درس خارج فقه استاد مصطفوی

93/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیه 34 سوره آل عمران در موضوع ولایت اهل بیت علیهم السلام
آیه 33 و 34 سوره آل عمران: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین، ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم». در این آیه اصطفاء الهی از حضرت آدم تا حضرت نوح و تا آل ابراهیم و آل عمران بحث شد و قرائتها از طرق ابناء عامه و خاصه بیان شد. اما آیه 34 که ارتباط دارد با آیه 33 که میفرماید: «ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم».

توضیحات
در تفکر و تعقل ما این آیه چه مطلبی را اعلام میکند؟ معلوم است که این ذریه بعضها من بعض مربوط به حضرت آدم و نوح نمیشود، چون تسلسل نسب و اولاد نسبی محفوظ نیست و براساس اصطلاح هم با آن فاصله ذریه اطلاق نمیشود و الا همه بشر بگوییم که ذریه واحده است. بعد ذریه بعضها من بعض این چه باشد؟ اینهایی که مورد اصطفاء الهی است و خداوند اینها را برگزیدهاند، برگزیدگانی که ذریه است بعضی از بعض دیگر، یعنی ذریه پس از ذریه دیگر. یک سلسله از انوار الهی به طور مرتب یکی پس از دیگری به عنوان برگزیدهها قرار داشته باشد تا تطبیق کند که ذریه بعضها من بعض و اگر غیر از این باشد این آیه تطبیق نمیکند و اگر یک انوار الهی صالح بعد صالحی به تعبیر دعای ندبه نباشد، این ذریه بعضها من بعض معنایش روشن نمیشود. معنای ذریه بعضها من بعض فقط باید از دعای ندبه استفاده کرد که صالح بعد صالح تا ذریه بعضها من بعض معنایش درست شود. این مقدار مطلبی است که ما از دقت در معنای آیه استفاده میکنیم.

مراجعه به تفاسیر
و اما مراجعه به تفاسیر: تفسیر عیاشی شیخ عیاشی قدس الله نفسه الزکیه درباره تفسیر همین آیه روایتی را نقل میکند که معنای ذریه با اوصاف و آثار وجودی ذریه از این روایت روشن میشود. عن ابی حمزه عن ابی جعفر. روایاتی که در تفسیر عیاشی داریم به طور کل در دید اجمالی از اعتبار برخوردار است، منتها در دید تفصیلی و تحقیقی راهی برای تحقیق نداریم، چون سندها افتاده و حذف شده، اما چون خود کتاب از اعتبار برخوردار است و خود تفسیر از شخصی است به نام عیاشی که مورد اعتماد است، لذا تفسیر عیاشی در عداد تفسیر قمی است از لحاظ اعتبار و صحت سند. یک اعتبار اجمالی برای تفسیر عیاشی قائلیم هرچند اعتبار تفصیلیاش را از دست دادهایم. عن ابی حمزه عن ابی جعفر، این ابی حمزه مشترک است بین ابی حمزه ثمالی که از افضل فضلاء روات است و اورع روات و از اصحاب امام سجاد علیه السلام است و بین ابی حمزه بطائنی. بطائنی هم خیلی تضعیف شده که دربارهاش گفته شده کذّاب. و در اینجا هم طبقه هر دو یکی است، جایی که وصف نیامده باشد، مشترکات را ابتداء از راه جد و پدر و وصف شخصی است، بعد جایی که میتوانیم تشخیص بدهیم فقط طبقه است. اینجا متاسفانه این دو تا هم طبقه هستند. بنابراین سند مورد بحث است ولی چون شیخ عیاشی را آورده است این روایت را، ما احتمال میدهیم که این روایت از ابوحمزه ثمالی باشد. ابی حمزه ثمالی «عن ابی جعفر علیه السلام قال لما قضی محمد صلی الله علیه و آله و سلم نبوته و استکملت ایامه اوحی الله یا محمد قد قضت نبوتک و استکملت ایامک فاجعل العلم الذی عندک من الایمان و الاسم الاکبر و میراث العلم و آثار علم النبوه فی العقب فی ذریتک».

منظور از اسم اکبر چیست؟
به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از سوی خدای متعال در ایام رحلت آن پیامبر عظیم الشأن این خطاب آمد که ایام حیات سپری شد، آن امانتهای الهی و آن ودائعی که از سوی خدا برایت داده شده بود که از جملهاش اسم الاکبر بود، اسم الاکبر میتواند یکی از تعابیر اسم اعظم الهی باشد. اسم اعظم الهی ودیعه الهی است، ودیعه الهی پیش امناء الهی است. امناء الهی ائمه معصومین هستند، امین الامناء ابوالائمه الاطهار امیرالمومنین لذا زیارت امین الله زیارت مطلقه و معتبره برای حضرت علی علیه السلام است. روز عید غدیر زیارت امین الله یادتان نرود که قطعا بخوانید و نشان میدهد که معنای امین الله چیست، یعنی اسم الله الاکبر که اسم اعظم الهی است و ودیعت گذاشته شده است. لذا محقق اصفهانی صاحب نهایه الدرایه امیرالمومنین را اسم اعظم میخواند، خود امیرالمومنین اسم اعظم است. اگر نصی هم نداشته باشیم، تحلیل هم این را اعلام میکند. چون پس از که اسم اعظم به ودیعت گذاشته شده بود به دست امیرالمومنین یا آن امانت در اختیار امین الله باشد، آن امین الله یک ذات مقدسی است و یک ولی الله است و یک امین الله است و دارای آن امانت است. آن اسم اعظم الهی مکنون ذهن شریف مولی است، پس یاد علی و توسل به علی در حقیقت استفاده کردن از اسم اعظم الهی است. تمام معرفتها یک معرفت اصلی دارد که آن معرفت اصلی باعث کمال انسانی است و باعث تقرب انسان به سوی حق است و آن غیر از ولایت چیز دیگری نیست. اگر به سراغ یک عالمی میروید، یک شخص وارستهای یا استادی میروید، شخص او را کار نداشته باشید، شخص همزه وصل است، اگر شما را به ولایت وصل کرد. اگر دیدید که از خودش میگوید بگویید علیک ما لک و لنا ما لنا، اگر دیدید حتی تظاهری هم که شده است چند جا تظاهر عیب ندارد حتی تظاهری که شده باشد دیدیم که از ولایت میگوید و ما را با ولایت آشنا میکند، آنجا احترام بکنید که ما را به سوی حق دعوت میکند، «هنالک الولایه لله الحق»[1]. بنابراین اصل مطلب این است که به معنای قرآن دقت کندد که یکی از معانی قرآن معنای تجسمی قرآن امیرالمومنین است. که خودش میفرماید: من قرآن ناطقم. آن قرآن که متجلی بشود به صورت موجود جسمانی، وجود مقدس امیرالمومنین علیه افضل الصلاه و السلام است. توصیه شد به حضرت رسول که آن علم و آن ایمان  که ایمانی بود که امیرالمومنین میفرمود: «لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا». به ودیعت گذاشته شد یعنی پس از حضرت رسول در عالم عمل، اگر سوال بشود قبل از انقضاء ایام حضرت رسول امیرالمومنین دارای آن علم و آن امانت نبود؟ جواب آن اینکه انوار الهی هستند، جنبه نورانیت ذاتیاش محفوظ است ولی براساس اقتضاءات زمان که ایام حیات محدود است، ظهور و جلوه آن نور ذریه بعضها من بعض است. ظهور و تجلیاش برای ارشاد و هدایت مردم یکی پس از دیگری است، صالح بعد صالح است. در ادامه این حدیث آیه «فقد آتینا آل ابراهیم» را قرائت میکند، بعد میفرماید: «و کل هولاء من الذریه التی بعضها من بعض التی جعل فیهم البقیه و فیهم العاقبه»، حمل آن امانت الهی را و آن تجلی امانت داری بین مردم ذریه بعضها من بعض بماند که بدانید تا جهان است و تا بشر است، این انوار هستند «ذریه بعضها من بعض». «بقیه الله خیر لکم» تا بقیه الله که آخرین ذریه است، آن دیگر ابدی است. «و فیهم العاقبه و حفظ المیثاق حتی تنقضی الدنیا»، معرفت حقیقی این است. آن میثاق و عهد الهی که خداوند میخواهد، آن میثاق وقتی کامل میشود که ایمان به خدا و ایمان به پیامبر و ایمان به اوصیای پیامبر و ایمان به ذریه بعضها من بعض تا بقیه الله. که روایت معروف از طریق شیعه و سنی «من مات و لم یعرف امام زمانه فقد مات میته الجاهلیه». این در بحث رجالی آن دیدیم که در منابع ابناء عامه آمده است با سند معتبر. «و فیهم العاقبه» یعنی «و العاقبه للمتقین» برای این کسان است که میداند این انوار «ذریه بعضها من بعض» ادامه دارد و تا بقیه الله و اینها دارای حسن عاقبتند.

حسن عاقبت موقت و دائم
حسن عاقبت در همین دنیا داریم و حسن عاقبت دائمی که در آخرت است. حسن عاقبت موقت دم جان دادن و حالت احتضار است، این عاقبت است. هر کاری که بکنید و هر قدر قدرتی داشته باشید و هر قدر عزتی که خداوند به شما داده باشد، آخرش از مرگ رهایی وجود ندارد. آن حسن عاقبت دنیایی که فقط آن لحظه احتضار است. در روایت صحیح السند از حارث همدانی که از اصحاب مولی امیرالمومنین است و از ثقات و اجلاء است، سند صحیح است و حدیث هم معروف است، قدر متیقن دارد که «یا حار الهمدانی من یمت یرانی»، قدر متیقن برای کسانی است که اهل ولایت امیرالمومنین است. گفتهاند اطلاق دارد، هر بشری میبیند، ما آن اطلاق را کار نداریم، قدر متیقن هر کسی که اهل ولایت علی است، دم جان کندن حسن عاقبت دارد، آن را میگوییم «و العاقبه للمتقین». که گفتهاند گردن مرگ من آیی و نگاهی بکنی، جان دهم مرگ ستانم که نگاه تو بس است. برای عاشق که همین است، آن کسی که اهل عشق مولی باشد، ولایت که اوج بگیرد، ابتدای ولایت میشود محبت، بعد از محبت میشود مودت، بعد از مودت میشود معرفت و بعد از معرفت میشود عشق. عشق تعریف نمیشود، عشق به قلم نمیآید، عشق به بیان نمیگنجد، علم یدرک و لا یوصف. فقط میخواهد ببیند جمال تو را و کافی است.

سوال: ادامه روایت ندارد که کافر به چهره دیگر میبیند که اگر جهنم هم نبرند کافی است
جواب آن روایات سندش ثابت نشده و شبیه تصوف است. آنچه که ما روایت صحیح السند باشد همان بود که مولی در دم احتضار با چهره خودش میبیند و آنکه گفته شده است کفار اینجوری ببیند و جهنم برایش جلوه کند، آنها را سندش را اعتبار کامل نکردیم، و شبیه تصوف است و با ضرورتها هم تطبیق نمیکند. حسن عاقبت همین است که چهره مولی در دم احتضار دیدن. حسن عاقبت آخرت که آنجا گفته میشود که برای همه شیعیان و پیروان خودش امیرالمومنین عنایتی است و نوری است و رحمت. باز هم در منابع سنی دیدم معتبر و مجبور شدند که توجیه کنند، علی قسیم النار و الجنه. این روایت در منابع سنی از اعتبار بالایی برخوردار است. گفتهاند درست است، به این معناست که هر کسی که با علی باشد، با پیامبر است و با خلفاء است و کارش درست است، و اصحاب را قبول دارد، و دین را قبول دارد و مذهب را قبول دارد و بهشت میرود. معیار تقسیم بهشت و جنهم علی میشود، توجیه کردهاند چون روایت از نظر سند مشکل ندارد و ظاهرش این است که روز قیامت قسیم النار و الجنه، به میزان ولایت فرد فرق میکند. اگر ولایت آدم بالا بود، نور بیشتر میگیرد، ولایت بیشتر یعنی آمادگی برای کسب نور بیشتر، اگر ولایت آدم ضعیف بود بهرهای دارد از نور ولایت، حسن عاقبت است. در یک مکاشفهای علامه امینی قدس الله نفسه الزکیه که کتاب الغدیر را نوشته است که خودش میگوید من بیست هزار جلد کتاب را مطالعه کردم. مرحوم علامه امینی گفت خواب مکاشفهای دیدم که روز قیامت است و امیرالمومنین است و حوض کوثر است و صف است مردم میروند آقا با یک ظرفی بر مردم آب میدهد، دیدم علامه هم در صف است، گفتم علامه امینی که در صف است، ببینم پیش مولی که میرسد، مولی یک نگاه ویژه میکند. دیدم که علامه امینی که رسید، آقا ظرف را کنار گذاشت و آستین را بالا زد، دستش را برد زیر آب، با دست مبارک برای علامه امینی آب داد، هنیئا له. بعد در ادامه حدیث فرمود: «حتی تنقضی الدنیا»، این دنیا معرفت و رشد به ولایت وابسته است، قوام هستی هم «بوجودهم ثبتت الارض و السماء و بیمنهم رزق الوری و بولایتهم یتحقق القرب و العلاء». در آخر این روایت میفرماید: «و للعلماء و بولاه الامر الاستنباط للعلم و الهدایه»[2]، بر عهده ماست که به وسیله ولاه امر که همین ذریه بعضها من بعض است، این ائمه هدی استنباط است برای علم و هدایت، نه علم تنها بلکه علمی که همراه با هدایت است. آن علمی که باعث هدایت بشر است، آن علمی است که از منبع العلم و مهبط الوحی گرفته بشود. از منابع عامه سیوطی در تفسیر الدر المنثور روایتی را نقل میکند از ابن ابی حاتم که از روات معروف ابناء عامه است. میگوید امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه افضل الصلاه و السلام به امام حسن علیه السلام فرمود که مردم جمع کن و برای مردم صحبت کن و ایراد خطابه و بیان معارف، من کنار میروم و فقط صدایت را میشنوم که ممکن است از حضور من حجب و حیاء عارض حالتان بشوید و نتوانید سخنرانی کنید، من کنار میروم و صدایت را گوش میدهم. امام حسن مجتبی مشغول بحث و صحبت شد، حمد خدا و ثناء و صلوات بر پیامبر، و برای مردم بحثش که کامل شد، بحث کامل حسنی، صحبت امام حسن که جمال الله است، وجهه جمال و کماله جمیل. اما حسن مجتبی با چه جمال و جلوهای کلمات معرفتی و احکام الهی را بیان کرد. از منبر که پایین آمد، امیرالمومنین آمد نزد فرزند بزرگش امام حسن مجتبی، پیشانی امام حسن مجتبی را بوسید بعد فرمود: «ذریه بعضها من بعض»، اینها صالح بعد صالحاند[3]. اینها بعد از علی، حسن است و بعدش هم امام حسین و امام سجاد و باقر و صادق تا بقیه الله.


[1] کهف/سوره18، آیه44.
[2] تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج1، ص168، ح31.
[3] الدر المنثور، سیوطی، ج2، ص180.