درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث ما در روايات باب سيزدهم از ابواب جهاد عدو مي باشد. آن رواياتي که از آنها استفاده کرده اند که جهاد در زمان غيبت امام عصر  جايز نيست و هر کسي به جهاد اقدام کند جهادش محکوم به شکست است. کسي که پرچم جهاد را در زمان غيبت بلند کند، طاغوت است و مردم بايد او را به اين سِمَت بشناسند. ما روايات را تا خبر چهارم خوانديم، حالا خبر پنجم باب.
 خبر سندش معتبر و اين است. و عن محمد بن يحي يعني کليني از محمد بن يحيي ابوجعفر عطار قمي که از اساتيد بسيار مهم کليني است نقل مي کند، عن محمد بن الحسين بن ابي الخطاب اين هم از اجلاء رواة است، عن عبد الرحمن بن ابي هاشم اين هم ثقةٌ ثقةٌ از طبقه 6 است، عن الفضل الکاتب. در وسائل يک جا نوشته فضل و يک جا نوشته فُضَيل، ولي فضل است. فضل کاتب بعضي توثيقش نکرده اند، اما در معجم رجال حديث جلد سيزدهم صفحه 317 توثيقش مي کند. از نجاشي و غير او توثيقش را نقل کرده است. قال کنت عند ابي عبد الله اين فضل مي گويد من پيش امام صادق بودم فأتاه کتاب ابي مسلم کتاب ابي مسلم را به خدمت امام صادق  آوردند.
 ديروز بحث ما در همين جا بود. احاديث اين باب با تاريخ خيلي مربوط است. شيخ مفيد در ارشاد در احوال امام صادق نوشته که زمان امام صادق اضطرابات فراواني وجود داشت. هم اضطراب فرهنگي به خاطر اينکه مذاهب مختلف باطل، فراوان به وجود آمده بود حتي انکار صانع.که بحث ابن ابي العوجاء و توحيد مفضل و ... با آن ارتباط پيدا مي کند. از طرفي هم دولت بني اميه به سوي انقراض رفته بود و افراد بسياري قيام کرده بودند، براي خاطر اينکه آن خلا را پر کنند و يک حکومتي به وجود بياورند. در اينجا هم نقش بسيار مهمي دعاة بني عباس داشتند. _دعاة جمع داعي است._ بني عباس کساني بودند که در ميان مردم شخصيتي داشتند. يکي از آنها ابراهيم ِامام است که برادر ابوالعباس سفاح است که او خليفه اول بني عباس بود. منصور نيز با اينها برادر بود که خليفه دوم بني عباس بود. ابراهيم يک شخصيتي داشت و خيلي مبرز بود. دعاة بني عباس براي ابراهيم امام دعوت مي کردند. ابراهيم امام به دو واسطه مي خورد به عبد الله بن عباس. سلاطين بني اميه هم از اولاد عبد الله اند که اينها سه تا برادرند؛ عبد الله، عبيدالله، قُسم بن عباس. در نهج البلاغه حضرت اميرالمومنين (ع) براي قُسَم نامه هايي دارند. عبيد الله کسي است که از طرف امام حسن مجتبي براي جنگ با معاويه اعزام شد، ولي پول گرفت و صحنه را خالي کرد و ملحق به معاويه شد. درباره عبد الله بعداً بايد بيشتر بحث شود. خلفاي بني عباس همه اولاد عبد الله اند. پيغمبر صلوات الله عليه و آله روزي به عموي خود عباس گفتند که ويلٌ لذريّتي من ذرّيتک بعد جريان را بيان کردند که از طايفه بني عباس چنين جرياني به وجود خواهد آمد. _6 تا از ائمه ما را بني عباس شهيد کردند و 4 تا را بني اميه شهيد کردند. از امام جعفر صادق (ع) به آن طرف همه مقتول بني عباس هستند. جنايات بني عباس بسيار بسيار زياد است._ در برابر پيغمبر عباس توضيح خواست. پيغمبر صلوات الله عليه و آله توضيح دادند. عباس خيلي ناراحت شد و گفت: اجازه بدهيد يک دوايي بخورم خودم را عقيم کنم. پيغمبر فرمودند: از اينها گذشته. چون عبد الله متولد شده بود. خلاصه ابراهيم به دو واسطه به عبد الله مي رسد. بني عباس از آن موج سواري خودشان که مردم از بني اميه متنفر بودند و توجه مردم به اهل بيت بود، استفاده کردند و مردم را به بني عباس يعني به ابراهيم امام دعوت مي کردند. ابراهيم خيلي شخصيت بزرگي داشت. از طرفي هم در ميان بني هاشم هم دو نفر بودند که خيلي مهم بودند؛ يکي همان عبد الله محض بود که درباره اش بحث کرديم که پدر محمد و ابراهيم و يحيي و ادريس بود و يکي هم امام صادق(ع) که از بني هاشم بودند. ولي آنها اولاد عباس بودند. آخرين خليفه بني اميه را مروان حمار مي گفتند که خيلي شخص با جرأتي بود. از اين جهت به او حمار مي گفتند. _چون مثل الاغ خيلي صبر و مقاومت داشت._ مروان حمار اطلاع پيدا کرد که براي ابراهيم دعوتي صورت مي گيرد که مردم را دعوت مي کنند به قيام به نفع ابراهيم. خلاصه تاريخ آن خيلي مفصل است. اما يک طوري مقدمه اي چيد که ابراهيم را به دست آورد و ايادي مروان ابراهيم را دستگير و او را زنداني کردند. اين جريان ها در مروج الذهب _مروج الذهب يکي از کتب تاريخ ما است_ و نيز در سيرة الائمة الاثنی عشر _تأليف هاشم معروفِ حسني_ به عنوان مثال وجود دارد. بنده هم در کتاب خمس مقداري از آن را نوشته ام. خلاصه ابراهيم امام را، مروان حمار توانست به دست بياورد و زنداني کند. بعد يک انباني را از نوره که به صورت پودر بود پر کردند و شبانه در زندان، سر ابراهيم را در آن داخل کردند و از گلويش بستند. ابراهيم دو ماه در زندان بود در نتيجه تنفس از نوره کشته شد. بعد از مردن ابراهيم دو نفر که دعوت کننده بودند که مردم را دعوت مي کردند؛ يکي ابوسلَمه خلّال بود و يکي ابومسلم خراساني بود. اين دو نفر جزو دعاة بودند که مردم را دعوت مي کردند. بعد از اينکه ابراهيم کشته شد و مروان هم در جنگي که واقع شده بود کشته شد، ابوسلمه دعوت خود را از بني عباس به بني هاشم _امام صادق (ع) _ برگرداند. _به ابوسلمه مي گفتند وزير آل محمد چون خيلي مقتدر بود در دعوت هم خيلي زحمت کشيده بود. در اينجا نوشته ام که شيخ مفيد در ارشاد مي گويد که امام صادق عليه السلام آنقدر دلايل واضح براي امامتشان بود که بَحَرَت القلوب دلها را مبهوت کرده بود و به طرف خودش جلب کرد و اخرست المخالف و زبان مخالفين را لال کرد و بست. اما عالم اسلام در آن روز موج مي زد از اضطرابات فروان و آتش جنگ در جميع بلاد اسلام مشتعل بود؛ چون امپراطوري امويه رو به انحطاط مي رفت و دولت عباسيه رو به اوج قدرت مي رفت._ ابوسلَمه نامه اي به امام صادق نوشت و يک شخصي نامه را خدمت امام صادق آورد. ايشان فرمودند: من با ابوسلمه که ارتباطي ندارم، آن شيعه غير من است. او تابع ابراهيم بوده است. بعد امام به خادمشان گفتند: چراغ را بياور نزديک و نامه ابوسلمه را روي آتش گرفتند تا کاملاً سوخت. کسي که نامه رسان بود گفت که جواب نامه؟ امام فرمودند: اين جواب نامه ابوسلمه است. ابوسلمه اين نامه را براي سه نفر نوشته بود؛ يکي امام صادق (ع) ؛ يکي عبد الله محض و يکي عَمرو اشرف. _که در منتهي الامال عُمَر اشرف است که از اولاد امام حسين (ع) بود و آدم مهمي بود._ ام سلمه به نامه رسان گفت که اگر امام صادق جواب مساعد دادند ديگر به آن دو نفر نمي خواهد نامه را بدهي. وقتي که امام صادق نامه را سوزاندند و گفتند اين جواب نامه، نامه رسان رفت سراغ عبد الله محض و نامه او را داد. تا نامه را عبد الله خواند بوسيد و روي چشمش گذاشت و فوراً سوار مرکب شد و آمد خدمت امام صادق (ع) . گفت: اين کتاب ابو سلمه است يدعوني الي الخلافة مرا به خلافت دعوت مي کند. ما شيعياني در خراسان داريم ابو سلمه ما را به آن شيعيان ارتباط داده. _ولي او نمي دانست قبل از او نامه را نزد امام صادق آوردند و ايشان خواندند._ امام صادق فرمودند: مردم خراسان کي شيعه شما شدند؟! آيا تو ابو مسلم خراساني را فرستادي که به خراسان برود و مردم را به طرف تو دعوت کند؟! تو چند نفر از شيعيان خراسان را مي شناسي؟ چطور آنها شيعيان شمايند و تو آنها را اصلا نمي شناسي؟! عبد الله گفت: اين کلامي که شما مي گوييد گوشه دارد. يعني شما نمي خواهيد که من ترقي کنم و زمام خلافت را به دست بگيرم. حضرت فرمودند: خدا مي داند فقد علم الله انی اوجب النصح علی نفسی و لکل مسلم خدا مي داند که من نصيحت و خيرخواهي را براي هر مسلمي لازم مي دانم. فکيف اَدَّخره عنک چطور مي شود که من نصيحت را از تو ذخيره کنم فلا تمنَّ نفسک بالخلافة اميد به خلافت نداشته باش، به خودت اميد نده. اِنَّ هذه الدولة ستتم لهؤلاء اين دولت براي بني عباس تمام خواهد شد. براي ما که بني هاشم هستيم از اين دولت نصيبي نيست.
 حالا آدرس؛ يکي سيرة الائمه الاثني عشر سيره ائمه اثني عشر مال هاشم معروف حسني جلد دوم صفحه 243. و يکي هم مروج الذهب که چهار جلد است. در جلد سوم صفحه 254. بنده هم در کتاب خمس خود نوشته ام.
 بعد از اين جريان، بني عباس مطلع شدند که ابوسلمه دارد دعوت مي کند بني هاشم را به خلافت. ابو عباس سفاح که قدرت پيدا کرد، ابو سلمه را وزير خودش کرد. اما ابومسلم خراساني و بقيه بني عباس از اين کار ابوسلمه ناراحت بودند. اين بود که دو_سه ماه بيشتر طول نکشيد، جمعيت را روان کردند که ابوسلمه را کشتند و شايع کردند که خوارج ابوسلمه را کشتند. به اين تدبير ابوسلمه را از سر راهشان برداشتند، چون ديدند تمايل به اهل بيت دارد. بعد توانستند با آن جريان که قبلا گفتيم، بني عباس تسلط پيدا کنند بر خلافت. اما در عين حال از ابو مسلم خراساني مي ترسيدند. _هميشه ظالمان و جباران يک نفر را که مي بينند طرفدار آنهاست به او پر و بال مي دهند براي پيشرفت کار خودشان. ولي وقتي پيشرفت کردند از قدرت همان شخص مي ترسند و او را از ميان برمي دارند._ ابوسلمه را که از ميان برداشتند حالا مانده ابومسلم. يک عبارتي در اينجا هست که ابومسلم خراسانی قائد ثورة هست در بلاد فارس. ابومسلم هم مردم را مي گفت به رضا من آل محمد و مردم را اينطور دعوت مي کرد. هر يک از اهل بيت را مردم قبول داشته باشند. او هم به امام صادق نامه نوشت که تو سيد اهل بيت هستي تطلعَت الانظار به سوی شما و من مردم را دعوت مي کنم به طرف شما اگر قبول کنيد. امام صادق (ع) جواب دادند که ما انت من رجالي و لا الزمان زماني تو مي داني که طرفدار ما نيستي، _طرفدار بني عباس بود، اينها کارهاي سياسي بود._ زمان هم هنوز زمان ما نيست. اين را هم از کتاب الامام الصادق و المذاهب الاربعه که يکي از کتاب هاي بسيار خوب است. اين کتاب تأليف اسد حيدر از علماي عراق است. اين کتاب به اين نام است. ولي خيلي مطالب مورد استفاده دارد. در 4 جلد سابقاً چاپ شده بود. الان شايد در چاپ جديد 10 جلد شده باشد. بالاخره نقشه کشيدند براي از بين بردن ابومسلم خراساني؛ و نقشه اين بود که منصور ديد که با بودن ابومسلم خراساني با اين قدرت، ممکن است دوباره خلافت را برگرداند به طرف اهل بيت. و از نامه ها اطلاع پيدا کرده بودند. اين بود که منصور ابومسلم را خواست به کاخ خودشان. اين جريان کاملش در روضة الصفاء است. 30 نفر را در پشت پرده گذاشت و گفت وقتی ابومسلم وارد مي شود من با او صحبت مي کنم. وقتي به دستم زدم شما بريزيد و او را بکشيد. اين بود که ابومسلم وارد شد و در طبقه پايين اسلحه اش را گرفتند و او اصرار کرد که سلاح همراه داشته باشد؛ ولي نگذاشتند. بدون سلاح آمد پيش منصور. منصور با او صحبت کرد. بعد منصور عتاب_خطاب کرد که تو فلان کار را کردي. ولي او ملايم صحبت کرد. بعد که دست را به دست ديگر زد، سربازان بيرون آمدند و ابومسلم را گرفتند و همانجا او را کشتند. هر چه ابومسلم اصرار کرد که مرا نگه داريد که براي روزگار سخت شما من باز مي توانم کمک کنم، قبول نکردند و او را کشتند. ابومسلم وقتي آمده بود هزار نفر هم از فرماندهان لشکر همراهش بود. آنها اطراف قلعه مانده بودند و منتظرش بودند. منصور گفت: سر ابومسلم را توي کوچه بيندازيد و او هزار کيسه آورد و در هر کيسه هزار دينار پول قرار داد و گفت: بعد از اينکه سر را انداختيد پايين، کيسه ها را هم به پايين بيندازيد. سر را که انداختند، آن فرماندهان فهميدند که ابومسلم کشته شده است. ولي وقتي که کيسه ها را انداختند، هر کسي يک دانه از آن کيسه ها را برداشتند و رفتند. به اين جريان هم ابومسلم خراساني را از ميان برداشتند. در چنين جريان هايي آنها هميشه سعي مي کردند که _حالا يا از روي سياست يا چيز ديگر_ امام صادق را به سوي خودشان جلب کنند. امام جعفر مي دانستند که اين خلافت مال بني عباس خواهد بود. تمام اين قيام ها بي نتيجه خواهد بود. حالا خبر پنجم با اين موضوع ارتباط دارد.
 قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فَأَتَاهُ كِتَابُ أَبِي مُسْلِمٍ نامه ابومسلم آمد خدمت امام صادق فَقَالَ لَيْسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ اخْرُجْ عَنَّا امام صادق فرمودند: کتاب شما جواب ندارد. _در اين جا فضل کاتب آورنده نامه نيست بلکه راوي مطلب است._ إِلَى أَنْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ خداوند عجله نمي کند براي خاطر عجله مردم. مردم عجله مي کردند که امام صادق (ع) روي کار بيايند و خلافت را به دست بگيرند. يا عجله مي کردند که آنها روي کار بيايند يعني اولاد عبد الله محض. مردم عجله مي کردند که از بني هاشم خلافت را قبضه کنند؛ ولي امام صادق مي دانستند که اين خلافت مال بني عباس خواهد بود. وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَةِ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أَجَلُهُ کوه را از جا کندن آسان تر است از کندن خلافت و سلطنتي که هنوز مدتش باقي است. منظورش اين است که اين جريان اينطور مقدر شده که مال بني عباس باشد. شما بيخود خود را به اين طرف و آن طرف نزنيد. نه سراغ من بياييد نه سراغ عبد الله محض برويد. إِلَى أَنْ قَالَ قُلْتُ فَمَا الْعَلَامَةُ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ جُعِلْتُ فِدَاكَدر اينجا راوي فضل کاتب مي گويد: پس علامت چيست بين ما؟ ما چه وقت منتظر حکومت شما باشيم؟ قَالَ لَا تَبْرَحِ الْأَرْضَ يَا فَضْلُ حَتَّى يَخْرُجَ السُّفْيَانِيّ فَإِذَا خَرَجَ السُّفْيَانِيُّ فَأَجِيبُوا إِلَيْنَا يَقُولُهَا ثَلَاثاً وَ هُوَ مِنَ الْمَحْتُوم اين وعده قيام امام عصر را مي دهد که ميان مردم اين روشن بوده که روزي سفياني دجال خواهد آمد. و بعد امام زمان خواهند آمد. و اين حتمي است. حالا چرا اين وعده ها را مي دادند؟! اين تقيه مانند بود که بني عباس مطمئن باشند که امام صادق الان را زمان قيام نمي دانند و براي جهاد قيام نخواهند کرد. امام صادق آن جهاد فرهنگي را مي خواستند انجام دهند. اگر قيام امام صادق هم مثل قيام عبدالله محض مي بود، جهادي به وجود مي آمد و نمي توانستند مذهب جعفري و فرهنگ ناب اسلامي را امام صادق(ع) عملي کنند.
 ديروز بعد از تمام شدن بحث يک نفر سؤال کرد که پس اين 4000 شاگرد که امام جعفر صادق داشتند هيچ کدامشان مجاهد نبودند؟ و چطور شده؟ گفتم خوب همه آنها مجاهد بودند ولي جهاد مقدماتي مي خواهد، زمان مناسبي مي خواهد. پيغمبر خدا در 13 سال در مکه اصلاً جهادي نکردند، آمدند در مدينه خوب در آنجا جهاد کردند. امام حسن طي آن جريان ها جهاد نکردند، امام حسين جهاد کردند. اين نمي شود که بگوييم چرا جهاد نکردند؟! خوب زمان بايد يک زمان مناسبي باشد. امام صادق جهاد و قيام را در آن زمان مناسب نمي دانستند. اين است که در آن زمان لازم مي دانستند که جو آرامي به وجود بيايد تا در برابر اين اضطراب بتوانند مذهب جعفري، معرفي اهل بيت، روايات اهل بيت به وجود بيايد. خلاصه آن اثري که از امام صادق مانده براي ما و تا قيامت باقي است، آن اثر هم اگر امام صادق مثل بقيه قيام مي کردند باقي نمي ماند.
 در اينجا چند مطلب است؛ _بنده اميدوارم اين بحث جهاد که شما حضور پيدا مي کنيد واقعاً يک نمونه اي باشد در حوزه. تا به حال درباره جهاد اينطور بحث ها صورت نگرفته. خيلي مختصر و کم رنگ به جهاد پرداخته اند._ يک موقع قيام ائمه عليهم السلام مطلبي است، يک موقع قيام کساني که در زمان آنها بودند و آنها خودشان صلاح نمي دانستند ولي بر آن صحه مي گذاشتند اين يک مطلب ديگر است، مطلب ديگر اين است که قيام هاي صورت گرفته به چه شکلي بوده؟ اينها بايد بحث شود. بله خود امام صادق مثل امام حسين (ع) قيام را لازم نمي دانستند؛ ولي قيام هاي آن زمان را گاهي تأييد مي کردند. مثلا حضرت اميرالمومنين (ع) خودشان با عثمان در نيفتادند ولي ابوذر که قيام کرد او را تأييد کردند، ابوذر را بدرقه کردند، دلداري دادند او را از اين نظر که قرار بود تبعيد شود. ولي خودشان صلاح نمي دانستند که با عثمان جنگ کنند. ولي بعضي قيام ها مثل قيام عمار و ابوذ را تأييد مي کردند. خود امام هاي ديگر بعد از آن قيام مستقيم نداشتند و لکن قيام کنندگان را تشويق مي کردند. منظور اين است که اين خبردليل نمي شود براي عنوان باب. عنوان باب اين است که < جهاد در زمان غيبت نيست به هيچ شکلي تا امام زمان ظهور کنند. > اين دلالت ندارد. اين طبيعي است و دلالت دارد که امام صادق خودشان قبول نکردند که جهاد کنند و گفتند که اين حکومت مال بني عباس است و به نفع آنها تمام مي شود. در اينجا بحث هاي زيادي است که ان شاء الله بعداً بحث مي کنيم.