99/09/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم وصف /اقوال پیرامون مفهوم وصف
بحث در بارهی مفهوم وصف بود و گفته شد که مفهوم وصف یکی از مسائل مورد اختلاف بین صاحب نظران است. به طور عمده در بارهی آن دو قول وجود دارد یکی قول به مفهوم که ثبوت حکم عند ثبوت الوصف است و انتفاء حکم عند انتفاء الوصف است. شیخان، شهید اول و محقق قمی قائل به مفهوم وصف شده اند.
قول دوم عدم مفهوم برای وصف است. صاحب نظرانی که این قول را اعلام کردهاند، در رأس آنان سید علم الهدای است. بعد از ایشان فاضلان (محقق حلی و علامه حلی) اند که میفرمایند در قضیهی وصفیه مفهوم و انتفاء حکم عند انتفاء الوصف در کار نیست.
محقق حلی در کتاب معارج الاصول، میفرماید: «تعلیق الحکم علی الصفة لا یدل علی نفیه عما عداها نظرا إلى اللفظ[1] » حکم اگر بر یک وصف تعلیق شود، ثبوت آن در وقت تحقق وصف مسلم است ولی نفی آن در صورت عدم تحقق وصف، از دلالت لفظی استفاده نمیشود. در ادامه میفرماید: «ولا يمنع أن ( يستدل ) على ذلك : بالاصل ، أو بدليل آخر[2] » مانعی نیست که استدلال شود به اصل که اصل عدم آن حکم است؛ مثلا «فی الغنم السائمة زکاة »که مفهومش این است که در غنم معلوفه زکات نیست، ما اصل جاری میکنیم که اصل عدم دلالت لفظ بر مفهوم است در صورت شک در دلالت لفظ. این اصل هم یک اصل عقلائی است که در صورت شک در دلالت لفظ بر مدلولی، سیره بر عدم دلالت لفظ بر آن میباشد.
بعد میفرماید: «لنا : لو دل لدل اما بلفظه ، أو بفحواه ومعناه ، والقسمان باطلان[3] » اگر تعلیق حکم بر وصف دلالت بر مفهوم داشته باشد، دلیل داشته باشیم که این دلیل یا لفظی است یا فحوایی و معنایی و هر دو قسم باطل است؛ اما دلالت لفظی که یا به دلالت مطابقی دلالت کند یا به دلالت التزامی، ملازمهی بین تعلیق حکم بر وصف و انتفای آن، در صورت عدم وجود وصف وجود ندارد، مطابقی نیست؛ چون مفهوم در لفظ ذکر نشده و فحوا و اولویت هم نیست؛ زیرا تعلیق بر وصف به هیچ وجه، فحوایی از اساس ندارد تا بر مفهوم دلالت نماید. دلیل دوم ایشان استفاده از آیهی قرآن و مثال بر گرفته شده از حدیث است که معلق بر وصف در روایت وارد شده است؛ مثل فی «سائمة الغنم زکاة» و همین طور عدم انتفاء هم در قرآن وارد شده است؛ مثل ﴿لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق﴾[4] ، پس نسبت به مفهوم وصف، در بعضی از موارد وارد شده که مفهوم دارد و در بعضی از موارد وارد شده که مفهوم ندارد؛ بنابراین وصف قدر مشترک بین مفهوم داشتن و نداشتن است. وقتی مشترک ثابت شد، مدعای ما که مفهوم نداشتن است ثابت میشود. وصف در آیهی مذکور مفهوم ندارد که اگر قحطی نبود اولاد تان را بکشید. «فیجعل حقیقة للقدر المشترک بینهما[5] » وقتی قدر مشترک شد، اول مدعای شما را ثابت نمیکند که شما میگویید وصف مطلقا مفهوم دارد و ثانیا بر ثبوت عند الثبوت تنها دلالت دارد و بر انتفاء عند الانتفاء دلالت ندارد، پس مفهوم گاهی هست و گاهی نیست.
علامهی حلی در کتاب تهذیب الوصول الی علم الاصول، میفرماید: «الحق أنّ عدم الوصف لا يقتضي عدم الأمر المعلّق به ... لانتفاء الدلالات الثلاث[6] » وصفی که مورد تعلیق قرار گرفته، دلالت بر ثبوت دارد ولی بر انتفاء حکم عند انتفاء وصف دلالت ندارد؛ به خاطر این که هر سه دلالت منتفی است و دلالت مطابقی و تضمنی روشن است؛ امّا دلالت التزامی نیست؛ چون جملهی وصفیه دلالتش فقط بر ثبوت عند الثبوت است و انتفاء عند انتفاء اصلا از لوازم تعلق به وصف نیست، نه لازم عام و نه لازم خاص (بین بمعنی الاعم و اخص).
در ادامه یک حرفی را مستند میکند به استاد و صاحب نظر در بین ادبا به اسم قاسم بن سلام (ابوعبیده) گفته میشود که ایشان در باره قول پیامبر9 گفته: «ليّ الواجد يحل عقوبته و عرضه» إنّه يدل على أنّ ليّ غير الواجد لا يحل عقوبته و لا عرضه، مبني على اجتهاده، لا أنه نقل عن أهل اللغة.[7] » معطل کردن در پرداخت بدیهی که توان آن را دارد عقوبتش جایز است و مفهومش عدم جواز عقوبت است در صورتی عدم توان. این حرف اجتهاد شخصی اوست و برای خودش حجت است و نقل از اهل لغت نیست تا اعتبار داشته باشد.
سؤال: اگر این وصف هیچ نقشی نداشته باشد، اختصاص حکم به موصوف را دارد، پس فایدهی این اختصاص چه میشود؟
جواب: تنها فایده اش این نیست که انتفاء عند انتفاء باشد، ممکن است برای اهتمام منطوق باشد، یا به خاطر سبق بیان یا سبق خطور است و در ذهن متکلم خطور کرده یا سامع احتیاج به شنیدن آن دارد. پس اختصاص دلیل بر مفهوم داشتن نیست.
صاحب معالم در کتاب معالم الاصول، ص82 میفرماید: اقرب این است که تعلیق حکم بر وصف دلالت بر مفهوم نمیکند و اگر بکند به یکی از سه دلالت سه گانه باید باشد که هیچ کدام در اینجا نیست.
صاحب فصول در الفصول، ص151میفرماید: تعلیق حکم بر وصف دلالت بر مفهوم ندارد؛ برای این که اگر دلالت میداشت باید به یکی از این سه دلالات ثلاث میبود که هیچ کدام وجود ندارد.
در ضمن این بحث میبینیم که مثال هایی آمده که گویا از آن مفهوم استفاده میشود و مثال هایی هم آمده که از آن عدم مفهوم استفاده میشود و مثال مطلب را ثابت نمیتواند؛ چون ممکن است مثال همراه با قرائن باشد؛ ولی اگر مثال از کتاب و سنت آورده شد و اهل خبره مفهوم را از آن فهمید آنجا قرینهی درکار نیست و میشود مورد استشهاد قرار گیرد.