1402/06/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/حقیقت و مجاز /علائم
اگر کسی لفظی را بدون وجود نکتهای محسّنه در مجاز استعمال کند و به عنوان نمونه به جای اینکه بگوید: شربت الماء از عبارت شربت السماء استفاده کند صرفاً از باب مزاح و تعریض و تهکّم صحیح است چرا که هیچ مناسبتی بین آب و آسمان در اینجا وجود ندارد.
یادآور میشود که علایق مجاز قابل حدّ و حصر نیستند چرا که با اختلاف مقامات و خصوصیات و لغات و زبانها و عادات و فرهنگ ها متفاوت می شوند و البته به همین دلیل است که فصحا بر یکدیگر فخر می فروشند به گونهای که هر کدام درک بهتری از محسّناتِ لغوی مذکور داشته باشند پر آوازه تر میباشند و البته این ملاک برای شاعران نیز صدق میکند.
به عنوان نمونه در شعر زیر از متنبّی چنین آمده است که او برای شمشیر از باران استعاره کرده است و این در حالی است که ظاهراً هیچ شباهتی بینشان نیست لکن او به خوبی هنر خویش را نمایان کرده و آندو را به یکدیگر تشبیه نموده است لذا گفته؛
أ أطرح المجد عن کتفی و أطلبه *** و أترک الغیث فی غمدی و أنتجع [1]
یعنی آیا مجد و عظمت را از دوش خود بیندازم و سپس آنرا در جای دیگری دنبال کنم؟
آیا باران را در غلاف کنم و سپس بخشش را از دیگران گدائی کنم؟
مراد از مجد در اینجا همان شمشیر است که استعاره از قدرت می باشد. در بیت فوق برای شمشیر از باران استعاره شده است و گویا شمشیر همانند باران دارای خیر و برکت میباشد. لذا شاعر گفته اگر شمشیر را در غلافش بگذارم و قدرت خویش را واگذار کنم به معنای آن است که خیر و برکت و مجد و عظمت را از دست داده ام و آنگاه است که باید از دشمنان هراس داشته و حقارت را تحمّل کنم.
ناگفته نماند که بیت فوق مفاد روایتی است که پیامبر خدا (ص) در مورد فضیلت جهاد در راه خدا چنین فرمودند: «الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی السَّیْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّیْفِ وَ لَا یُقِیمُ النَّاسَ إِلَّا السَّیْفُ وَ السُّیُوفُ مَقَالِیدُ الْجَنَّةِ وَ النَّار[2]
» یعنی همه خوبیها در شمشیر و در زیر سایه شمشیر است و مردم جز به وسیله شمشیر استوار نشوند و شمشیرها کلید بهشت و جهنم است.
بنابراین شناخت علائم مجاز نیازمند طبعی سلیم می باشند و چنانچه این طبع استعمالی را نیکو بشمارد، مجوّزی در مجاز خواهد بود.
علائم حقیقت و مجاز
اصولیان برای علائم حقیقت و مجاز مواردی مانند اطراد و تبادل و عدم صحّت سال و ... را میشمارند و نیز اصلی را به نام اصالة الحقیقه تاسیس میکنند و آنها را مورد بحث قرار میدهند ما معتقدیم شکی وجود ندارد در اینکه معنای موضوع له ابتدا به ذهن مخاطبِ آگاه و ملتفت متبادر میشود و طریق شناخت وضع یک لفظ در معنای خاص به تنصیص واضع یا پیروانِ اوست و در مواردی هم به تتبع استعمالات میباشد. به عنوان مثال دهخدا برای بیان معنای لفظ نمونههایی از نظم و نثر را ذکر میکند و آنها را شاهدی در آن می گیرد.
اصل آن است که اراده جدی با اراده استعمالی مطابقت دارند و این اصلی عقلایی است لکن برای بیان تفاوت بین دو اراده مذکور نیاز به وجود قرینه میباشد که میتواند معانده یا قصد مزاح باشد. در بعضی موارد مانند کنایه - مثل فلان کثیر الرماد - یا استعاره - که مشابهت بین دو لفظ وجود دارد - یا مبالغه - مثل این جمله در آیه إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ [3]
- مراد استعمالی با مراد جدی متفاوت است که به وسیله وجود قرینه قابل شناسایی میباشد و چنانچه قرینهای وجود نداشته باشد نقض غرض حاصل میشود و گاهی عدم نصب قرینه برای فریب مستمع یا کذب است. نیز در مواردی که مقام شوخی و مزاح باشد نیازی به قرینه نیست.
لذا گر ببینیم کسی لفظی را به کار ببرد ولی قرینهای بر خلاف معنای حقیقی نیابیم اصل عدم قرینه جاری میشود و در هنگام شک نیز این اصل همان اصل عدم وجود قرینه است و این اصل از اصول فطری محسوب می شود که بنای عقلاء نیز بر آن است.
ناگفته نماند که اصل عدم القرینه عبارت دیگری از اصالة الحقیقه است و البته از برخی اصولیان جای بسی شگفتی است که دلیل بر این اصل را تعبّد شرعی می شمارند که مولا بدان امر کرده است در حالی که این یک اصل عقلائی فطری بوده که حتّی منکران شریعت آنرا پذیرفته اند.