درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 بحث در نهج البلاغه در خطبه 131 است ، يکي از مطالبي که از اين خطبه استفاده مي شود اين است که انگيزه اينکه حضرت علي عليه السلام خلافت و حکومت را قبول کرده چه بوده؟ که به عرض رسيد بعد در ضمن ، شش مانع براي کساني که شايستگي حکومت و خلافت را ندارند ذکر کرده البته در جاي جاي نهج البلاغه حضرت امير عليه السلام اين مطلب را که کساني که متصدي حکومت بعد از پيغمبر صلوات الله عليه و آله شدند شايستگي نداشتند و حضرت خودش جامع صفات و شايستگي را دارد مکرر ذکر کرده اند يعني حضرت امير عليه السلام جمع کردند بين دو مطلب مهم اول اينکه حق خود را از دست رفته مي ديدند اما با شمشير قيام نکردند با اينکه قدرت داشت و مي توانست . شکي نيست اما براي مراعات مصالح اسلام ، اسلامي که تا حدي نوپا است و دشمنان سرسختي در کمين دارد که همه آن ها با هم متحد مي شوند براي خاموش کردن چراغ اسلام و دين ، اگر دست به شمشير مي برد و قيام مي کرد در اين بين جنگ هايي صورت مي گرفت که به طور کلي اسلام از بين مي رفت و جريان اسلام خاموش مي شد اين بود که براي مصلحت اسلام {صبرت و في العين قذي و في الحلق شجي} از اين جهت صبر کردند از طرفي هم براي اينکه شيعيان و پيروان گمراه نشوند در جاي جاي نهج البلاغه در موارد بسياري حق خودش را ، درد دل خودش را ، مظلوميت خودش را بيان کرده اين جمع دو تا کار بر صلاح اسلام است از طرفي صبر کردن و دست به شمشير نبردن و ايجاد جنگ نکردن و از طرفي هم راه را روشن کردن تا کساني که طالب راه هدايت و حقيقتند گمراه نشوند اين است که از طرفي صبر و ترک جنگ است و از طرفي بيان شايستگي خودش و عدم شايستگي مخالفينش مواردي را عرض مي کنيم از جمله همين خطبه 131 که مورد بحث ماست در اينجا مي فرمايند که {و قد علمتم انه لا ينبغي ان يکون الوالي علي الفروج و الدماء المغانم و الاحکام و امامة المسلمين} اينها چند چيز است يک فروج منظور حيثيت و کيان اسلام و اشخاص، دوم دماء مربوط به خون و خونريزي ، سوم مغانم و بيت المال ، چهارم احکام پروردگار متعال ، پنجم امامت مسلمين ، امامت مسئله بسيار مهمي است هيچ مسئله اي بعد از ارتحال پيغمبر خدا در ميان مسلمان ها از مسئله امامت مهم تر نبوده و نيست اگر واقعا درباره امامت همان مسيري که پيغمبر خدا معين کرده بود همان مسير ادامه پيدا ميکرد هيچ وقت اين همه اختلاف در نتيجه اين همه انحطاط و اين همه جنايات به وجود نمي آمد پس واقعا بدبختي و نکبت و عقب ماندگي مسلمان ها همه بر مي گردد به همين مسئله ، مسئله امامت خيلي مسئله مهي است ولي خوب اينطور شده حالا. ايشان مي فرمايند 6 مانع براي خلافت و امامت وجود دارد اول {ان لا يکون البخيل} بايستي امام حرص و بخل نسبت به مال دنيا نداشته باشد پيشواي اسلامي بايد حرص و ولع و بخل نداشته باشد چرا؟ {فتکون في اموالهم نهمته} زيرا اگر داراي حرص و بخل باشد نهمة و اشتها و ولع اش نسبت به آن اموال متوجه مي شود و وقتي که يک زمامداري در فکر مال باشد معلوم است که ديگر آن مصالح مردم و ملت را مراعات نمي کند حاکم بر فکر و روح او همان مال است در کتاب الغدير درباره مطاعن عثمان يک فصلي است {الکنوز المکتنزه} به دست عثمان گنج ها و کنزهايي که فراهم شدند و عثمان اينها را به اطرافيان خودش مي داد براي حفظ موقعيت و مقام خودش. بنده فقط آدرس عرض مي کنم جلد نهم الغدير صفحه 398 {الکنوز المکتنزة ببرکة الخليفة} کنزهايي که به برکت خليفه يعني عثمان اکتناز شدند ، نگهداري شدند در اينجا ليستي است دو ، سه صفحه که عثمان چقدر پول مي داده به مروان حکم ها مثلا به طلحه ها به زبيرها و امثال اينها تا اينها را آرام کند ، طرفدار براي خودش جلب کند تا آن خلافت خودش را نگه دارد حضرت امير عليه السلام از جمله جاهايي که اين درد دل خود را اظهار کرده همان خطبه ي سوم نهج البلاغه، خطبه شقشقيه است که گفتيم در الغدير از 28 طريق از طرق اهل سنت آن را نقل مي کند غير از طريق سيد رضي صاحب نهج البلاغه از 28 طريق ، در آنجا درباره عثمان {قام ثالث القوم (منظور عثمان) و قام معه بنو ابيه يخضفون مال الله خضم الابل نبته الربيع} عثمان با خويشاوندان خودش مال پروردگار يعني بيت المال را ميبلعيدند همان طوري که شتر گياه بهاري را مي بلعد آنها همچنان بيت المال را ، مال الله را مي بلعيدند در جلد نهم الغدير درباره عثمان {الکنوز مکتنزة ببرکة الخليفة} صفحه 398 ، پول هايي است که عثمان به اشخاص مي داد در رقم هاي بالا بالا هزار هزار درهم ، هزاران شتر و ساختن کاخ ها و امثال ذلک بعد جمع زده اين رقم جمع اش اين است ، صد و بيست و شش ميليون و هفتصد و هفتاد هزار درهم ، بنابراين اولين مطلب اينکه {لا يکون البخيل فتکون في اموالهم نهمته} ، دوم {و لا الجاهل و يضلهم بحهله} بايستي جاهل به معارف اسلام نباشد فقيه باشد ، آشنا باشد به تمام حقايق اسلام به تمام ابعاد ، اسلام ابعاد متعددي دارد بعد عبادي ، بعد اعتقادي ، بعد اقتصادي ، بعد اجتماعي ، بعد جهادي ، بعد قضايي ، بعد سياسي ، بعد فرهنگي يک نفر در صورتي مي تواند اسلام شناس باشد که بتواند به تمام اين ابعاد احاطه داشته باشد ، مطالعه داشته باشد ، امام (رضوان الله عليه) در صحيفه نور دارد که بعضي ها هستند که چند تا کتاب خواندند فکر مي کنند فقيه هستند اسلام شناسند ولي ايشان مي فرمايند نه خير يک نفر ممکن است فيلسوف باشد اما اسلام شناس نباشد ، اديب باشد اما اسلام شناس نباشد اسلام شناس يعني تمام ابعاد اسلام را انسان بايد بداند مثلا ما 35 هزار حديث در وسائل الشيعه داريم فقط درباره احکام فرعي و 22 هزار حديث هم در مستدرک که مجموعا 57 هزار حديث درباره احکام فرعي داريم خوب حالا يک نفر مي تواند قضاوت کند که اين 57 هزار حديث را مطالعه کرده باشد اين احاديث سند دارند سند شناس باشد به ادبيات مربوط است اين احاديث نظر به قرآن دارند بايد به تفسير قرآن وارد باشد اين است که اين موضوع خيلي موضوع مهمي است . اينجا در شرح نهج البلاغه که عرض کردم جلد هشتم خويي ، خويي مي گويد اين کلمه ي دوم اشاره به تمام خلفاست {و لا الجاهل} چون همه آنها جاهل بودند نمونه هاي فراوان داريم ما در چهارشنبه گذشته جهل عمر را ذکر کرديم که صد مورد در الغدير از جهل عمر ذکر کرده از اين صد مورد ، يک موردش اين بود که سوزاندن کتاب ها وقتي که لشکر اسلام به کشورها وارد مي شدند ايران و روم برخورد مي کردند به کتابخانه هايي بعد به عمر مي گفتند ما کتابخانه هايي بسيار ، بسيار غني و کتاب هاي فراواني به دست آورده ايم عمر مي گفت همه را بسوزانيد زيرا اگر با قرآن مطابق است کتاب الله است و اگر مخالف قرآن است بايد سوزاند به همين منطق همه کتاب ها را سوزاندند بعد در جلسه گذشته بعضي از برادران محترم به بنده گفتند که اين سوزاندن کتاب را آيت الله شهيد مطهري در يک جا تضعيف کرده گفته درست نيست ، حالا آن يک تحقيقي مي خواهد ولي ما در برابر سني ها داريم بحث مي کنيم آقاي اميني اين را از خود سني ها نقل مي کند ما در برابر آنها {جادلهم بالتي هي احسن} ثابت مي کند که عمر اينطوري بوده است که صد مورد از جهل عمر را ذکر کرده . خوب اين کلمه {و لا الجاهل يضلهم بجهله} مربوط به همه خلفا است. ما در جلسه گذشته درباره جلد ششم الغدير صفحه 83 تا 322 نوادر الاشرفي علم عمر صد مورد از جهل خليفه نقل کرديم آقاي اميني بعد از اينکه آن صد مورد را گفته نتيجه گرفته از اين قبيل عبارات مطالعه مي کنيم مثلا عمر ميگفته در جريان ها {لولا علي لضل عمر} در جريان هاي عمر که مي گفته است ، {لا ابقاني الله بارض لست فيها يا ابا الحسن اللهم لا تبقني لمعضلة ليس ابن ابي طالب ، کاد ان يهلک ابن الخطاب لولا علي بن ابي طالب ، اعوذ بالله من معضلة لا علي فيها ، عجزت النساء تلدن مثل علي بن ابي طالب ، لولا علي اهلک عمر ، لا ابقاني الله بحد علي بن ابي طالب ، ابا الحسن لا ابقاني الله لشدة لست لها و لا في بلد لست فيه ، لولاک لا فتضحنا ، اعوذ بالله من معضلة ليس لها ابو الحسن} اينها را ايشان ذکر کرده بعد عبارت هاي ديگري دارد از عمر {کل احد اعلم من عمر کل الناس انهم منک يا عمر کل ابناس انهم من عمر حتي ربات الحجار کل الناس حتي الفررات في البيوت کل الناس منک حتي العجائز يا عمر} از اين قبيل عبارت ها . خوب حالا اين مطلب .
 مطلب دوم اين است که {و لا الجاهل و يضلهم بجهله } شرّاح را چهار نفر گفتيم که ابن ابي الحديد است و خوئي و في ضلال و بحراني است ، بحراني با في ضلال اينها اين کلمات حضرت امير عليه السلام را معنا کرده اند اما نگفتند که اشاره به چيست ولي خوئي مي گويد اين کلمات اشاره است ، اشاره است به خلفاي ثلاث بعضي اشاره به يکي از آنها به خصوص است بعضي اشاره به کل آنهاست و در دست هم هست {و لا الجاهل} را گفتيم دوم .
  حالا سوم {و لا الجافي فيقطعهم بخفائه} کسي که خليفه است و رهبر و امام است نبايد جافي باشد {و لو کنت فضا غليظ القلب لا انفضوا من حولک} درباره ي پيغمبر در سوره توبه {لقد جائکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رئوف رحيم} ولي عمر جافي بود. جافي يعني اهل جفا و خشونت در همان خطبه شقشقيه دارد که حضرت امير المومنين مي فرمايند که ابوبکر خلافت را داد به کسي که {فصيرها في حوزة خشناء يغلظ کلمها و يخشن مسها و يکثر العثار فيها و الاعتذار منها} ابوبکر خلافت را در يک حوزه و طبيعت خشن قرار داد نزديک مي روي با خشونت عمر رو به رو مي شوي و با کلمات خشن و غليظ با مردم حرف مي زند و لغزش هاي فراواني دارد . عذر خواهي هاي به اين ترتيب هم مال عمر .
  چهارم {لا الخائف للدول} بعضي نسخه ها با (ح) حُتي است يعني حيف و ميل کننده دول هم جمل دولة به معني مال است يعني کسي که مال و بيت المال را حيف و ميل کند ، اگر حائف را با (ح) حتي بخوانيم اما اين نسخه هاي ما نوعا خائف است يعني ترسو کسي که ترسو باشد و شجاعت نداشته باشد چون شجاعت ندارد براي حفظ مقام خودش بايد به اين پول بدهد و آن پول بدهد و به اين و آن رشوه دهد تا بتواند خودش را نگه دارد اين است که {و لا الخائف للدول و يتخذ قوما دون قوم} کسي که ترسو باشد بايد به اين قوم تکيه کند نه به آن يا به آن تکيه کند نه به اين تا بتواند آن موقعيت خودش را حفظ و نگهداري کند . اين چهارم بود .
 پنجم {و لا المرتشي للحکم} و کسي که مرتشي در حکم است يعني رشوه را مي پذيرد چون رشوه را ميپذيرد نمي تواند حکم کند چرا؟ چون {فيذهب بالحقوق} باد ، باد تعديه است. اگر رشوه بگيرد حقوق را از بين مي برد نمي تواند احقاق حق کند {و يقف بها دون المقاطع} و به آن حقوق توقف مي کند و به مقطع و به فص خصومت نمي رساند پول شد همانجا ديگر تأمل مي کند و متوقف مي شود و جلو نمي رود تا حق را به حق دار برساند نظاير زياد دارد در تاريخ از جمله جريان خالد بن وليد است در سفينة البحار جلد دوم طبع جديد که در 8 جلد چاپ شده در ماده خَلَد در الغدير هم هست در کتاب ديگر هم هست ، وقتي که پيغمبر اکرم صلوات الله عليه و آله از دنيا رحلت فرمودند مردمي که جريان غدير را ديده بودند مردمي که آن فضايل و اکرامات و احترامات و سوابق حضرت امير را ديده بودند زير بار نمي رفتند اين بود که در گوشه و کنار در همان عربستان قيام هايي صورت مي گرفت ، مخالفت هايي ابراز ميشد يک شخصي به نام مالک بن نويره در يک قبيله مهمي حاضر بود آن ها آمده بودند مدينه و پيغمبر و حضرت امير را مي شناختند آنها مي خواستند قيام کنند خالد بن وليد خيلي شجاع بود بعضي ها در جهاد اصغر شجاعند ولي در جهاد اکبر ضعيفند چون ما دو جهاد داريم خالد در جهاد اصغر در ميدان هاي جنگ شجاع بود نقطه اي در بدنش نبود که در آن جايي از زخم نباشد و لذا سني ها به او مي گويند سيف الله اما در جهاد اکبر در برابر شهوت خيلي ضعف نشان داد او رفت و غالب شد بر آن قبيله مالک بن نويره را با اينکه اين شخص شهادتين را مي گفت و همه چيز را قبول داشت ولي بالاخره کشت در همان شبي که مالک را کشت با زوجه ي مالک آميزش کرد حتي براي پختن غذا سر مالک بن نويره را آوردند گذاشتند توي اجاق و سوزاندند و از اين قبيل چيزها ، اين جرياني بود که خالد بن وليد انجام داد ولي چون ابوبکر او را فرستاده براي تثبيت خلافت خودش ، عمر به ابوبکر اصرار کرد که او رفته يک زني که شوهرش همان شب از دنيا رفته و کشته شده بايد عدّه نگه دارد همين طور که نمي شود اين بود که عمر اعتراض کرد ولي خليفه اغماض کرد به خاطر اينکه خالد در تثبيت خلافت و آرام کردن محيط براي خلافت ابوبکر نقشي داشته اينجا اغماض کرد و کاري نکرد اين يک رشوه اي بود که ابوبکر گرفت و از اين خالد که تثبيت خلافت کرده بود اغماض کرد در روزي که در سقيف ي بني ساعده جمع شده بودند که يک مناسبت داشت که بعد عرض مي کنيم آنجا انصار هم آمدند مهاجرين هم آمدند با اينکه جريان غدير خم و همه اينها روشن بود ولي اينها گفتند {منا امير} و آنها گفتند {منا امير} اوس و خزرج که اهل مدينه بودند و مهاجرين هم که ابوبکر و عمر و عثمان و اينها بودند در آنجا سعد بن عباده رئيس خزرج بود مخالف بود با اينکه ابوبکر خليفه شود يا مي گفت از ما باشد يا علي باشد عمر گفت {اقتلوا سعدا قتله الله} سعد بن عباده را زير پا له کردند و بالاخره از آن مجلس بردند بيرون ، بالاخره خلافت را براي ابوبکر درست کردند با بيعت ، سعد رفت در بياباني ساکن شد در مدينه نماند گفت در مدينه اي که ابوبکر آنجا باشد نمي مانم. بعدا عمر خالد را فرستاد تا در بيابان سعد را بکشد رفت و سعد را کشت يک شعر درست کردند از قول جن ها ، گفتند جن ها سعد را کشتند {قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة فرميناها سهمين و لن ...} شعر درست کردند که جن ها گفتند که ما سعد بن عباده را کشتيم و به قلبش تير زدند بعد روزي عمر برخورد کرد به خالد (اين را در سفينة البحار مطالعه مي کنيم) و گفت خالد تو فراموش نکردي آن جنايتي که مالک را کشتي و با زوجه اش آن کار را کردي گفت يادم است ولي سعد بن عباده را هم من کشتم به ياد عمر آورد ، عمر خالد را در آغوش گرفت . و گفت {بل انت سيف الله و سيف رسوله} خلاصه از اين قبيل مرتشي في الحکم که {فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع} اين هم پنجم است.
  ششم {و لا المعطل للسنة فيهلک الامة} ششم اين است که هر کس ضعامت پيدا کرد بايد سنت پيغمبر را اجرا کند اما کسي که معطل سنت باشد سنت پيغمبر را تعطيل کند امت را به تباهي و هلاکت مي رساند اين خطبه 131 بود که اينجا پايان پذيرفت .
 عرض کردم باز هم اين شروح را مطالعه کنيد شرح خوئي جلد هشتم صفحه 254 ، ابن ابي الحديد جلد هشتم صفحه 263 بحراني جلد سوم صفحه 147 ، في ضلال جلد دوم صفحه 268 ، ما با توفيق پروردگار مباني و اصول حکومت حضرت امير را مي خواهيم بيان کنيم اينها مقدمه است ولي در عين حال بحث امامت که الان مشغول هستيم خيلي مطلب دارد واقعا اگر اين بحث را تنقيح نکنيم ، اگر علماي بزرگ ما مانند عبقات مانند علامه اميني و الغدير مانند سيد شرف الدين مانند سيد موسي عسکري اينها اگر واقعا کار نکرده بودند آنها قرن ها کار کردند چون دولت هاي وقت با سني ها همراه بودند اهل بيت را کنار زده بودند ولي براي مشروعيت بخشيدن به کار خودشان خيلي دستگاه درست کردند هم مفتي ها در ست کرده بودند فتوي مي دادند به نفع آنها و هم شريح قاضي ها بودند به نفع آنها قضاوت مي کردند هم محدثيني مثل ابوهريره و امثال آنها به نفع آنها حديث جعل مي کردند تمام سنگرها را گرفته بودند ديگر براي شيعه ، اماميه و اهل بيت سنگري نمانده بود در صحيفه سجاديه دعاي 48 امام سجاد عليه السلام که روزهاي عيد قربان و روزهاي جمعه مي خواندند {و کان من دعائه عليه السلام يوم الاضحي و يوم الجمعه اللهم ان هذا المقام لخلفائک} خدايا اين سنگر نماز جمعه و سنگر نماز عيد مال خلفاء توست مال امناء توست مال برگزيدگان توست تا مردم را بر اساس اسلام ناب روشن کنند و حرکت بدهند {و صفوتک خلفاؤک مغلوبين مقهورين مبتزين} ولي پروردگارا خلفاء تو ، امناء تو ، برگزيدگان تو ، مغلوبند مقهورند ، حق آنها از طرف دشمنان قطع شده {يرون حلمک مبدلا ، و کتابک منبوذا ، و فرائضک محرفة} ولي اين طور بود و تمام سنگرها را گرفته بودند ، کتابي است به نام موسوعة الامام از سيد شرف الدين که چند جلد است بنده ناچارم فقط فهرست عرض کنم خدمت شما و خودتان مطالعه کنيد موسوعة الامام مجموعه بسيار بزرگي است سيد شرف الدين خيلي بزرگوار است موسوعه چند جلد است 8 ، 9 جلد است در جلد سوم درباره ابوهريره بحث کرده ابوهريره کسي است که اينها بيش از همه کس از او حديث دارند براي درست کردن مذهب خودشان اهل تسنن ، بنده از کتاب خمس خودم نقل کرده ام مدرک دارم صفحه 550 کتاب خمس حقير در صحيح بخاري از ابوهريره 446 حديث اولين راوي بيشتر از همه ابوهريره است که کسي بوده کذاب و جعال که عمر تازيانه به او زد که تو چرا اينقدر حديث جعل مي کني ابو هريره در سال هشتم هجرت ، نهم هجرت آن اواخر آمد و ايمان آورد حالا اين شخصي که از اول با پيغمبر نبود و در مکه و مدينه با پيامبر نبوده در سال هشتم هجري در فتح خيبر آمد و ايمان آورد آنوقت بيشتر حديث هاي سني ها از اوست ، صحيح بخاري از ابوهريره 446 حديث بعد از عايشه 256 حديث از عبد الله بن عمر 270 حديث از عمر بن خطاب 60 حديث از حضرت امير عليه السلام 29 حديث که بان علم النبي بودند از ابوموسي اشعري 57 حديث ولي از ابوذر 14 حديث از فاطمه زهرا سلام الله عليها فقط 1 حديث از عايشه 246 حديث است ولي از فاطمه زهرا سلام الله عليها فقط 1 حديث است آنجا در صفحه 550 بنده نوشتم ، نوشتم اين صحيح بخاري وقتي که اين را مي نوشته زمان زماني بوده که چهار هزار نفر شاگردان امام صادق در بلاد منتشر بودند يک حديثي از خود امام صادق و از شاگردانش نقل نکرده ولي آمده از آنها به اين صورت نقل کرده حتي از دشمنان اهل بيت عمران بن حطان يکي از خوارج است کسي است که گفت شمشير که ابن ملجم به فرق حضرت علي زد به اندازه ثقلين ثواب داشت از او حديث نقل مي کند صحيح بخاري بسار مغرضانه است در اول کتاب دلائل الصدق براي ملا محمد حسين مظفر که از اعلام علماي نجف است او آمده در کتابي به نام دلائل الصدق که چهار جلد است که ثابت کرده آنچه علامه حلي نوشته در نهج الصدق درباره سني ها ، درست بوده است ولي در اول کتاب فصل خيلي مبسوطي است در تضعيف ، يعني اثبات ضعف راويان صحيح بخاري ، صحيح مسلم و امثال اينها خيلي قابل مطالعه است بنابراين ما خطبه 131 همان طور که عرض کرديم تمام شد.
 حالا به مناسبت ايام که تعلق به امام رضا عليه السلام دارد اين که دعبل خزائي آن اشعار را براي امام رضا عليه السلام خواند آن جنبه مصيبتش که درست هم است ما زياد شنيديم ولي دعبل آن جنبه اي که انحراف در مسير خلافت بود به آن تکيه دارد و ، سه تا به اين صورت است {هم نقضوا عهد الکتاب و فرضه و محکمه بالزور و الشبهات} (ما بحثي بعدا داريم که خلفاء راشدين هم جعلي است ما از پيغمبر جايي نداريم خلفاء راشدين اتفاقا همين را گاهي ما شيعه ها هم مي گوييم اين دروغ است راشد نيستند ابوبکر و عمر و عثمان اين هم يکي از جعليات است ) {تراث بلا قربي و ملک بلا هدي} مصيبت ها به وجود آوردند که ما سبزي افق را سرخ و خونين مي بينيم {و ردت اجاجا طعم کل فرات} فجايعي به وجود آوردند که هر آب گوارا در مزاق ما تلخ مي شود {و ما سهلت تلک المصائب فيهم الناس الا بيعة الفلتات} تمام اين مصيبت ها از بيعت فلتات سرچشمه مي گيرد فلتات کي است همان که عمر گفت {کان بيعة ابوبکر فلتة } بعد چقدر حضرت رضا تحسين کرد که پيراهن خود را به او داد . {اتفظ بهذا القميص صليت فيه الف ليلة الف رکعة ، ختمت القرآن ...}