درس تفسیر استاد مصطفوی

93/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیه 112 سوره آل عمران در موضوع اهل بیت علیهم السلام
آیه 112 سوره آل عمران خدای متعال میفرماید: «ضربت علیهم الذله أینما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس»، این آیه را در بحث قبلی مورد اشاره قرار دادیم ولی آنجا بحث کامل نشد و تتمهای دارد که بیان کنیم.

ترجمه
«ضربت علیهم الذله» که خطاب به اهل کتاب و یهود، برای این طائفه ذلت مقدر شده است هر تلاشی که انجام بدهند، «الا بحبل من الله و حبل من الناس» مگر اینکه از ذلت خودشان را نجات بدهند به وسیله تمسک کردن به حبل الله و حبل الناس.

مراد از حبل چیست؟
 این حبل الله چه باشد و این حبل الناس چه باشد که باعث نجات بشود و با دقت هم میفهمیم که باعث نجات بشود از سرگردانی و سردرگمیها و از شکستها و ذلتها. اینجاست که نوبت به این میرسد به تفسیر مراجعه کنیم، در کتاب تفسیر عیاشی روایتی نقل میکند که روایت مرفوعه است ولی مرفوعهای است که دارای خصوصیتی است. عن یونس عن عده من اصحابنا رفعوه الی ابی عبدالله علیه السلام.

فرق مرفوعه و مرسله و مقطوعه
 حدیث مرفوعه این است که در ابتداء مینماید که نقصی داشته باشد چون مرفوعه قسمتی از راویها را میاندازد و مستقیماً از معصوم نقل میکند. مضافا بر افتادگی یک خصوصیت هم دارد و آن اینکه کلمه «رفعه» در سند باشد تا روایت مرفوعه بشود و اگر «رفعه» نبود میشود مرسله. و فرق بین مقطوعه و مرفوعه این بود که مقطوعه افتادگیاش فقط راوی آخر است که از امام نقل نمیکند و کلام راوی را نقل میکند. مرفوعه این است که قسمتی از راویها را حذف میکند و بعد از امام نقل میکند، رفعه الی ابی عبدالله. روایت مرفوعه است ولی این روایت مرفوعه اینجا خصوصیت دارد که اعتبارش خوب است، مضافا بر اینکه سند روایت سند تفسیر عیاشی است که میتوانیم بگوییم روایات سند تفسیر عیاشی توثیق عام دارد منتها توثیق عام مهجور. یک هجرت دائم دارد و آن این است که روایات را خود صاحب کتاب حذف کرده و گفته کتاب را مختصر کنیم. راویها را که حذف کردند سند شده مهجور. یک توثیق عام مهجوری است. اجمالاً عند المحققین روی سند تفسیر عیاشی اعتماد اجمالی وجود دارد و حداقل اعتبار ابتدایی برای این سند در نظر بگیرید. و علی الاقل روایاتی که در تفسیر عیاشی آمده است جزء مویدات میتواند باشد در بحثهای فقهیمان. این سند رفعه یک خصوصیت دارد که آن خصوصیتش جبران کننده مرفوعیت این حدیث است و آن همان است که رفعوه است نه رفعه، ضمیر رفع جمع است، یعنی یک عدهای از اصحاب رفعوه، پس رفع توسط یک راوی نیست بلکه یک عده از روات که آنها از اعتماد و وثاقت کامل برخوردار هستند این را رفع کردهاند، طبیعتاً از اعتباری برخوردار خواهد بود.

سوال: با اینکه مجهول است چگونه اعتبار دارد؟
جواب: در رجال و سند مخصوصا وسائل را که میخوانید عده من اصحابنا که آمد اعتبارش قطعی است. همین عده کافی است، یک عده از روات قابل اعتماد است. اگر بناء باشد به یک عده اعتماد کنیم، به چی اعتماد کنیم؟ و ثانیا گفتیم در مشیخه این عده تبیین شدهاند که یک جمعی از موثقین هستند.




حبل من الله و حبل من الناس به چه معنی است
 سوال شد درباره این آیه که «ضربت علیهم الذله أینما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس قال الحبل من الله کتاب الله و الحبل من الناس هو علی بن ابی طالب علیه السلام»[1]. اینجا باید دقت کنیم حبل من الله به چه معناست و حبل من الناس که امیرالمومنین است به چه معناست. حبل من الله کتاب الله است و امیرالمومنین هم حبل من الناس است.

سوال و جواب
آیا حبل من الناس یعنی حبل من الله نیست؟ در این حدیث دو سه تا توجیه آمده است: یک توجیهاش این است که عطف به واو است، میتواند تفسیر باشد، حبل من الله که همان حبل من الناس که همان امیرالمومنین این تفسیر اولش است. تفسیر دومش هم این است که حبل من الله کتاب الله است و حبل من الناس امیرالمومنین است و این هر دو حبل از جای دیگری برای ما مطلب را کامل میکند و آن اینکه ما در حقیقت کتاب الله داریم و کلام الله. به عبارت دیگر کتاب ناطق داریم و کتاب صامت. خود امیرالمومنین سلام الله علیه در جنگ صفین برای خوارج شخصاً اعلام کرد انا کتاب الله الناطق. بنابراین آن بیان امیرالمومنین را که اینجا بیاوریم که حبل من الله کتاب الله قرآن شده، امیرالمومنین کتاب ناطق است. پس اختلافی وجود ندارد، کتاب الله است و هر دو با دو تعبیر. و ما در آیه 103 خواندیم که «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»، «واعتصموا بحبل الله» را از طریق تفاسیر شیعه و تفاسیر ابناء عامه از جمله حاکم حسکانی در شواهد التنزیل آمده است که حبل الله امیرالمومنین علی بن ابی طالب است. از دو طریق آمده است. حبل الله امیرالمومنین شد، اینجا حبل الله شد کتاب الله، این دو تفسیر با هم تنافی ندارد، اختلاف ندارد؟ بعد از که توجیه قبلی را در نظر گرفتید که کتاب الله الناطق و کتاب الله الصامت هر دو میشود حبل الله و اینجا هم حبل من الله همان امیرالمومنین است و حبل من الناس همان حبل من الله است. حبل من الناس در حقیقت همان حبل اللهی است در قالب بشر یعنی در چهره مردم و در قالب جسم. به بیان دیگر اشکال این بود که قبلاً حبل الله در «و اعتصموا بحبل الله» حضرت علی بود، اینجا حبل الله کتاب الله شد، چگونه جمع کنیم بین این دو تا؟ گفتیم که همان کتاب الله که در الا بحبل من الله آمده است که کتاب الله ترجمهاش است منظور از همان کتاب الله هم امیرالمومنین است. چون حبل من الناس پشت سرش که آمده است عطف تفسیری است. یعنی آن حبل الله که کتاب الله است را تفسیر کرده که او امیرالمومنین است و امیرالمومنین هم کتاب الله است. لذا در اصطلاح دیگر معرفتی میخوانیم که کلام الله و کتاب الله. کلام الله قرآن است و کتاب الله امیرالمومنین و ائمه است. و جواب دیگر هم اینکه «و اعتصموا بحبل الله» که دقیقاً امیرالمومنین بود، اینجا میگوییم «بحبل من الله» که دقیقاً امیرالمومنین بود اینجا بحبل من الله که کتاب الله است و حبل الناس است، درست است تفصیل و اجمال است. به این معنا که «واعتصموا بحبل الله» در مرحله اجمال نه اجمال اصولی بلکه اجمال معقولی یعنی در مرحله اجمال قبل از تفصیل، در مرحله کلی جوهری. در مرحله اجمال همهاش امیرالمومنین است و در مرحله تفصیل که شرح داده شود قرآن میشود و وجود مبارک خارجی جسمانی امیرالمومنین سلام الله تعالی علیه. در مرحله «و اعتصموا بحبل الله» کلّی گویی است، توضیح و شرح داده نشده، حبل الله به عنوان کلی امیرالمومنین است و اینجا که حبل الله و حبل الناس گفته شد آن کلی را باز کرد، همان امیرالمومنین وجودش با کتاب الله صادق است و با حبل من الناس هم صادق است که دست مردم را میگیرد و به سوی هدایت سوق میدهد. بنابراین در آن مرحله کلّی گویی بود و در این مرحله تفصیل و توضیح داد.

روایات حاکم حسکانی
 اما حاکم حسکانی کتاب شواهد التنزیل جلد اول در ادامه بحث از «واعتصموا بحبل الله» که بیانات خیلی خوبی دارد از جمله در یک روایت یک بیانی در مورد امیرالمومنین دارد که خیلی جالب است، چون این برای پیروان اهل بیت نیست بلکه برای حاکم حسکانی است. میگوید «المتمسک بولایه علی بن ابی طالب المتمسک بالبرّ فمن تمسک کان مومنا و من ترکه کان خارجا من الایمان»[2]. مطلب دیگری هم از که از این کتاب حاکم حسکانی استفاده میشود این است که ایشان در ادامه همین حبل الله آمده روایتی را نقل میکند مسند که این روایت ظاهراً از نظر سند ابناء عامه جزء روایات صحیحه باشد. از ابن عمر از نافع «قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: قال لی جبرائیل قال الله تعالی» حدیث میشود قدسی، «قال الله تعالی ولایه علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»[3].

آیا حصن لا اله الا الله است یا ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام؟
اینجا نکتهای قابل توجه است که مسئله حدیث قدسی که اینجا ما خواندیم با حدیث قدسی که از امام رضا در سلسله الذهب در نیشابور آمده که گفت «قال جبرائیل قال الله کلمه لا اله الا الله حصنی من دخل حصنی امن من عذابی»، این حدیث که ولایه علی بن ابی طالب حصنی که عند الفریقین است با آن حدیث که سندش صحیح است و از امام رضا است و مشهور و قطعی است مگر تعارض ندارد؟ آنجا میگوید «کلمه لا اله الا الله  حصنی» و اینجا میگوید که «ولایه علی بن ابی طالب حصنی»، چه کنیم؟ گفته میشود که در دید ابتدایی تحافتی وجود دارد. حصن دو تا نیست، با وجود اینکه حصن یکی است، یک جا میگوید «لا اله الا الله» کلمه التوحید است و یک جا میگوید ولایه علی بن ابی طالب بود. که گفته شده بود که مرحوم آقا علی قاضی گفته است که ولایت توحید است و توحید ولایت است ممکن است از اینجا گرفته.

شروط این حصن چیست؟
و اما آنچه که این مطلب را از نظر تحقیقی برای ما روشن میکند این است که «کلمه لا اله الا الله حصنی» با «ولایه علی بن ابی طالب حصنی» قابل جمع است و هر دو یک چیز است، هر دو دخل دارد در حصن، هر دو حصن است. اولاً شاهد جمع داریم، شاهد جمع ذیل روایت سلسله الذهب است که میفرماید: «حصنی بشرطها و شروطها و انا من شروطها». «بشرطها» مفرد آمد که به شرط نبوت است و شروط ان هم ائمه، «انا» امام رضا «من شروطها». پس شرط الشئ داخل در آن شئ است. بنابراین میگوییم «کلمه لا اله الا الله حصنی» با «کلمه ولایه علی بن ابی طالب حصنی» با استفاده از شاهد جمع که شرطها و شروطها را اضافه کردیم، در دید ابتدایی این مقدار را قبول کردیم. اما کاملتر این است که دقت کنیم آنچه از مجموع مطالب متقن مربوط به عقاید و عمل استفاده میشود این است که حصن هم لا اله الا الله حصن است و هم ولایه علی بن ابی طالب حصن است منتها این دو تا تعبیر به اعتبار دو جهت است. جهت اعتقادی و جهت عملی. در آیه قرآن که میگوید «ان اکرمکم عند الله اتقاکم» و یک بار دیگر هم میآید «یرفع الله الذین آمنوا منکم» یک جا رفعت را به ایمان مربوط کرده است و جای دیگر میگوید «اکرمکم عند الله اتقاکم»، یک چیز است و فرقش جنبه عملی و نظری است. ایمان جنبه عملی تقواست، تقوا جلوه عملی ایمان است. براساس جنبه نظری میگوییم ایمان و براساس جنبه عملی میگوییم تقوا. اینجا هم «کلمه لا اله الا الله حصنی» و «ولایه علی بن ابی طالب حصنی» از بعد اعتقادی اگر بنگریم لا اله الا الله حصن است و همین لا اله الا الله که بعد عقیدتی است در عالم عمل ولایت امیرالمومنین است. این ولایت امیرالمومنین در عالم نظر و اعتقاد برخواسته از لا اله الا الله است. لا اله الا الله این ولایت منتهی میشود به لا اله الا الله و لا اله الا الله جلوه عملیاش ولایت است. بنابراین این دو تا بیان متفن معتبری که درباره حصن آمده است، حصن ولایت است و حصن توحید است، قابل جمع است و جمعش هم بسیار متناسب است که توحید در عمل ولایت است و ولایت در مرحله اعتقاد توحید است. توحید به ولایت منتهی میشود و ولایت از توحید سرچشمه میگیرد. با ادعاء که نمیشود، الان وارد حصن شدن به چه صورت است و شرط ورودی آن چیست؟ ولایت امیرالمومنین ارتباط مستقیم دارد و کسی میتواند داخل حصن ولایت قرار بگیرد که به واجبات و محرمات حسّاس باشد. تجربه کنید اگر یک روز مثلا امام صادق سلام الله تعالی علیه میفرماید اگر خواستید پیروی ما را تجربه کنید، اگر یک مستضعفی و یک غریبه و بیچارهای را دیدید اگر دلتان به حالش سوخت شکر کنید که پیرو ما هستید، این باز هم مثال بود. شما هم خودتان تجربه کنید اگر یک حرامی خدای نخواسته ازتان سر زد یا یک واجبی ترک شد، اگر ناراحت شدید بدانید که حساسیتی وجود دارد، این علامت شیعی گری مولی امیرالمومنین است که در برابر واجبات و محرمات حساس باشید. مضافا بر حساسیت بر واجبات و محرمات، شما که سربازان آقا امام زمان هستید مستحبات و مکروهات برای عمل آمده، عوام که بگویند برای نوشتن در کتابهاست، برای طلبهها دیگر نیست. طلبه که شدید من التزم بشئ التزم بلوازمه که گفته میشود یک روحانی همیشه در لباس احرام است. تروک دارد و واجبات دارد. آمدی در این راه شروطش این است، ولی بگویی سخت است، بلکه سخت نیست و خیلی لذت بخش است. این راه را بروید احساس میکنید که آقا نظر میکند، خیلی لذت است، دوست نظر میکند. بنابراین لذا گفته میشود در زندگینامه بعضی از فقهاء که مستحبات را بر خود واجب و مکروهات را بر خود حرام میکردند. مستحبات و مکروهات را که سست بگیریم و بی اعتناء باشیم این کار اشتباهی است. به مستحبات و مکروهات ما باید وظیفهمان بشناسیم. وظیفه ما انجام است، فقط در مواردی که موجب عسر و حرج بشود آنجا دیگر لزومی ندارد. تا جایی که موجب عسر و حرج نشود، مشکلی به وجود نیاورد باید به مستحبات و مکروهات پایبند باشیم. درست است که واجبات و محرمات آدم را نجات میدهد از خطر هلاکت نجات میدهد اما نورانیت مضاعف زرق و برق و جلایی بیشتری که ما میتوانیم پیدا کنیم به وسیله مستحبات و مکروهات است. 


[1] تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج1، ص196، ح131.
[2] شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج1، ص169، ص187.
[3] شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج1، ص170، ح181.