درس خارج فقه استاد مصطفوی

92/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 138 سوره بقره در موضوع ولايت اهل بيت عليهم السلام
آيه 138 سوره بقره
آيه 138 سوره بقره: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عبدون»،
ترجمه
 خداي متعال ميفرمايد: رنگ خدايي، رنگ الهي که صبغه به معناي رنگ است. و چه چيز بهتر است از رنگ خدايي؟.
دقت در متن: طبيعي است رنگ طبيعي نيست، صبغه عنوان خاصي است
اما دقت در متن: طبيعي است که منظور از اين رنگ، رنگ ظاهري طبيعي نيست که رنگ سفيد و سياه باشد و رنگ ديگر چه باشد؟ صبغه که رنگ شد يعني يک عنوان خاصي بايد باشد که آن عنوان خاص براي هر فردي که محقق بشود، يک خصوصيتي ميآورد. پس با دقت ميبينيم که اين صبغه الله يک چيز بسيار با عظمت و فضيلتي باشد. در ديد ابتدايي براي ما اعلام ميکند که مطلب و کلمه بار سنگيني دارد. و تتمه و تکمله آيه هم که ميفرمايد: «و من احسن من الله صبغه»، چه رنگي از رنگ خدايي بهتر باشد؟ که اين تعبير در حقيقت تاکيد دارد. حالت سواليه که بشود، با لحن جديتر و شديد اللحن بيان ميکند اين مطلب را که بهترين رنگ، رنگ الهي است. اگر عادي ميگفت که «صبغه الله احسن»، اين شدت لحن و بيان تاکيد نبود، و بعد با سوال آورد که«من احسن من الله صبغه»، يک توجهي بکند آدم و متوجه بشود که بهترين رنگ، همان رنگ خدايي باشد. ما از اين متن در حد فهم اجماليمان اينقدر به ذهنمان ميآيد که اين صبغه، يک عنوان با عظمتي است. و يک لون عبادي است، يک حالت عبوديت و حالت کمال است. اين مقدار را ما درک ميکنيم که يک کمال انساني است.
مرحله بعد مراجعه به مفسران حقيقي وحي است.
 پس از اين بايد مراجعه کنيم به مفسران حقيقي وحي. مفسران حقيقي وحي، انسانهاي کامل هستند، پيامبر و ائمه هستند. که به تعبير ديگر گفته ميشود: حامل وحي، پيامبر اعظم است و مفسر وحي، اميرالمومنين است. و اما بقيه را اگر مفسر ميگوييد از باب ضيق تعبير است. مفسرين قرآني که اسمشان را مفسر ميگذاريم، مفسر واقعي نيست و مسامحهً مفسر ميگوييم. تفسير آن است که پرده از اسرار بردارد و حقائق را بيرون آورد.
انسان مفسر قرآن نيست، قرآن مفسر انسان است
اين جمله را براي شما گفتهايم که انسان، مفسر قرآن نيست، قرآن مفسر انسان است. لذا اگر قرآن نبود، معني واقعي انسان بيان نميشد. انسان از نظر علم چه ميشود؟ يک موجود تکامل يافته از عالم نطفه تا موقعي که از دنيا برود. از نظر فلسفه هم يک نوع وجود برتر است و بيش از اين که علم فلسفه نياورد. اما قرآن گفت «انا لله و انا اليه رجعون»[1] که دانشمندان گفته بودند انسان ناشناخته است، درست گفته بودند چون انسان از غير طريق قرآن شناخته نميشود. بنابراين مفسر واقعي معصومين هستند که قابليت و اهليت تفسير را دارند. در عين حالي که روايت داريم، اتفاقا همانطوري که اجمالا در ذهنام است که از طرق عامه هم آمده است که به شواهد التنزيل مراجعه کنيد که فهم قرآن اختصاص دارد به من خوطب به، و در نصوص خود ما هم است.
سوال اگر تفسير مخصوص معصومين باشد، پس تدبر در قرآن چيست؟
سوال: اگر بگوييم قرآن تفسير فقط به دست معصومين است، پس تدبر در قرآن به چه معنا ميشود؟
جواب: در تدبر چيزهايي ميفهميم و تدبر فهم ابتدايي و فهم تصوري است. و تدبر فهم تصديقي است. بنابراين اينها چيزهايي از قرآن ميفهمند، بشر براي قرآن آمادگي فهم را دارند اما قابليت مفسر به معناي کلمه را ندارند.
منظور از صبغه چيست؟
اما راويها درباره صبغه اسلام چه ميگويند؟ شيخ صدوق ميفرمايد: «صبغه الله هي الاسلام»[2]،  ودر کتاب کافي شيخ کليني در باب معناي صبغه ميفرمايد: «الصبغه هي الاسلام»[3]، دو تا نص معتبري که داشتيم معاني الاخبار شيخ صدوق و کافي که دو تا منبع معتبري است، صبغه را براي ما تعريف کرد و فرمود که عبارت است از اسلام.
سوال: آيا اينها نص روايت است؟
جواب: هم شيخ صدوق و هم شيخ کليني در روايتي نقل ميکند و روايت هم از امام صادق. اما منابع ديگر که تفسير عياشي قدس الله نفسه الزکيه باشد، رواياتي را درباره معناي صبغه آورده است که از جمله راويتي است از امام صادق عليه السلام «في قول الله تعالي صبغه الله و من احسن من الله صبغه قال الصبغه معرفه اميرالمومنين بالولايه و الميثاق»[4]، آن صبغه اللهي که حقيقتا احسن و بهترين است، آن رنگ الهي پيروي از اميرالمومنين علي عليه السلام است که آن بهترين است و آن صبغه است که انسان را شيعه درست ميکند و آن صبغهاي است که مصداق حديثي ميشود که از طريق شيعه و سني آمده کتاب فضائل الخمس مرحوم سيد فيروزآبادي و از منابع ابنا عامه هيثمي و طبري نقل ميکند «عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم يا علي أنت و شيعتک تريدون علي الحوض»[5]، اين صبغه، همين صبغهاي است که آدم را ميبرد تا کنار پيامبر. ولايت علي و پيروي علي يعني عبوديت دقيقا از سر اخلاص. يا علي تو و شيعه تو کنار حوض کوثر براي من وارد ميشود، چه سعادتي است!.
صبغه سه قسم است
 اينجا يک توضيحي است که گفته ميشود صبغه سه قسم است: 1. صبغه جمادي، 2. صبغه حيواني، 3. صبغه الهي که در قرآن آمده.
سه ويژگي صبغه جمادي
 اما صبغه جمادي عبارت است از جهل کاملي که انسان را در عمق خودش فرو برده و جهل او را بلعيده و در عمق جهل است. اين صبغه جمادي است که در عمق جهل است و اين صبغه جمادي گفته ميشود سه تا خصوصيت دارد: 1. اصلا هدفي ندارد و از لحاظ حرکت و افعال فقط در دام شکم و شهوت است. خورد و خواب و مسائل نفساني غريزي، فکر و هدفي ديگري ندارد. سومين خصوصيت او اين است که به کسي اذيت و آزار نميرساند و جمادي است. اينها را اهل سلوک ميگويند که کساني در پوشش متلون به لون جمادي است در حقيقت زنده نيست و مرده است وحيات ندارند. اينها بيدار ميشوند و بيدار شدنشان بعد از مرگشان است. از عالم جمادات که مرد، ميشود نامي. اينها را ميگويند «اذا ماتوا انتبهوا» يکي از موارد آن اينجاست. اگر کسي زنده بماند، بعد از عمري، به طور طبيعي آدم يک تنبهاتي برايش پيش ميآيد، ديگر آن موقع که وقت از دست رفته و از جمادي آمده بيرون و مرده «انتبهوا» و آگاه شده. اين را در ابتداء يک معناي منفي تلقي ميکنند که «اذا ماتوا انتبهوا»  و تمام شد. ولي يک معناي مثبت دارد که «اذا ماتوا انتبهوا»، موقعي که از جمادي بميرد و زنده بشود، آگاه ميشود و موقع آگاهي فرا ميرسد.
سه ويژگي صبغه حيواني
قسم دوم صبغه، صبغه حيواني است. صبغه حيواني در حدي است که از جمادي آمده بيرون ولي راه اصلي را پيدا نکرده و در جهل است اما در جهل مرکب است. فکر ميکند که اين درست است ولي نميداند که اين درست نيست. اين هم سه ويژگي دارد: هدفي دارد که هدف او به طور ناخواسته از باب غريزي قدرت و برتري جويي است. اگر خوب مطالعه کنيد، حيوانات هم هدفشان اين است که برتر بشوند و سلطان جنگل بشوند و درگيريهايش براي اين است که برتر بشود، غريزي است و هدف او برتري جويي و قدرت طلبي است. مثال تطبيقي، شما ممکن است سوال به ذهنتان بيايد که تا قدرت نباشد که خدمت نميشود. آدم بايد مرجع بشود و قدرت پيدا کند و مرجعيت يک قدرت است، تا خدمتي بتواند بکند، توجيه ميکند که مقدمه خدمت، قدرت است. و ميگويد که منطق هيتلري اين است که دلا قوي شود اگر عزت جهان خواهي که در نظام طبيعت ضعيف پامال است. اين صبغه حيواني و جهان طبيعت است و ماوراء الطبيعه ديگري نيست. جواب سوال اين است که اولا مرجعيت قدرت نيست و مسئوليت است. و ثانيا مراجعي که من سراغ دارم، دو نمونه بگويم: مرجعيتي که سايه افکنده، مرجعيت امام خميني بوده. من به ياد دارم که به ايشان گفتند مرجعيت را قبول ميکني؟ فرمود من دنبال مرجعيت نميروم اما اگر مرجعيت به طرف من آمد، به عنوان مسئوليت رد نميکنم. نمونه ديگر که سيدنا الاستاد آقاي خويي حدود شصت سال درس اول دنيا را ميگفت که شصت سال درس خارج گفتن طبيعي نيست آن هم درس اول. به ذهناش احتمال مرجعيت را نميداد تا اينکه همه رفتند و مرجعيت ديگر به طرفش آمد و مرجعيت عامه در اختيارش قرار گرفت. فکر مرجعيت در مخيلهاش نبود و درس بود و بحثاش. در همان بين فقهاء و علماي نجف، شايد مرجعي وجود داشت که رساله و شهريه و اينها که قطعا درباره اعلميت او نسبت به آقاي خويي قابل مقايسه نبود اما نميرفت. بنابراين الگوي ما که اين سلف صالح ما هستند، اولا مرجعيت قدرت نيست و ثانيا دنبال مرجعيت نرفتند. پس خصوصيات حيواني اين است که اولا هدفي دارد که هدف او به طور کل قدرت طلبي است، و بعد از نظر جهل در حالت جهل مرکب هستند و از لحاظ برخورد ايذائي است، اين حيوانيت است. نياز به اين نيست که برويد به روح آقاي قاضي يا آقاي بهاء الديني توسل و تمسک بگيريد که ما را يک مکاشفهاي نشان بدهيد، نيازي نيست. اولا آدمي که کنار کريمه آل البيت است. يک روزي يک جوان شهرستاني آمد گفت که بيت آيت الله بهجت کجاست، گفتم برو حرم، آيت الله بهجت هم از حضرت معصومه گرفته. مرکز معصومين  و اهل بيت هستند. الان لازم نيست با روح آيت الله بهجت يا روح آيت الله بهاء الديني. خودتان تجربه کنيد، يک کسي که به قدرت رسيده، اگر کسي را اذيت ميکند، اين صبغه حيواني دارد. اذيت و آزار صبغه حيواني است.
سه ويژگي صبغه الهي
صبغه الهي سه تا خصوصيت دارد: 1. جهل ديگر نيست، در صبغه الهي معرفت است. تا معرفت نيايد، صبغه الهي نميآيد. هدف او کسب رضايت خداست. الگوي کمال ما سيد الشهداء است «الهي رضا بقضائک». هدف کسب رضايت خداست. حرکات، حرکات کساني که صبغه الهي دارد، مهر و محبت و کمک و به مردم خدمت و همکاري وکمک. فرهنگ او کمک است. تلاشاش براي خدمت است. دست کسي را گرفتن است. مولا اميرالمومنين سلام الله تعالي عليه ديد يک جاريهاي گريه ميکند، حضرت که زمان امارتش در کوفه است، به او ميگويد: چرا گريه ميکني؟ گفت گوشت را خريدهام، بردهام ولي صاحبخانه ميگويد گوشت خوبي نيست و قصاب هم پس نميگيرد و ماندهام حيران. رفت اول پيش قصاب، قصاب گفت چند بار آمده و اين گوشت را عوض کرده، و دست به سينه مبارک حضرت گذاشت و کمي هم تکان داد و گفت شما کاري نداشته باش و جسارت کرد. رفت صاحبخانه را گفت که اين کنيز شما اينگونه است، به خاطر من اين را ببخش. صاحبخانه مولي را شناخت، گفت به خاطر تو نه اينکه ببخشم، بلکه آزاد کردم. نکته دارد با علي بودي نه کمکات ميکنم، آزادت ميکنم. در خط ولايت بودي، نه خوبي بلکه آزادي از هر قيد. اگر گفته بشود که حرکت ايذائي، افراد فاسد را اگر به حساب او نرسد، کسي که ميخواهد مملکت و نظام را اداره کند، افراد فاسد را اگر کنترل نکند و اگر يک حالت ايذائي نباشد، که نظم بهم ميخورد. آنها مورد بحث نيست، اما براساس «جزاء بما کانوا يعملون»[6] که جزاي عمل خودشان ميطلبد. خو و فرهنگ ايذائي نباشد.
جمع بين دو روايت
حالا يک اشکال را جواب بدهيم که صبغه الهي با تحقيق مورخان اسلامي و مستشرقين و تحليل علمي صبغه الهي، پيروي از اميرالمومنين علي بن ابي طالب است. جمع بين دو تا روايت که يک روايت آمد گفت «هي الاسلام» و يک روايت گفت صبغه الهي معرفه اميرالمومنين بالولايه يعني تشيع، پس چه ميشود از يک سو اسلام و از سوي ديگر ولايت؟ جواب: اميرالمومنين اسلام مجسم و اسلام عيني است. خود شما خطباء بارها خواندهايد که در جنگ خندق «برز الاسلام کله الي الکفر کله»، «هي الاسلام» يعني تجسم اسلام که اميرالمنين باشد. «معرفه اميرالمومنين» يعني همان اسلام. به عبارت ديگر علي تجسم اسلام و اسلام مجسم علي است. اگر ميخواهيد به نحو ديگر هم ترجمه کنيد، اينطوري بگوييد که صبغه که اسلام است در يک حديث و در حديث ديگر که معرفه اميرالمومنين بالولايه و الميثاق است ميشود تشيع. اسلام يعني تشيع و تشيع يعني اسلام. غير از اسلام تشيع، اسلام اولي الامر سلطنتي است که ريشهاش در وهابيت و امثال بروز کرده است. بنابراين اسلام واقعي همان تشيع اميرالمومنين است که پيروي او يعني عبوديت خالصانه حق و پروردگار منان که شعار و بيان خود مولي بهترين شاهد اين مدعاست که ميفرمايد «الهي کفي بي فخرا أن تکون لي ربا و کفي بي عزا ان أکون لک عبدا». پيروي اميرالمومنين يعني عبوديت درست و به معناي کلمه و اين عبوديت درست به معناي کلمه، صبغه الله است «و من احسن من الله صبغه».


[1] بقره/ سوره 2، 156.
[2]معاني الاخبار، شيخ صدوق، صفحه 180.
[3]کافي، شيخ کليني، جلد 1، صفحه 12.
[4] تفسير عياشي، محمد بن مسعود العياشي، جلد 1، صفحه 62.
[5] فضائل الخمس، سيد فيروزآبادي، جلد 3، صفحه 117. .
[6]واقعه/سوره56، آیه24.