درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بعد از تقسيم جهاد به اقسامي که عرض شد. اولين قسم جهاد ابتدايي است يعني مسلمانان و مجاهدين اسلام به نقاطي که لازم است مردم را به اسلام دعوت کنند حرکت کنند و براي نشر اسلام قدم بردارند البته اين مراحلي دارد، اول دعوت به حکمت و موعظة حسنه و{جادلهم بالتي هي احسن} اينها بر جهاد مقدم‌اند، يعني از راه منطق و استدلال و نشان دادن محاسن اسلام با منطق و دليل و همچنين با وعظ و نصيحت وهمچنين با جدال که يعنی دشمن حرفهاي خودش را بزند و ما بشنويم و ما نيز در برابر آن حرفها جواب خود را بيان کنيم، اگر از اين جريان‌ها پيشرفتي حاصل نشد بالاخره ما نبايد از مأموريت خودعقب‌نشيني کنيم، مأموريت شما چيست؟ هدايت است، مي‌توان مأموريت پيغمبران خدا و ائمه‌(عليهم السلام) را در يک کلمه و در هدايت خلاصه کرد ولي خداوند متعال که پيغمبران و ائمه(عليهم السلام) را براي هدايت انتخاب کرده آنها تنها اکتفا نمي‌کردند به منطق و بيان، بلکه در جاي خودش به جهاد و قواي مسلّح هم اقدام مي‌کردند. در نهج‌البلاغه در مواردي حضرت امير(ع) وضع دنيا را در آن روزکه پيغمبر خدا مبعوث شده بيان کرده است، در آن روزِ دنيا چراغ هدايت به طور کلّي خاموش بود يکي از مسائل اساسي، مسئله توحيد بود در هيچ جاي دنيا توحيد به معناي واقعي کلمه حاکم نبود، در عربستان که مردم مشرک و بت پرست بودند، نصاري هم توحيد را از دست داده بودند و مي‌گفتند مسيح ابن الله است و أب و ابن و روح القدس را با خداوند متّحد مي‌دانستند يکي از خرافات و انحرافاتي که در قرآن در چند جايي ذکر شده انحراف مسيحيت در مسئله توحيد است که اصل و اساس هم مسئله توحيد است، يهود هم مي‌گفتند عزير پسر خداست آنها هم از اين جهت منحرف بودند در ايران هم مذهب شايع مذهب مجوس بود در اين مذهب براي آتش قداستي قائل بودند آنها هم از اين جهت در توحيد انحراف داشتند در هر جاي دنيا به صورتي از توحيد منحرف بودند در يک جا نبود که توحيد به معناي واقعي کلمه حاکم باشد، بر اساس همين فکر انحرافات فراواني بود حالا براي نمونه در نهج‌البلاغه در خطبه 187 {بَعَثَهُ حينَ لاعَلَمٌ قائمٌ، ولا مَنارٌ ساطعٌ و لا منهَجٌ واضحٌ} خداوند پيغمبر خود را مبعوث کرد در موقعي که علم قائم، نشانة صحيحي بر پا نبود و روشني نمايان وجود نداشت و راه روشني براي مردم وجود نداشت. و همين طور خطبه 94 {بَعَثَهُ و النّاس ضُلّالٌ في حَيَرةٍ} خداوند پيغمبر خود را مبعوث کرد در حالي که مردم گمراه و سرگردان بودند {خابطون‌ في فتنة} و مردم در فتنه و فساد فرو رفته بودند {قد استَهوَتهُمُ الاهواء} هواهاي نفساني آنها را گمراه کرده بود {واستَزَلَّتْهُمُ الکبرياء} کبر و نخوت آنها را به اشتباه انداخته بود {و استخفَّْتهُمُ الجاهليّةُ الجَهلاء} جاهليت مردم را به سبک‌ سري کشانده بود جهل و ناداني {و آلِهِ‌ في النَّصحَهِ‌ و مضي عَلَي الطريقَةِ} در خطبه 88 ، { ارسَلَهُ علي حينِ فَتْرة منَ الرُّسُل و طولِ هَجعَةٍ من الْاُمم، و اعتزامٍ من الفتَنِ، وانتشارٍ منِ الاُمُور، و تَلَظّ من الحروب، والدّنيا کاسِفَةُ النّور ظاهِرَةُ الغُرورِ} از اين قبيل کلمات که وضع دنياي آن روز را منعکس مي‌کند.
  خداوند پيغمبر اسلام را برگزيده و بايستي اين دين را که وسيلة هدايت است منتشر کند و به مردم برساند خوب حالا منتشر کردن و رساندن آن به مردم به چه صورتي بايد باشد اگر پيغمبر يک مرکزي درست کند و در آنجا بنشيند و هر کس که مي‌خواهد بيايد و ببيند که پيغمبر چه مي‌گويد، دين که پيشرفت نمي‌کند مخصوصاً دين با منافع بسياري از ابرقدرت‌ها هميشه مخالفت دارد اين است که بايد حرکتي انجام دهد خروشي بايد کند تا در نتيجه ی اين حرکت کاری انجام شود و پيغمبر اين کار را انجام داد، مثلاً خودشان در جنگ تبوک با روميان به جنگ برخاستند که يک ماه هم طول کشيد و در موقع احتضار خودشان جيش اُسامه ترتيب دادند براي جنگ با روميان، از طرف ديگر نامه نوشتند براي سلاطين بعد اين آيه آمد که {قل يا ايّها الناس انّي رسولُ الله عليکم جميعاً} پيغمبر تدريجاً حوزة تبليغ خودش را وسعت داده، اول {و أنظر عشيرتک الأقربين} فقط بستگان خودش را دعوت کرد اين مرحلة اول بود، بعد {لتنذر اُمّ القري و حولها} مکه و اطراف مکه، کم کم {قل يا ايها الناس اني رسول الله عليکم جميعاً} پيغمبر به مردم خطاب مي‌کند خداوند امر کرد که به همه مردم بگوييد که من رسول الله هستم، {و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمين}. خلاصه معلوم مي‌شود که پيغمبر بايد به تمام دنيا رسالت خودش را ابلاغ کند، از اين جهت يکي از بحث‌هاي مهم در اينجا نامه‌هايي است که پيغمبر خدا براي سلاطين و امراي آن روز نوشته، کتاب‌هايي در اين زمينه وجود دارد، يکي کتابي است که مال علّامه احمدي ميانجي (رحمة الله عليه) بنام مکاتب الرّسول است در آن بيش از صد نامه از پيغمبر خدا براي سران دولت‌ها و حکومت‌هاي آن روز ذکر کرده است، پيغمبر خدا لشکري فراهم کردند و رفتند با ايران جنگيدند، چرا؟ به دليل اينکه نامه پيغمبر را خسرو پرويز پاره کرده و خود خسروپرويز و دستگاه او احساس خطر کردند، از اين جهت پيغمبر‌(صلّی الله عليه و آله) ناچار هستند و مسلمانان بايد حرکت کنند و بروند با ايران بجنگند. و همچنين پيغمبر نامه ای نوشتند به قيصر روم او هم نيز موضع‌گيري مخالف داشت و مسلمان‌ها که تربيت‌شده مکتب پيغمبر بودند وظيفه خود مي‌دانستند که حرکت کنند و به جهاد بروند و مهلت ندهند که دشمن به سراغشان بيايد، قبل از اينکه دشمن حرکت کند و به سراغ ما بيايد {أعزوهم قبل أن يغزوکم} شما بايد حرکت کنيد، جيش أسامه چيست؟ پيغمبر مريض و در آستانه احتضار است و مي‌گويد {لعن الله من ...} تأکيد مي‌کند که شما برويد و با روم بجنگيد، از مدينه بروند و با روم بجنگند، اين جهاد ابتدايي است، همين‌طور از مدينه حرکت کنند و بروند با ايران بجنگند. آنها سعي مي‌کردند که اول با همان هدايت و موعظه و نصيحت باشد ولي اگر نشد {فقاتلوا اولياء الشيطان انّ کيد الشيطان کان ضعيفاً} {قاتلوا ائمةَ الکفر} چون بايد ائمة کفر را از ميان برداشت تا اينها هستند نمي‌گذارند که اسلام پيشرفت کند اولياي شيطان را بايد نابود کرد اين اسلام است. خلاصه نامه‌ها را اجمالاً مطالعه کنيد نامه‌هايي که در کتاب مکاتب الرسول است که علامه احمدي ميانجي (رحمة الله عليه) نوشته اند.
  در کتاب الصحيح من سيرة النبي الاعظم که قبلاً گفتيم مال جعفر مرتضي عاملي است و 35 جلد سيرة پيغمبر است در جلد 16 نامه‌ها را ذکر مي‌کند البته آيت الله احمدي صابري همداني هم کتاب محمّد و زمامداران را دارند که درباره همين نامه‌هاست که پيغمبر نوشته‌اند، در مضمون اين نامه‌ها و در پيامد و مقدمه اين نامه‌ها مطالعه کردن مفيد است، بحث جهاد يک بحثي است که با تاريخ خيلي ارتباط دارد. در کتاب مکاتب الرسول حتي نوشته که پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) براي ملک هند نامه نوشتند چون در آن روز پادشاهان معروف دنيا يکي امپراتوري ايران بود و يکي هم قيصر روم بود اينها معروف بودند و قدرت حکومتي در اختيار اين دو نفر بود امّا افرادي که برايشان نامه مي‌نويسند يکي هم پادشاهي هند بوده اين خيلي کار مهمي است بالاخره پيغمبر در آخر سال ششم هجري در اوايل سال هفتم هجري فرمودند که من مأمور شدم که هدايت خود را به تمام دنيا برسانم بعد از نزول اين آيه که از آيات سورة اعراف است وآيه 158 است {قل يا ايهاالناس انّي رسول الله علکيم جميعاً} نامه‌ها که نوشته شده (چند تا از آنها که مهم هستند را توضيح خواهيم داد) بعضي پذيرفتند و قبول کردند و مسلمان شدند يکي از آنها که خيلي با رغبت پذيرفت ملک حبشه بود که جزء افريقا است و در آن روز خيلي مهم بود، پادشاه حبشه دعوت پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) را پذيرفت و پيغمبر هم خيلي به او عنايت داشت حتي موقعي که سلطان حبشه از دنيا رفت پيغمبر در مدينه براي او نماز خواندند، و يکي ديگر که نامه پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) را پذيرفت ملک مصر است و هدايايي براي پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) فرستاد، بعضي‌ها مي‌گفتند ما فکر کنيم بعد جواب مي‌دهيم، امير بحرين هم ايمان آورد يمن هم جزء کساني بود که با اختيار خودش ايمان آورد، درجلد 16 الصحيح من سيرة النبي الاعظم صفحه 156 چند از اين نامه‌ها وجود دارد ايشان بحثي را در آنجا باز کرده‌اند که مخاطبة ملوک در آن روز کار آساني نبود چون سلاطين همان‌طور که حضرت امير فرمودند آنقدر نخوت و تکبّر و استبداد داشتند که حاضر نبودند از يک نفري که در عربستان رشد کرده و بوجود آمده تبعيت کنند چون در آن زمان عربستان يک مدّتي زير سيطرة ايران و مدتي زير سيطرة روم بوده و از خود استقلالي نداشته و مملکت عقب‌مانده‌اي بوده و مردمش هم به دليل عقب‌ماندگي چيزي نداشتند تا دولت‌ها در او طمع کنند و بر آن تسلط پيدا کنند، حالا يک نفر از آنها برخاسته و مي‌گويد من پيغمبرم و نامه‌ نوشته براي سلاطين، اين است که حساسيت زيادي در اين موضوع وجود دارد براي چهار نفر که يکي از آنها ملک فُرس بود که در آن زمان خسروپرويز بود، پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) که به دنيا آمدند در زمان انوشيروان بود اينها همه از سلاطين ساساني هستند البته در ميان مردم درست کرده بودند که انوشيروان عادل بوده، نخير! امام هم مي‌فرمودند و در کتابشان هم دارند که عادل نبوده، سلطان عادلي ما نداريم و بخاطر همين امام هم مي‌فرمايند و در شاهنامه فردوسي هم هست که در زمان انوشيروان مردم چند طبقه بودند و نظام طبقاتي عجيب حاکم بوده که بعضي از طبقات از سواد و علم محروم بودند و حق درس‌خواندن نداشتند اختلاف ميان ايران و روم مدتي تداوم داشت به همين دليل انوشيروان مي‌خواست با روم بجنگد و احتياج به پول داشت براي هزينه کردن در جريان نظامي، گفتند يک کفش گري است که ثروتمند است رفتند سراغ او، کفش‌گر حاضر شد که پول بدهد به شرط اينکه سلطان اجازه بدهد پسر او درس بخواند، طلاهايي که داده بود بار کردند و آوردند پيش انوشيروان و به او گفتند که اين کفش‌گر به اين قصد پول را داده در شاهنامه فردوسي دارد که (برو همچنان بازگردان شتر) انوشيروان پول را برگرداند و قبول نکرد و گفت که درس‌خواندن فقط مال سلاطين و سلاطين زادگان است و عدّه‌اي از علماء و دبيران و کارمندان دولت هم حق داشتند که درس بخوانند بقيه مردم حق درس خواندن نداشتند خلاصه يک حديثي به دروغ درست کردند و امام هم مي‌گويد، و آن حديث اينکه {ولدتُ في زمن الملک العادل} که پيغمبر فرمودند من در زمان سلطان عادل به دنيا آمدم. حالا بعد از چند سال که انوشيروان مرده، دولت مال خسروپرويز است پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) براي ملک فرس که خسروپرويز است و ديگر ملک روم که به او هِرَقْل مي‌گفتند که از کلمه هراکلي يوس گرفته شده و ديگر ملک مصر که مقوقس بود و ملک حبشه که نجاشي بود اين چهار تا مهم بودند. اينها ملک بودند بقيه‌ امراي قبايل بودند. گفتند در نامه‌ها بايد مُهري باشد و مجبور شدند مُهري بنام پيغمبر درست کنند که سه سطر بود (الله- محمد- رسول) يعني محمد رسول الله ولي به اين ترتيب نوشتند براي احترام الله بالاست بعد محمد و بعد رسول، نامه‌ها نوشته شد و مهر زده شد و با افرادي برجسته‌ نامه‌ها فرستاده شد مثلاً مال ايران را عبدالله بن حذافة که مردي بسيار برجسته بود حتي به آنها وقتي به پيش سلطان رسيدند گفتند سجده کنيد ولي آنها قبول نکردند و گفتند ما براي غير خدا سجده نمي‌کنيم خيلي مقاوم بودند.
  حالا کمي از نامه‌اي که پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) براي ايران نوشته است را مي‌خوانيم، در صفحه 261 از همان کتاب که عرض کردم در جلد 16 اين است: {بسم الله الرحمن الرحيم- مِن محمد رسول الله الي کسری عظيم فارس، سلامٌ علي من اتّبع الهدي و آمن بالله و رسوله و شهِد أن لا اله الا الله وحدهُ لا شريک لَه و أنّ محمداً عبده و رسولُه، أدعوک بدعاية الاسلام} تو را من به اسلام دعوت مي‌کنم {فإني أنا رسول الله الي الناس کافّةً} براي همه مردم فرستاده شده ام {لأنذر من کان حيّاً و يحق القول علي الکافرين أسلِم تسلَم} اسلام بياور تا سالم بماني {فإن أبيتَ فعليک إثم المجوس} اگر اسلام نياوري گناه مجوس هم (که مردم ايران در آن موقع دين مجوس داشتنند) به گردن تو خواهد بود، نامه وقتي به دست خسروپرويز مي‌رسد يک نفر نامه را مي‌خواند همين که مي‌بيند در اول نامه پيغمبر خدا اسمش را قبل از اسم او نوشته ديگر نمي‌گذارد که نامه تمام شود نامه را پاره مي‌کند، اين چه کسي است که اسم خود را قبل از اسم من نوشته در حالي که عبد من است؟! خوب در برابر اين فکر بايد جهاد ابتدايي باشد، يمن و عراق در آن موقع تحت سيطرة ايران بوده و از آن طرف مصر تحت سيطرة روم بوده است بعد خسرو نامه‌اي مي‌نويسد براي پادشاه يمن(بازان) که يک نفر از مدينه براي من نامه‌اي نوشته است، چند نفر بفرست که او را بگيرند و نزد من بياورند و او هم همين کار را کرد و چند نفر را فرستاد که بروند پيغمبر را بگيرند و بياورند نزد خسروپرويز، بعضي از جزئيات را نمي‌خواهيم بگوييم خلاصه آمدند خدمت پيغمبر بعد پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) فرمودند يکي دو روز صبر کنيد آنها هم صبر کردند بعد از دو روز آمدند نزد پيغمبر و گفتند ما مأمور هستيم و بايد زود کار انجام شود به ما جواب دهيد و پيغمبر فرمودند ديشب شيرويه پسر خسروپرويز پدر خود را کشت و خسروپرويز کشته شد در فلان شب و فلان ساعت، آنها تاريخ گذاشتند و برگشتند به نزد بازان سلطان يمن و سلطان يمن گفت من تحقيق مي‌کنم اگر اين درست باشد من ايمان مي‌آورم از اين جهت تحقيق کرد و ايمان آورد، خوب اين جريان پادشاه ايران بود با نامه پيغمبر، پيغمبر فرمودند که {مزّق الله ملکه} نامه مرا پاره کرد خداوند هم سلطنت او را پاره پاره خواهد کرد، سلمان هم در آنجا بود پيغمبر فرمودند که {ياسلمان سيُوضع علي رأسک تاج کسري} تاج کسري (سلاطين ساساني) بر سر تو گذاشته خواهد شد سلمان در آنجا داشت زنبيل مي‌بافت خيلي استبعاد مي‌کردند که چنين جرياني باشد بعداً چند دفعه مسلمان‌ها با ايران جنگيدند در مدائن و تيسفون جنگيدند وآخرين جنگ در نهاوند بود که آن فتح الفتوح صورت گرفت، مدائن هفت شهر بود مدائن پايتخت سلاطين ساساني بوده تيسفون هم به او گفته مي‌شد، مدائن که فتح شد و خزائن ساساني به دست مسلمان‌ها افتاد سلمان در آنجا حضور داشت سلمان از داخل خزانه تاج را برداشت و تاج انوشيروان را بر سرش گذاشت و گفت الحمدالله که من نمردم و وعده پيغمبر را درباره خودم به حقيقت درک کردم و ديدم. خلاصه يکي از فصل‌هاي مهم موضوع مطالعه اين نامه‌هاست که مرحله‌اي است از هدايت پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله).
  ديروز عرض کرديم که صاحب جواهر در صفحة 46 در جلد 21 مي‌گويد که جهاد ابتدايي از ضروريات اسلام است بلکه از قطعيات اسلام است چون ما هستيم و اين آثار اسلامي، در برابر آثار اسلامي مي‌بينيم که جهاد ابتدايي لازم است منتهي اسلام مي خواهد که مسلمان‌ها در حدّي باشند {و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوةٍ و من رباط الخيل} {خذوا حذرکم} آنقدر مسلمان‌ها را در سطح بالا نگه دارند از لحاظ آمادگي نظامي، آمادگي روحي، آمادگي فکري که اينها بتوانند اسلام را نشر دهند، امام‌(رضوان الله عليه) چند کتاب در رابطه با جهاد دارند يکي دفاع مقدس که يک جلد از دفتر تبيان است، يکي جنگ و دفاع است، يکي سپاه پاسداران، يکي ارتش که 5، 6 جلد است در تمام اينها امام اين حرف را دارد که مسلمان‌هاي صدر اسلام و تربيت‌شده ی مکتب پيغمبر‌(صلّی الله وعليه وآله) برخودشان لازم مي‌دانستند که حرکت کنند و بروند و آنقدر قدرت داشته باشند و با قدرت خودشان دنياي کفر را دعوت به اسلام کنند البته اول با منطق و استدلال و در آخر {آخر الدواء الکيّ} انشاء الله اميدوارم در اين بحث توفيق پيدا کنيم که ادامه دهيم.