99/10/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم غایت /مفهوم غایت از منظر محقق خراسانی
مفهوم غایت از منظر محقق خراسانی
ایشان میفرماید: «هل الغاية في القضية تدلّ على ارتفاع الحكم عما بعد الغاية ، بناءً على دخول الغاية في المغّيا ، أو عنها وبعدها ، بناءً على خروجها ، أو لا؟ ... والتحقيق : إنّه إذا كانت الغاية بحسب القواعد العربية قيداً للحكم ، كما في قوله : ( كلّ شيء حلال حتى تعرف إنّه حرام)، و ( كلّ شيء طاهر حتى تعلم إنّه قذر)، كانت دالّة على ارتفاعه عند حصولها ، لانسباق ذلك منها ... وأما إذا كانت بحسبها قيداً للموضوع ، مثل ( سر من البصرة إلى الكوفة ) ، فحالها حال الوصف في عدم الدلالة.[1] »
در بارهی مفهوم غایت، محقق خراسانی ترتیب بحث را بر خلاف ترتیب موجود در کتابهای قوانین، فصول و رسائل عنوان نموده؛ یعنی اول بحث از مفهوم غایت به میان میآورد و بعد بحث تکمیلی دارد نسبت به شمول حکم مغیا نسبت به غایت.
بحث اصلی این است که میفرماید: مشهور این است که غایت مفهود دارد؛ منظور از مفهوم غایت انتفای حکم مغیا بعد از تحقق غایت است؛ مثل «اتموا الصیام الی اللیل» که حکم مغیا تا شب بود و بعد از شب که مغیا است حکم منتفی میباشد.
در مفهوم غایت تفصیل وجود دارد؛ برای این که غایت یا قید حکم است یا قید موضوع، اگر غایت قید برای حکم باشد؛ مثل «كل شئ هو لك حلال حتى تعلم أنه حرام[2] » حتی قید حکم است و « وكل شيء طاهر حتى تعلم انه قذر[3] » در این جا هم طهارت که یک حکم وضعی است مغیا به غایت است. در این صورت غایت دلالت بر مفهوم دارد که در حدیث اول وقتی شیء حرام را بشناسی حکم حلیتی در کار نخواهد بود؛ چون اگر مفهوم نداشته باشد تناقض لازم میآید و نفی سنخ حکم صورت میگیرد. در حدیث دوم پس از علم به نجاست یک شیء، حکم در مغیا که طهارت بود، منتفی است و اگر باز حکم طهارت در نظر گرفته شود تناقض گویی است. از تحلیل این دو حدیث قید حکم و مفهوم روشن شد؛ ولی محقق خراسانانی دو تا دلیل دیگری هم ارائه داده:
یکی تبادر است که از جملهی مغیا یا از این نوع تقیید، حکم تبادر میکند که حکم فقط تا اینجا است و بعد از آن سنخ حکم منتفی است. طهارت تا اینجاست و علم به نجاست وقتی آمد طهارت نیست؛ به خاطر تبادر.
دلیل دوم « وكونه قضية تقييده بها ، وإلاّ لما كان ما جعل غاية له بغاية ، وهو واضح إلى النهاية.[4] »، اگر در اینجا قائل به مفهوم نشویم مستلزم خلف میشود؛ زیرا مقتضای تقیید به غایت این است که حکم، حدش تا غایت است و در همین حدّ حکم وجود دارد و بعد از این حدّ حکم وجود ندارد و اگر در این فرض بعد از غایت باز هم حکم ادامه داشته باشد، غایت، غایت نخواهد بود در عین این که غایت است و سر از تضاد در میآورد.
محقق خراسانی با این دو دلیل اعلام میدارد که قضیه مغیا به غایت مفهوم دارد در صورتی که قید، قید حکم باشد؛ اما اگر قید، قید موضوع باشد؛ مثل «سرت من البصرة الی الکوفة» سیر مقید است و قید «الی الکوفة» به سیر که موضوع است تعلق دارد، پس از تعلق قید به موضوع، معنای مثال مذکور این میشود که این سیر از بصره تا کوفه است و انتفاء بعد از کوفه انتفاء سنخ حکم نیست؛ بلکه انتفاء شخص حکم است؛ انتفاء شخص حکم قطعی و وجدانی است و سالبه منتفی به انتفاء موضوع میباشد و نفی حکم شخصی دلالت ندارد بر این که این وجوب سیر بعد از این غایت آیا بازهم ادامه دارد یا نه؟ به آن سوی این غایت این منطوق نظری ندارد؛ زیرا نه از نظر لغت چنین دلالتی وجود دارد و نه از نظر اطلاق؛ پس عمده ترین نکته در عدم دلالت بر مفهوم در این صورت این است که این قضیه دلالتش در این حد است که موضوع را برای حکم خودش مشخص کرده؛ اما این حکم بعد از مغیا وجود دارد یا نه؟ این قضیه اصلا ربطی به آن ندارد نه لغتا از حیث وضع و نه اطلاقا (= قرینه ملازمه = قرینه عامه = قرینه حکمت).
توهم شده که سیر از بصره تا کوفه، مسلم است که بعد از کوفه نیست، جواب: این سیر خاص نیست و شخص حکم منتفی است.
توضیحی در بارهی متعلق و موضوع حکم
موضوع حکم عبارت است از شیئی که در حقیقت مورد عمل مکلف قرار میگیرد و متعلق حکم عبارت است از فعل مکلف و خود کار مکلف؛ مثل «لا تشرب الخمر» که موضوع خمر است که یک چیزی است که فعل مکلف به آن تعلق میگیرد و متعلق حکم شرب خمر است، پس موضوع متعلق متعلق است؛ یعنی خمر متعلق شرب است. در مثال «سر من البصرة الی الکوفة» سیر در حقیقت متعلق حکم و فعل مکلف است که آن را به عنوان موضوع به کار میبریم؛ گاهی اوقات متعلق به جای موضوع به کار میرود، در محل بحث، سیر که فعل مکلف است (متعلق) موضوع حکم قرار گرفته است؛ مثل «السیر واجب»؛ در جایی که موضوع از دید عرف وجود نداشته باشد و فقط متعلق باشد؛ هر چند که عند التحلیل وجود داشده باشد ، در این صورت هم به آن متعلق، موضوع گفته میشود.
توضیحی در بارهی دخول غایت در مغیا
در این مسأله چند قول است: دخول مطلقا، عدم دخول مطلقا و تفصیل بین حرف «حتی» و «الی» و بین وحدت در جنس و مخالفت در جنس، محقق خراسانی نظرش این است که غایت داخل در مغیا نیست مطلقا؛ برای این که غایت حدّ است و حدّ داخل در محدود نمیتواند باشد و تمام حدود این گونه است، حدّ بر اساس شهادت وجدان، خارج از محدود میباشد و داخل در آن نیست.
اشکالی شده که اگر حد داخل نباشد در بعض مثال ها؛ مثل «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق» چه میشود؟ اینجا دخول غایت در مغیا، به وسیلهی دلیل خارجی است نه از دلالتی که بر خواسته از درون قضیهی مغیا باشد.
حتی و الی:
حروف غایت «حتی» و «الی» اند، بعضی از نحات گفته اند که «حتی» اجماعا بر دخول غایت در مغیا دلالت میکند و ابن هشام در مغنی گفته بین حتی عاطفه و خافضه خلط شده، اگر عاطفه باشد غایت داخل در مغیا است؛ چون در این صورت به معنای واو میشود مثل «اکلت السمکة حتی رأسها» یعنی «اکلت السمکة و رأسها» و در صورت دوم، غایت داخل در مغیا نیست
«الی» برای انتها است و در آیهی وضو این گونه میباشد و در یک صورت قطعا دلالت بر دخول غایت در مغیا دارد و آن این است که در صدر قضیه کلمهی من بیاید و در انتها الی بیاید، پس در این صورت دلالت بر انتها قطعی است و اگر حرف «من» در صدر نباشد کلمه «الی» فقط حد را بیان میکند؛ مثل «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق» که فقط حد را بیان میکند؛ مثال دیگر «بیض الجدار الی النصف» که در آن حد بیان شده و این که ابتدا از کجا باشد، جزء مدلول آن نیست.