درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

96/06/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله اعتبار استصحاب

گفته شد که می توان گفت برای استصحاب و اعتبار آن به ادله اربعه می توان تمسک کرد کتاب و سنت و اجماع و عقل. اما کتاب: آیاتی از قرآن مورد استدلال قرار می گیرد که به چند تا از آنها تمسک کنیم:

 

آیه اول سوره اسراء آیه 36

آیه اول سوره اسراء آیه 36 خدای متعال می فرماید: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا»[1] در این آیه شریفه می بینیم که نهی شده است از اتباع عدم علم و کلمه علم هم در این آیه آمده که خود اشاره دارد به اینکه اعتبار به علم است. و بعد در محور وجود علم گفته شده است که پیروی نکنید از پی غیر علم و شک و ظن نروید پس نهی از پیروی از شک در این آیه دیده می شود و مشهود است و اعتبار علم هم به طور واضح و این مطلب که اعتبار انحصار به علم دارد و اقتفاء و پیروی از غیر علم و شک منهی عنه است این مطلب در حقیقت همان «لا تنقض الیقین بالشک» است. به اعتبار دیگر در این آیه نهی شده است از اتباع غیر علم و در دلالت تضمنی آیه اعلام شده است که اعتبار منحصر به علم است. بنابراین گفته می شود از مجموعه آیاتی که تتبع کنیم آیه ای را پیدا کنیم که دلالتش بر اعتبار استصحاب واضح باشد می تواند این آیه باشد.

 

سوال و جواب

یک سوال و جواب: سوال این است که این آیه به طور مطلق از اقتفای به غیر علم منع کرده است نه از آن شکی که بعد از علم و یقین باشد. در استصحاب نهی ای که آمده است اختصاص دارد به نهی از عمل به شکی که بعد از یقین به وجود بیاید. بنابراین مفاد این ايه با مفاد استصحاب فرق می کند. جواب: اولاً «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» اطلاق دارد پیروی از شک نکنید شکی که بعد از تحقق علم باشد یا شک ابتدائی. اطلاق هم مورد شک پس از یقین را فرا می گیرد و برای مطلوب ما کافی است. و ثانیا گفته شد که در متن این آیه کلمه علم آمده است که پیروی نکن از غیر علم یعنی علم که در کار باشد و علمی که وجود داشته باشد پس از آن اگر شکی به وجود بیاید به آن شک اعتماد و اعتناء نکنید. دلالت آیه بر اعتبار استصحاب لا باس به است در حد قابل توجه است. این آیه اول بود.

 

سوال:

پاسخ: دلیل عام می تواند کافی باشد اعم از مطلوب یعنی هم مطلوب را ثابت می کند هم یک چیزی اضافه دارد. دلیل اگر اخص از مدعا بود کافی نیست و در حد موید است. اما اگر دلیل اعم از مدعا بود ادله مطلقه مطلقات و عمومات که مورد استناد هستند به طور کل ادله اعم از مدعا هستند.

 

آیه دوم سوره یونس آیه 36

آیه دوم سوره یونس آیه 36 خدای متعال در این آیه می فرماید: «وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا» این جمله خبریه است که اشکال نکنید جمله خبریه از یک واقعیت خبر می دهد و دلیل نمی شود و جمله خبریه با یک قاعده کلی تکمیل می کند می فرماید: «وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» این جمله در حقیقت کبرای قضیه است. به آیات قرآن که مراجعه کنید که گفته می شود قسمت آخر آیه حرف اصلی را می زند احیانا قسمت آخر بعض از آیات کبرای کلی بیان می کند. «و ما یتبع»‌ خبر است متابعت نمی کند اکثر آنها مگر ظن شان را که یک نوع تقبیح است و بعد اصل مطلب «إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» ظن انسان را مستغنی نمی کند از رسیدن به حقیقت به هیچ وجه. اما حد دلالت این ايه، فرموده است که ظن مستغنی نمی کند، اولا در همین بحث استصحاب هم می آید ظنی که در نصوص به کار می رود با شک مساوی است. آن اصطلاح دقیق معقول که بین شک و ظن فرق قائل باشیم ملحوظ نیست این یک نکته، دو قطب متقابل است که یک علم و دیگری عدم علم که ظن است و شک است و احتمال است تا وهم و خیال. این اولا،‌ و ثانیا اعلام می کند ظنی که به معنای شک هم هست این ظن تاثیرگذار نیست اعتبار ندارد. معنای «إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» تاثیرگذار نیست و فائده ندارد و چیزی را ثابت نمی کند. بنابراین شک به طور مطلق پس از علم باشد یا پس از علم نباشد شک مورد اعتماد نیست لذا نباید یقین را به وسیله شک کنار گذاشت. تا اینجا از متن استفاده کردیم. اما تفسیر: شیخ طوسی قدس الله نفسه الزکیه در کتاب تبیان تفسیر همین آیه می فرماید: در این آیه معنا این است که عدم علم شک و ظن را به منزله علم قرار ندهید. و جایی که علم ممکن باشد و جا داشته باشد عمل به ظن جایز نیست. برای اینکه در حقیقت می شود ترک علم و اخذ به ظن. جایز نیست که در حقیقت می شود ترک علم و اخذ به ظن. در «لا تنقض الیقین بالشک»[2] معنا همین است منهی است برای اینکه کسی علم را ترک و ظن و شک را اخذ نکند. دلالت این ایه هم در حد دلالت آیات می شود گفت که قابل توجه هست.

 

سوال:

پاسخ: خلاف اصل هم براساس قرائن و براساس وضع اصطلاح خاص ترادف هم هست ولی جایی که ثابت نشود. همیشه این اصلها که منظور از این اصل ها طبیعت اولی است. این اصلها جایی بکار می رود که شکی باشد اما جایی ما دلیل داریم و اماره داریم و قرینه داریم که معنا این است اینجا شک نمی کنیم تا به اصل تمسک کنیم.

 

آیه سوم سوره آل عمران آیه 66

آیه سوم: سوره آل عمران آیه 66، خدای متعال می فرماید: «هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلمٌ» وقتی محاجه می کنید از روی علم محاجه می کنید کار شما درست است، حروف تنبیه در بلاغت که شبیه استفهام انکاری باشد نتیجه اش نفی است نهی است یعنی شما به غیر علم محاجه می کنید این کار را نکنید محاجه به غیر علم نکنید. بعد قسمت بعدی آیه که مورد استناد ماست می فرماید: «هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلمٌ» [3] چرا محاجه می کنید در آن چیزی که به آن علم ندارید. محاجه هرچند مقام استدلال و احتجاج است ولی اعتماد را در بطن دارد. کسی که به یک دلیل استدلال می کند به آن دلیل اعتماد دارد نهی از محاجه به غیر علم نهی از اعتماد به غیر علم است و می شود عدم اعتماد به شک و عدم نقض یقین به شک. از این آیه هم تا حدودی می شود مطلب را به دست آورد.

 

آیه چهارم سوره نساء آیه 157

آیه چهارم آیه 157 سوره نساء خدای متعال درباره قتل حضرت مسیح می فرماید: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ» نکشتند و به صلیب نکشاندند ولکن شبهه شد برای آنها. «وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا» پس از که قصه حضرت مسیح گفته می شود یک مطلب هم در ضمن اعلام می شود که اینهایی که اختلاف کردند نظرهای مختلفی درباره قضیه رفتن حضرت مسیح دارند اینها «لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ» در ظرف شک افتاده اند. آنچه به عنوان یک مطلب اعلام می شود این قسمت از آیه است «مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ» علم ندارند یعنی علم مورد اعتماد است «إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ» اینجا ظن به شک اطلاق شد. یک شک هایی دارند و علم ندارند. از این آیه بخواهیم نکته بگیریم این است که به علم باید اعتماد کرد و اتباع ظن مورد تایید شرع نیست. آنهایی که بی راهه می روند از ظن و شک اتباع می کنند. یک نکته اخلاقی هم بگویم درباره دوستان و مومنین و پیروان اهل بیت کسی که مومن است و اعتقاد به ولایه الله و ولایه الرسول و ولایه امیرالمومنین دارد اگر درباره شان یک مطلب منفی بربخورید تا یقین نکنید به ذهن وارد نکنید تا می توانید حمل بر صحت کنید. این ذهن آدم را درست می کند و می شود ذهن ولایی. از امیرالمومنین به این مضون روایتی است «لا تظن بکلمه سوءا و انت تجد لها محملا خیرا»[4] به این مضمون وارد شده. البته از باب اهمیت محتمل یک عمل سوء یا عمل منفی درباره کسی که آن عمل سوء و منفی آثاری داشته باشد و خطراتی باید تفحص کرد مثل فحص طبی که اطباء یک احتمال بدهند ولی محتمل قوی است که این مرض و بیماری خطرناک است باید فحص کرد و فورا نظر نداد و به شک اعتماد نکرد. لذا خطرناک می شود. یکی از چیزهایی که سخت است و مشکل است و خطرناک است این است که اطباء در تشخیص و تعیین بیماری باید یقین حاصل کند. پس از حصول یقین حجت تمام است ولو علم و قطعش جهل مرکب باشد. ولی احیانا بعضی از عزیزان با یک ظنی و با یک قرائنی اعتماد می کنند که این برای خودشان اتباع غیر علم است و خطراتی هم دارد. المتحصل تا الان در بحث استصحاب استناد به کتاب برنخورده بودید،

 

سوال و جواب

سوال و جواب: سوال این است که این آیاتی که گفتید و استدلال کردید در حقیقت دلالت این آیات و توجیهی که داشتید که قابل قبول بود و در حد یک استدلال معقول بود، درست است اما اگر استدلال درست بوده چرا اصولیون و صاحب نظران در این رابطه استناد نکرده اند، چرا در بحث اصول به آیات در جهت اعتبار استصحاب استناد نشده است؟ جواب: اولاً عدم استناد دلیل بر عدم جواز استناد نیست. استناد درست است ولی به هر وجهی که بوده است استناد نکرده است، عدم استناد عملا دلیل بر عدم جواز استناد واقعا نیست. کسی که یک دلیل خیلی خوبی در اختیار دارد فکر می کند که این دلیل ضروری است یا فکر می کند این را الان لازم نداریم عدم استناد دلیل بر عدم جواز استناد نیست. و ثانیا در بحث استصحاب و تمامی قواعد اگر یک بخش از ادله از قوت بلا معارضی برخوردار باشد بقیه ادله را تحت الشعاع قرار می دهد یا اصلا ذکر نمی شود یا ذکر گذرا. بنابراین در بحث استصحاب دلیل اصلی که از قوت بلا معارض برخوردار است نصوص مستفیضه است صحاح زراره و بعد از که صحاحی باشد و مستفیضه باشد کفایت تامه می کند و نیاز به دلیل دیگر نداریم. بنابراین به احتمال قوی عدم ذکر ادله دیگر در اثر داشتن دلیل قوی مثل نصوص مستفیضه است. و ثالثا اعاظم و صاحب نظران وظیفه ای دارند افرادی که دنبال آنها حرکت می کنند می شود مثل مستدرک الوسائل. آنها آن اصلی ها را گفته اند اما چیزهایی که از قلم افتاده باشد اضافه می کنید و به آن می گویید مستدرک. این یک استدلال یک نوع مستدرکی است در باب استدلال به ادله دال بر اعتبار استصحاب. و اما پس از فراغ از این آیه می رسیم به بیان سنت و از آنجا که مشی بحث ما مشی کفایه الاصول هست ایشان و به تبع ایشان اعاظم دیگر اولین دلیل بنای عقلاء را مطرح کرده اند که بنای عقلاء‌ و ارتکاز عقلاء و سیره عقلاء‌ و تجربه عقلائی این را ان شاء‌آلله فردا.


[1] اسراء/سوره17، آیه36.
[2] یونس/سوره10، آیه36.
[3] آل عمران/سوره3، آیه66.
[4] نساء/سوره4، آیه257.