99/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم وصف /بررسی مفهوم وصف از منظر شیخ اعظم انصاری
بحث و تحقیق در باره مفهوم وصف از منظر شیخ انصاری
شیخ اعظم انصاری در کتاب مطارح الانظار، ج2، ص85-91 در عین حالی که رأی شریف خود را صریح اعلام نموده که حق این است که تعلیق حکم بر وصف دلالت بر انتفاء حکم عند انتفاء وصف ندارد، آنگاه ادلهی طرفین را بیان کرده، ادلهی نافیین بیان شد و بحث به ادله مثبتین رسید.
مثبتین عمدتا سه تا دلیل بیان کرده اند که یکی تبادر بود که بیان شد و شیخ هم از آن جواب داد.
در اینجا نکتهی قابل ذکر این است و آن این است که تبادر، باید حاقی باشد و از دل خود کلمه در بیاید و عرف آن لغت، آن را تأیید کند یا تبادر در نزد عرف آن لغت وجود داشته باشد؛ اما تبادر به غلبهی افراد یا به معنای برجسته ترین و اکمل افراد یا به کمک قرینه، علامت حقیقت لفظ در آن معنای متبادر نیست و چنین تبادری، اعتبار ندارد. پس وجود و تحقق تبادر باید قطعی باشد و اگر شبههی وجود داشته باشد یا ادعا شده باشد، تبادر اعتبار نخواهد داشت.
ظهور و تبادر و انصراف این خصوصیت را دارد که باید محرز و مسلم باشد. اگر تبادر محرز باشد، جایی برای اختلاف نظر دربارهی معنا وجود ندارد و اختلاف را از بین میبرد و زمینه را فراهم میکند برای معنای حقیقی و در جاهای که ادعای تبادر میشود، تحلیل ذهن یک محقق است و تحلیل بردار نیست؛ بلکه تبادر یک واقعیت است و راه کشف آن تسالم است و فحص میدانی لازم دارد. مثالی که گفته شد اگر مولی بگوید «اشتر لی معزا ابیض» تبادر میکند که بز سیاه نمیخواهد. عجیب این است که صاحب فصول در کتاب فصول، ص152 مثال میزند همین اشتراء معز اسود و ابیض را و میگوید که در این موارد خبری از مفهوم نیست و معز ابیض اصلا دلالت بر اشتراء یا عدم اشتراء معز اسود ندارد. پس تبادر از اساس ثابت نیست.
دلیل دوم: لزوم لغویت در کلام حکیم است که بیان ملازمه از این قرار میباشد: وصف تقیید است در ساختار جمله و بدون آزاد است و وصف محدودیت ایجاد میکند؛ تقیید وجدانی است، تقیید که وجدانی بود، باید نقش ایفا کند و معنای ایفای نقش آن این است که حکم را منحصر بکند به موصوف دارای این وصف و اگر تعلیق به وصف در حالت تقیید محقق شود انحصار میآورد و مفهوم خواهد داشت؛ امّا اگر این تقیید را برداریم که وصف نقش تقیید ندارد، پس آوردن آن لغو میشود و لغو در کلام مولی عرفی قبیح است و در کلام مولی حکیم محال است؛ پس بر اساس این ملازمه باید بگوییم که وصف مفهوم دارد و اگر نه، مستلزم لغویت در کلام حکیم میشود.
شیخ انصاری جواب میدهد که خلاصه اش این است: لغویت حرف درستی است و ما هم میگوییم وصف اگر هیچ اثری نداشته باشد لغو است؛ ولی فایده منحصر در تقیید انحصاری نیست؛ بلکه بون وصف ممکن است فایدهی دیگری داشته باشد از جمله این که آوردن وصف به جهت اهمیت داشتن محل وصف باشد؛ چنانکه در قرآن آمده ﴿ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى[1] ﴾ که معنایش این نیست که فقط صلاة وسطی وجود و اهمیت داشته باشد و نماز دیگری اهمیت نداشته باشد و اگر مفهوم بگیری معنایش این میشود و خلاف ضرورت است؛ زیرا نماز های دیگر هم وجوب دارد و هم اهمیت و به جهت توجه ویژه به نماز وسطی که گویا یک فضیلت و مصلحت بسیار بالایی دارد، از این جهت یک اهتمامی به نماز وسطی داده شده است. پس وصف در این آیه مفهوم ندارد و فایده اش اهتمام است؛ یا فایده این است که مورد ابتلا فقط این موصوف است؛ مثلا فرد عالمی وارد شد و مولی به خادمش گفت «اکرم رجلا عالما» که سامع فعلا به این عمل مأموریت دارد و محل ابتلایش عالم دیگری نیست. فایده سوم این است که برای دفع توهم اختصاص به غیر این مورد باشد؛ مثلا مولی بگوید «اکرم النحوی» چون توهم شده که اکرام اختصاص به علمای فقه دارد و برای رفع توهم است. فایده بعدی این است که این وصف با این موصوف قبلا ذکر شده باشد؛ مثلا مولی بگوید همان فردی که دیروز آمد را اکرام کن؛ مثل «اکرم زیدا واردا علیک، زید دیروز آمده بود و امروز هم آمده است. یا مصلحتی در بیان غیر نباشد، در این وصف یک مصحلتی است که در بیان غیر آن نیست؛ مثلا پدر فرزند خودش را امر میکند یا استاد شاگرد خودش را امر میکند که «اقرء کفایة الاصول» کفایة الاصول بخوان و مفهومش این نیست که دیگر کتب را نخوان و فعلا مصلحت او در این شرایط خواندن کفایه است. یا برای توضیح و کشف باشد؛ مثلا میخواهد بفهماند کدام کتابی را بخواند مثل «اقرء کتابا شارحا للشرایع».
پس لازمهی بین عدم مفهوم و لغویت ذکر وصف وجود ندارد. بر فرضی که بگوییم اگر برای وصف نقشی در نظر نگیریم و تقیید از آن استفاده نشود، موجب لغویت ذکر وصف میشود، دلیلی برای اثبات مطلوب نمیشود؛ برای این که ما در صدد این هستیم که از طریق دلالت لفظیه وجود مفهوم را برای وصف ثابت کنیم؛ اما این استدلال، یک دلیل عقلی است نه لفظی و اگر دلالتی هم باشد به حکم عقل است و به درد کار ما نمیخورد و شما اگر میتوانید مفهوم وصف را ثابت کنید، باید از طریق دلالت لفظ ثابت کنید.
دلیل سوم: رأی صاحب نظران
شیخ آورده است که یکی از ادله رأی و نظر صاحب نظران میباشد؛ از جمله رأی ابوعبیده که در ادب و لغت اهل لسان است و در تشخیص معانی به رأی او مراجعه میشود، ایشان در یکی دو تا مثال مفهوم برای وصف اعلام کرده؛ یکی این که از قول پیامبر9 که فرموده: «مطل الغنیّ ظلم[2] » این گونه فهمیده که «مطل غیر الغنی لیس بظلم» دیگری این که از قول پیامبر9 «لیّ الواجد یحلّ عقوبته[3] » این گونه فهمیده که «لیّ غیر الواجد لا یحلّ عقوبته» تأخیر نمودن فرد نادار در پرداخت بدیهی، عقوبتش جایز نیست. ایشان هم کارشناس است و هم مفهوم اعلام کرده است و در تعیین لغت به ایشان مراجعه میشود.
شیخ انصاری در جواب این دلیل یک دلیل حلی و یک نقضی دارد. این فرد که خودش یک لغوی است برفرضی که از وضع لغت خبر دهد، إخبار ایشان، إخبار لغوی است و ما در اصول گفتیم که قول لغوی حجیت ندارد و اصل عدم حجیت قول لغوی میباشد؛ چون اهل لغت اجتهاد میکند و اجتهادش برای خودش و مقلدینش اعتبار دارد و برای ما اعتبار ندارد. اگر در لفظی که معنایش معلوم نیست اهل لغت اگر بخواهد معنایش را بیان کند، باید به طریق شهادت باشد و کلام ابوعبیده به عنوان شهادت نیست؛ در عین حالی که شهادت تعدد لازم دارد و چنین چیزی وجود ندارد.
اگر گفته شود حرف او تأیید تبادر است و دوتایی مطلب را ثابت میکند.
شیخ انصاری جواب میدهد که تبادر ریشه اش زده شد، تبادر در عرف وجود ندارد. جواب نقضی این است که گفته میشود که ابوعبیده این چنین گفته صاحب نظر دیگری به نام اخفش، اعلام کرده که اصل در توصیف توضیح است نه تقیید. پس نظر اهل لغت وقتی متحصص باشد، زمانی اعتبار دارد که متعارض نباشد و اگر معارضی داشت و متخصصان از نظر رتبه تقریبا در یک حد باشد، اعتبار نخواهد داشت و این اختلاف اعلام میدارد که این مطلب ثابت و مسلم نیست؛ اما از نظر اصول دو صاحب نظر که اظهارات متقابل داشته باشد، تساقط میکند؛ در نتیجه ادلهی قائلین به مفهوم وصف قابل التزام نیست.