درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث ما با توفيق پروردگار متعال در باب سيزدهم از ابواب جهاد عدو بود. رواياتي وجود دارد که عده اي به اين روايات تمسک کرده اند و فکر کرده اند که اين روايات دلالت دارد بر اينکه قبل از قيام حضرت مهدي هر کسي پرچمي بلند کند و قيامي کند در برابر ظلم و استکبار و هر قدرتي که قدرت شيطاني باشد، اين قيام محکوم به شکست است و صاحب آن پرچم طاغوت است. اگر اين روايات دلالت بر اين مطلب داشته باشد معنايش اين است که بايد چند قرن مسلمان ها در برابر قدرت هاي شيطاني و قدرت هاي ظلم و استکبار ساکت بنشينند و تماشاگر اين جنايت ها باشند، به قصد اينکه حضرت مهدي خودشان مي آيند و اصلاح مي کنند. خوب اين واقعاً خيلي مطلب عجيبي است. صاحب وسائل هم باب را به اين صورت مطرح کرده: باب اينکه قيام به سيف قبل از قيام حضرت مهدي چيست؟ به اين صورت مطرح کرده. اگر کسي به اين باب نگاه کند اين طور فکر مي کند که قبل از قيام حضرت مهدي هر قيامي محکوم به بطلان است و صاحبش طاغوت است.
 ما ناچاريم در بحث جهاد خودمان روايات ر ا يک يک حساب کنيم که آيا اين دلالت دارد يا ندارد. در ميان اينها قوي ترينش همان خبر ششم بود که خوانديم <كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ ع فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ> اين را ما جواب داديم. و دو سه روز درباره اين از جهاتي بحث کرديم. آخرش هم گفتيم: در مقدمه صحيفه سجاديه هم مثل اين خبر هست. خود صحيفه مستغني از سند است. اما يک مقدمه اي برايش تنظيم شده است که در آن مقدمه شبيه همين عبارت وجود دارد. و گفتيم: آن مقدمه سندش صحيح نيست. ما درباره اخبار که بحث مي کنيم عمده براي ما در اول سند است. گفتيم: در سند مقدمه صحيفه سجاديه دو نفر هستند؛ که يکي شيباني و ديگري متوکل بن عمير که هر دو ضعيف بودند. حالا اين مقدمه را چه کسي درست کرده؟! مسلما جباران و ظالمان که هميشه مي خواهند مسلمان ها در برابر حرکت هاي آنها آرام باشند در درست کردن اين مقدمه دست داشته اند.
 ولي اين حرفها منافات پيدا مي کرد با آيات و ادله جهاد و آيات و ادله امر به معروف و نهي از منکر و گفتيم: اگر هم بخواهيم توجيه کنيم، اولاً که شرايط حجيت ندارد و ثانياً اگر بخواهيم توجيه کنيم بايد اينطور توجيه کنيم که ما دو جور دعوت داريم؛ يکي دعوت به نفس است و يکي دعوت به کسي است که شايستگي دارد. در اسلام شايستگي صاحب راية بودن و صاحب پرچم و حکومت و قدرت بودن، براي کسي است که معصوم باشد يا قائم مقام معصوم باشد. غير از اين طاغوت است. پس منظور اين است که دعوت کند به خودش، نه مثل زيد که اگر غالب باشد حق را بدهد به امام صادق يا امام باقر. مي توانيم اينجور توجيه کنيم. پس رواياتي که معارض باشد به اقوي و ادلّ از خودش، بايستي طرحش کرد يا اگر قابل توجيه باشد توجيهش کرد. توجيهش هم همين است که عرض کرديم. اين است که با توفيق پروردگار از خبر ششم فارغ شديم. اما خبر هفتم.
 <وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ> عنه يعني کليني از محمد بن يحيي، _ضمير عنه برمي گردد به محمد بن يحيي_، کليني عن محمد بن يحيي ابو جعفر عطار قمي عن احمد _يعني احمد بن محمد بن عيسي_ عن علي بن الحکم، سند تا اينجا خوب است. اين هم از ثقات است. عن ابي ايوب خزاز. اسم ابي ايوب، ابراهيم بن عثمان است. از ثقات است. عن عمر بن حنظله <في وثاقته بحثٌ>. در معجم رجال حديث جلد 13 صفحه 27 وثاقت او را قبول نمي کند. ايشان مي گويد: <لم يُنَصَّ علي توثيقه> بر توثيق عمر بن حنظله نصي نداريم. چند دليل هم ذکر مي کند و همه را رد مي کند. پس عمر بن حنظله وثاقتش ثابت نيست. حالا چه مي خواهد بگويد: <قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ> 5 تا علامت است قبل از قيام مهدي ؛ اول <الصيحه>، صيحه آسماني. اين خبر ظاهرش درباره علامت هاي ظهور حضرت است، به بحث ما مربوط نيست تا اينجا. حضرت مهدي قبل از ظهورش 5 تا علامت قطعي دارند؛ يکي صيحه آسماني، که در روايات متعدد هم هست که از آسمان شنيده مي شود براي ظهور و قيام حضرت مهدي. دوم سفياني، در روايات کثير سفياني عبارت از کسي است که در برابر حضرت قائم جبهه گيري، موضع گيري و خلاف دارد. يک اين چنين قدرت استکباري در برابر او وجود خواهد داشت. سوم خَسف. يعني فرو رفتن زمين. بله هست که سفياني با جيش خودش به زمين فرو مي روند. قتل نفس زکيه، که در آن زمان چه کسي است؟! در اخبار مربوط به علائم آخر الزمان رمزهاي فراواني است. براي تبيين اينها بايد خيلي مطالعه کرد، اخبار را روي هم حساب کرد، تا چيزي انسان به دست بياورد. چهارم هم قتل نفس زکيه، پنجم يماني که خوب است. اخبار ما در اين مورد تمجيد شده. اما سفياني نه. تا اينجا که به بحث ما مربوط نيست و ذکر علائم ظهور است. بعد عمر بن حنظله سؤالي مي کند <إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ لَا> اگر قبل از اين علامات که قبل از ظهور حضرت مهدي است، کسي از اهل بيت تو خروج کند، ما هم با او همگام باشيم؟ <قال لا>، آن شخصي هم که به اين خبر فکر کرده است که دلالت دارد، به واسطه همين زيد است که اينجا ذکر کرده است. زيدي که خبرش را خوانديم. فرمودند نه خير. خوب در اينجا مخاطب امام صادق است. عرض کرديم تاريخاً امام صادق در يک زماني بودند که ابومسلم خراساني از خراسان، _در آن زمان خراسان خيلي مهم بوده، خراسان توانست دولت بني اميه را سرنگون کند و دولت بني عباس را به وجود بياورد. در آن زمان شعراي پارسي هم درباره خراسان شعر مي گفته اند: يک شعري است که: (آن خراسان کو که گر طفلش گرستي نيمه شب خواب خوش بر ديده عباسيان گشتي خراب). آن خراسان کجاست که اگر بچه اي نيمه شب گريه مي کرد، خواب خوش را از ديده بني عباس سلب مي کرد._ خوب خلاصه آنها در خراسان قيام کردند به آنها مي گفتند مسودة. در بعضي روايات هست آنها پرچم سياه داشتند، لباس سياه داشتند؛ اين رمز لشکر خراسان بود. امام صادق با اينها هم عصر بودند. دست هايي کار مي کرد که موج سواري کند از اين تنفر مردم و حرکت مردم عليه بني اميه، [سوء استفاده کند]. يعني حکومت را به طرف خودش جلب کند. که بني عباس همين کار را کردند. در مقابل هم بني الحسن بودند، بني الحسن مي خواستند حکومت را خودشان قبضه کنند. امام صادق مي دانستند که دخالت در اين جريان براي ايشان صلاح نيست. چون اگر بخواهند دخالتي بکنند، باعث مي شود که يک حرکتي به وجود بيايد. ولي امام صادق مي خواستند که آن جنبه فرهنگي اسلام را تأمين کنند. مذاهب باطل زيادي به وجود آمده بود و ايشان مي خواستند که مذهب جعفري را تنظيم و ترسيم کنند. حالا اين بود که به حضرت مي گفتند: چرا شما حرکت نمي کنيد؟ و ايشان را ملامت مي کردند. و مي گفتند: حالا که زمينه فراهم شده شما حرکت کنيد و جريان را به طرف اهل بيت برگردانيد. امام صادق هم چون مي دانستند اين نتيجه به دست نخواهد آمد، دست به قيام نزدند. لذا اين شخص سؤال مي کند که اگر کسي از شما <إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ لَا> خروج کرد ما هم با او هماهنگ باشيم؟ حضرت فرمودند نه خير. چون در آن زمان در برابر بني الحسن و بني عباس و ... حضرت سکوت را لازم مي دانستند. اين هم دلالت ندارد بر اينکه مي گويد: قبل از قيام حضرت مهدي هر کسي قيام کند، قيامش چنين و چنان است. <قضيةٌ في واقعة> قضيه شخصيه است در يک واقعه خاصي است. دليل کلي نخواهد بود. اين هم خبر هفتم. حالا خبر هشتم.
 <وَ عَنْ حميدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الدِّهْقَانِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ> در سند اين حديث جداً چند مجهول وجود دارد. اول اينکه اين خبر را کليني از استادش حميد بن زياد نقل مي کند. بحثي است در تنقيح المقال از کتاب رجال، که بسيار کتاب خوبي است مخصوصاً براي ضبطها. بحث است که اين حَميد است يا حُميد است. ايشان مي گويد برخي گفته اند حُميد و برخي حَميد ولي خودش حَميد را قبول مي کند. يکي از اساتيد کليني اين شخص است. که اهل نينوا است. در اين بحثي نيست. اما <عبيد الله بن احمد دهقان> مجهول است و <علي بن حسين طاطري> مجهول الحال است. <محمد بن زياد> مجهول الحال است. اين <ابان> کيست؟ معلوم نيست. <صباح بن سيابه>مجهول الحال است. سند جداً ضعيف است. اما <المعلي بن خنيس> ما او را خوب مي دانيم. آيت الله العظمي آقاي خوئي در معجم رجال حديث المعلي بن خنيس را خيلي توثيق کرده. المعلي همان شخصي است که شهيد شد. امام صادق مسافرت کرده بودند. اين معلي مديريت مخارج امام صادق را داشت. خيلي وسيع بود، زيرا با امام صادق شيعياني بودند که همکاري مي کردند که بايد امام به آنها پول مي رساندند. حقوق و مواجبشان را برسانند. امام صادق  مسافرت کرده بودند. داوود بن علي از طرف منصور در مدينه حاکم بود. معلي را گرفت و دستگير کرد. گفت: بايد بگويي چه کساني با امام صادق مربوطند؟ معلي نگفت. حاکم شهر اصرار کرد. معلي گفت: مرا ببريد پيش مردم. او را بردند جايي که مردم حضور داشتند. پيش مردم گفت: اين داوود اصرار دارد که من طرفداران و اصحاب امام صادق  را معرفي کنم. ولي بدانيد اگر نام هاي اينها زير پاي من باشد، پاي خود را از زمين بر نمي دارم و آنها را معرفي نمي کنم. و در همانجا داوود بن علي معلي را کشت. معلي در همين راه ه شهادت رسيد. امام صادق وقتي از مسافرت برگشتند، خيلي ناراحت شدند. بالاخره امام صادق نفرين کردند و داوود بن علي مرد. معلي در سند خوب است. اما آن چند نفر ضعيف بودند. حالا خبر چيست؟ <قَالَ ذَهَبْتُ بِكِتَابِ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ نُعَيْمٍ وَ سَدِيرٍ> _ذهبت به، باء تعديه است يعني_ بردم نامه عبد السلام و سدير را. چند نفر بودند. نامه ها را معلي برده پيش امام صادق. عبد الله و سدير کساني بودند که خيلي داغ بودند ولي عاقبت امر را نمي دانستند . آنها اصرار داشتند که امام صادق قيام کنند و با اين جرياني که به وجود آمده بلکه بتواند حکومت را به دست بگيرد. <وَ كُتُبِ غَيْرِ وَاحِدٍ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ > خيلي اشخاص نامه نوشتند به امام صادق. نامه ها را معلي برد به نزد امام صادق <حِينَ ظَهَرَ الْمُسَوِّدَةُ> هنگامي که خراساني ها با پرچم سياه حرکت کردند <قَبْلَ أَنْ يَظْهَرَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ> پيش از اينکه فرزندان عباس امر را قبضه کنند و ظاهر شوند. در نامه ها اين طور نوشته بودند <بِأَنَّا قَدَرْنَا> ما اين طور تقدير کرديم <أَنْ يَئُولَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَيْكَ> تا اين کار به شما برگردد. <فَمَا تَرَى> <فَضَرَبَ بِالْكُتُبِ الْأَرْضَ> امام صادق آن نامه ها را زدند به زمين <قَالَ أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ> من امام اينها نيستم. _چون ابومسلم و ابوسلمه خلال که قبلا گفتيم، مردم را به بني الحسن دعوت مي کردند. بني الحسن هم رئيس آنها عبد الله است و پدر مهدي و ابراهيم و يحيي و ادريس که قبلاً خوانديم. اينها همه پسران عبد الله هستند. عبدالله هم پسر حسن مثني است. عبدالله براي خودش ادعايي داشت و امام صادق را قبول نداشت. مي گفت: تو صحفي هستي و سواد من از تو بيشتر است. تو اين همه مطالعه مي کني ولي من همه چيز را بلدم و احتياجي هم به مطالعه تو ندارم. عبدالله يک اين چنين آدمي بود. پسرانش هم مردم را به خودشان دعوت مي کردند نه به امام صادق. _براي همين است که امام صادق فرمودند: من امام اينها نيستم، اينها مردم را به کس ديگري دعوت مي کنند. به همين دليل کتب را به زمين زدند و گفتند: <أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يُقْتَلُ السُّفْيَانِيُّ> در اينجا سفياني رمز است. اينها بايد بدانند سفياني کشته مي شود. شايد نظر اين باشد که ابومسلم خراساني را منصور کشت و خلافت را براي خودش قبضه کرد و تثبيت کرد. همان طور که قبلاً گفتيم. خلاصه حديث بر ما نحن فيه دلالتي ندارد. اين حديث <قضيةٌ في واقعة خاصة>. بله سفياني کشته خواهد شد. حالا آيا حضرت مهدي قيام مي کنند و سفياني را مي کشند؟ اين ارتباط پيدا نمي کند. به خاطر اينکه به بحث ارتباط پيدا کند، سفياني مي تواند کنايه باشد از اينکه در اين جريان سفياني کشته مي شود. منظور همان رئيس خراساني ها که ابومسلم است کشته خواهد شد و ديگران بُل خواهند گرفت [از موقعيت به وجود آمده سوء استفاده مي کنند]. چه کساني بُل خواهند گرفت؟ عبدالله سفاح برادر منصور که مدت کوتاهي خلافت کرد و مُرد. عبدالله آدم بدي نبود با اهل بيت هم خوب بود ولي منصور که سر کار آمد 20 سال خلافت کرد با شقاوت بسيار زياد و علويون را کشت. اين هم خبر هشتم بود که <قضية في واقعة خاصة> دلالت بر آنچه خصم مي گويد ندارد.
 حالا خبر نهم. تا اينجا نقل از کليني بود، اينجا شروع مي شود به نقل از صدوق <مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ> بن موسي بن بابويه که همان شيخ صدوق است. <بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ> صدوق مثل کليني نيست، کليني وقتي نقل مي کند از خودش تا معصوم را نوعاً يک به يک ذکر مي کند. اين طرز روايت کليني است. ما سه تا محدث بزرگ که داريم،هر کدامشان يک سبک خاص دارند. کليني از اول کافي تا آخر کافي سعي مي کند که از خودش تا معصوم را يک به يک ذکر کرده باشد. ولو تکرار شود، _البته معلقات هم در کافي زياد است. يعني خبر را قبلاً ذکر کرده خبر بعدي از نصف سند است، قبلي ها اينجا منظور است. به اينها مي گويند معلقات کافي. آيت الله العظمي بروجردي اعلي الله مقامه يک وقت مي فرمودند: فهميدن معلقات کافي هم خودش مهارت مي خواهد._ دوم شيخ طوسي که در تهذيب و استبصار خبر را از کتب گرفته؛ ميان خودش و صاحب کتاب وسائطي وجود دارد. آن وسائط در آخر کتاب نوشته شده. با ملاحظه به آنها معلوم مي شود که خبر ضعيف است يا صحيح است. اين هم رسم شيخ طوسي. اما سومي که صدوق است آخرين راوي را ذکر مي کند. خودش را مي گويد بعد آن آخرين راوي که از امام نقل مي کند را مي گويد. ديگر آن وسائط همه را مي اندازد. براي فهميدن اينکه آن وسائط کدامند در آخر <من لا يحضر> نوشته است. به عنوان مثال <ما رويتُ عن زرارة> واسطه بين من و زراره فلان است و فلان. شيخ صدوق <بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ>. از اين دو نفر. قبلاً عرض کردم براي فهميدن وسائطي که شيخ طوسي دارد به کتب، وسائطي که شيخ صدوق دارد به آخرين راوي، بايد مراجعه کنيد به جلد دوم جامع الرواة. در آخر اين دو تا را ذکر کرده. هم اسانيد شيخ طوسي را دارد و هم اسانيد فقيه را دارد. در آنجا نوشته که اسناد صدوق به اين دو نفر ضعيف است و سند ضعيف است. جامع الرواة، جلد دوم صفحه 533. <اسناد فقيه الي حماد بن عمر و انس بن محمد في وصية النبي _که الان مي خوانيم_ فيه مجاهيل>. افراد بسياري هستند که مجهولند. اين همان وصيت نبي است که مي خوانيم <فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ ص لِعَلِيٍّ ع قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ إِزَالَةَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَةِ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ أَيَّامُهُ> پيغمبر صلوات الله عليه و آله به حضرت علي وصيت کردند: ازاله کوه ثابت، _رواسي جمع راسيه است يعني ثابت و استوار_ از جا کندن کوه ثابت و استوار راحت تر است از اينکه يک سلطنتي که ايامي را خداوند براي آن معين کرده بخواهيم قبل از آن ايام آن حکومت را به هم بزنيم. اين کار شدني نيست. اما در مقدمه صحيفه سجاديه بود که پيغمبر صلوات الله عليه و آله در خواب ديدند که چند تا ميمون از منبر بالا مي روند. قرده اي است که <ينزون علي منبره> مي جهند و بالا و پايين مي روند. پيغمبر صلوات الله عليه و آله خيلي ناراحت شدند بعداً فرمودند: اينها بني اميه هستند. و مقدر شده که هزار ماه اينها حکومت کنند. انا انزلناه في ليلة القدر. ليلة القدر خيرٌ من الف شهر ليله قدر از الف شهر بهتر است. اشاره به همين است. يعني ليلة القدر بهتر از هزار ماه و هزار سالي که _چون هر سال که 1 ماه رمضان بيشتر ندارد_ در آن شب قدر نباشد. شب قدر اينقدر فضيلت دارد. ما به اين کار نداريم. خلاصه مقدر شده بود که بني اميه اينقدر حکومت کنند. هر حکومتي که در لوح محفوظ يا لوح محو و اثبات که مدت آن معين شده، کسي بخواهد آن حکومت را از جا تکان دهد، تکان دادن کوه آسان تر است از آن.
 حضرت امير المومنين در آخر عمرشان مردم را به جهاد دعوت مي کردند ولي مردم کوتاهي مي کردند. <أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ> من خسته شدم <لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظا> دل مرا پر از خون کرديد. بياييد همت کنيد. اين معاويه و اين جسم مرکوس و ضعيف را از ميان برداريد. ولي مردم کوتاهي مي کردند. بعد از جريان حکمين، مردم خيلي کوتاهي کردند. در جاي جاي نهج البلاغه اين ناراحتي وجود دارد؛ تا اينکه در يک جا حضرت مي گويند: حالا که با من همکاري نکرديد، <لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ غُلَامُ ثَقِيفٍ الذَّيَّالُ الْمَيَّالُ> حجاج بن يوسف بني اميه، بر شما مسلط خواهد شد. <يَأْكُلُ خَضِرَتَكُمْ وَ يُذِيبُ شَحْمَتَكُمْ> پيه هاي بدن شما را آب مي کند. اين مجازات آن ملتي است که رهبري دعوت کند آنها را به قيام، ولي سکوت کنند و او را تنها بگذارند. بعد از جريان حکمين در نهج البلاغه هست که حضرت اميرالمومنين يک روز درد دل کردند و ياد کردند از عمار و غيره که شهيد شده بودند و گفتند: بايد جهاد کنيد، مردم سکوت کردند. فرمودند: <أمخرسون انتم؟> فرمودند: شماها لال هستيد که حرف نمي زنيد؟! وقتي کسي مثل امير المومنين دعوت مي کند، بايد حرف بزنيد، لبيک بگوييد و اجابت کنيد و حرکت کنيد. بعد يکي از آنها گفت: يا علي تو برو ما هم مي آييم. حضرت فرمودند: اين چه حرفي است که تو مي زني؟ من بايد در مرکز باشم که نيرو فراهم کنم و بعد خودم به شما ملحق شوم. خلاصه اين نتيجه عمل مردم است. هر ملتي که به دعوت رهبر و مجاهد، جواب مثبت ندهد و لبيک نگويد بالاخره بايد در زير سلطه استبداد و استکبار بمانند. قبلاً ايران هم همين جور بود. چرا که قبلاً اين انقلاب نبود. چون نه رهبري به آن صورت بود نه مردمي اين جور بودند. اما رهبري به آن ترتيب پيدا شد و مردم هم به اين ترتيب و اين انقلاب به وجود آمد. اين جبر نيست. ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.
 خوب اين حديث مي گويد: <ازالة جبال رواسي اهون من ازالة ملک لم ينقض ايامه> حضرت اميرالمومنين مي فرمايند: <انّ اخوف الفتن عليکم فتنة بني اميه> خيلي مردم را مي ترساندند اما مردم گوش نکرده و قيام نکردند. امام حسن را هم حمايت نکردند و آنگونه شد. بنابراين اين جبر نيست، زيرا به اعمال اختياري انسان ارتباط پيدا مي کند.
 اين حديث نيز بر ما نحن فيه دلالت ندارد. به خاطر اينکه مي گويد: حکومتي که پايه هاي محکمي دارد مبارزه کردن با آن مقدماتي دارد. اگر آن مقدمات را نداريد <لم تُنقض ايامه>. ايام هم تابع اعمال شماست. ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم. ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم خداوند نعمتي را که به مردم داده هيچ گاه سلب نمي کند. ولي مردم خودشان کفران نعمت مي کنند و اين باعث سلب نعمت مي شود. مي فرمايد: اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و نيز اليوم يئس الذين کفروا من دينکم فلا تخشوهم واخشوني اميرالمومنين را براي خلافت معين کرديم و ديگر دشمنان از دست اندازي و نفوذ مأيوس شدند با آمدن علي. ولي بدانيد ديگر بايد از من بترسيد. اگر کفران اين نعمت کنيد و زير اين پرچم جمع نشويد باعث اين گرفتاري ها مي شود. اينها جبر نيست، فهميدن اينها خيلي لازم است. اين از سنتهاي الهي است. سنت الهي بر اين است که اگر مردمي با شرايطي جمع شدند و پذيرفتند [پيروز مي شوند]. اگر همان مردم کفران نعمت کردند، گرفتار خواهند شد. بنابراين اين حديث هم دلالت ندارد بر ما نحن فيه. سند اين خبر نهم هم ضعيف بود.
 خبر دهم. <وَ فِي الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْهَمْدَانِيِّ>. منظور از علل، علل الشرايع مرحوم صدوق است. سند در وسط دو قسمت است. يعني دو سند مي باشد. تا اينجا يک نصف سند و ديگر در علل از <وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيع جَمِيعاً عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْعِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ> سند صحيح است. عيص بن قاسم همان است که در خبر اول خوانديم. اين حديث تقريباً همان حديث اول است که تکرار شده. <قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ اتَّقُوا اللَّهَ> ابومسلم خراساني و لشکر فراوان آمده است. بني الحسن مي خواهند براي خودشان خلافت را قبضه کنند و بني عباس هم براي خودشان سينه مي زنند و به امام صادق هم مي گويند: شما هم بياييد قاطي اين جمعيت شويد و خلافت را در دست بگيريد. امام صادق هم صلاح نمي دانند. به اصحاب مي فرمايند: <اتَّقُوا اللَّهَ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ> به فکر خودتان باشيد. <فَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ نَظَرَ لَهَا أَنْتُمْ> بهترين کسي که بايد به فکر خودش باشد شما خودتان هستيد. موقعيت خودتان را و موضع گيري خودتان را حفظ کنيد. <لَوْ كَانَ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ> اگر شما دو روح داشتيد، <فَقَدَّمَ إِحْدَاهُمَا وَ جَرَّبَ بِهَا اسْتَقْبَلَ التَّوْبَةَ بِالْأُخْرَى كَانَ> به يکي تجربه مي کرديد بعد از آن به ديگري به تجربه خود عمل مي کرديد، خوب مي شد. اما يک روح بيشتر نداريد. اينجا مي رويد خودتان را نفله مي کنيد و چيزي به دستتان نمي آيد. اگر اينگونه بود که دو نفس داشتيد اشکال نداشت. <وَ لَكِنَّهَا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ> اما شما يک نفس بيشتر نداريد. اگر اشتباه کرديد و آن يک نفس خود را از بين برديد و به حرف ما عمل نکرديد، ديگر توبه هم نمي توانيد بکنيد؛ زيرا کشته شده ايد و از بين رفته ايد. <إِنْ أَتَاكُمْ مِنَّا آتٍ لِيَدْعُوَكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنَّا>. بله اگر يک نفر از طرف ما آمد و گفت ما شما را دعوت مي کنيم به رضاي از اهل بيت، اين اشکال ندارد. مثل زيد بن علي بن حسين قيام کرد و مردم را دعوت کرد به رضاي من آل محمد صلوات الله عليه و آله. خيلي خوب بود و هر کس رفت به سعادت رسيد ولو اينکه موفق نشد و به شهادت رسيد. اما کار کار خوبي بود. اما الان اينگونه نيست. اين عبدالله و فرزندانش مردم را به خودشان دعوت مي کنند. <فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَا نَرْضَى> ما راضي نيستيم که خودتان را قاطي کنيد به بني عباس و لشکر ابومسلم خراساني و بني الحسن. علتش اين است <إِنَّهُ لَا يُطِيعُنَا الْيَوْمَ وَ هُوَ وَحْدَهُ> امروز سرکرده اين سپاه عبدالله بن حسن مثني است. پدر محمد و ابراهيم. که محمد در مدينه قيام کرد و به او نفس زکيه و مهدي مي گفتند و کشته شد و ابراهيم در بصره. الان که تنهاست به حرف من گوش نمي دهد. فردا اگر قدرت پيدا کند به طريق اولي گوش نخواهد کرد و امام معصوم را کنار خواهد گذاشت. <وَ كَيْفَ يُطِيعُنَا إِذَا ارْتَفَعَتِ الرَّايَاتُ وَ الْأَعْلَامُ> وقتي که پرچم ها و علم ها بالا رود مسلماً حرف مرا قبول نخواهد کرد. پس تابع امام وقت خودتان باشيد. امام فعلاً قيام شما را صلاح نمي داند. پس اين روايت <قضيةٌ في واقعةٍ خاصة> و از آن مطلب کلي استفاده نمي شود. بقيه ان شاء الله فردا.