درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث ما با توفيق پروردگار متعال در باره ي اقسام جهاد بود. اولين قسمي که عرض شد جهاد براي نجات مستضعفين از سيطره ي مستکبران بود. دوم جهاد با سلاطين و ظالمان و جباران و تفاوت بين ما و اهل سنت هم در اين مسئله ذکر شد. سوم جهاد براي رفع فتنه که در قرآن مجيد هم آياتي درباره ي اين موضوع وجود دارد. از طرفي هم آيه اي درباره ي فساد است. بايد بحث شود که آيا فتنه و فساد يک چيز است که هر يک مستقلاً علت وجوب جهاد مي باشند؟ يا فتنه و فساد دو چيز است؟
 درباره ي فتنه در سوره ي انفال وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصير اين آيه ي 39 در سوره ي هشتم سوره ي انفال وجود دارد. در سوره ي بقره هم وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمين اين آيه ي 193 از سوره ي بقره است. بنابراين طبق اين دو آيه اقلاً, قتال و جهاد در موردي که مسلمان ها در مقابل فتنه قرار بگيرند لازم است که براي رفع فتنه جهاد کنند.
  فساد هم آيه دارد وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْض اين آيه هم در سوره ي بقره بعد از جريان قيام طالوت و داوود در برابر جالوت است که خداوند قصه اش را در سوره ي بقره ذکر کرده, که بالاخره قومي از بني اسرائيل گفتند ما يک نفر فرمانده مي خواهيم که با جالوت بجنگيم. بالاخره خداوند وسيله فراهم کرد و در برابر جالوت جنگيدند. در ضمن آيات استفاده مي شود وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا کساني که مطالبه مي کردند براي جهاد در برابر جالوت کساني بودند که به اينها ظلم شده بود و از خانه هايشان بيرون رانده شده بودند. خلاصه خداوند هم وسيله اي فراهم کرد فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ پشت سرش وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ اين آيه 251 از سوره ي بقره است. يستفاد از اين آيه به اينکه قيام براي دفع فساد هم, جهاد است و مشروع و لازم است.
 حالا فتنه و فساد يک چيز هستند يا هر يک مستقل هستند براي جهاد. آيا در معنا فتنه و فساد مآلاً به يک چيز برمي گردند؟ نسبتشان چگونه است عام و خاص مطلق است يا عام و خاص من وجه يا مثل ترادف و تصادق با هم تطابق دارند؟ مثل اينکه فتنه يک پوششي از صحت و حق به جانبي دارد. ولي باطنش و عمق آن گاهي منجر به فساد مي شود. يکي از الفاظ که در قرآن کريم استعمال زياد دارد و معاني متفاوتي دارد. حتي گاهي خداوند به خودش نسبت مي دهد. يک کلمه چند معنا دارد و يک معناي جامع کلي دارد و بر اساس موارد مصاديق متعددي پيدا مي کند. آيا لفظش يک لفظ مشترک است مثل عين که براي چند معنا وضع شده؟ يا مشترک معنوي است, براي جامع وضع شده. منتهي اين معناي جامع کلي در موارد مختلف مصاديق متعددي پيدا مي کند؟ کدام است؟
  يکي از بحث هاي امروز همين است که بحث قرآني است. فتنه در قرآن در جاهاي مختلف با معاني متفاوت ذکر شده. که شايد اين معاني متفاوت مصاديق يک کلي باشند. گاهي حتي خداوند به خودش نسبت دارد وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِم که در اينجا به معناي امتحان به کار برده مي شود. آيت الله طباطبايي (اعلي الله مقامه) دارند که فتنه در لغت به معناي داخل کردن طلا در آتش است. طلا را در ميان آتش قرار دهيم تا معلوم شود خلوص دارد, چند عيار است و به چه صورتي است؟ اصل لغت اين است و ليکن غالباً استعمال مي شود در بلا و تعذيب و قتل و به هم زدن امنيت. در قرآن کريم در آيه 102 سوره ي بقره آيت الله طباطبايي معناي عجيبي برايش ذکر کرده اند که بدانيم خيلي خوب است. بعد از ذکر معاني فرمودند اين آيه يک ميليون و دويست و شصت هزار معنا دارد. اين ظرافت قرآن است که يک آيه احتمال اين همه معنا را دارد. در جلد اول تفسير الميزان صفحه 236 بعد از ذکر آيه 102 از سوره ي بقره که آيه اين است وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ ... مي گويد <و إذا ضربت بعض الأرقام التي ذكرناها من الاحتمالات في البعض الآخر، ارتقى الاحتمالات إلى كمية عجيبة> احتمالات مختلف را بعضي را در بعضي ضرب کنيم, احتمالات معني آيه به يک کميت عجيب مي رسد <و هي ما يقرب من ألف ألف و مائتين و ستين ألف احتمال!.> يک ميليون و دويست و شصت هزار احتمال در اين آيه است. اين يکي از عجايب اين آيه است که در هيچ آيه از قرآن به اين صورت نيست و ايشان مي فرمايند اين ظرافت قرآن است که يک مطلبي را بيان مي کند که احتمالات معاني به يک ميليون و دويست و شصت هزار تا مي رسد و کلمه فتنه هم در اينجا به کار برده شده  وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ هاروت و ماروت به مردم سحر ياد مي دادند حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ مي گفتند اين براي آزمايش است مي خواهيم ببينيم شما اين را در کجا به کار مي بريد. در اينجا مي گويند معناي فتنه اين است. البته اين احتمالات در خود آيه است نه در معناي فتنه.
  در روزي که بنده معاني فتنه را مي گفتم يک موضوعي بود که بعدا ديدم و نگفتم. در خطبه ي حضرت زهرا 3 دارد که <زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَة أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِين> جريان ابوبکر فتنه بود که ظاهري برايش درست کرده بودند. فتنه هميشه همين طور است يک پرده و پوششي از صحت و حق به جانبي دارد. اما در باطنش يک مکر و حيله و مطلبي پنهان است. گفتند حضرت امير المؤمنين جوان هستند و فلاني و فلاني سنشان بيشتر است. اين يک مطلب بود. ثانياً به اينکه حضرت در جنگها و جهادها خيلي ها را کشته و آنها در دلشان کينه هايي وجود دارد و اگر حضرت خليفه شود آن کينه ها به جوشش مي آيد و ممکن است فتنه به وجود بياورند, خلاصه از اين قبيل چيزها. که فرمودند <زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَة أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِين>. آيه از آيات سوره ي توبه است. بعد زن هاي مدينه رفتند خدمت حضرت زهرا 3 براي احوالپرسي در آنجا هم فرمودند که <و ابشروا بِسَيْفٍ صَارِمٍ...وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِين> حالا که شما از فتنه ترسيديد و اين جريان را به وجود آورديد در آينده منتظر شمشير برنده و استبداد ظالمين باشيد.
  خلاصه اين معاني فتنه است و آيات قرآن و شواهد عرض شد. مسلم است که يکي از جاهايي که جهاد لازم است و مشروعيت دارد و لازم است در برابر فتنه و براي رفع فتنه است. حالا آيا فساد هم با فتنه يک معنا دارد يا فساد با فتنه فرق دارد؟ نسبتشان با هم چه نسبتي است, هر کجا فتنه است فساد هم است ولي هر کجا فساد هم است فتنه هم است, تا تساوي در معنا داشته باشند؟ و از آن طرف شکي نداريم که قرآن مجيد همان طوري که براي رفع فتنه جهاد را تشريع مي کند براي رفع فساد هم مي گويد وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْض اين را هم بعد از جهادي که از طرف طالوت و داوود صورت گرفته بود براي از بين بردن فتنه ي جالوت ذکر شده.
 فساد در جاهاي زيادي از قرآن به کار برده شده مثل إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّة يا اينکه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتي‏ لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلاد وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذاب درباره جباران و اين چنين قرآن کلمه ي فساد هم به کار مي برد. حسن بحث ما در اين است که بيشتر قرآني است.
  آيت الله طباطبايي (اعلي الله مقامه) در تفسير الميزان درباره ي فساد بحثي دارند. ايشان در جلد دوم تفسير الميزان صفحه ي 98 در آياتي که در سوره ي بقره است  وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَساد مي فرمايند فساد دو نوع داريم. يک فساد تکويني و يک فساد تشريعي. فساد تکويني اين است که عالم, عالم کون و فساد است. يکي از بحث هاي فلسفي _به معناي شناخت حقايق موجودات_ خيلي مهم اين است که اين عالم ما عالم کون و فساد است و به قول ايشان تنازع بقا است. براي اينکه موادي از اين عالم رو به تکامل مي روند ولي بعداً همين مواد متلاشي مي شوند. مواد خاکي کم کم نطفه مي شوند و کم کم به انسان تبديل مي شوند. بعد دوباره همان بدن انسان متلاشي مي شود و برمي گردد به خاک. اين کون يعني تشکل بدن از مواد خاکي به صورت يک انسان. دوباره مرگ است و متلاشي شدن اعضا و تبديل به خاک, که اين فساد است. ايشان مي فرمايند خداوند متعال خودش اين را مقرر کرده. نمي گويد  لا يُحِبُّ الْفَساد اين تقدير پروردگار است. نظام هستي بر همين محور حرکت مي کند. حيات است و موت و کون و فساد. پس يک فساد تکويني داريم که اين لا يُحِبُّ نيست. اين خدا خودش مقدر اين است و قاضي اين است وجاعل اين است.
  اما شرعاً: خداوند متعال براي اينکه در دار تکليف وظايفي وجود دارد و آن وظايف باعث اصلاح زندگي است. هم وظايف اخلاقي، هم اعتقادي و هم عملي که ما تمام احکام اسلام را در اين سه صورت خلاصه مي کنيم. وظايف اعتقادي مربوط به قلب است و باورها. وظايف اخلاقي مربوط به ملکات پسنديده و رذيله است. علم اخلاق متکلف بيان اخلاق است از لحاظ صلاح و فساد. معارف عملي اسلام, واجبات عملي، محرمات، همه ي اينها براي اصلاح و تکامل است. خداوند مقرراتي وضع کرده در هر سه مورد, اگر کسي از آن مقررات تخطي کند مي شود فساد. تشريعاً فساد است و تمام آيات قرآن که از فساد افساد انتقاد مي کند بر مي گردد به همان فساد تشريعاً. به خاطر اينکه سلاطين يا هر کسي که مي خواهد افساد به وجود بيايد همين کار را مي کند. کشتار بي جا، تخريب بي جا بلاها و مصيبت ها براي مردم به وجود مي آورد اين افساد مي شود. حالا اين فساد به اين معنا با آن فتنه به آن معنا با هم چه نسبتي دارند؟ اين دو با هم تصادق پيدا مي کنند. اما فتنه نوعاً در جايي به کار برده مي شود که يک پوششي از حق به جانب به آن مي زنند که درست هم نيست. ولي باطنش فساد است, باطنش اخلال به امنيت است و بلا و مصيبت و کشتار است. فتنه در آنجا به کار برده مي شود. اما فساد معلوم است. فساد بي پرده همان کشتار و تخريب است. بنابراين فتنه و فساد مفهوماً يکي نيستند, بله مصداقاً هر کجا فتنه باشد فساد هم است. ولي هر کجا فساد باشد فتنه نيست. فساد مثلاً شمشير کشيده براي کشتن مردم اين فتنه نيست. اما فتنه آنجايي است که گاهي ظاهري دارد فريبنده. اشخاصي هم ممکن است گاهي فريب آن ظاهر را بخورند. ولي باطنش فساد است و اخلال به امنيت است و مصيبت.
 خلاصه ما اصراري نداريم در بحث جهادي ما اين است که خداوند متعال در قرآن هم براي رفع فتنه جهاد را لازم و مشروع کرده که عرض کرديم هم براي رفع فساد. حالا اگر يکي بدانيم, که يکي است و اگر دو تا بدانيم ظاهراً فتنه اعم است از فساد. هر کجا فتنه است فساد هم هست و لي گاهي فساد است بدون فتنه بدون پوشش مثل حمله ي چنگيز. اين ديگر فساد است اما گاهي يک لعاب و پوششي هم روي آن قرار مي گيرد. خلاصه اين بحث ما که مربوط به قسم سوم که جهاد براي رفع فتنه و فساد.
 حالا برويم سراغ قسم چهارم که جهاد براي ازاله ي منکر است که بر مي گردد به بحث امر به معروف و نهي از منکر. امر به معروف و نهي از منکر مراتبي دارند اولش با ملايمت و نصيحت و تذکر است کم کم بالا مي رود گاهي مي رسد به جايي که براي نهي از منکر بايد به جهاد بپردازيم. مثلاً شخصي در يک جايي کارخانه ي شراب سازي درست کرده يا شراب فروشي دارد. ما رفتيم و نصيحت کرديم نشد. الفاظ خشن هم به کار برديم نشد. ناچار مي شويم که قيام کنيم براي خراب کردن فاحشه خانه ها و امثال اينها. اين يک نوع جهاد است اين جهاد براي ازاله ي منکر است در عين حال يک نوع امر به معروف و نهي از منکر هم است. خود جهاد يک فردي از افراد معروف است در امر به معروف. اما دليلش يکي از اين روايت ها است که مي خوانيم.
  اين روايت در فروع کافي جلد پنجم عرض کردم که کافي 8 جلد است جلد اول و دوم را اصول مي گويند از آنجا تا جلد هفتم را فروع مي گويند و جلد هشتم را روضه ي کافي مي گويند. خبري که مي خواهيم بخوانيم در جلد پنجم صفحه 55 است. صاحب وسائل اين روايت را چند قسمت کرده هر قسمت را در يک باب ذکر کرده. انسان واقعاً وقتي همه ي خبر را بخواند و مراجعه کند به وسائل آن وقت قدر کار مهم آيت الله العظمي بروجردي (اعلي الله مقامه) را مي فهمد. که ايشان در بحثشان مکرر فرمودند خيلي وسائل کتاب خوبي است قرن ها هم مورد استفاده ي فقها در استنباط به کار رفته و 35 هزار حديث هم در وسائل درباره ي احکام وجود دارد. 22 هزار حديث هم در مستدرک که مجموعاً مي شود 57 هزار حديث. وسائل خيلي کتاب مهمي است اما يکي از نواقص آن تکه تکه کردن روايات است. صاحب وسائل سعي کرده به تعداد فروع فقهي باب درست کند. خلاصه باب زياد درست کرده. وقتي که باب زياد درست مي کند مي بيند که يک روايت چند مطلب دارد و با چند فرع فقهي تناسب دارد ناچار روايت را تکه تکه مي کند و هر قسمت را در يک جا نقل مي کند. گاهي هم چيزي درست مي کند که حکم فرعي فقهي نيست ولي عنايت دارد به باب درست کردن.
  مثلاً ما در روايات داريم که عطسه کردن خوب است و خواصيت دارد. دارد "باب استحباب العطاس". مستحب است که انسان عطسه کند. مستحب نيست. عطسه فوايدي دارد. آمده بابي درست کرده "باب استحباب العطاس" از اين قبيل موارد هم دارد.
  بالاخره تکه تکه کردن خبر باعث شده اين بعضي از چيزهاست که خبر به هم ملزم شود اينها قرينه اند بر فهم مطلب. صدر قرينه ي ذيل است و ذيل قرينه ي صدر است. جملات با هم پشت سر هم باشند خيلي فرق مي کند. بنده اين خبر را از فروع کافي نقل مي کنم اما وسائل چند تکه است يک تکه اش را نقل مي کنم.
  در فروع کافي جلد پنجم صفحه 55 شما چند جا همين حديث را تکه تکه هايش را نقل کرديد اما حالا ببينيد که اين حديث يک حديث مفصلي است و با هم ارتباط دارد. باب امر به معروف و نهي از منکر <عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ بِشْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عِصْمَةَ قَاضِي مَرْوَ> کليني <عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا> قبلاً گفتيم که اين عده چه کساني هستند و چند نفرند <عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ> اين هم بسيار خوب است اما <عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا> اين مي شود مرسل به ابهام واسطه. نمي شناسيمش <عَنْ بِشْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ> مجهول الحال است و توثيق نشده <عَنْ أَبِي عِصْمَةَ قَاضِي مَرْوَ> اين هم توثيق نشده. خبر از لحاظ سند قوي نيست <عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع> از جابر جوفي و از حضرت باقر. جابر خيلي خوب است <قَالَ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ> در آخرالزمان طايفه اي به وجود مي آيند <يَنَبَعُ فِيهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ> در وسائل هست "يتَّبَعُ" غلط است در ميان آن قوم پيدا مي شوند "ينبع" يعني مي جوشند و به وجود مي آيند. در ميان مردم آخرالزمان قومي رياکار به وجود مي آيند <يَتَقَرَّءُونَ وَ يَتَنَسَّكُونَ> "تقرء" يعني خودشان را قاري قرآن معرفي مي کنند. باب تفعل براي اين است که انسان چيزي به خودش مي بندد ولي واقعيت اين طور نيست. "تَزَّهُّد" کسي زهد را به خودش بسته در صورتي که زاهد نيست خلاصه چيزي انسان به خودش ببندد واقعيت ندارد نوعاً براي اين مي آيد <يَتَقَرَّءُونَ> يعني خودشان را قراء معرفي مي کنند ولي اين قرّاء حقيقي نيستند < يَتَنَسَّكُونَ> خودشان را ناسک و عابد معرفي مي کنند ولي ناسک و عابد نيستند <حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ> "حدثاء" جمع حديث است مثل "ضعفاء" جمع ضعيف تازه به کار افتاده و "سفهاء" جمع سفيه است. اين افراد <لَا يُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَ لَا نَهْياً عَنْ مُنْكَرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ> اين افراد امر به معروف و نهي از منکر نمي کنند مگر موقعي که برايشان ضرر نداشته باشد اگر ضرر داشته باشد امر به معروف نمي کنند <لَا يُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَ لَا نَهْياً عَنْ مُنْكَرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ> اينها وقتي که امنوا الضرر باشند امر به معروف و نهي از منکر مي کنند <يَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعَاذِيرَ> اينها براي خودشان رخصت هايي مي طلبند توجيهاتي مي کنند که شانه خالي مي کنند از امر به معروف و نهي از منکر. براي خالي کردن شانه يک توجيهاتي مي کنند <يَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ> "رخص" جمع رخصت است مثل "غرف" جمع غرفه <وَ الْمَعَاذِيرَ> عذرهايي براي خودشان مي تراشند که از اين کار شانه خالي کنند <يَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ> اينها دنبال لغزشهاي علما مي روند. يکي از چيزهايي که در آخر الزمان هست و مذمت شده اين است که گاهي مردم مسلمان دنبال لغزشهاي علما بروند. يک عالمي هست انسان که معصوم که نيست. معصومين افراد معدودي هستند. عالمي هست و صد تا نقطه ي مثبت دارد بالاخره انسان خالي از اشتباه نيست يا يک اشتباهي هم کرده افرادي که اين چنين هستند دنبال لغزشهاي علما مي گردند که آن را بهانه کنند براي کوبيدن اسلام يا براي شانه خالي کردن خودشان از وظيفه ي خودشان. <يَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ> اينها مي گردند که زلات علما را پيدا کنند <وَ فَسَادَ عَمَلِهِمْ> مي گردند دنبال فساد عمل علما <يُقْبِلُونَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ مَا لَا يَكْلِمُهُمْ> کَلِمَ، يکلِمُ يعني چيزي که به انسان ضرر برساند، زخم برساند. اينها نماز خوب مي خوانند و روزه هم بگيرند دنبال چيزهايي مي روند که برايشان ضرر نداشته باشد.
 خيلي از مقدسين، مقدس نماها که امام (رضوان الله تعالي عليه) گاهي يک الفاظ خيلي تندي درباره ي بعضي از مقدسين به کار مي برد. چرا براي اينکه گاهي مي فرمودند که ضرر اينها به اسلام از ضرر منافقين و کفار هم بيشتر است. چون قيافه ي خيلي حق به جانب دارد مردم به آن ظاهر ش جلب توجه مي کنند بعد مي بيند که به آن اسلام ناب عمل نمي کند و اين باعث مي شود که بسياري از مردم هم شانه خالي کنند. بقيه اش براي فردا