1403/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهيم / مقدمات - مفهوم شرط / اصولی بودن مبحث مفاهيم - تعليق، ترتيب و لزوم
اصولی بودن مبحث مفاهيم
اشکالی در این نیست که بحث از مفاهیم، از مسائل علم اصول محسوب میشود، زیرا ضابطهای که سابقاً در خصوص مسأله اصولی گفته شد مبنی بر این که به نسبت به موضوعات فقهیه لا بشرط باشد و نتیجه آن بتواند در قیاس فقهی برای نيل به جعل شرعی واقع شود، در آن موجود است؛ مثلاً میتوان در خصوص جمله شرطیه: «إن جاءك زيد فأكرمه» گفت: «وجوب اکرام زيد مشروط به آمدن اوست و مفهوم جمله شرطیه انتفاء جزاء در صورت انتفاء شرط است، پس در صورت انتفاء آمدن زيد، اکرام او واجب نيست.»
اما در خصوص این که بحث از مفاهیم از مباحث لفظی علم اصول است یا از مباحث عقلی آن مرحوم آيت الله خویی میفرماید: اين بحث هم میتواند بحثی لفظی باشد و هم بحثی عقلی و در توجيه این مدعا میفرمایند: «بالنظر إلى كون الحاكم بانتفاء المعلول عند انتفاء العلّة هو العقل فحسب، فهي من المسائل الأُصوليّة العقليّة، وبالنظر إلى كون الكاشف عن العلّة المنحصرة هو الكاشف عن لازمها أيضاً، فهي من المسائل الأُصولية اللفظيّة، لفرض أنّ الكاشف عنها هو اللفظ كما عرفت، فإذن يكون المفهوم مدلولاً للّفظ التزاماً.»[1]
اما اشکال اين مدعا اين است که در بحث از مفاهیم، اين جهت که انتفاء علت سبب انتفاء معلول میشود، اصلاً مورد بحث واقع نمیشود، بلکه تمام بحث صغروی بوده و فقط در اين خصوص است که آيا لفظ به نحوی است که حيثیت تقییدیه موجود در آن برای ترتب حکم بر موضوع دارای عليّت منحصره باشد ـ يعنی به نحوی باشد که ترتب حکم بر موضوع وجوداً و عدماً دائر مدار آن باشد ـ يا خير، و اين جهت همان گونه که مرحوم آيت الله خویی نيز فرمودهاند، فقط مربوط به دلالت لفظ است.
بنابر این وجهی برای این که بحث از مفاهیم را از زمره مباحث عقلی علم اصول به حساب آوريم، وجود ندارد.
بعد از فراغت از بحث در امور مقدماتی مفاهیم، در ادامه به بررسی وجود یا عدم مفهوم در برخی از قضایا خواهیم پرداخت.
مفهوم شرط
آنچه که در بحث از مفهوم شرط به دنبال تبیین آن خواهيم بود این مطلب است که آيا جمله شرطیه همان گونه که دلالت بر ثبوت جزاء در صورت تحقق شرط دارد، دلالت بر انتفاء جزاء در صورت انتفاء شرط نيز دارد یا خير؟
قبل از این که وارد بحث شویم لازم است که به معنای سه مفهوم که در این بحث استعمال میشوند، اشاره کنیم و آن سه مفهوم عبارتند از: تعليق، ترتيب و لزوم.
مراد از تعلیق این است که دو چیز با یکدیگر به نحوی ارتباط داشته باشند که يکی بدون ديگری امکان وجود نداشته باشد و وجوداً و عدماً دائر مدار آن باشد، به مانند ارتباطی که بین معلول و علت منحصره برقرار است و معلول معلق بر علت منحصره است. به عبارت دیگر مراد از تعلیق همان علیت منحصره است، زیرا در صورتی که معلق بتواند بدون وجود معلق علیه نیز موجود گردد، اطلاق تعلیق بر رابطه بین آن دو صحیح نخواهد بود؛ مثلاً اگر گفته شود: «تحقق زوجيت معلق بر عقد نکاح دائم است» اين جمله نادرست میباشد، زیرا با عقد نکاح موقت نیز زوجیت حاصل میگردد. البته معلق علیه لزوماً دارای علیت تامه برای معلق نیست، بلکه ممکن است که جزء علت تامه آن باشد، اما باید به نحوی باشد که بدلی برای آن وجود نداشته باشد.
اما ترتیب بدین معناست که رابطه بین دو چیز به نحوی باشد که یکی از آنها در صورت تحقق دیگری محقق شود هرچند عدم مرتب علیه لزوماً سبب انتفاء مرتّب نمیگردد، زیرا ممکن است که سبب دیگری برای تحقق آن وجود داشته باشد. بنابر این هرچند در ترتیب نیز به مانند تعلیق علیت برقرار است، اما این علیت، لزوماً منحصره نیست و در نتیجه ترتیب اعم از تعلیق است.
لزوم نیز به این معناست که رابطه بین دو چیز به نحوی است که بین آنها از حیث وجودی انفکاکی نیست، چه این عدم انفکاک ناشی از وجود علیت بین آنها باشد و چه ناشی از امری دیگر، مثل این که هر دو، معلول یک علت باشند. در نتیجه لزوم اعم از ترتیب میباشد.
پس از بیان این مقدمه، برای تحقیق این که جمله شرطیه دارای مفهوم هست یا خیر، در جلسات آينده بحث را در ضمن چند مطلب پی میگیریم ان شاء الله.