1402/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/الصحيح و الأعم /قول سوم در تصویر جامع و نقد آن
قول سوم در تصویر جامع: اعلام شخصیه
بیان محقّق خراسانی
محقّق خراسانی در مورد معنای سوم در تصویر جامع میفرماید: ثالثها أن يكون وضعها كوضع الأعلام الشخصية كزيد فكما لا يضر في التسمية فيها تبادل الحالات المختلفة من الصغر و الكبر و نقص بعض الأجزاء و زيادته كذلك فيها. و فيه أن الأعلام إنما تكون موضوعة للأشخاص و التشخص إنما يكون بالوجود الخاص و يكون الشخص حقيقة باقيا ما دام وجوده باقيا و إن تغيرت عوارضه من الزيادة و النقصان و غيرهما من الحالات و الكيفيات فكما لا يضر اختلافها في التشخص لا يضر اختلافها في التسمية و هذا بخلاف مثل ألفاظ العبادات مما كانت موضوعة للمركبات و المقيدات و لا يكاد يكون موضوعا له إلا ما كان جامعا لشتاتها و حاويا لمتفرقاتها كما عرفت في الصحيح منها.[1]
اين وجه در واقع يك قياس و تشبيه است، يعنى الفاظ عبادات را به اعلام اشخاص از قبيل زيد و بكر و... قياس مىكنند. همانند فردى كه نام فرزندش را زيد مىگذارد و اين زيد مثلا صد سال عمر مىكند و در طول اين مدت فراز و نشيبهاى زيادى را طى مىكند و حالات مختلفى پيدا مىكند، گاهى كودك است و زمانى جوانى تنومند و مدتى ميانسال و چند صباحى هم كهنسال و خميده است، از لحاظ حجم و چاقى و لاغرى تفاوتهايى كند، از نظر رنگ و كيفيات عوض مىشود و چهبسا از نظر زياده و نقصان اجزاء تفاوت مىكند، گاهى در اثر سانحهاى دچار نقص عضو مىشود، گاهى در اثر جراحى و معالجاتى داراى عضوی زائد بر اعضاء اصلى مىشود و... ولى هيچكدام از اين تغيير و تحولهاى عرضى به صدق الاسم ضرر ندارد بلكه در تمام مراحل برآن شخص، نام زيد حقيقتاً اطلاق مىشود. حال همين مطلب را در مورد الفاظ عبادات هم بكار مىبرند كه روز اول شارع كلمه صلاة را براى عبادت خاصهاى اسمگذارى كرده سپس به لحاظ اشخاص و ازمنه و امكنه و حالات مكلّفين، در آن عبادت تغيير و تحولاتى پديد مىآيد. گاهى چهار ركعتى است گاهى دو ركعتى، گاهى ايستاده و گاهى نشسته و... ولى اين تغيير و تحولات لطمهاى به صدق نام صلاة نمىزند.
محقّق خراسانیدر رد اين وجه مىفرمايد: قياس، مع الفارق است زيرا كه در مقيس عليه يا اعلام شخصيه وضعيت بدين قرار است كه الفاظ حسن و حسين و على و... براى اشخاص وضع شدهاند، و تشخّص هم بوجود خاص است (و عوارض فرديه از امارات و علايم تشخّص است وگرنه هر وجودى، به نفس ذات خودش از وجود ديگر ممتاز و متميّز است، نه به عوارض مشخّصه) و تا اين وجود خاص در خارج موجود است، آن تشخّص و شخص واحد هم حقيقتاً موجود و مستدام است، اگرچه عوارض آن وجود معين مرتباً عوض مىشود، كم و زياد مىشود، حالات مختلف پيدا مىكند و... ولى اين اختلافات در عوارض نه موجب اختلاف و تعدّد شخص واحد مىشود و نه به صدق الاسم ضرر مىزند. [البته ایشان روشن نكردهاند كه آن حقيقت شخصيه كه ماندگار است چيست؟ آيا همان هويت شخصيه و نفس ناطقه آدمى است يعنى همانكه با من از او تعبير مىكند و مىگويد: «من گفتم، من رفتم و...»؟ اگر اين باشد البته نفس ناطقه باقى است حتى پس از مرگ بدن، يا اينكه مراد بدن تنها است؟ اگر اين باشد كه ماندگار نيست و مرتبا سلولهاى بدن در حال تغيير است و يا اينكه مراد مجموع مركب است؟ كه اين نيز بقاء ندارد. زيرا مجموع بما هو مجموع و مركّب بما هو مركّب با انتفاء يك جزء هم منتفى مىشود و نبايد صدق الاسم باشد. ولى عرف روى مسامحه و محاسبه ظاهرى و مشابهت در صورت يا مشاركت در آثار، نام آن را زيد مىگذارد كه اگر اين شد، وجه مستقلى نبوده و به وجه رابع يا خامس ارجاع مىشود.] ولى در مقيس يعنى الفاظ عبادات وضعيت اينگونه است كه اينها براى مجموع مركب از اجزاء و مقيد به شروط (عملى كه داراى اجزاء و شرايطى باشد) وضع شدهاند و خود مجموع مركّب يك امر مضبوطى نشد كه جامع جميع افراد متفرّقات و مختلفات باشد و اعمّىها بيان نكردند كه آن مجموع مركّب چيست و نمىتوانند بيان كنند. زيرا ميان مراتب صحيحه و فاسده چنين جامعى وجود ندارد، آرى صحيحيها توانستند بیان کنند و قدر جامع درست نمایند و آن را از راه اشتراك مراتب صحيحه در آثار و سپس كشف مؤثر واحد بيان کردند و عباداتى كه قدمبهقدم فرق مىكند و مراتب آن متفاوت است و يك عمل صحيح و كامل مطلق و من جميع الجهات و نسبت به همۀ افراد و حالات وجود ندارد، آن را نمىتوان به اعلام اشخاص قياس كرد كه در همه مراتب يك شخص، يك حقيقت جاويد و ثابت و هميشگى وجود دارد.
اشکال محقّق اصفهانی
محقّق اصفهانی در تعلیقه خود نسبت به بیان محقّق خراسانی و به عنوان اشکال میفرماید:
إن قلت: لا ریب فی أن زیدا-مثلا-مرکب من نفس و بدن، و أعضاء و لحوم و عظام و أعصاب، فهو واحد بالاجتماع طبیعیاً، لا صناعیاً کالدار، و لیس بواحد بالحقیقة، فهناک بالحقیقة وجودات. و وحدة جسمه بالاتّصال لا تجدی إلا فی النموّ و الذبول، لا فی نقص یده و رجله و اصبعه و غیر ذلک. و جعله لا بشرط بالإضافة إلی أعضائه مشکل، فان ذلک الواحد-الذی هو لا بشرط-إما نفسه فقط فیشکل-حینئذ-بأن زیدا من المجردات، أو مع بدنه فأیّ مقدار من البدن ملحوظ معه؟[2]
اگر اشکال شود که مثلاً زید از نفس(روح) و بدن تشکیل شده که دارای اعضاء و گوشت ها و استخوان ها و اعصاب است، پس او از نظر اجتماع طبیعی دارای وحدت است نه از نظر اجتماع ساختگی مثل خانه. لذا این وحدت در مرکبات مصنوعی، وحدتی حقیقی شمرده نمیشود. وحدت جسم انسان صرفاً در رشد و طراوت مؤثر است نه در نقص دست و پا و انگشت و دیگر اعضای او. اگر کسی نقص عضو پیدا کند، وحدت حقیقی بین دیگر اعضاء آسیبی نمیبیند و کاستی پیدا نمیکند بلکه هنوز به قوّت خود باقیست. جعل چنین واحدی نسبت به اینکه برای بعضی از اجزاء به نحو لابشرط باشد، مشکل است. چراکه آن واحد حقیقی که به نحو لابشرط قابل تصوّر باشد یا فقط شامل نفس طبیعی (روح) است یا اینکه شامل روح و جسم - هر دو - میشود. در صورت نخست لازم است که آن نفس از مجرّدات باشد که جسمی ندارد و در صورت دوم سؤال آنست که چه مقدار از جسم در این تسمیه مورد لحاظ قرار گرفته است؟ میبینیم که پاسخی برای این سؤال نیست.
به عبارت دیگر سؤال آنست که در اعلام شخصی، اسم برای چه چیزی وضع شده است؟ آیا برای روح؟ یا روح و جسد؟ صورت نخست که صحیح نیست و در صورت دوم، سؤال بدون پاسخ آنست که تسمیه برای چه مقدار از جسم وضع میشود؟!
ایشان در پاسخ میفرماید: لیس المراد من البدن-الملحوظ مع النفس-جسمه بما له من الأعضاء، بل الروح البخاری الذی هو مبدأ الحیاة الساریة فی الأعضاء؛ فانه مادة النفس، و هو الجنس الطبیعی المعبّر عنه بالحیوان، و هو المتّحد مع النفس اتّحاد المادّة مع الصورة، کما أنّ هذا الروح البخاری متّحد مع الأعضاء، فإنّها مادّة إعدادیة لحدوث الروح البخاری. فظهر: أن الموضوع له هو النفس المتعلّقة بالبدن، و تشخّص البدن و وحدته محفوظ بوحدة النفس و تشخّصها؛إذ المعتبر مع النفس مطلق البدن. و کذا الأمر فی النباتات-أیضا-فإنّ تشخّصها بتشخّص القوّة النباتیة، فالجسم، و ان لم یبق-بما هو جسم-لکنه باق بما هو جسم نام ببقاء القوة النباتیة. فالتسمیة مطابقة للواقع و نفس الأمر؛حیث إن المادّة-و ما یجری مجراها-معتبرة فی الشیء علی نحو الإبهام؛إذ شیئیة الشیء بصورته لا بمادّته.
مراد از بدن که به همراه نفس در تسمیه لحاظ میشود، جسمِ دارای اعضاء نیست بلکه مراد روح بخاریست که مبدأ حیات بوده و در همهی اعضاء جاریست و به عنوان مادّه برای نفس است و جنسی طبیعی بوده که از آن به حیوان تعبیر میشود و البته با نفس متّحد است - اتّحاد ماده و صورت - همانگونه که روح با اجزاء دارای اتحاد است. به عبارت دیگر از یک طرف با نفس و از طرفی با اعضاء اتّحاد دارد. اعضاء مادهی إعدادیه برای حدوث روح بخاری است.
بنابراین در اعلام شخصیه موضوع له همان نفس متعلق به بدن است و تشخّص بدن و وحدتش محفوظ به وحدت نفس و تشخّص آن است.
به عنوان نمونه اگر کبد با کلیهی کسی را به دیگری پیوند کنند که جزء بدنش گردد، در واقع جزء بدن هموست نه بدن قبلی. لذا تشخّص و وحدت بدن وابسته به نفس است. لذا موضوع له در اعلام شخصیه نفسی است که به بدن تعلّق دارد که شخص و وحدت بدن محفوظ به آن است. بنابراین تسمیه به نفس و بدن - هر دو - به نحو اطلاق وابسته است.
امر در نباتات نیز چنین است چرا که تشخّص آنها نیز وابسته به تشخّص قوّهی نباتیه است. پس هر چند جسم به خودی خود باقی نباشد لکن مادامی که قوّهی نباتی باقیست و موجب رشد گیاه است، تسمیه گیاه نیز به وجود همین قوّه وابسته است.
بنابراین تسمیه مطابق با واقع و نفس الامر خواهد بود چرا که ماده و آنچه جاری مجرای آن است، به نحو ابهام در مسمّی معتبر است چرا که شیئیت یک چیز وابسته به صورتش - یعنی روح آن - است نه مادهی آن.
ایشان در ادامه میفرماید: و مما ذکرنا ظهر: أن وضع الأعلام-علی الوجه المقرّر فی المقام-لا یوجب أن یکون زید من المجرّدات، کما یوهمه کلام بعض الأعلام. نعم إنما یلزم ذلک إذا قیل بوضعها للنفس مع قطع النظر عن تعلّقها بالبدن. از آنچه گذشت معلوم میشود که وضع در اعلام شخصیه - بر اساس آنچه ذکر شد - موجب نمیشود که مثلاً زید از مجرّدات محسوب شود چنانچه برخی از بزرگان بر آنند، بله چنین بیانی هنگامی صحیح است که گفته شود تسمیه صرفاً برای نفس - با قطع نظر از تعلّقش به بدن - وضع شده است.
محقّق اصفهانی در تحقیق مطلب میفرماید: و التحقیق: أن الأمر فی الوحدة و إن کان کذلک، إلاّ أن وضع الأعلام مما یتعاطاه العوامّ، و لا یخطر ببالهم ما لا تناله إلاّ أیدی الأعلام، و ظنی أن وضع الأعلام-علی حدّ ما ذکرناه سابقا-من الوضع لهذه الهویة الممتازة عن سائر الهویات، مع الإبهام من سائر الجهات.[3]
امر در وحدت هر. چند به نحو مذکور است، مگر آنکه وضع در اعلام شخصیه از مواردیست که عوام مردم آنرا بر عهده میگیرند و به عنوان نمونه وقتی فرزندی متولّد میشود، پدر نامی را برای او قرار میدهد به نحوی که هیچکدام از آنچه در تسمیه گذشت حتی به مخیله آنها خطور نمیکند بلکه صرفاً بزرگان و اعلام بدان اعتنا میکنند و مدّ نظر دارند. گویا وضع اعلام شخصیه - بر اساس آنچه گذشت - توسط عوام عبارت از وضع برای هویتی متمایز با دیگر هویات است و از دیگر جهات مبهم میباشد. به عبارت دیگر عوام برای اینکه فرزندشان از دیگران قابل تمیز باشد، نامی را برایش وضع میکنند. لذا همین مقدار از تصویر در وضع اعلام شخصیه در نزد عوام کفایت میکند.
اشکال
باید گفت: هیچگونه مناقشهای در بیان ایشان وجود ندارد مگر عبارت پایانی که فرمودند: وضع الأعلام-علی حدّ ما ذکرناه سابقا-من الوضع لهذه الهویة الممتازة عن سائر الهویات، مع الإبهام من سائر الجهات چرا که سؤال آنست که اگر در موردی صرفاً یک هویت وجود داشته باشد که نیازی به تمایز نیست، آیا باز هم وضع تسمیه برای او به جهت تمایز با دیگر چیزهاست؟ به عنوان نمونه وقتی فقط آدم ابوالبشر وجود داشت و آدمی غیر از او نبود، تسمیه اش بدین نام صحیح است و این در حالیست که هیچگونه تمایزی در کار نیست چرا که هویت دیگری وجود ندارد. لذا نمیتوان پذیرفت که تسمیه اعلام شخصیه صرفاً برای تمایز با هویت های دیگر باشد