درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 
 در تاريخ اسلام و انقلاب و تاريخ قيام و نهضت در برابر ظلم و استکبار يکي از چهره هاي بسيار روشن و درخشان شهيد سيد محمد باقر صدر است که از علماء بسيار بزرگ و مجاهدين بود و جايگاه بلندي در تاريخ انقلاب و نهضت دارند. ايشان و همشيره ي ايشان. امروز مصادف است با سالروز شهادت اين دو نفراست. سيد محمد باقر صدر که داراي آثار علمي و برکات علمي فرواني است و با شهادت خودش جبهه شهادت و نهضت را رنگين تر کرد. بعد از اينکه قيام امام (رضوان اله عليه) در نجف و در دنيا انعکاس پيدا کرد، از جمله کساني که در اين رابطه قيام و نهضت انجام داد سيد محمد باقر صدر است و کلماتي که از ايشان مانده بسيار بسيار زنده و در خشان است. از جمله کلماتشان اين است که <ذوبوا في الاسلام کما ذاب الامام الخميني> به شاگردان و علاقه مندانش اين کلمه را تکرار مي کردند که در اسلام ذوب شويد. اسلام طوري است که انسان بايد در آن ذوب شود تا آنکه به کنه و عمق تعاليم اسلامي پي ببرد و هم در اعماق وجود خودش آنها را زنده و نگهداري کند. نوشتند در موقعي که سيد محمد باقر صدر دستگير و در زندان بود به هم راه خواهرش بنت الهدي، صدام گفت: که براي کشتن اينها من خودم بايد حضور داشته باشم. در حضور صدام با شکنجه ي فروان اين دو نفر را کشتند. نواري از سيد محمد باقر صدر مانده که در زماني که او را شکنجه مي کردند که مي گفته چقدر لذت بخش است در راه خداوند شهيد شدن و جان دادن <ما الذَّ الشهادة>. خلاصه اينها راه گشاي راه کساني هستند که مي خواهند در راه خدا نهضت انجام دهند و هميشه اين چراغ، روشن و اين پرچم در اهتزاز خواهد بود، ان شاء الله تعالي تا زماني که امام عصر ظهور کنند.
  بحث ما در روزهاي چهارشنبه درباره نهج البلاغه است. نهج البلاغه همان طور که گفتيم مباحث بسيار فراواني دارد. يکي از مباحثي که مورد بحث ما بود مسئله اصول حکومت علوي است. در اين رابطه ما با توفيق پروردگار متعال درباره ي دقت در بيت المال از حيث حفاظت و توزيع و نگهداري مطالبي را عرض کرديم. اصل دوم درباره زهد حضرت امير به آن معناي بسيار عالي بود که نمونه هايي هم در اين مورد به عرض رسيد.
  اما اصل سوم که اصل عدالت است که مسئله بسيار بزرگي است. در قرآن کريم لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ سوره حديد سوره 57 قرآن مجيد. در اين سوره خداوند هدف بعثت انبياء را در اين کلمه لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ خلاصه کرده. اين قدر قيام به قسط و عدالت مهم است که هدف بعثت تمام پيغمبران در اين کلمه خلاصه مي شود. آيه 17 از سوره حديد لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ پيغمبران خود را با بينات فرستاده ايم. بينات يعني معجزات و حجج و آن دلايلي که حقانيت انبيا را مجسم و تثبيت مي کند. وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ کتب آسماني که پيغمبران اولوالعزم داراي کتب آسماني بودند و نه هر پيغمبري. وَ الْميزانَ ميزان همان دين است و قوانين و ارزش هاي الهي. بعد چرا ؟ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ براي اين که مردم به قسط و عدل قيام کنند به قدري اين موضوع مهم است که هدف بعثت همه پيغمبران و ارسال رسل و انزال کتب و همه اينها به اين خاطر بوده است. وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ ما حديد (آهن) را به وجود آورديم. آهن هم معلوم مي شود که خيلي موقعيت دارد در عالم خلقت فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ در اين که در انزال و ايجاد آهن بأس شديد است. تناسب اين جمله ها و جمله قبل چيست؟مفسرين ما گفته اند: اين است که براي اجراي عدالت جهاد لازم است. بدون جهاد که با حديد صورت مي گيرد عدالت برقرار نخواهد شد. معلوم است که حديد منافع زيادي دارد. وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيز و خداوند جهاد را واجب کرده تا معلوم شود که چه کساني به جهاد برمي خيزند و همت به خرج مي دهند تا در راه اجراي عدالت با جهاد آنهايي که حاضر نيستند به اين آساني تسليم شوند از سر راه بردارند تا عدالت حاکم و برقرار شود. اين اهميت موضوع عدالت است.
 در نهج البلاغه در حدود 60 مورد حضرت امير از عدالت سخن گفتند که مي توان گفت که يکي از موضوعات بسيار مهمي که در اين کتاب به چشم مي خورد اهتمام آن حضرت براي اجراي عدالت بوده. عدالت به چند قسمت تقسيم مي شود؛ عدالت فردي، عدالت اجتماعي. اين يک جور تقسيم است. چون اولين مرحله ي عدالت درباره خود انسان است. انسان خودش بايد عادل باشد. اين معنايش چيست؟! عدالت از اعتدال است. اعتدال يعني خلو از افراط و تفريط. چون در هر جرياني تندروي و کندروي، افراط و تفريط وجود دارد. اما آن صراط مستقيم الهي که صراط فطرت انسان است، هر کس در اين مسير حرکت کند اين مسير، مسير عدالت است؛ هم در اعتقاد، هم در عمل و هم در اخلاق. اين است که اولين گام در راه عدالت، عدالت فرد است که آن فرد خودش در نفس و روح خودش اعتدال را رعايت کند. اعتدال در قوه شهويه، قوه غضبيه، قوه عاقله. در انسان قواي متعددي است و تمام اين قوا افراط و تفريط دارند. کسي که سعي کند ميان قواي باطني و روحي خودش آن اعتدال و توسط را ايجاد کند که خلو از افراط و تفريط باشد _که کار آساني نيست_ اين عدالت مي باشد. حضرت امير در نهج البلاغه اول توجه به عدالت فردي را بيان کردند.
 يک خطبه اي در نهج البلاغه است _خطبه 86 است_. قبلاً عرض کرديم که درشماره خطب در شروح نهج البلاغه تفاوت وجود دارد. حتي در تقدم و تأخرش. در بعضي از شروح خطبه 84 است. اين خطبه ايست درباره عرفا و عرفان و تنها خطبه اي که کاملاً عرفا و عرفان را شرح داده است. شراح مي گويند که حضرت امير در اين خطبه خودشان را مي گويند. آن قدر در سطح بالاست که حضرت امير خودش و فرزندان خودش که ائمه معصومين : باشند را مي گويند و الا اين صفات 40 گانه در افراد عادي جمع نمي شود. اين خطبه به اين ترتيب شروع مي شود. < عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ> محبوب ترين بنده خداوند در ميان بدگانش بنده ايست که 40 صفت دارد اول < أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِه> خداوند توفيق داده که اول بتواند نفس خود را رام کند، در باطن وجود خودش در روح خودش خصائل و فضائلي که لازم است را ايجاد کند. خطبه خيلي بلند و کلمات بسيار عالي است.
 در شروح لازم است که مطالعه شود چون از نظر عرفان خيلي در سطح بالايي است. در شرح خوئي در جلد 6 صفحه 167 اين شرح يکي از شروح بسيار کامل نهج البلاغه است، شرح ابن ابي الحديد جلد 6 صفحه 369، شرح في ظلال جلد اول صفحه 429، شرح بحراني جلد دوم صفحه 288، در بقيه خطبه ها 86 است ولي در بحراني 84 مي باشد. 40 صفت براي عرفا را بحراني مي گويد. بايد توجه داشته باشيم که بعضي مي گويند <عرفان و تصوف>، تصوف را پشت سر عرفان مي گويند. حتي در نوشته هاي آيت الله شهيد مطهري اين کلمه وجود دارد. البته ايشان خيلي بزرگوار هستند ولي در کتابي است به نام مجموعه ي آثار که آيت الله شهيد مطهري در آن درباره علوم بحث کردند؛ علم اصول، علم فقه همه اينها را ذکر کردند. البته چون ايشان تبحر زيادي داشتند در هر وادي که قدم گذاشتند تحقيقات فراوان انجام دادند. ايشان واقعاً فرد نادري بودند. از لحاظ تهذيب نفس و اخلاق و معلومات و کمال اما در اين مجموعه ي اثرشان به عرفان که مي رسند صوفيه را قاطي کردند. حسن بصري، بايزيد بسطامي معروف به کرخي، شهيد بلخي، از اينها تمجيد مي کنند. اينها را جزو عرفايي که خوبند معرفي مي کنند. ولي بنده شخصاً معتقدم که صوفيه يک مذهب باطلي است و زياد هم مطالعه کردم و نوشتم ولي چاپ نشده و اينها را جباران در برابر ائمه : ساختند. چون جباران نمي توانستند با ائمه کنار بيايند و از طرفي هم ائمه : چون با اينها نبودند اينها را ظالم معرفي مي کردند و مذمتشان مي کردند و روايات فراواني در مذمت صوفيه داريم. ما درباره ي هيچ فرقه ي منحرفي به اندازه ي صوفيه روايت نداريم. از امام صادق داريم که <أعدائنا و من مال اليهم فهو اعدائنا> از اين قبيل روايات. از اين جهت هارون الرشيدها و سلاطين ديگر براي اينکه در ميان مردم و جبهه ي ديني به وجود بياورند و حفظ کنند صوفيه را ساختند و به آنها پرو بال دادند. برايشان خانقاه درست کردند و به ملاقاتشان رفتند. آنها هم اسلام را خلاصه کردند در کشکول و تبرزين و زهد صوفيانه و چله نشيني و چيزهاي ديگر. ولي در برابر اين سلاطين امير المؤمنين به آنها گفتند و تمام کمالاتي که ما براي ائمه : قائليم براي صوفيه هم ذکر کردند. يعني مرده زنده کردن، طي الارض، اِخبار از غيب و آن صفات و کمالاتي که براي ائمه : قائليم براي قطب ها و مرشدها هم درست کردند. اين يکي از مسائل و مصائب مهمي است که براي اسلام پيش آمده و علماي بزرگ ما از اول، از زمان شيخ مفيد تا زمان حالا با اينها مخالفند. متأسفانه صوفيه هفتاد و چند فرقه هستند. <ذهبيه و ...> ولي در کتاب شهيد مطهري عرفان را با تصوف قاطي کردند و در مراحل عرفان قرن اول حسن بصري، قرن دوم فلاني و ... اين طور ذکر کردند. تمام اينها را بنده باطل مي دانم با دلائل و مطالعات خودم. خلاصه منظور بنده اين بود که شما هيچ گاه عرفان و تصوف را با هم قاطي نکنيد. خيلي ها اين دو را با هم قاطي کردند. نه خير تصوف باطل است اما عرفان، عرفان اهل بيت بسيار مهم است. امام (رضوان الله عليه) از استادشان آيت الله شاه آبادي که در عرفان کتاب هايي دارند خيلي اسم مي برند و فرزند ايشان هم که در قم هستند در اين قسمت خيلي تبحر دارند و براي بنده هم کتابهايشان را فرستاده اند. خلاصه عرفان اسلامي اهل بيت غير از تصوف است. اين خطبه مربوط به عرفان است با احتواي 40 صفت. اما خيلي در سطح بالايي است. بعضي را بنده عرض مي کنم. مثلاً < زَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ> کسي که خداوند به او کمک کرده و چراغ هدايت در دلش روشن شده. از اين قبيل عبارات < نَظَرَ فَأَبْصَرَ> نگاه مي کند ولي بصيرت پيدا کرده . < فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ> آن قدر اين افراد عارف از لحاظ يقين و ايمان کاملند مثل چراغ که روشن است اينها اين قدر يقين دارند به معارف اسلامي و آخرت. بعضي را مي گويد به اين حد هستند < قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ> اينها خودشان را در جايگاه بلندي قرار دادند < مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ> هر سؤالي را مي توانند جواب دهند و < وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ> مجتهديني هستند که هر فرع را به اصل بر مي گردانند. <مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ> اينها چراغ تاريکي ها هستند و آشنا کنندگان امور مشتبه هستند و کليد هر امر مبهمي و رفع کنند هر مشکلي <دَلِيلُ فَلَوَاتٍ> راهنماي بيابان هاي پهناور. کلمات بسيار عالي است. خداوند توفيق دهد که انسان بتواند تا حدي به اين درجه از عرفان برسد. ابن ابي الحديد در شرح اين خطبه مي گويند که اشخاصي که به طرف خداوند گرايش زيادي دارند 3 طائفه هستند عبّاد و زهّاد و عرفا. بعد عبّاد را شرح مي دهد و مي گويد اينها درجه شان بالاست ولي فقط در فکر نجات خودشان هستند و زهّاد هم تا حدي از دنيا اعراض دارند زهدي که او مي گويد نه زهدي که ما گفتيم. اما عرفا کساني هستند که خيلي مقامشان بالاست. حضرت امير در اين خطبه عرفا را مي گويند. حالا کلمه اي که به بحث ما مربوط است را عرض مي کنم. < قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ> عرفا کساني هستند که خودشان را ملزم کردند به عدل. اولين عدلشان اين است که هوي و هوس را از وجود خودشان دور کردند. بنابراين اولين گام در عدل نسبت به خود انسان است. اين که امام جماعت بايد عال باشد يا قاضي عادل باشد اينها مربوط به خودشان است. خودشان بايستي عادل باشند، بدون عدل اسلام کسي را قبول نمي کند. اين عدل فردي است. که معنايش روشن شد. يعني اعتدال و ميانه روي و خلو از افراط و تفريط هم در عقيده هم در اخلاق و هم در عمل. حضرت امير هم اين را لازم مي دانند براي فردي که شايسته باشد.
  اما عدل اجتماعي اين را دو قسمت مي شود کرد؛ عدل اقتصادي و اجتماعي. نسبت به ديگران از لحاظ اقتصاد و از لحاظ ديگر مسائل غير از اقتصاد. به عبارت روشن تر عدل يعني رعايت حقوق. به مناسبت بحث ما بحث حقوق خيلي لازم است. رساله اي از امام سجاد داريم به نام <رسالة الحقوق> اين رساله در کتاب تحف العقول که کتاب بسيار خوبي است و يک جلد است، مي باشد. اين قدر خوش سليقه بوده که از هر امامي دارد. از پيغمبر تا آخر از هر کدام از اينها مطالب بسيار جالب و جامعي ذکر مي کند. در کتاب تحف العقول رساله امام سجاد <رسالة المعروفة به رسالة الحقوق> در تحف العقول مرسل نقل مي کند. سند را نقل نمي کند ولي همين رساله در وسائل الشيعه وجود دارد. در وسائل بعد از کتاب جهاد <ابواب المعروف و ابواب المنکر>. بعد از کتاب< امر به معروف و نهي از منکر>، در ابواب معروف رساله ي حقوق را صاحب وسائل ذکر کرده. کتاب حقوق که عرض مي کنم خيلي مهم است. چند شرح هم شده به عربي و فارسي. در آخرش امام سجاد فرمودند: <و هذه خمسون حقاً> 50 حق را ذکر کردند. انسان در هر قدمي در زندگي با حق مواجه است. اول راجع خودش بعد در خانواده و اعضاي خانواده، بعد همسايه. در زندگي ما قدم به قدم با حقوق مواجه هستيم. شناخت حقوق خيلي لازم است و مسلمان کامل کسي است که اين حقوق را بشناسد و به اينها عمل کند. اگر مي خواهيد يک مسلمان متعهد را بشناسيد در همان بزنگاه هاي حقوق بشناسيد آيا واقعاً آن حقوق لازم را دقيقاً و با دقت عملي مي کند يا نه. هر مسلماني که واقعاً بتواند اين حقوق را در زندگي رعايت کند آن مسلمان کاملي است. اين رساله ي حقوق از ابوحمزه ثمالي نقل شده. ابوحمزه دو يادگار دارد؛ يکي دعاي ابوحمزه ثمالي است که ماه رمضان در سحر مي خوانيم و يکي هم اين رساله ابوحمزه. اسمش <ثابت بن دينار> است و ابوحمزه کنيه اش است و پدر سه شهيد است. سه تا از فرزندانش را با زيد شهيد همراه کرد و در قيام زيد به شهادت رسيدند. و ايشان سه امام را درک کردند؛ امام سجاد و حضرت باقر و امام صادق. امام صادق دارند: ابوحمزه در نزد ما مثل لقمان است. بعضي از امامان هم فرمودند ابوحمزه مثل سلمان است در نزد ما. اين قدر مقامش بالاست. خلاصه اين رساله حقوق منقول از ابوحمزه ثمالي است. در آن 50 حق وجود دارد. اول <حق الله الاکبر> که حق خداست بعد <حق لسانک، يدک، رجلک> که حقوق اعضاي بدن را ذکر مي کند. اعضاء به چه مناسبت؟ مگر اعضاء غير از شماست؟ بله شخصيت انسان به روح انسان است و اعضاء و جوارح آلات و ابزارند. و لذا در هر سال تمام اعضاي بدن عوض مي شوند. يعني سلول هاي فرسوده از بين مي روند و سلول هاي جديد جايگزين مي شوند. در نتيجه تنفس و تغذيه سلول هاي جديد ساخته مي شوند. بدن انسان مرکز سوخت و ساز است. آنچه باقيست روح است و شخصيت انسان هم به روح است. در منظومه ي سبزواري ده دليل براي تجرد روح آمده در اسفار 11 دليل براي تجرد روح آمده. اينها با اين ادله عقليه ثابت مي کنند که شخصيت انسان به روح انسان است و انسان داراي روح مجردي است که بعد از مرگ همچنان باقي مي ماند. ولي بدن انسان مي پوسد و نابود مي شود. در عالم برزخ اين روح در قالب مثالي است که به آن قالب برزخي هم مي گويند و شباهتي به اين بدن دارد از لحاظ سيما و قيافه. ولي خيلي سبک تر است يا معذب است يا متنعم. اما در روز قيامت پروردگار متعال دوباره ذرات بدن را، هر کجا بود خدا مي داند، آن ذرات بدن را خدا جمع مي کند. قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ درباره ي معاد که ترديد مي کردند گاهي خداوند به روح جواب مي دهد قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُم گاهي جواب مي دهد از بدن که مي گفتند بدن چطور شد؟ آن که جزو خشت ساختمان ها شده، اعماق درياها شده، جانوران خوردند! خداوند مي فرمايند: قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ بنابراين چون شخصيت به روح است در رساله ي حقوق حضرت سجاد <حق لسانک، حق يدک، حق رجلک و ...> حق تمام اعضاي بدن اينها آلات و ابزارند و نسبت به شما حق دارند. بايد زبان و دست و پا را هر کدام را در راهي که باعث عذاب است به کار نبريم. بعد مي رسد به حق همسايه و معلم و متعلم پدر و مادر اين رساله واقعاً خيلي آموزنده است. بنده خودم وقتي که نماينده ي امام (رضوان الله عليه) در اروپا بودم همين را براي مردم بيان مي کردم که باور کنند که اهل بيت مکتبشان چه چيزهايي دارد که دنياي امروز ندارد. در اين رساله بزرگترين حق که مورد بحث ما خواهد بود حقي است که مردم بر حاکم دارند. امير المؤمنين يک حاکم، يک اميري بودند که درباره ي عدالت مطالبي دارند. آن حق بزرگترين حق است. تمام افراد مملکت به گردن آن گرداننده حق دارند. عدل آن است که به هر کسي به اندازه استعداد و ظرفيتشان کار دهد و بهره بدهد. تبعيضي نباشد اين خيلي مهم است از اين جهت قبول کردن يک منصب امارت هر چند که ثواب بسيار زيادي دارد از طرفي هم مسئوليت بسيار سنگيني دارد. اين عدل مي شود که حضرت علي از اين ديدگاه مطالبي دارند که ان شاء الله به عرض محترم مي رسد.