1400/10/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الألفاظ/مقدمه واجب/ تقسيمات واجب
مرحوم امام با اشکال در مدعای مرحوم محقق اصفهانی میفرماید: «إنّ الإرادة المتعلّقة بذي المقدّمة ليست علّة فاعليّة لإرادة المقدّمة بحيث تنشأ منها، وإلا لصارت متحقّقة من غير لزوم مقدّمات اُخر من التصوّر والتصديق بالفائدة وسائر المبادي، ولا شبهة في أنّ الإرادة لا تتعلّق بها إلا مع هذه المبادي كما يحتاج إليها ذو المقدّمة بلا افتراق بينهما من هذه الجهة ـ وسيأتي مزيد بيان لهذا ـ فالجهة الثانية ممّا لا أصل لها حتّى يكون التقسيم بلحاظها، بل كلامه لا يخلو من تهافت.»[1]
اما ظاهراً مراد مرحوم محقق اصفهانی از علیت فاعلیه برای ذیالمقدمه به نسبت به مقدمه، معنای اصطلاحی آن نیست تا بر آن اشکال شود که علت فاعلی در سلسله علل، آخرين علت است و با تحقق آن، معلول باید تحقق یابد، بلکه منظور ایشان همان مطلبی است که در کلام خود آوردهاند مبنی بر این که تعلق اراده فاعل به مقدمه ناشی از تعلق اراده او به ذیالمقدمه است.
ولی اشکال اين مطلب این است که علیت فاعلیه به این معنا چیزی بجز علیت غائیه نیست، زيرا تصور وجود علمی علت غایی و سپس تصديق آن و در نهايت تعلق شوق مؤکد به آن که همان اراده است، سبب تعلق اراده به معلول میگردد، بنابر اين نمیتوان بين جهت عليت غائیه برای ذیالمقدمه به نسبت به مقدمه و جهت عليت فاعليه آن ـ به آن معنایی که مرحوم محقق اصفهانی اراده کردهاند ـ تفاوتی قائل شد. علاوه بر اين که تعلق اراده به ذیالمقدمه نیز نیازمند وجود علت غایی برای آن است وگرنه تعلق اراده به آن عبث و بیجهت خواهد بود.
مضافاً بر اين که اشکالی که مرحوم محقق اصفهانی بر مدعای آخوند ـ بنابر این که اصلی و تبعی بودن مربوط به مقام ثبوت باشد - وارد کردهاند نيز، اشکال واردی نیستند، زیرا مرحوم آخوند ملاک اصلی و تبعی بودن را مجرد التفات و عدم التفات ندانستهاند، بلکه واجب تبعی را واجبی دانستهاند که لازم واجب دیگری است و آمر التفات به مطلوبیت آن ندارد، پس نقض این مدعا با مثالی که مرحوم محقق اصفهانی بیان کردهاند ممکن نیست.
مگر این که مثال مذکور این گونه مطرح شود که مثلاً در حالی که فرزند مولا در حال غرق شدن در حوض است و مولا التفات به این مطلب ندارد، به عبد خود امر کند که آب حوض را تخلیه کند که در این صورت طبق فرمایش مرحوم آخوند، نجات فرزند مولا از غرق شدن واجب تبعی خواهد بود در حالی که واجب اصلی بودن آن محل کلام نیست.
اما آنچه که در تبیین واجب اصلی و تبعی به ذهن میرسد این است که واجب اصلی واجبی است که مراد اصلی است و واجب تبعی واجبی است که از لوازم واجب اصلی است و اگرچه آن نیز مراد است، اما مراد اصلی نیست، بدین معنا که چون بین واجب اصلی و آن لازم رابطه ملازمه برقرار است، لازم هم متعلق اراده واقع شده وگرنه في حد نفسه ارادهای به آن تعلق نمیگیرد و بدین جهت واجبی تبعی است.
مثلاً کاشت درخت میتواند واجبی اصلی بوده و ايجاد سايه واجبی تبعی، بدین معنا که ايجاد سايه چون لازمه کاشت درخت است مطلوب واقع شده و اگر چنين ملازمهای برقرار نبود، اصلاً مطلوبيتی نداشت. به عبارت ديگر کاشت درخت خود مطلوب است، چه سایه ايجاد بکند و چه نکند، اما اگر به تبع کاشت درخت سایهای هم ايجاد شود، آن نيز مطلوب میباشد.
بر اساس اين معنای از واجب اصلی و تبعی، اين تقسیمبندی اختصاص به واجبات نفسی پیدا میکند، چون واضح است که واجب غیری نمیتواند واجبی اصلی به معنایی که گفته شد باشد.