درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث ما در اقسام جهاد بود. بافت بحث جهاد اين است که مبتني بر کتاب و احاديث اهل بيت : و تاريخ مي باشد. ما بايد توجه کنيم که در بحث هاي فقهي بافت مسئله متفاوت است. مسئله جهاد با تاريخ پيغمبر و ائمه : و تاريخ شيعه ها و علماء ارتباط زيادي دارد.
 عرض کرديم قسم اول جهاد قيام و جهاد براي نجات مستضعفين از سيطره ي مستکبرين است. اين قسم اول بود که با مباني خودش بحث شد. قسم دوم قيام در برابر سلاطين جور و ظالمين بود. در اين قسم بايد توجه داشته باشيم که بين ما و اهل تسنن اختلاف وجود دارد. اين قسم با مسئله حاکميت و امامت ارتباط دارد و ما در مسئله امامت با اهل تسنن اختلاف داريم؛ همان طور که در اصل نصب امام با اهل تسنن تفاوت داريم. ما عصمت را در امام شرط مي دانيم و از اين جهت امامت نزد ما به نصّ مي باشد و بايد امام از جانب خداوند نصب شود. خواجه نصير الدين طوسي در تجريد مي گويد <العصمة تقتضي النص و سيرته> ايشان در بحث با عامه دارد که عصمت اقتضا مي کند امام بايد منصوص باشد, همان طور که نبوت امر جعلي است و از جانب خداوند است و منصوص مي باشد, امامت هم بايد منصوص باشد. هم عصمت مقتضي نصّ است و هم سيره ي پيغمبر مقتضي نصّ است. چون پيغمبر براي هر مسافرتي و هر جرياني اميري و جانشيني معين مي کردند. خلافاً در مقابل آنهايي که مي گويند پيغمبر امامت را ساکت گذاشتند تا مردم هر کسي را مي خواهند انتخاب کنند.
 حال مسئله اي که به بحث ما مربوط است اين مي باشد که شيعه قائل است به اينکه در برابر سلاطين جائر قيام واجب است. بر هر کسي که ممکن باشد واجب است براي امر به معروف و نهي از منکر و مبارزه با ظلم قيام کند. ولي سني ها معتقدند که حاکم هر کس باشد در برابرش انسان بايد تسليم باشد و قيام را حرام مي دانند. ما قيام در برابر سلاطين جور را واجب مي دانيم. سيد الشهداء مي فرمايند: <مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً> بايد قيام کند اما آنها قائلند به اينکه در برابر سلطان ولو جائر و فاسق باشد اطاعت و تسليم لازم است و قيام را حرام مي دانند.
 در اين رابطه ما چند مورد را براي بحث خودمان به عنوان اصل و دليل ذکر کرديم. اول همان قيام عاشورا مي باشد که در خطبه ي امام حسين <مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً> است. دوم قيام زيد بن علي بن الحسين 8 در برابر بني اميه و هشام بن عبد الملک. سوم قيام حسين شهيد فخ در برابر حکومت بني عباس. چهارم قيام ابوذر در برابر عثمان که خطبه ي 130 نهج البلاغه هم در همين زمينه مي باشد که وقتي حضرت علي ابوذر را بدرقه کردند که در برابر عثمان قيام کرده بود مطالبي فرمودند که اين قيام را حضرت علي صحه گذاشتند. علماء و فقهاي ما همين روش را در طول تاريخ در صورت امکان در برابر سلاطين جائر تعقيب کردند و در برابر آنها قيام داشتند. پنجم که ما ذکر کرديم قيام و تحريم تنباکو که اين خود يک قيام بوده است در زمان ناصر الدين شاه و کشتار هم داشته است. چون ناصر الدين شاه حاج ميرزا حسن آشتياني را ملزم کردند يا يک قلياني در ملأ عام بکشيد و يا از تهران خارج شويد. حاج ميرزا حسن آشتياني در تهران ازعلماء و فقهاي بزرگ بود (بنده هم در کتاب علماء اسلام نوشته ام) و با ميرزاي شيرازي در مسئله تحريم تنباکو موافق بود و نامه ي ميرزاي شيرازي به دست حاج ميرزا حسن آشتياني رسيد. ناصر الدين شاه خيلي عصباني شد. يکي از سلاطين جائر به تمام معني ناصر الدين شاه بود. او به حاج ميرزا حسن آشتياني گفت يا يک قلياني در ملأ عام بکشيد براي شکستن تحريم از طرف ميرزاي شيرازي يا اين که از شهر تهران بايد خارج شويد. ايشان فرمود من که قليان نمي کشم و با ميرزا حسن شيرازي موافق هستم ولي از شهر خارج مي شوم. ايشان تصميم گرفتند تا از شهر خارج شوند. مردم تهران با خبر شدند. بازار را بستند و ازدحام کردند و گفتند نمي گذاريم حاج ميرزا حسن آشتياني از شهر خارج شود و در اين گير و دار تعداد زيادي کشته شدند. اين در جريان تحريم تنباکو بود. هر کجا که جهاد مشروع و لازم است, کشته شدن در آن شهادت است.ششم قيام مشروطيت. قيام مشروطيت يک قيام مهمي است از ايران در برابر استبداد سلاطين قاجار. اين قيام، قيام ساده اي نبوده است. از نجف آخوند خراساني، حاج ميرزا عبد الله مازندراني و علماي آنجا مردم را تهييج مي کردند به اينکه قيام کنند در برابر استبداد تا مشروطيت به وجود بيايد. در اين جريان برخوردهاي فراوان به وجود آمد. در تبريز و تهران افراد زيادي کشته شدند. قيام مشروطيت براي ما بسيار قابل مطالعه است و اين قيام بسيار مهم بوده است و تمام ايران را فرا گرفته بود. منتهي بعداً افرادي در آن زمان آمدند و مسير قيام را منحرف کردند به طرف غرب. قوانين را از غرب گرفتند و سرانجام توانستند که مسير قيام را منحرف کنند.هفتم قيام در انقلاب اسلامي ايران. خوب مگر قيام در انقلاب اسلامي ايران با اين همه زحمات فراوان و شهيد دادن چه بوده است؟! قيامي بوده است در برابر سلطنت و نظام سلطنتي با آن همه مفاسدي که داشته است.
 اين هفت مورد بود که بيان شد و گاهي اين هفت مورد قيامهاي فردي هم داشته است. مانند قيام شيخ فضل الله نوري و شهادت ايشان، قيام شهيد مدرس، حتي کشتن حسن علي منصور، کشتن رزم آرا، گاهي هم فقط يک فرد بوده است و فرقي ندارد. تمام اين موارد جهادهايي است بر اساس قيام در برابر سلاطين و جباران صورت گرفته است. ما اين را مشروع مي دانيم بلکه در صورت امکان واجب مي دانيم. اين نظر شيعه است.
 قيام يک نفر هم قيام است. ما در تعريف جهاد از امام علي داريم که شخصي در برابر سلطان جبار بايستد و کشته شود اين جهاد است. بعضي ها گمان مي کنند جهاد جنگ است. جهاد با جنگ بسيار فرق دارد هر حرکتي که براي اعلاي کلمه ي اسلام باشد جهاد است. در قرآن در چند مورد تُجاهِدُونَ بِأَمْوالِكُم‏ وجود دارد. يعني ممکن است شخصي در خانه اش نشسته ولي مالش را در راه اعلاي کلمه ي اسلام مي دهد و اين جهاد است. جهاد يک معناي بسيار وسيعي دارد. با قلم، با مال، با بيان، با جان مي شود جهاد کرد. لغتاً جهاد از ماده ي (جُهد) مي باشد. <أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ يُقتلُ عليهِ> افضل جهاد اين است که کلمه ي عدلي در نزد امام جائر بگويد و در آن راه هم کشته شود. مثلاً ابن سکّيت که يک عالم اهوازي است ولي به دربار متوکل رفت و آمد داشته و به فرزندان متوکل درس مي داد. متوکل هم از آن أشدّ اعداء اهل بيت : بوده. روزي متوکل از ابن سکّيت سؤال کرد که آيا مؤيد و معتزّ که فرزندان متوکلند بهترند يا حسن و حسين 8 فرزندان حضرت علي ؟ ابن سکّيت گفت که قنبر غلام حضرت علي برتري و فضيلت دارد بر مؤيد و معتزّ و پدرش تا برسد به حسن و حسين 8. متوکل به جلادي امر کرد و او زبان ابن سکّيت را از پشت گردنش بيرون کشيد براي همين کلمه ي عدل پيش امام جائر و شهيد شد. اين جهاد است. جهاد لازم نيست لشکر کشي باشد و چندين نفر باشند اگر يک نفر هم باشد جهاد است.
 بايد به اين نکته توجه داشت که نگاهها و حسابها با هم فرق مي کند. ما اين گونه مي گوييم که کشته شدن ابن سکّيت براي همين کلمه که گفت يک نوع جهاد است و خيلي مهم و مؤثر هم مي باشد. حاج شيخ عباس قمي (ره) با اينکه محدث بزرگي مي باشند _که چند روز پيش وفات ايشان بود_ و ما براي ايشان احترام زيادي قائل هستيم در پاورق کتاب "الکُني و الالقاب" نوشته اند ابن سکّيت خيلي مي گفت که بترسيد زبان شما، شما را بر باد ندهد. ولي اينجا زبانش او را بر باد داد. ما اين را در ديد جهاد حساب مي کنيم و مي گوييم او عالماً عامداً و با شجاعت و شهامت در برابر متوکل حق را گفت و خود او مي دانست که کشته مي شود؛ مانند ميثم تمار و حجر بن عدي و ... همه ي اين موارد از نظر ما جهاد است و مانند شيخ عباس قمي (ره) به مسئله نگاه نمي کنيم.
 خلاصه ما نمونه هايي در مورد بحث خودمان عرض کرديم. حالا لازم است که ببينيم اهل تسنن در اينجا چه مي گويند؟! آنها قائلند که همه ي اين قيام ها حرام است و در برابر سلطان جائر انسان بايد اطاعت کند و صبر کند و اين خيلي عجيب است! ما کتاب فقه مقارن داريم اما اگر يک تفسير مقارن هم مي داشتيم بسيار خوب بود. در آياتي مانند أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏ آيه ي 59 از سوره ي نساء که بعداً بررسي مي کنيم ما "اولوالامر" را اهل بيت : مي دانيم ولي آنها مي گويند "اولوالامر" يعني امرا و سلاطين. مي بينيد چقدر تفسير فرق مي کند. ما برخي از آيات را به گونه اي معني مي کنيم و آنها به گونه اي ديگر همان آيه را معني مي کنند. مثلاً يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم‏ ما مي گوييم هر طايفه اي را با امامش محشور مي کنند. ما امام را حاکم و والي و ولي مي دانيم ولي آنها مي گويند امام يعني کتاب <يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِکتابهم> يعني با نامه ي عملشان آنها را محشور مي کنيم. بنابراين اگر همت کنيد و تفسير مقارني را بنويسيد البته تتبع زياد لازم دارد بسيار مفيد و تأثيرگذار مي باشد.
 اهل تسنن با توجه به سنت و اخبارشان مي گويند در برابر سلطان ولو جائر و فاسق قيام حرام است و بايد اطاعت کرد. در اينجا لازم است چند روايت را ذکر کنيم. مسلم در صحيح خودش _صحيح مسلم يکي از کتاب هاي اهل تسنن است_ جلد 3 "کتاب الاِمارة" _اِمارة با أمارة فرق دارد. أمارة يعني علامت. مي گوييم أمارات، الأمارة کالعلامة لفظاً و معناً، اما ِامارة يعني فرمانروايي_ باب 13، حديث 1847. <حذيفة بن يمان قال قلت يا رسول الله انّا کنّا بشرٍّ > حذيفه مي گويد ما در زمان جاهليت در شرور و مفاسد زندگي مي کرديم, خداوند خيري آورد و شما آمديد <فنحن فيه فهل من وراء هذا الغير شرٌّ> آيا بعد از اين خيري که شما آمديد شري هم باز هست <قال نعم> فرمودند بله <قلت هل من وراء ذلک الشرّ خيرٌ قال نعم> فرمودند بعد از من نشيب و فرازهاي فراوان به وجود خواهد آمد. هم بعد از خير شر است و هم بعد از شر خير است. <قلت کيف قال يکون بعدي ائمةٌ لا يهتدون بهداي> بعد از پيشواياني خواهند آمد که <لا يستنون بسنتي> استنّ_ يستنّ يعني سنت را قبول کردن. <فسيقوم فيهم رجال فيهم قلوبهم قلوب الشياطين في جسمان انس> در ميان امرا و فرمانروايان <قال قلت کيف اصنع يا رسول الله، قال ان ادرکت ذلک تسمع و تطيع للامير> اگر بعد از من کساني به وجود آمدند قلوبشان قلوب شياطين و ... بايد بشنوي و اطاعت کني <و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک> اگر تو را بزنند و مال تو را بگيرند <فاسمع فأطع> بشنو و اطاعت کن. سني ها مي گويند اطاعت از سلطان واجب است حال هر کس باشد ولو اينکه فاسق و فاجر باشد.
 حديث ديگري در صحيح مسلم <عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ كَرِهَ مِنْ أَمِيرِهِ شَيْئاً فَلْيَصْبِر> کسي که چيزي ديد از فرمانروايش بايد صبر کند <فانه ليس احد من الناس خرج من السلطان بشرا فمات عليه الا مات ميتة جاهلية> هر کسي که از اطاعت سلطان يک وجب بر خلاف قدم بگذارد به مرگ جاهليت مرده است. اين حديث در جلد 3، در همان باب حديث 1849 مي باشد.
 باز در صحيح مسلم <جاء عبدالله بن عمر الي عبدالله بن مطيع>. جريان حرّة يک جريان عجيب تاريخي است. يکي از کارهاي يزيد به وجود آوردن وقعه ي حرّه است. بعد از اين که حضرت سيد الشهداء شهيد شد چون مردم مدينه خيلي ناراحت شدند قيام کردند. در اين قيام عبد الله بن حنظله يکي از قائدين و پيشروان اين قيام بود. حنظله غسيل الملائکه که در جنگ احد شهيد شد, پسري داشت به نام عبدالله. حنظله همان شب که در حجله ي زفاف بود و صداي منادي پيغمبر را شنيد که مي گفت جنگ احد برپاست و پيغمبر فرموده اند فردا صبح همه در جبهه ي جنگ احد حضور پيدا کنند, حنظله آن را که به صبح رساند آمد خدمت پيغمبر و در جنگ احد شرکت کرد و به شهادت رسيد و پيغمبر فرمودند که حنظله را ملائکه غسل دادند چون که جُنُب بود البته صبح تيمم کرده بود و نمازش را خوانده بود. به همين خاطر غسيل الملائکه لقب يافت. پيش از اينکه حرکت کند به طرف ميدان جنگ همسرش گفت شما شاهد بگير چون شايد شما شهيد شوي و ممکن است فرزندي به وجود بيايد تا اين که مردم من را مورد تهمت قرار ندهند از اين جهت او شاهد گرفت که اگر من رفتم و شهيد شدم و از اين زن من فرزندي به وجود آمد آن فرزند از من است و به او تهمت نزنيد. فرزندي به وجود آمد به نام عبدالله که بسيار شجاع و مجاهد بود. کساني که تحقيق مي کنند در اينکه افکار انسان در حال آميزش اثر مي گذارد در فرزند يکي از شاهدهايشان همين مورد است. چون حنظله که آن شب در خانه اش ماند فقط در فکر جهاد و اُحد و نداي پيغمبر بود. همين فکر در فرزندش عبدالله اثر گذاشت و فرزندش عبدالله يکي از مجاهدين شد.
 حرّه يعني سنگستان. چون مدينه ميان سنگ ها واقع شده است. وقتي مردم مدينه شنيدند که سيد الشهداء شهيد شده است عليه يزيد قيام کردند. يزيد که شنيد يک نفر را فرستاد به آنجا. مسلم بن عقبه بود و مردم را سرکوب کرد. اين جريان يک فاجعه ي بسيار بزرگي بود. حاج شيخ عباس نوشته اند که در اين جريان به هزار دختر باکره تجاوز شد و همه ي آنها فرزند آوردند.
 ما اين جريان را از ابن ابي الحديد نقل مي کنيم که خودش از اهل تسنن است. مي گويد در جريان حرّه عبدالله بن عمر آمد پيش عبد الله بن مطيع که سرکرده ي کل لشکر بود. وقتي که آمد چون پسر عمر بود خيلي به او احترام گذاشتند و عبدالله بن مطيع گفت که وسادة بگذاريد تا ايشان قدري استراحت کنند. گفت من براي استراحت نيامده ام. آمده ام تا حديثي بگويم که خودم از پيغمبر شنيده ام که فرمودند <مَنْ خَلَعَ يَداً مِنْ طَاعَةٍ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا حُجَّةَ لَهُ، وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة> يکي از راويان حديث در صحيح بخاري همين عبدالله بن عمر است. من خودم از پيغمبر شنيدم که کسي بميرد و امام نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است. آمده ام که بيعت کنم با يزيد و چون شما نماينده ي يزيد هستيد با شما بيعت مي کنم. شيخ عباس قمي هم در سفينة البحار در ماده ي عبدالله بن عمر اين جريان را دارد. ابن ابي الحديد مي گويد وقتي که آمد تا بيعت کند و بيعت کرد و گفت که حتي اگر يزيد هم باشد بايد ما اطاعت کنيم در غير اين صورت اگر بميريم به مرگ جاهليت مرده ايم. اين روايت در صحيح مسلم جلد 3 و در همان باب مي باشد. ابن ابي الحديد دارد که عبدالله بن عمر ماند و ماند تا زمان حجاج بن يوسف که در زمان عبدالملک قيام کرد. حجاج خانه کعبه را به منجنيق بست. چون عبدالله بن زبير که با عبدالملک مخالف بود در آنجا مقاومت مي کرد. در آنجا عبدالله بن زبير کشته شد و حجاج او را به دار زد و بعد عبدالله بن عمر آمد. حال از اينجا را ابن ابي الحديد نقل مي کند. جلد 13 صفحه ي 242. عبدالله بن عمر آمد پيش حجاج. شب بود. در را کوبيد و گفت آمده ام تا من بيعت کنم. يک شب را اگر بدون بيعت با امام به صبح کنيم < مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة> از اين جهت آمده ام با شما بيعت کنم. آمده تا با حجاج که از طرف عبدالملک بود بيعت کند. حجاج به او خيلي بي اعتنايي کرد، پايش را دراز کرد و گفت با پاي من بيعت کن. گفت چرا با پا؟! چرا دستت را به من نمي دهي؟! گفت چون با دستم کاري انجام مي دهم و چيزي مي نويسم و مشغول هستم. گفت مرا مسخره مي کني؟ گفت نه اي احمق، تو با علي بيعت نکردي. اگر تو راست مي گويي که از پيغمبر شنيده اي چرا با علي بيعت نکردي؟! چون از جمله کساني که با حضرت علي بيعت نکرد همين عبدالله بن عمر است. چند نفر بيعت نکردند مثل سعد بن ابي وقاص که پسر عمر سعد بود بيعت نکرد، مثل زيد بن اسامه بيعت نکرد؛ با اينکه سابقه اش در تاريخ روشن است اما بيعت نکرد و يکي هم همين عبدالله بن عمر بود که با امير المومنين بيعت نکردند. حجاج گفت تو مي گويي اگر کسي يک شب بخوابد بدون بيعت با امام و فرمانروا به مرگ جاهليت مرده است. ولي چگونه با علي بيعت نکردي و حال مي خواهي با من بيعت کني؟! به خاطر همين پايش را دراز کرد و گفت دستت را به پاي من بزن. گفت <يا احمق ما بايعت مع علي> تو با علي بيعت نکردي ولي حالا آمده اي و مي گويي اگر کسي يک شب بدون بيعت امام زمان خود بخوابد به مرگ جاهليت مرده است. مگر علي امام زمان تو نبود؟! که با او بيعت نکردي ولي عبدالملک و حجاج را امام مي داني! بعد گفت <والله ما جئتَ الي القول النبي بل جئتَ مخافة تلک الشجرة> گفت تو به خاطر قول پيغمبر اينجا نيامده اي بلکه تو از اين درخت ترسيده اي. همان درختي که عبدالله بن زبير از آن به دار آويخته شده. حجاج عبدالله بن زبير را بعد ازکشتن به دار زد. عبدالله بن عمر وقتي که ديد او بالاي دار است با خودش گفت اگر نروم و بيعت نکنم من را هم به دار مي زنند. حجاج به او گفت <والله ما جئتَ الي القول النبي بل جئتَ مخافة تلک الشجرة التي صلب عليها ابن زبير> .خلاصه اهل تسنن روايات زيادي در اين زمينه دارند که دلالت دارد بر اينکه اگر سلطاني فاسق و فاجر, هر کس که باشد, در برابر او قيام حرام است و اطاعت لازم است.
  بنده در کتاب خمس نوشته ام طائفه اي از حاديث مجعوله برمي گردد به تخدير مسلمين عن الثورة ضد الطواغيت، روايات بسياري جعل کرده اند که مسلمانان را تخدير کنند. ذهن هاي آنها را آرام کنند تا در برابر طواغيت قيام نکنند. در کتاب خمس بنده روايات زيادي ذکر کرده ام که مطالعه مي فرماييد. 9 تا روايت از صحيح مسلم نقل کرده ام و از غير از آن هم زياد نقل کرده ام. آنها اين گونه مي گويند <و اما الخروج عليهم و قتالهم فحرام باجماع المسلمين> آنها اين گونه مي گويند که خروج بر سلاطين ظالم و قتالشان حرام است. <و ان کانوا فسقة ظالمين>. آيت الله اميني در کتاب الغدير، جلد 7 متعرض اين بحث شده اند و بنده بعضي از موارد را از آنجا نقل کرده ام. ايشان دارند که شمر بن ذي الجوشن نماز مي خواند. بعضي ها به او گفتند تو با اينکه رفتي به کربلا و امام حسين و اهل بيتش را کشتي چگونه نماز مي خواني؟ شمر گفت <ان امرائنا امرونا بامر فلن نخالفهم> من بيخود که نرفتم بلکه امراء ما امر کردند و ما اين کار را انجام داديم. و اگر مخالفت کنيم <کنا شرا من هذه الحمر الشقي> اگر با آنها مخالفت کنيم از الاغ هم پست تر مي شويم. اينها عقيده شان اين گونه بوده است. و چون امير امر کرده است حال مي خواهد يزيد باشد، بر اساس مذهب سني ها اطاعتش واجب است.
 تفاوت ما شيعه با مذهب اهل تسنن در اين است که ما اين گونه قيام ها را واجب و مشروع مي دانيم و آنها اين گونه قيام ها را حرام مي دانند. اين مبحث تتمه دارد. بقيه را ان شاء الله فردا عرض مي کنيم.