درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 
 در روزهاي چهارشنبه با توفيق پروردگار متعال بحث درباره نهج البلاغه است؛ که ما از ديد کتاب حضرت امير را مورد مطالعه قرار مي دهيم. بحث ما درباره اصول و مباني حکومت حضرت امير بود. در اين رابطه چند موضوع عرض شده بحث اخير ما درباره ي عدالت بود. مي توان گفت قسمت مهمي از نهج البلاغه در باره ي همين موضوع است. چه عدالت اقتصادي، چه عدالت اجتماعي، چه عدالت فردي.
 در بحث گذشته عرض کرديم که حضرت امير عدالت خود را بر اين اساس پايه ريزي کردند که نظام اين عالم و خلقت اين عالم بر اساس عدل پي ريزي شده. يعني عالم مرکب از اجزايي است ولي هر جزئي در جاي مناسب خود قرار گرفته. هر جزئي به اندازه ي ظرفيت خود در اين عالم مؤثر است و به هر جزئي به اندازه حق خودش بهره اي داده شده. اين تقريبا اساس کلام حضرت امير در بحث عدالت است.
  در بحار جلد 75 صفحه 83 <الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَم> عدل: هر جزئي در جاي خود واقع شدن و از هر جزئي به اندازه خود استفاده کردن. به هر جزئي بهره ي لازم را دادن و پرداختن. اين اساس است و قوام عالم به همان عدل است که در بحث گذشته عرض کرديم در تفسير صافي، در تفسير سوره ي الرحمن، سوره ي 55 قرآن وَ السَّماءَ رفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْميزانِ  حديث نبوي ذکر کرده که پيغمبر فرموده است: <بالعدل قامت السماوات و الأرض> آسمانها و زمين به عدالت برپا شده اند. اين يک نمونه اي از اين است که حضرت امير در برپا داشتن عدالت به اين ترتيب پايه ريزي کرده اند.
 عرض کرديم که يکي از مطالب لازم توجه به حقوق است. چون عدل يعني مراعات حقوق که در جامعه ي انساني هر فردي حقي دارد اداي آن حق باعث عدالت مي شود و عرض کرديم که شرح اين حقوق در جلد 11 وسائل باب سوم از ابواب جهاد نفس، در جلد 11 وسائل بيست جلدی, اول جهاد عدو است که هفتاد و چند باب است بعد جهاد نفس است که صد و چند باب است. روايات جهاد نفس از جهاد عدو بيشتر است. در باب سوم از ابواب جهاد نفس صفحه 131 بابي است که حقوق را در آنجا ذکر کرده و اين حقوق از امام سجاد نقل مي شود که رساله اي در حقوق امام سجاد دارد. که عرض کرديم در تحف العقول هم صفحه 255 رساله ي امام سجاد در حقوق ذکر کرده. آخرش هم دارد <هذه خمسون حقا>. اين حقوق که در زندگي است 50 حق است و بر هر انساني لازم است که به اين حقوق توجه کند و در راه اداي اين حقوق خودش را آماده کند. بنابراين بحث اين طور مي شود که اصل عدالت يکي از اصول حکومت آن حضرت است و بر اين اساس هم پايه ريزي شده و شناخت آن حقوق بر ما لازم است تا بدانيم که عدالت يعني رعايت و اداي حقوق.
 عرض کرديم حضرت امير در خطبه ي 207 نهج البلاغه که در جنگ صفين بوده يک خطبه اي ايراد کردند درباره ي همين حقوق. براي حضرت فرقي نمي کرده در هر کجا که مي بودند مي بايستي آن خطبه ها و بيانات خود را مي داشتند. اين خطبه در شرح خوئي جلد 14 صفحه 120. بعضي مي پرسند که اين خوئي کيست؟ البته ما بايد به کتابخانه مراجعه کنيم. در کتابخانه شرح خوئي بر نهج البلاغه 23 جلدي مي بينيم, بعد مي رويم سراغ کتابفروشي ها. اول بايد شناختي از اين کتاب داشته باشيم. اسم کتاب "منهاج البرائة في شرح نهج البلاغه" که شايد بهترين شرح نهج البلاغه است. ميرزا حبيب الله خوئي که تقريبا از شاگردان شيخ انصاري بوده. شرح ابن ميثم بحراني که از علماي بسيار بزرگي است و معاصر خواجه نصير الدين طوسي بوده که شرحي 5 جلدي بر نهج البلاغه دارد. بحث ما در جلد 4 صفحه 38 است. شرح ابن ابي الحديد که 20 جلد است جلد 11 صفحه 88، شرح في ظلال که مال محمد جواد مغنيه است. مغنيه شهيد از همين دودمان است که اين شخص هم تفسير في ظلال دارد و هم نهج البلاغه في ظلال دارد. جلد سوم صفحه 266. آن مقدار از خطبه که به بحث ما مربوط است به اين ترتيب است خطبه 207. <خطبها في الصفين> طبق شماره گذاري فيض الاسلام <أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ> خداوند براي من بر عهده ي شما حقي قرار داده چرا؟ چون من نسبت به شما ولايت دارم. اين ولايت ائمه : به جعل الهي است بعد از ائمه : در زمان غيبت امام معصوم اين ولايت از همانها سرچشمه مي گيرد آنها جعل کردند ولايت را براي فقهاي زمان غيبت. شايستگي هايي لازم است تا اين ولايت به وجود بيايد. در صورتي هم رسميت پيدا مي کند که مردم بيعت کنند. در آن زمان بيعت، الان انتخابات که همان بيعت است. براي اينکه کسي که کسي را انتخاب مي کند آن شخص خودش را کانديدا کرده, شايستگي و برنامه ي خودش را براي شما بيان مي کند و اين که خودش را کانديدا کرده اين يک ايجاب از طرف اوست که متعهد مي شود که حقوق شما را هر چه که هست ادا کند. شما که رأي مي دهيد اين قبول طرف شماست. يک تعهدي است متقابل بين انتخاب کننده و انتخاب شونده. اين به جاي بيعت آن زمان است. در آن زمان دست مي دادند و بيعت مي کردند. يک فقيهي از نظر اينکه شايستگي هاي فراواني که دارد ذاتا شايستگي و لياقت دارد؛ اما آن وقت رسميت پيدا مي کند و مشروعيت پيدا مي کند که مردم هم رأي بدهند. اما در مورد ائمه : اين طور نيست. خداوند در موردآنها جعل کرده در عين حال براي اينکه مردم اجتماع منظمي داشته باشند از مردم بيعت مي خواستند. حضرت امير مي فرمايند که خداوند متعال حقي قرار داده براي من نسبت به شما ولايت امر شما <وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ> همان طور که من نسبت به شما حق دارم شما هم نسبت به من حق داريد حق يک امر متقابل است بين دو نفر <فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ> حق در تعريف وسيع ترين چيزها است. در بيان, حق خيلي آسان است, ميدان سخن باز است و هر کسي در مورد عدالت صحبت مي کند و وعده هايي مي دهد؛ ولي وقتي مقام عمل برسد و انصاف به کار بگيريم بسيار ميدان تنگي دارد. يعني سخت است. شما مي خواهيد به عنوان يک والي در مورد انسان ها به عدالت رفتار کنيد به يک شخص مي خواهيد کار بدهيد به يک شخص مي خواهيد کمک کنيد بايد راه را باز کنيد تا از لحاظ اقتصادي عدالت برقرار شود. از لحاظ منصب و گزينش و مقام و شايستگي ها عدالت اجتماعي برقرار شود. مثل اين فرد زياد هستند, بايد تبعيضي در ميان نباشد و همه به طور متساوي به حقوق خودشان برسند و اجحافي نباشد اين کار آساني نيست. اين است که رعايت حق در يک خانواده مشکل است در يک روستا براي سرپرست اجراي عدالت مشکل تر. در يک شهر از آن مشکل تر. در يک استان از آن مشکل تر و در يک مملکت ديگر اشکل مشکلات است. برقرار کردن عدالت که اين قدر تأکيد شده خيلي کار مشکلي است. واقعا يک شخصي مي خواهد که از همه جهت برجستگي و شايستگي داشته باشد. الان ايران يک مملکت است؛ در آن زمان حجاز، مصر، اردن، فلسطين، لبنان، سوريه اينها همه يک مملکت را تشکيل مي دادند. از زماني که جهاد شروع شد و پيغمبر رحلت کردند فتوحات زيادي انجام شد و بعد از خلافت خلفا بعد از 25 سال حضرت امير المؤمنين خلافت را قبضه کرده و يک مملکت بسيار وسيعي بود که در آن مملکت افراد مختلفي وجود دارد و در ميان اينها برقرار کردن عدالت کار آساني نيست. اين است که مي فرمايند: در گفتن حق, خيلي ميدان وسيع است و دم از عدالت زدن کار آساني است اما اجراي آن ميدان تنگي دارد. چرا؟ چون انسان بايد خودش را به زحمت بيندازد و از تنگناها بگذرد تا بتواند عدالت را برقرار و اجرا کند. بعد مي فرمايند <وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ> بزرگترين حقي که خداوند برقرار کرده <حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي> در زندگي بشر اين بزرگترين حق است. حقي که والي بر رعيت دارد و حقي که رعيت بر والي دارد <فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ> اينم فريضه است که خداوند براي هر يک نسبت به ديگري قرار داده بر هر والي، بر هر رعيت. چون هميشه حق دو طرف دارد. مثلا شوهر بايستي مخارج زن را بدهد. اين حقي است که زن نسبت به شوهر دارد و از طرفي هم زن بايد تمکين کند. بنابراين اين دو در مقابل هم هستند تمکين از آن طرف بايد باشد و از اين طرف هم نفقه بايد باشد. اگر او تمکين نکرد ديگر مرد نبايد نفقه بدهد. حق هميشه همين طور است. فرزند بر پدر و مادر و پدر و مادر بر فرزند. اين حقوق پنجاه گانه همه اش به همين ترتيب است. در اينجا حضرت امير حق والي بر رعيت و رعيت بر والي را بيان مي کنند. مي فرمايند <فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ> اين حقوق فلسفه اش اين است. نظم و آرامش و الفت در سايه ي اين حقوق است <وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ> در صورتي عزت دين برقرار مي ماند که اين حقوق رعايت شود <فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ> رعيت هيچ گاه صالح نمي شود مگر اين که ولاة صالح شود <وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ> از طرفي هم رعيت بايد اطاعت کند و بپذيرد. آنچه که از طرف ولاة قانون گذاري مي شود و از طرفي هم بايد توجه داشت که ولاة هم بايد بر اساس عدل حقوق خودشان را تنظيم کنند <فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ> رعيت اگر بپذيرند آنچه والي مي گويد <وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا> والي هم حق آنها را ادا کند, اين چند خاصيت دارد: اول عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ حق در ميان آنها با عزت و ارجمندي برقرار مي شود <وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ> قواعد دين پياده مي شود <وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ> نشانه هاي عدل در هر گوشه و کنار و هر موضوعي آشکار مي شود <وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ> جاده هاي سنت آن طوري که لازم است برقرار مي شود و به راه مي افتد <فَصَلُحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ> زمان شايسته و آراسته مي شود <وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ> دولت برقرار و باقي مي ماند <وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ> و دشمنان مأيوس مي شوند, اگر حقوق به اين ترتيب رعايت شود. <وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ> اما اگر رعيت اطاعت نکند يا والي ظلم کند <اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ> کلمات مختلف مي شود <وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ> نشانه هاي جور آشکار مي شود <وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ> تبهکاري در دين فراوان مي شود. همه هم مي خواهند کار خودشان را با دين توجيه کنند. با اينکه نه رعيت به وظيفه عمل کرده و نه والي عمل کرده. اما چون فضا، فضاي اسلام و دين است, اينکه عمل نمي کند با دين کار خود را توجيه مي کند و طرف مقابل نيز به همين ترتيب. <وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ> راه هاي سنت پيغمبر ترک مي شود <فَعُمِلَ بِالْهَوَى> و به هواي نفس عمل مي شود <وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ > و احکام تعطيل مي شود < وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ > گرفتاري و دردها فراوان مي شود <فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ> و کم کم حق پايمال مي شود و اگر حق بزرگي هم پايمال شود کسي وحشت نمي کند. معروف منکر شده و منکر معروف شده. <فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ> اگر اين طور شد نيکوکاران ذليل مي شوند و بدکاران عزت پيدا مي کنند <وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ عِنْدَ الْعِبَاد> تبعات و آثار بد فراوان مي شود. اين يک فصلي است که مطالعه مي کنيد بر اساس همين آدرس که عرض کردم.
  در آخر اين فصل و خطبه يک نفر از جا برخاست و کلام طويلي را گفت. بالاخره يک فضاي آزاد است. حضرت امير مطالبي را در مورد حق بيان کرده و شخصي هم بلند شده و توصيف و تمجيد کرده. ولي توصيف و ثنا و ستايش زياد. حضرت امير در اينجا که بايد مطالبي گفته شود اين را فرمودند: اولا فرمودند <مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ> بدانيد که بدترين حالات ولاة و فرمانروا اين است که مردم فکر کنند که او فخر را دوست مي دارد و نسبت به مردم تکبر دارد. در اينجا چند چيز مي فرمايند <فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ > با من به صورتي که با جباران صحبت مي کنند صحبت نکنيد <وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ> و از من خجالت نکشيد آن طوري که مردم در برابر فرمانروايان آزاد نيستند <وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ> خُلطه با من به مصانعه و تملق گفتن و چاپلوسي نباشد <وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي> گمان نکنيد که اگر حق را بگوييد بر من سنگين باشد, نه اين طور نيست. <وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي> من از شما نمي خواهم که مرا تعريف و تمجيد کنيد <فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ> کسي که شنيدن حرف حق برايش سنگين است, عمل کردن به حق برايش سنگين تر است. نبايد شنيدن حق براي انسان سنگين باشد. اين کلمه ي بزرگي است. کسي که برايش سنگين است که به او حق را بگويند يا اينکه عدالت را بر او عرضه کنند, بدانيد که براي او عمل کردن به حق برايش سنگين تر است. <فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أ وْ مَ شُورَةٍ بِعَدْلٍ> هيچ گاه از گفتن حق و مشورت درباره ي عدل در برابر من خودداري نکنيد. با من مشورت کنيد و رأي و نظر خود را بر اساس عدل به من بگوييد و حق را به من بگوييد, که من براي شنيدن و اجراي آن آماده هستم. بنده چند مطلب را مي خواستم عرض کنم که يک فصل آن اين موضوع بود که مطالعه مي کنيد.ما نمونه هايي از عدالت حضرت امير را ذکر مي کنيم. اين خطبه ي 207 به اين ترتيب که به عرض رسيد يکي از نمونه هاي عدالت حضرت امير است. نمونه هاي ديگر را نيز مي خواهيم خدمت شما عرض کنيم.
  يکي از نمونه ها نامه ي 47 نهج البلاغه است. حضرت امير در شب 21 رمضان در آستانه ي شهادت در اين نامه چيزهايي فرمودند اينکه <الله الله في الصلاة الله الله في الزکاة الله الله في جيرانکم> را شما مي دانيد. بنده آن آخرش را مي خواهم بگويم <يا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً> اي فرزندان عبدالمطلب شما را نبينم که بعد از شهادت من خون مسلمان ها را مي ريزيد <تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ> بعد از اينکه من به شهادت رسيدم، ممکن است شما به جان مردم بيفتيد که امير المومنين را چه کسي کشته؟ محرک چه کسي بوده؟ مسبب چه کسي بوده؟ نقشه را چه کسي کشيده؟ چنان که يک فرمانروا را مي کشند بعد از آن که به آن شخص آسيبي رسيد يا کشته شد آن اطرافيان به جان مردم مي افتند و شخصي که ضربت را وارد کرده و بقيه ي مسائل را مي روند و پيدا مي کنند و همه ي آنها را مجازات مي کنند. حضرت در اين باره مي فرمايند اين يکي از موضوعات بسيار مهمي است که عدالت را مي رساند. حضرت مي فرمايند: نبينم بعد از اينکه من از دنيا رفتم، شما خون مردم را مي ريزيد. <أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي> فقط بعد از کشته شدن من قاتل من را بکشيد و السلام. <انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَة> من که از دنيا رفتم شما به ضربت نگاه کنيد و اينکه آن ضربت به چه اندازه کارگر بوده در برابر همان يک ضربت يک ضربت بزنيد و السلام <وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ> مبادا اعضاي بدن او را قطع کنيد دست ببريد يا پا قطع کنيد <فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُور> از مثله بپرهيزيد هر چند يک سگي درنده باشد. اسلام مثله را به طور کلي نهي کرده. ممکن است اشخاصي باشند که از شدت غيظ و غضب دست و پاي قاتل مرا قطع کنند، نه اين طور نباشد؛ او يک ضربه زده شما هم يک ضربه بيشتر نزنيد.
  اين يکي از نمونه هاي عدالت حضرت است. که در نامه ي 47 نهج البلاغه وجود دارد. اين را که بنده مي نوشتم به ياد شعري از شهريار افتادم که مي گويد:
 اي رهبر مهربان و معصوم اي دشمن ظلم ويار مظلوم
 شبها به خرابه هاي خاموش نان فقرا کشيده بر دوش
 با دست کرم ز رادمردي نان در دهن يتيم کردي
 در کشور اگر گرسنه اي بود از غصه ي او دلت نياسود
 يک لحظه سرت نديد بالين چشم تو نکرد خواب شيرين
 کي غير تو پيشواي عادل بخشيده غذاي خود به قاتل
  در همان موقع هم که هنوز حضرت به شهادت نرسيده بودند اگر شير مي آوردند مي فرمودند به ابن ملجم بدهيد. اين مطلب دوم بود.
 حالا مطلب سوم اگر يادت باشد ما در جلسه قبل عرض کرديم که جرج جرداق مسيحي لبناني هنگامي که کتاب "صوت العدالة الانسانية" را نوشت و فرستاد خدمت آيت الله بروجردي (اعلي الله مقامه). آقا وقتي که مطالعه کردند، فرمودند اين کتاب را به فارسي ترجمه کنيد. در آن زمان ترجمه شد. اخيرا هم در قم ترجمه شده که در کتاب فروشي ها وجود دارد. که پنج جلد در يک جلد وجود دارد. کتاب از جهت اينکه نويسنده تمام عنايت به نهج البلاغه دارد و خواسته که عظمت و شخصيت آن حضرت را از اين آينه ببيند، از اين جهت خيلي مهم است. هر چند اين را بايد عرض کنم که آن مقامي که ما نسبت به حضرت امير قائل هستيم، يک مسيحي نمي تواند قائل باشد. چون ما جور ديگري فکر مي کنيم و فرهنگ ما جور ديگري است. امام (رضوان الله عليه) فرمودند ما به اندازه ي عقلمان حضرت را مي شناسيم، کنه حضرت را نمي توانيم بفهميم. اما يک مسيحي چون مسيحي است, حرفهايي که زده است با توجه به نهج البلاغه خيلي قابل مطالعه است. اين را مطالعه مي کنيد. در آن نامه ي حضرت به مالک اشتر را نوشته، که نامه ي 53 است. در اين نامه کلمات فراواني است که الان هم در سازمان ملل به عنوان يک منشوري اين نامه نگهداري مي شود. در آنجا اين عبارت را دارد که <وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلَاد> با فضيلت ترين نور چشم فرمانروايان آن است که عدالت در شهرها برقرار باشد. بعد از اينکه اين را نوشته گفته خوب است که ما مقايسه کنيم بين مفاد اين عهدنامه و منشور سازمان ملل. بعد رفته سراغ منشور. خوب ما در اين زمان بايد بفهميم. خلاصه ي مطلب اين که بعد از جنگ جهاني دوم در سال 1945. آن روز به قول خودشان بزرگاني بعد از پايان جنگ نشستند, گفتند براي اينکه دنيا، دنيايي باشد سراسر صلح و صفا و عدالت، بياييم و يک منشوري بنويسيم. اين منشور در سازمان برقرار باشد و اجرا شود تا دنيا از جنگ و خونريزي برکنار باشد. نوشتند. ايشان اول اين نامه ي مالک اشتر را نوشته بعد آمده آن منشور را نوشته. 26 ماده نوشته. ماده ي اول اين است که همه ي افراد جهان آزاد به دنيا مي آيند و همه با هم مساوي و برادرند و همه بايد به هم با نظر اخوت و برادري نگاه کنند. بعد ايشان نوشته که نامه ي اميرالمومنين از چهار جهت برتري دارد بر آن منشور. اول اينکه منشور ملل را هزاران نفر از خردمندان جهان در طي چهار سال نوشتند. گفتند همه ي خردمنان جهان نظراتشان را بياورند همه را جمع کردند و از همه ي اينها منشوري نوشتند.ولي حضرت علي آن را به تنهايی نوشت. دوم اينکه اينها خيلي سعي کردند در دنياي علم و پيشرفت هاي علمي با تجربه هاي فراوان اين منشور را بنويسند. اما نوشته امير المومنين مال چهارده قرن قبل است. در آن زمان که زمان جاهليت بود. ولي اينها بعد از پيشرفت دنيا اين منشور را نوشتند. سوم اينکه واضعين منشور ملل و نويسندگان و گردآوردگان بيهوده لاف و گزاف فراوان زدند و خودستايي کردند و هزاران منت بر دوش مردم گذاشتند اما علي بن ابيطالب با کمال تواضع و فروتني نوشت و در اختيار مردم قرار داد و چهارم که از همه مهم تر است نويسندگان منشور خونها ريختند و فسادها برانگيختند هنوز مرکب نوشته آنها خشک نشده بود شروع کردند به کشتن مردم و ظلم و طغيان و کشورگشايي, ولي علي بن ابيطالب اين را نوشت و تا آخرين قطره ي خون هم به آن عمل کرد. در راه همين عدالت <قتل في محراب عبادته لشدة عدله> آدرس اين در صفحه ي 379 ترجمه ي امام امير المومنين که نويسنده ي آن جرج جرداق است. به فارسي هم ترجمه شده. اين مطلب را مطالعه بفرماييد بقيه انشاء الله براي بعد.