1403/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهيم / مقدمات / تعریف شهيد صدر از مفهوم و اشکالات بر آن - منطوق و مفهوم؛ وصف مدلول
در ادامه بحث از معنای مفهوم، شهيد صدر نیز در تعریف آن فرمودهاند: «إنّ القضيّة التي تربط بين جزءين لا محالة، يكون اللازم لهما إمّا لازماً لنفس هذين الجزءين بنحو لو بدّلنا أحد الجزءين بشيء آخر فلا يثبت اللازم، أو لازماً للربط بين الجزءين بنحو يكون اللازم ثابتاً مادام أنّ الربط الخاصّ ثابت وإن تغيّر طرفاه، فالقسم الثاني من اللازم هو المفهوم دون الأوّل.»[1]
ولی اشکال این تعریف این است که اولاً: مواردی مثل مفهوم موافقت از تحت آن خارج هستند، زیرا مفهوم موافقت از لوازم یکی از دو جزئی است که قضیه در صدد ایجاد ربط بین آن دو است، نه از لوازم ربط بین آن دو جزء به نحوی که با تغییر یکی از آن دو جزء نیز لازم باقی بماند. و ثانیاً: تعریف مفهوم به لازم ربط بین دو جزء قضيه موجب میشود که اموری که احیاناً ملازمهای بین آنها و اين ربط برقرار میشود نیز، از مفهوم به حساب آيند، مثلاً اگر کسی نذر کند که اگر مولا با جمله شرطيه از او چيزی را مطالبه نمود، صدقه بدهد، چنانچه مولا به او بفرمايد: «إن جاءك زيد فأكرمه»، لازمه برقراری رابطه شرطی بین دو جزء قضیه مذکور این است که بر او دادن صدقه واجب شود بدون این که تغییر در هر یک از دو جزء قضیه، سبب انتفاء این ملازمه گردد، در حالی که وجوب دفع صدقه، مفهوم قضیه شرطیه نیست.
با توجه به مطالب گفته شده معلوم میشود که منطوق و مفهوم وصف معنا هستند نه وصف دلالت. البته معلوم است که ـ همان گونه که مرحوم شيخ[2] هم بیان کردهاند ـ اتصاف يک معنا به چنین اوصافی بما هو هو نیست، بلکه بما هو مدلول است، بنابر این دلالت در اتصاف معنا به این دو وصف مدخلیت دارد. بنابر این آنچه که کلام ابن حاجب در آن ظهور دارد مبنی بر این که منطوق و مفهوم از تقسیمات دلالت هستند و عضدی نیز برای این که توضيحات ابن حاجب با این مدعا منطبق شود، لفظ «ما» در کلام او را مصدری در نظر گرفته است، قابل التزام نیست و همان گونه که مرحوم آخوند فرمودهاند[3] ، تقسیم دلالت به این دو قسم از باب توصیف به حال متعلق است.
البته مرحوم محقق اصفهانی در استدلال بر این که منطوق و مفهوم وصف مدلول هستند میفرماید: دلالت به معنای مفعولی همان مدلولیت است، بنابر این فرقی ندارد که منطوقیت و مفهومیت را وصف دلالت به این معنا بدانیم یا وصف مدلول بما هو مدلول. اما دلالت به معنای فاعلی به معنای فهمیدن معنا از لفظ است که به واسطه قالب بودن لفظ برای معنا حاصل میشود، و واضح است که لفظ فقط قالب برای معنای منطوقی است نه این که اولاً و بالذات قالب برای معنای منطوقی و ثانياً و بالتبع قالب برای معنای مفهومی باشد، زیرا آنچه که موجب فهمیدن معنای مفهومی میشود خود فهمیدن معنای منطوقی خاص است.[4]
ولی در اشکال بر این مدعا میتوان گفت: دلالت به معنای فاعلی لزوماً به معنای فهمیدن معنا از لفظ نیست، بلکه به معنای فهمیدن معنا از هر دالّی است، چه لفظ باشد و چه غير آن. فلذا میتوان ادعا کرد که دلالت به معنای فاعلی میتواند تقسیم به منطوق و مفهوم شود.
البته خود ایشان نیز در ادامه متوجه این اشکال شدهاند و پذیرفتهاند که دال هم میتواند از جنس لفظ باشد و هم از جنس معنا، و به این اعتبار هم میتوان معنای منطوقی داشت که از لفظ فهمیده میشود، و هم معنای مفهومی که از لوازم معنای خاص فهمیده شده از لفظ است[5] ، ولی بر این اساس نیز اشکال مدعای ایشان این است که ظاهر تقسیم دلالت به منطوق و مفهوم، تقسیم آن به اعتبار معنای فاعلی یا مفعولی آن نیست تا این که توجیهپذیر باشد، بلکه بما هی هی است و معلوم است که دلالت بما هی هی قابلیت تقسیم مذکور را ندارد.
اما آيا مدلول منحصر در منطوق و مفهوم است؟
مرحوم شيخ در پاسخ این سؤال میفرماید: «ظاهر الأكثر... هو الأوّل... ويظهر من محكيّ النهاية ثبوت الواسطة حيث جعل الإيماء والإشارة قسماً ثالثاً، مع أنّ المشهور دخولهما في المنطوق، خلافاً للتفتازاني حيث جعلهما من المفهوم.
فإن أرادا بذلك جعل اصطلاح جديد، فلا ينبغي التشاحّ. وإن أرادا بيان ما هو المصطلح فالظاهر خلافه كما يظهر بالرجوع.»[6]
البته بايد توجه داشت که تقسیم مدلول به مفهوم و منطوق، فقط در مدالیلی است که لفظ در فهمیدن آنها مدخلیت داشته باشد. دلیل این مطلب نیز این است که منظور از نطق، هر صوت خارج شده از دهان نیست، بلکه مراد از آن الفاظ دارای معنا میباشد، و چون بر اساس تعریفی که از مفهوم ارائه شد، مفهوم در جایی میتواند وجود داشته باشد که منطوقی موجود باشد، در جایی که لفظی برای القاء معنا نباشد، مفهوم نیز وجود نخواهد داشت. بنابر این در جایی که مدلولی بدون واسطه لفظ فهمیده میشود، اين مدلول تخصّصاً از تحت این تقسیم خارج بوده و نه از قسم منطوق است و نه از قسم مفهوم.
اما دلالت ايماء و اشاره بر اساس تعريفی که ما از مفهوم ارائه کرديم، از اقسام دلالت منطوقی است، زيرا معنایی که در اين دلالت از لفظ استفاده میشود، با حفظ جميع حيثيات تقييديه آن و بدون لحاظ تغيير در آن حيثيات است و اين که مشهور نيز آن را از اقسام دلالت منطوقی دانستهاند، مؤيد نکتهای است که سابقاً گذشت مبنی بر اين که هر معنایی که از لفظ با حفظ حيثيات تقييدیه آن و بدون تغيير در آن حيثيات، برداشت شود، منطوق به حساب میآيد ولو اين که مدلول التزامی لفظ باشد، زيرا معلوم است که دلالت ايماء و اشاره از اقسام دلالت التزامی است.