موضوع: المقدمة/استعمال اللفظ في أكثر من معنى /دیدگاه صاحب فصول و نقد آن
دیدگاه صاحب فصول (قدّس سرّه) و نقد آن
ایشان معتقدند استعمال لفظِ واحد در اکثر از یک معنا جایز نیست و دو اشکال زیر را بر کسانی که چنین استعمالی را جایز می دانند وارد نموده است.
ایشان در سومین اشکال خود می فرماید: أنّ الذي ثبت من الوضع جواز استعمال اللفظ في معنى واحد و أما استعماله فيما زاد عليه فلم يتبين لنا بعد الفحص ما يوجب جوازه و مجرد إطلاق الوضع على تقدير تسليمه مدفوع بعدم مساعدة الطبع عليه فقضية كون الأوضاع توقيفية الاقتصار على القدر المعلوم.
آنچه از وضع ثابت است آن است که می توان لفظ را در یک معنا استعمال کرد و هرچه فحص و بررسی کردیم دلیلی بر جواز استعمال لفظِ واحد در اکثر از یک معنا نیافتیم. از طرفی هم دلیل کسانی که قائلند " قید وحدت در وضع اخذ نشده بلکه وضع دارای اطلاق است پس استعمالِ آن در اکثر از یک معنا اشکالی ندارد " مدفوع است چرا که طبع با چنین مطلبی یاری نمیکند. پس بر اساس این حکم که وضعها توقیفی است لازم خواهد بود که به قدر معلوم و متیقّن در آن - یعنی یک لفظ وضع شده برای یک معنا نه بیشتر - اکتفاء کرد.
نقد بیان ایشان به شرح زیر است.
الف) از آنجایی که ایشان قائلند وضع دارای اطلاق بوده و منکر قید وحدت در وضع می باشند، عدم تسلیم ایشان بر اطلاق وضع را نمی فهمیم چرا که در این صورت باید به لوازم بیان خودشان پایبند باشند؟! لذا امکان دارد که یک لفظ در چند معنا وضع شود و در ادامه هم در آن معانی استعمال گردد و البته اشکالی در آن نیست.
ب) اینکه گفتهاند موضوع له در حالِ وحدت است یعنی واضع فقط لفظ را برای یک معنا وضع میکند - یعنی چون لفظ بر یک معنا وضع شده دلالت می کند که بر معنای دوم وضع نشود - نیز قابل پذیرش نیست چرا که چنین چیزی موجب نمیشود که لفظ معنای دیگری نداشته باشد هر چند کسی که تابع واضعِ نخست می باشد آنرا در یک معنا به کار میبرد ولی غیر او میتواند همین لفظ را در چند معنایی دیگران برایش وضع کردهاند استعمال نماید کند. به عبارت دیگر تعدد وضع در معانی مختلف موجب استعمال لفظ در همان معانی خواهد بود و اشکالی در آن نیست.
ج) اینکه فرمودند طبع مساعد این مطلب نیست نیز قابل پذیرش نمی باشد چرا که قبلاً نمونه هایی از نظم و نثر عرب غیر آن ذکر شد که دلالت می کند نه تنها این استعمال واقع شده بلکه از محسّنات کلام است و اگر بخواهیم آن را منکر شویم صنعت ادبی توریه - عرفیه و بدیعیه - در دانش بدیع از بین میرود.
د) اینکه فرمودند وضعها توقیفی است هرچند اول الکلام بوده و آنرا نمیپذیریم لکن بر فرض پذیرش، موجب نمیشود که استعمال هم توقیفی باشد.
ه) اینکه فرمودند باید احتیاط کرد و به قدر متیقّن اکتفا نمود، بسیار عجیب می باشد چرا که ما نحن فیه از مسائل لغوی محض است که دلیل شرعی در آن کاربردی ندارد - بلکه باید به اهل لغت و استعمالات آنان تمسک نمود -. به عنوان نمونه ای اشعار حافظ در نزد کسانی که که لاابالی بوده و اهل شرب خمر میباشند دارای یک معنای کذایی است و البته آنان هنگام میگساری در معنای دلخواه خود استعمال می کنند لکن از جهت دیگر همین اشعار در نزد کسانی که اهل تهجّد و بکاء و مناجات با پروردگارند دارای معانی بلند عرفانی است و ایشان نیز در هنگام مناجات همین اشعار را در معنای دلخواه خود استعمال می کنند و البته چنین چیزی اوج هنر شاعر را می رساند یعنی اینکه شاعر اشعاری را بسراید که بتوان معانی متعدّد را از آن برداشت نمود.
صاحب فصول (قدّس سرّه) در اشکال دیگر می فرماید: الاستقراء فإنا تتبعنا لغة العرب من قديمهم و حديثهم و تصفحنا في موارد استعمالاتهم و مجاري كلماتهم فلم يتحقق عندنا صدور مثل هذا الاستعمال ممن يعتد منهم بكلامه في نظم و لا نثر بل تصفحنا فلم نقف على ذلك في سائر اللغات وقفنا عليها أيضا مع ما نرى من شيوع الاشتراك بينهم و مسيس الحاجة كثيرا إلى التعبير به عما زاد على معنى واحد و لا خفاء في أن عدم الوجدان في مثل ذلك بعد الاستقراء يدل على عدم الوجود و هو يوجب ظنا قويا بعدم الجواز إن لم يوجب العلم به و قد تقرر أن مثل هذا الظن حجة في مباحث الألفاظ.
[1]
دلیل دیگر بر عدم جوازِ استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا همانا استقراء است چون ما در استعمالِ الفاظ در متون قدیم و جدید فحص کردهایم و چنین استعمالی - که لفظ بر بیش از یک معنا وضع شده باشد- از کسانی که کلامشان محل اعتبار است برای ما در شعر یا نثر محقق نشده است بلکه در سایر لغات غیر عرب نیز چنین استعمالی را نیافتیم. از طرفی هم اگر اگر چنین استعمالی وجود داشت، باید شایع بود و حاجت به آن احساس می شد لکن چنین خبری را پیدا نکردیم و البته پنهان نیست که وقتی استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا را نیافتیم، دلیل بر عدم وجود آن میباشد لذا موجب ظنّ قوی میگردد که اصلاً این استعمال جایز نیست هرچند که باعث علم به آن نمیشود و البته چنین ظنّی در مباحث الفاظ حجت است.
در پاسخ باید گفت: هیچ کدام از ادّعاهای ایشان در بیان فوق قابل پذیرش نیست چون ما قبلاً نمونه هایی از اشعار عرب و غیر عرب را در استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا مثال زده و ذکر نمودیم و گفتیم که این استعمال ، بسیار واقع شده است.
امّا اینکه گفتهاند: " گمان و ظنّ قوی بر عدمِ جوازِ استعمالِ لفظ در اکثر از یک معنا پیدا میشود " نیز قابل پذیرش نیست چرا که وقتی چنین استعمالی به کار رفت موجب علم به جوازش میشود.
ناگفته نماند که آنچه عجیبتر می نماید کبرای آخری است که در کلام صاحب فصول ذکر شده - که فرمودند چنین ظنّی در مباحث الفاظ حجت است - چرا که این نوع از ظنّ اصلاً حجت نیست و این کبری از فروعِ قبلی أشکَل است.
اشکال دیگر و پاسخ آن
برخی در اشکالی بر ادعای جوازِ استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا گفتهاند: إذن واضع در استعمالِ لفظ در اکثر از یک معنا لازم است ، لذا از آنجایی که چنین إذنی از جانب او صادر نشده لذا دلالت بر عدمِ استعمالِ مذکور می باشد.
باید گفت پاسخ این اشکال از بیانات قبل معلوم شد یعنی اگر وضع توقیفی باشد - که نیست - استعمال، متوقّف بر اذنِ واضع نیست بلکه حتی با تصریح به منعِ او نیز استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا جایز میباشد.
[1] . الفصول الغرویة ؛ ج3، ص26.