1402/05/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة/حقیقا و مجاز /دیدگاه مختار
گذشت که مجاز نیز استعمال لفظ فی ما وُضع له است و در واقع دو حقیقت وجود دارد نخست؛ آنکه واقعی است (که حقیقت اصطلاحی به همان معناست) و دیگر حقیقت ادّعایی که مَجاز نامیده می شود.و در غیر این صورت فصاحت و بلاغت و شکوهِ چنین تصویرسازی هایی در اشعار گذشته با در نظر گرفتن معنایی غیر از معنای اصلی بر آنها، از بین می رود.
به همین سبب است که وقتی شخص شجاعی شیر خوانده می شود، صدای او زَئیر، بچه اش شِبل (بچه شیر) و مکانش نیز خِیس خوانده می شود یا آنگاه که زن زیبایی را آهو بخوانیم، صدایش بُغام (آواز آهو)، بچه اش خُشف (بچه آهو) و خانه اش نیز کِناس خوانده می شود – و آنچه ملازم با شیر یا آهو باشد در مورد صدا یا بچه یا محل زنگی آنها به کار می رود - و اگر از این نظام روی بگردانیم و از آن تبعیت نکنیم و بگوییم «شیری دیدم که کودکش در پی آن بود» یا یگوئیم «آهویی دیدم که طفلش را حمل می کرد» در این صورت، فصاحت آن به مراتب کمتر از آن است که بگوئیم «شیری را دیدم که شِبلش (بچه شیر) همراهش بود» یا «آهویی دیدم که خُشفَش را (بچه آهو) حمل می کرد».
و تنهدت جزعاً فأثّر کفّها فی صدرها فنظرتُ ما لم أنظرِ
أقلامَ یاقوتٍ کتبــنَ بعنبرٍ بصـحیفةِ البلّورِ خمـسةَ أسطرِ
از روی ناشکیبی آه کشید و (با دست بر سینه خود زد) پس جای کف دستش بر سینه اش باقی ماند، پس دیدم آنچه تا کنون ندیده بودم؟!
(دیدم) قلمهای یاقوت با جوهری عنبرین ، پنج سطر بر صفحه ای بلورین نوشتند.
سببی که تعجّب ابن معتوق را برمی انگیزد، ضربه زن زیبای حنابسته به سینه اش است که به سبب همین ضربه، سینه اش کبود می شود، نیست بلکه معنایش حقیقتِ نوشتنِ پنج سطر به وسیله قلمهای یاقوت و با جوهر عنبر بر روی بلور است. بلاغت این شعر، صِرف وضع و قراردادن قلمها به جای انگشتان و الفاظِ عنبر و بلور به جای سیاهی و سپیدی سینه نیست بلکه در وضعِ معانی این الفاظ در جایگاه معانیِ آن الفاظ – حقیقی - است؟ یعنی الفاظ مجازی در واقع همان معانی حقیقی را دارند و شاعر همانها را اراده کرده است و در غیر این صورت جای هیچ تعجّبی برای شاعر نمی ماند و اصلاً فصاحتی نخواهد داشت و جان کلام از بین می رود.
بنابراین تمام زیبایی کلام و شعر در آن است که الفاظ در معنای حقیقیشان استعمال شده باشند؛ هر چند که حقیقتی ادّعایی مراد باشد.
فاستمطرت لؤلؤا من نرجس و سقت وردا و عضّت علی العناب بالبرد
پس بارانِ مروارید از گل نرجس بارید و گل را آبیاری کرد.
و با برف، عُناب را گزید.
در ابیات فوق مراد از لؤلؤ همان اشک چشم و مراد از نرجس همان چشمان محبوب است و نیز مراد از وَرد – گُلبرگ- گونه ها و مراد از عُناب همان لبهای محبوب می باشد و مراد از بَرد – برف- دندانهای سفید محبوب است.
این الفاظ، کدام تصویر را در آینه ذهن نقش می بندند و بدون نوشیدن شرابی انسان را سرمست می کنند و بدون شنیدن سَماع آدمی را به وجد می آورند؟ آیا باریدن لؤلؤ از نرگس و آبیاری گل سرخ و گزیدن عناب به وسیله برف – نشستنِ برف روی عناب)؟ یا آن حالت اندوهناکِ مضطرب،یعنی زنی که می گرید و انگشتانش را می گزد؟ قطعاَ معنای نخست صحیح است چرا که دارای فصاحت و زیبایی است. بنابراین در بیت فوق پنج ادّعا با استعمال پنج کلمه وجود دارد که همگی در معنای حقیقی استعمال شده اند و البته با شنیدن آن حالت نشاط و مدهوشی به انسان دست می دهد.