درس تفسیر استاد مصطفوی

93/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیه 120 سوره آل عمران در موضوع اهل بیت علیهم السلام
آیه 120 سوره آل عمران، قال الله تعالی: «ان تمسسکم حسنه تسوهم و ان تمسسکم سیئه یفرحوا بها و ان تصبروا و تتقوا لا یضرهم کیدهم شیئا ان الله بما یعملون محیط». نسبت به کفار قریش و مومنانی که با آنها در رکاب حضرت رسول با کفار قریش مبارزه میکردند و مربوط میشود به جنگ احد.

ترجمه
اگر برای شما یک خوبی و پیروزی به وجود بیاید ناراحت میشوند یک حالت سوء و ناراحتی برای آنها به وجود میآید و اگر برای شما یک شکستی به وجود بیاید،

سیئه هم به معنای گناه است و هم شکست
سیئه به معنای شکست هم است و به معنای گناه هم در آیات آمده که آیه اول سوره فتح «انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تقدم» که سیئه و ذنب به معنای شکست هم میآید. که سوال میشود «لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک» حضرت رسول که معصوم است، از پیامبر گناه سر زده است، معنایش این است که منظور از آن ذنب و سیئه احیاناً شکست در مبارزه با کفار هم است.

سوال: ذنب به این معناست که برداشته میشود آن گناهانی که از نظر کفار نسبت به پیامبر داشتند.
جواب: ظاهر آیه این است که «ذنبک» و «لیغفرلک الله» که خطاب به پیامبر است. توجیهاتی هم است که منظور از ذنب، ذنب امت باشد یا منظور از ذنب ترک اولی باشد. این آیه که در اینجا آمده است معنای لغوی ذنب و سیئه هم گناه است و هم شکست. منظور از این فتح «لیغفر» هم جبران است، این فتحی است که شکست قبلی و بعدی شما را جبران کرد. سیئه هم همین است، در خود تفسیر هم آمده و اینجا به مناسبت جنگ بدر است. پیامبر اعظم مورد خطاب قرار گرفته است و اینجا نسبت به پیامبر و اصحابش که در جنگ بدر بودهاند آمده است «ان تمسسکم حسنه تسوهم و ان تصبکم سیئه یفرحوا بها و ان تصبروا و تتقوا لا یضرکم کیدهم شیئا» اگر شما تقوای الهی را مراعات کنید و پایمردی بکنید ضرری نمیزند کید و حیله آن کفار، خداوند به آنچه که عمل میکند احاطه دارد.

مراجعه به تفاسیر
و اما مفسر علی بن ابراهیم قمی در کتاب تفسیر قمی میفرماید: این آیه در مورد غزوه احد آمده و سبب نزول این آیه هم این بوده است که جنگ احد پس از جنگ بدر صورت گرفت. که پس از جنگ بدر سرشکستی برای کفار به وجود آمده بود، ابوسفیان لشکریان خودش را جمع آوری کرد در مکه و جنگ بدر هم نزدیک مکه و مدینه بود. یک بار حمله شده بود برای مدینه و شکست خورده بودند. آمدند کفار به سرکردگی کفار که سه هزار سواره و دو هزار پیاده نظام که شمشیر زن بودند اما اسب نداشتند، آمدند به مدینه حمله کنند و آن شکستی را خورده بودند را جبران بکنند. طبق بیانی که محقق مفسر علی بن ابراهیم قمی نقل میکند که اینها در تواریخ است ولی اینجا که آمده است اعتبارش در حد بالایی است. بعد از که آمدند حضرت رسول برای عبدالله بن جبیر یک مسئولیتی داد و پنجاه نفر تیرانداز را در اختیار عبدالله بن جبیر تعیین کرد، گفت شما این منطقه را حفظ کنید. یک کوه کوچکی که تپهای است در برابر کوه احد که خود کوه احد هم کوتاه بلندی نیست، و این تپهای است در دامنه همان کوه قرار دارد که الان به آن میگویند جبل الرّماد کوه تیراندازها. دستور داده شد که شما اینجا باشید و پرچم را داد به دست امیرالمومنین، حمله شروع شد. توانستند به لشکریان ابوسفیان و قریش کافر صدمه کاری وارد کردند، بعد حضرت فرموده بود که این منطقه را حفظ کنید و از جایتان تکان نخورید که ممکن است آنها از پشت ممکن است حمله بکنند. اینها نشستند و دیدند که لشکر کفار شکست خوردند، و دیدند که در میدان وسائل و شمشیر و نیزه و اسب و وسائل غنیمتی افتاده، گفتند که اصحاب پیامبر غنیمت گرفتند و ما تیراندازها نتوانستیم بگیریم، رفتند و منطقه را ترک کردند. تا منطقه را ترک کردند یک  مرتبه آنها از پشت حمله کردند و این تیراندازها را که رفته بودند مشغول جمع آوری غنیمت بودند مورد حمله قرار دادند تا اینکه اینجا میفرماید: «اهتزم اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هزیمه عظیمه و اقبلوا یصعدون فی الجبال و فی کل وجه»، میگویند بعد از که این اصحاب شکست خوردند و به طرف کوه فرار میکردند. «فلما رآی رسول الله صلی الله علیه و آله و الهزیمه»، هزیمه یعنی شکست، «کشف البیضه عن رأسه و قال الیّ أنا رسول الله الیّ أنا رسول الله الیّ أین تفرّون عن الله و عن رسوله؟»[1] حضرت رسول یک استتاری سپیدی روی سر مبارک خودش داشت، آن را کنار گذاشت که اصحاب چهره مبارک را ببینند. فرمود: «الیّ» به طرف من بیایید، کجا میروید از خدا و پیغمبر فرار میکنید؟ از آن طرف هند جگرخوار بود که آمد و چیز عجیبی نقل میکند، میگوید یک سرمهدانی در دست داشت و هر کسی فرار میکرد میگفت بیا چشمهایت را سرمه کنم، چرا؟ تو مرد نیستی. مرد فرار نمیکند. هند هم نیروهای خودش را تحریک کرد و بالاخره آنها با یک قدرت بیشتر حمله کردند یک مرتبه کار به اینجا رسید که حضرت رسول باقی ماند و علی علیه السلام و سماک بن خرشه که ابودجانه معروف است. «فکلما حمل الطائفه علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم استقبلهم علیّ فدفعهم عنه». اگر آدم براساس تحلیل اجتماعی فکر بکند، حیاط اسلام از نظر تحلیل اجتماعی به وسیله شمشیر امیرالمومنین و دفاع علی بن ابی طالب است. «حتی انقطع سیفه» آنقدر دفاع کرد تا اینکه شمشیر حضرت علی قطع شد از وسط، یک نفر بود و حدود چهار هزار نفر طرف دیگر. شمشیر حضرت علی که قطع شد و شکست، «فدفع الیه رسول الله سیفه ذا الفقار»، ذو الفقار اصلش شمشیر حضرت رسول بود در جنگ احد در همان لحظه حضرت رسول این شمشیر را داد به حضرت علی. «و انحاز رسول الله الی ناحیه احد»، حضرت عقب نشینی کرد در یک گوشهای از احد که الان هم جایش هم است که یک سنگ و یک غار کوچکی است که اگر کسی داخل آن محل قرار بگیرد فقط از یک طرف میشود با آن جهت رفت و آمد کرد و اطراف دیگر راه رفت و آمد ندارد. «فوقف و کان القتال من وجه واحد»، فقط از یک جهت جنگ صورت میگرفت. «فلم یزل علیّ یقاتلهم مستمراً»، فقط امیرالمومنین بود و با آنها مقاتله میکرد و حمله آنها را دفع میکرد. «حتی أصابه فی وجهه و رأسه و یدیه و بطنه و رجلیه سبعون جراحه» تا اینکه در بدن امیرالمومنین هفتاد تا جراحت اصابت کرد. امیرالمومنین سر پا ایستاده بود و با هفتاد تا جراحت دفاع میکرد و آنقدر دفاع صورت گرفت که تمام حمله کنندگان بالاخره مایوس شدند و عقب نشینی کردند. «فقال جبرائیل ان هذا لهی المواسات»، مصداق اصلی مواسات این است که جان خودش را سپر قرار داد برای حضرت رسول. جبرائیل خطاب کرد به حضرت رسول «ان هذا لهی المواسات یا محمد»، حضرت رسول فرمود: «فقال له انه منی و انا منه»[2]، اینکه تو میگویی که مواسات است خطاب این است که از مواسات بالاتر است، مواسات یک غیریتی میخواهد، یک کسی برای کس دیگر فداء نکند، علی منم و من علی هستم. که یک کسی در مدینه رفت و چهل روز ریاضت که یا رسول الله به من کمکی من اینجا بمانم در کنار حرم تو باشم. حضرت رسول را در مکاشفه دید که فرمود برو نجف، من خودم مدینه است و جانم در نجف است. اینجا یک روایتی را مرحوم طبرسی نقل میکند از امام صادق سلام الله علیه که «نظر رسول الله الی جبرائیل بین السماء و الارض» پیامبر اکرم دید که جبرئیل به آسمان و زمین علی کرسی من ذهب، بر یک کرسی طلائی نشسته «و هو یقول لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علیّ»[3]. این حدیث یک حدیثی است که بین محدثین فریقین مشهور است.  بلکه بین العلماء مشهور شده است. کتاب بلاغت جواهر البلاغه که یک مصری نوشته و شیعه هم نیست، در بحث قصر و حصر که مثال میزند یکی از امثلهای که در بحث حصر مثال میزند این است که «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» که این ندائی عرشی که از جبرائیل صادر شده.


کلام فخر رازی
اینجا ممکن است سوال بشود اگر از نصوص اینگونه است اشکالاتی به وجود میآید و مگر پیروی حضرت علی شامل نباشد و چرا همه فرق هدایت علی را قبول نمیکند؟ میگوییم فخر رازی که جزء سنیهای متعصب است و جعلیات زیادی هم دارد و آدم فاضل و با سوادی هم است. امام المشککین و شیخ المغالطین بوده. این فخر رازی در تفسیر حمد درباره جهر بسمله میگوید بعضیها میگوید اختلاف دارند که جهر بخوانید و اخفات بخوانید ولی من اقتداءً به علی جهر میخوانم برای اینکه «ثبت بالتواتر من اقتدی بعلیّ فقد اهتدی». پس باید یک فرقه باشد و پیروان علی باید شیعیان علی بن طالب باشد.

اشد الناس عمیً من عمی عن حبّنا
جوابش را از نصوص میبینیم از امیرالمومنین آمده است که «اشدّ الناس عمیً من عمی عن حبنا و فضلنا» آن کسی که یک عماء و کوری شدیدی دارد که اصلا چیزی را نمیبیند و این ولایت و این عظمت و این فضیلت را با این وضوح نمیبیند، یک کوری شدیدی است، کسی که درباره حب و فضل ما نادیده بگیرد. «و اسعد الناس من عرف فضلنا و تقرّب الی الله بنا»[4]. خوشبختترین و سعادتمندترین مردم کسی است که فضل ما را بشناسد و درک کند و به وسیله ما به سوی خدا تقرب بکند، انتم السبل الی الله، بدون این طریق راهی به سوی خدا نیست. تقرب به خدا بشود به وسیله ما. این سعادت یک نعمتی است که خدا برای ما پیروان امیرالمومنین عنایت کرده است که اگر آدم قدرش را بداند و درکش بکند در تمامی امور زندگی یک خوشحالی و انبساطی و قلبش راحت است، چون ولایت دارد، دغدغه دیگر ندارد. دنیایش ولایت دارد و آخرت هم ولایت دارد. هیچ کجا دغدغهای به ذهنش وارد نخواهد شد. پس از که ولایتش درست شد دو تا نکته نظری و عملی درست میشود. اما نظری که از نظر روحی یک آرامشی که آن آرامش آدم را در مسائل این دنیا و آن دنیایش یک پشتوانه قلبی محکمی است. و روایت صحیح السندی هم است که از حارث همدانی است «یا حار الهمدانی من یمت یرنی»، که قدر متیقن آن درباره پیروان اهل بیت است. و مشاهده هم شده است. خود من یک سید طلبه معمم بود که خیلی سواد بالایی هم نداشت ولی آدم تقریبا مهذبی بود، وقتی که از دنیا میرفت در همان حالت جان دادن و حالت احتضارش بود یک مرتبه به بچههایش گفت که بعضیها طلبه بودند، گفت بی انصافها نشستید، دارد امیرالمومنین میآید بلند شوید استقبال کنید، مشهود است. گر دم مرگ من آیی و نگاهی بکنی، جان دهم مرگ ستانم که نگاه تو بس است.

روایات در مورد عفو
این اولا از لحاظ نظری و عقیدتی و از نظر زندگی و رفتاری هم سیره امیرالمومنین روش او این است که با کسی در برخوردها اهل گذشت باشید، سرّ و اسرار مردم را فاش نکنید، کسی که از خطا چشم بپوشد و عیب مردم را هم بپوشاند این دیگر جامعه اصلاح میشود. که در روایت آمده «شرّ الناس من لا یعفو عن الزّله و لا یستر العوره»، بدترین مردم کسی است که از لغزش عفو نکند و عیب مردم را نپوشاند. پس سیره علی این میشود و اگر این دو تا نکته عملی بشود جامعه مشکلی ندارد. لغزشی میبینید از مردم، کسی را معصوم ندانید و خطا سرمیزند. عقل گفتا که خطا بینی خطای چشم است، هنر چشم خطاپوشی و زیبانگری است. لذا همین امیرالمومنین سلام الله تعالی علیه میفرماید: «العفو تاج المکارم»، زندگی را آرام میکند، یک آرامشی که به وجود آمد از حاکمیت عفو است. مکارم که خیلی خوبیهاست که تاج آن و نقطه ابتداء و نقطه طلایی این مکرمتها و مکارم اخلاق عفو است. هرچند که انتقام دشمن حرام نیست، در عفو لذتی است که در انتقام نیست.


[1] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج1، ص111.
[2] تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج1، ص377.
[3] تفسیر مجمع البیان، طبرسی، ج2، ص379.
[4] غرر الحکم، تمیمی آمدی، ج1، ص212.