درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1403/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/مشتق /

 

بحث از مشتق در دو مقام قرار گرفت، یکی مشتقات فعلیه و دیگر مشتقات اسمیه. قائل شدیم که مشتقات اسمیه بسیط است وانحلال ندارد و مرکّب نیست.

نکته

عقل می‌تواند مشتق را از مبدأ خودش ـ ذات ـ تجرید و تفکیک کند. یعنی عقل قدرت این کار را دارد که مشتق را از مبدأ خودش تجرید کند، همان گونه که عقل قدرت دارد صُور را از موادّش تجرید کند ـ صورت را از ماده جدا کند. ـ در حالی که در خارج، صورت و ماده با هم هستند و یک شی ـ یک وجود خارجی ـ بیشتر ندارد. نیز عقل می‌تواند یک شی خارجی را به جنس و فصل تجرید کند و مثلاً انسان را به حیوان و ناطق تجرید کند. مشتق نیز به همین حیث، می‌تواند به مبدأ و ذات تجرید بشود، لکن این لحاظ، به تحلیل ثانویست.

بیان محقّق فشارکی

برخی از اهل معقول گفته‌اند که فرق بین مشتق و مبدأ، مثل فرق بین عرضی و عرض است. مثلاً فرق بین قائم و قیام، مانند فرق بین عرضی و عرض است و این دو ـ مشتق و مبدأ یا عرض و عرضی ـ در ذات یکی اند؛ ولی قابل تحلیل عقلی و تجرید است. فرق بین مشتق و مبدأش، یک امر اعتباری است.

توضیح اینکه اگر مبدأ به نحو لا به شرط اخذ شود، عرضی خواهد بود لذا حملش بر ذات صحیح می‌شود و می‌توان گفت که زیدٌ قائمً. چنانچه اگر جزء و جزئی ـ ماده و صورت ـ به نحو لا به شرط اخذ شوند، آنرا جنس و فصل می‌نامند و حملش بر ذات صحیح می‌شود. برای مثال صحیح است که یک ذاتی را حیوان و ذاتی دیگر را ناطق نامید. لکن صورت و ماده را نمی‌توان بر ذات حمل کرد. اگر بخواهیم چنین حملی داشته باشیم باید به نحو لابه شرط اخذ بشود. اگر صورت و ماده به شرط لا اخذ بشود، به «صورت و هیولا» تعبیر می‌شوند.

بنابراین مراد از اینکه مبدأ به نحو لا بشرط اخذ بشود؛ آنست که معنای این مبدأ، بدون ضمّ شی دیگری با او ـ وجوداً و عدماً ـ لحاظ شود و معلوم است که مبدأ به این نحو ـ لا بشرط ـ وجود و تحقق ندارد مگر اینکه مندکّ و متّحد و داخل در ذات باشد ـ حتی در لحاظش ـ و هیچ امتیازی از ذات ندارد. لذا میگوییم: قائمٌ، ضاربٌ. قیام یا ضرب در ذات قائم یا ضارب مندکّ شده است و در خارج یک چیز بیشتر نیست و نیز قابل امتیاز نیست تا بتوان آنرا از قائم یا ضارب جدا کرد.چون گذشت که ملاحظۀ مبدأ در ذاتش و بذاتش به تنهایی، به یک عنایت زائده احتیاج دارد که همان لحاظِ تجرد و تفکیک از ذات است و در غیر اینصورت یک مبدأ بدونِ مشتق و ذات، وجود خارجی مستقلی ندارد. برای نمونه نمیتوان ضربی بدون ضارب یا قیامی بدون قائم یا جلوسی بدون جالس داشت. بلکه مبدأ، موجود بوده و مندکّ در ذات است.

بنابراین مندکّ و مندمج در غیر شده است و هیچ گونه لحاظی برای این مبدأ وجود ندارد مگر اینکه این مبدأ، یک صفت است؛ به معنای اینکه حدّی برای موجود خارجی بوده و از این حیث شبیه به عَرَض است که گفته‌اند: فرق بین مشتق و مبدأش مثل فرق بین عرضی و عرض است

برای نمونه کسی که به برگه‌ای مستطیل شکل نگاه می‌کند، آنرا با همین ویژگی توصیف میکند و می‌بیند لکن عقل می‌تواند آنرا به دو چیز ـ کاغذ و مستطیل ـ تجرید و تفکیک کند. وقتی که عقل در نظر دوم نگاه می‌کند، میتواند بگوید این کاغذی است مستطیل شکل. بنابراین عقل به تجرید می‌تواند کاغذ را از شکل هندسیش جدا کند؛ همان گونه‌ای که در نظر اول، کاغذ می‌بیند ولی در نظر دیگر و عقلی ثانوی، تجرید می‌کند بین کاغذ و نوشته‌ای که بر روی کاغذ است.چون قدرت تحلیل دارد.

از آنچه گذشت روشن می‌شود که مبدأ، بشرط لا است و مشتق، لا بشرط . مصححِ حمل مبدأ بر ذات این است که مبدأ را به نحو لا بشرط لحاظ کنیم که در اینصورت می‌تواند بر ذات حمل شود. چون هر گاه مبدأ به نحو لابشرط لحاظ شود، آنگاه امکان دارد که با ذات متّحد شود و در غیر اینصورت چنین اتحادی وجود ندارد. لکن اگر بشرط لا لحاظ شود، امکانِ حمل و اتحاد با ذات وجود ندارد.

سِرّ آنچه گذشت در اینست که هرگاه وصف، مجردِ عدمِ اعتبارِ عدمِ ذات لحاظ بشود، آنگاه کفایت می‌کند در اینکه بتواند عنوانی برای ذات باشد. برای نمونه صفت جلوس یا قیام یا ضرب، وقتی به تنهایی در نظر گرفته شوند و هیچ اعتبار ذاتی در آن لحاظ نشود، آنگاه قابلیت حمل بر یک ذات را پیدا می‌کند؛ لکن این در جایی است که مبدأ را به نحولا بشرط لحاظ کنیم تا بتواند ذاتِ متحد با آن مبدأ، به نحو لا بشرط بشود ولو لالاعتبار.[1]

بیان صاحب فصول

ایشان مفاد مشتق را به اعتبارِهیئتش ـ مثل اسم فاعل ـ می‌داند و آنرا مفادِ «ذو» می‌داند و به عدم فرق بین «ذو بیاض» و « ذو مال» حکم کرده است. به عبارت دیگر و فرق بین مشتق و مبدأ را فرق بین ذو الشیء و مبدأ شیء میداند. یعنی مشتق، ذوالشیء است و مبدأ، خودِ شیء است.[2]

لکن باید گفت: اگر معنای هیئت، معنای«ذو» باشد ـ یعنی هیئت فاعل به معنای «ذو» باشد ـ شکی در این وجود ندارد که مفاد «ذو»، مفاد صاحب است. بنابراین هیآتِ «ذو» هم به همین نحو است و این سلسله ادامه دارد و هکذا فلیتسلسل.

مثل این بیان مانند گفتار کسی است که میگوید مشتق آن ذاتی است که ثبت له المبدأ. در این فرض اگر مصحّح برای حمل مبدأ برذات، معنای مصدری باشد ـ مثل ثبوت و امثال آن ـ احتیاج به معنای مصدری دیگری دارد و منجر به تسلسل میشود که قابل پذیرش نیست.

تحقیق مطلب این است که معنای مشتقِ اسمی، یک مفهوم بسیطی است که منتزع از ذات می‌شود به لحاظِ تلبّسش به چیزی از اعراض؛ چه اینکه وضع برای آن لفظ از مشتقات باشد مثل ضارب یا وصفی که برای لفظ شده از مشتقات نباشد مثل اسامی جامد مانند حجر و امثال آن. اسم جامد باشد یا مشتق، وضع شده برای مفهوم بسیطی که انتزاع شده است از ذات به لحاظ تلبسِ به عَرَض. حال اگر مشتق باشد، ضارب میشود. یعنی این شخص به مبدأ ضرب متلبّس شده است ولی در خارج بیش از یک چیز که همان ضارب باشد، وجود ندارد. به همبن نحو اگر این اسم، از غیر مشتقات و از جوامد باشد ـ مثل سنگ ـ وقتی بگوئید « حجر» ـ که جامد است ـ اینگونه نیست که فقط چیزی سفت باشد و همان ذاتی که سفت است و سختی دارد را « حجر» نامیده ایم. آنچه گذشت تقریر فرمایشات سید محمد فشارکی در باب مشتق بود.

عدمِ تنافی بین دو بیان

باید گفت: فرمایش صاحب فصول این قابلیت را دارد که بر بیان محقّق فشارکی تطبیق بشود. چون صاحب فصول در آخر کلامش فرمود: فمدلول المشتق أمر اعتباري منتزع من الذات بملاحظة قيام المبدإ بها.[3] مدلول مشتق امریست که از ذات با ملاحظۀ قیام مبدأ به ذات، انتزاع میشود. به عبارت دیگر وقتی مبدأ قائم به ذات می‌شود، آنگاه یک امری به نام مشتق را از آن انتزاع میکنیم.

باید گفت: این مطلب همان صریح بیان محقّق فشارکی در تقریر است. لکن باید بررسی کرد که مراد از «ذو» در کلام صاحب فصول چیست؟ ظاهراً نظر صاحب الفصول این نیست که مراد، ترادف بین هیئت با لفظ «ذو» باشد. یعنی هیئت فاعل با لفظ «ذو» مترادف باشد، چرا که کسی بدان قائل نشده است و صدور آن از کمترین محصلین دور است چه رسد به فحلی مثل صاحب فصول . بنابراین صاحب فصول اراده کرده است به این بیان این معنا را که مفاد مشتق، عین مبدأ نیست. یعنی مشتق ـ ضارب ـبا مبدأ ـ ضرب ـ، عینیت ندارد؛ ولو به اعتبار لا بشرطیت، همان گونه‌ای که در کلام بعضی اهل معقول گذشت. بنابراین معنای مشتق همان انتساب مبدأ به ذات و قیام مبدأ به آن است. به همین خاطر نمی‌توان هیئت را مرادف با «ذو» گرفت یا معنایش را به معنای «ذو» دانست.

صاحب فصول نمی‌گوید که مشتق مرادف با«ذو» است بلکه گوید مفادش و حاصلش«ذو» است و معلوم است که بین مرادف و مفاد، تفاوت وجود دارد.

به عبارت دیگر صاحب فصول نسبت حرفیه ربطیه را ـ که معنای هیئت است ـ بیان میکند لذا لفظی بهتر از «ذو» در مقام وجود ندارد.

اگر به مجموع کلام صاحب فصول دقت شود معلوم میشود که همان بیان محقّق فشارکی است مگر اینکه مجرد اخذ مبدأ به شرط را مجوز برای حمل بر ذات نمی‌داند و همین قدر که مبدأ به نحو لا بشرط در نظر گرفته شود و اخذ گردد نمی‌شود بر ذات حمل کرد بلکه لابد از یک اعتبارِ وحدت در آن خواهیم بود. مثل الانسان و جسم. وقتی گفته شود: الانسان جسم در اینجا بیش ازیک چیز به حمل اولی وجود ندارد. بنابراین جناب صاحب فصول می‌گوید: صرف اخذ مبدأ به شرط مجوز بر حمل به ذات نیست، بلکه نیازمند اعتبار وحدت بین مبدأ و ذات است. لذا این معنا در مثال «زیدٌ عالمٌ» یا »زیدٌ متحرّکٌ» امکان ندارد چون اراده نمی‌شود از زید،مرکّب از ذات و مبدأ. بله علم یا حرکت، صفت است برای موصوفی به نام زید و ربطی به معنای مشتق ندارد بلکه مربوط به صحّت حمل است و در غیر اینصورت حمل صحیح نخواهد بود. لکن این معنا در صفات الهی به نحو دیگری است. و لذا صاحب فصول هم گوید: حمل أحد المتغايرين بالوجود على الآخر بالقياس إلى ظرف التغاير لا يصح إلا بشروط ثلاثة أخذ المجموع من حيث المجموع و أخذ الأجزاء لا بشرط و اعتبار الحمل بالنسبة إلى المجموع من حيث المجموع و لو بالاعتبار. [4] حمل دو شیء متغایر در وجود، به قیاس به ظرف تغایر صحیح نیست مگر با وجود سه شرط که عبارتند از: اخذ مجموع من حیث المجموع و اخذ اجزاء به نحو لابشرط و اعتبار حمل نسبت به مجموع من حیث المجموع؛ هر چند به اعتبار.

 


[1] . وقایة الاذهان، ص173.
[2] . الفصول الغرویة، ج3، ص112.
[3] . الفصول الغرویة، ج3، ص112.
[4] . الفصول‌الغروية، ج3، ص112.