن را برد که بخواند. حضرت اميرالمؤمنين گفتند که کشته مي شوي. در عين حال آن جوان قبول کرد و رفت و کشته شد. بعد اميرالمؤمنين خودش آمدند به ميدان جنگ. ولي بدون زره و با سر باز. فرمودند زبير کجاست؟ زبير آمد بيرون. از تو صفهاي لشکر. زبير که آمد, بعضي ها گفتند به اينکه زبير کشته خواهد شد. چون هر کس که با علي مواجه شد, کشته مي شود در جنگ. حضرت فرمودند نه من بدون زره و شمشير آمده ام. زبير آمد جلو. تا آمد پسر عمه اش بود. گرفت و به آغوش کشيد. اشک از چشمانش جاري شد. گفت شما اين چه بساطي به وجود آورده ايد برای کشتن مسلمانها. گفت خوب ديگه کار به اينجا رسيده. حضرت فرمودند مي خواستم يک چيزي به تو بگويم. يادت هست در مدينه يک روزي دستت تو دست من بود, با هم مي رفتيم. پيغمبر از مقابل مي آمد. پيغمبر ما دو تا را که ديد آمد جلو و به زبير، به تو گفت که تو علي را دوست داري؟ گفتي بله. چطور دوست نداشته باشم. چنين و چنان است. فرمود روزي فرا خواهد رسيد که در برابر علي صف آرايي کني, بخواهي بجنگي. آن روز علي بر حق است و تو بر باطل. زبير گفت عجب فراموش کرده بودم. <ذكرتني ما أنسانيه الدهر> چيزي که روزگار از ذهن من برده بود به يادم آمد. از لشکر رفت بيرون. پسري داشت بسيار بد که عبد الله بن زبير. حضرت امير در نهج البلاغه دارند که <مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ> زبير از ما بود, پسرش عبدالله آن را گمراه کرد. عبدالله گفت از شمشير علي ترسيدي؟ گفت نه. چيزي به ياد من آورد که من فراموش کرده بودم. رفت بيرون. ماند براي فردا.