درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

95/02/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکات تکمیلی حجیت ظواهر

بعد از آنکه گفته شد حجیت ظواهر از مسلّمات است چند نکته به عنوان نکته های تکمیلی قابل بحث است.

 

فرق ظهور عرفی و وضعی

نکته اول خود ظهور که گفته شد ظهور عرفی است باید دقت کنیم در اصطلاح گاهی ظهور با پسوند عرفی به کار می رود و گاهی با وصف وضعی. این دو تا ظهور چه فرقی دارند؟ همان فرقی که در مورد انصراف و تبادر گفته شد که ظهور وضعی اختصاص دارد به کلمه، کلمه وضع شده برای معنای موضوع له. ظهور دارد و کشف می کند از وضع. و ظهور عرفی اختصاص دارد به بیان، کشف می کند که این بیان به معنای حقیقی اش در عرف به کار می رود. تا به اینجا مطلب روشن است و اما در ارتباط با ظهور گاهی دیده می شود که لفظ از لحاظ وضع و ترکیب جمله ابهام ندارد اجمال ندارد ولی ظاهرش را نمی شود ملتزم شد، با مبانی یا با معاییر مسلّم منطبق است. اینجا چه کنیم؟ ظهور است نه اجمال دارد و نه ابهام اما نمی شود معنا را قبول کرد. مثلاً آیه قرآن «وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا»[1] کلمه نه ابهام دارد و نه اجمال دارد و نه ایهام دارد ظاهر است، ظاهرش این می شود که با خائنان خصیم نباش این را نمی شود پذیرفت معنای ظاهر قابل التزام نیست، به عبارت دیگر ظاهر با مبانی قطعی تطبیق نمی کند. برای اینگونه از ظواهر دو راه وجود دارد: یک راه توجیه که معلوم است که بدانیم توجیه مثل جواب نقضی است که مشکل را حل نمی کند. مثلاً جواب نقضی می دهیم اشکال را بیشتر می کند جواب نقضی یعنی اشکال را بیشتر می کند. توجیه یعنی ما می خواهیم برای این جمله و بیان یک وجه بیان کنیم.

فرق توجیه و تأویل

توجیه با تأویل فرقش این است که تأویل اختصاص دارد به لفظی که ظهور ندارد از ظاهرش چیزی نمی فهمیم. «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»[2] اینها ظاهرش معنی نمی دهد، این موارد که مووّل است و تأویل می خواهد و تفسیر می خواهد. و ظاهری که لفظ ابهام و اجمال ندارد لفظ واضح است ولی با مبانی تطبیق نمی کند اینجا توجیه می خواهد. فرق است بین توجیه و تأویل. در یک جمله تأویل ارتباط دارد به الفاظی که ظهور ندارد ظاهر بیان گویا نیست و توجیه اختصاص دارد به الفاظی که ظاهر بیان با مبانی قطعی تطبیق نمی کند. حقیقت این است که هم توجیه و هم تأویل بما هما توجیه و تأویل حل مشکل اصلی نیست یک علاج سطحی و یک ارائه حل موقت و غیر واقعی است و غیر حقیقی است لذا در آیاتی که متشابه است تأویلات گفته شده است ولی هیچ کدام شان به طور قطع قابل التزام نیست مگر درباره آن متشابهاتی که تفسیر وارد شده باشد. درباره آیاتی که تفسیر مووّلات را تفسیر نکرده باشد تأویلات یک شرح ابتدائی غیر حقیقی و غیر واقعی می نماید. به عبارت دیگر یک شرح غیر قطعی است. توجیه هم یک راه حل غیر قطعی است. مثلاً برای همین آیه در ترجمه اش مراجعه کردید «وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» در ترجمه نوشته شده است که به نفع خائنین خصیم نباشید. لام برای نفع است، لام برای نفع می گیریم درست می شود به نفع خائن خصیم برای کسی دیگری نباش، توجیه است دیگر. اما این آیه یک ظهورش ظهوری است که فهم اجتهادی می خواهد.

 

فهم اجتهادی و شمّ الدلاله

رسیدیم به آنجایی که می گفتیم شمّ الدلاله داریم، شمّ الدلاله به ظهور یک فهم اجتهادی ضمیمه بشود تا این ظهور درست بشود. با فهم اجتهادی ظاهر آیه «وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» به همین ظاهر خود درست است، در فهم اجتهادی باید جمله ای را که ظهورش را می خواهیم خوب بفهمیم اگر به مبانی سازگار نبود به تنهایی با جمله بعدی ارتباطش را در نظر بگیریم و با جمله قبلی. بعد از برقرار ارتباط صدر و ذیل با هم در نظر که گرفتیم خود معنا روشن می شود. با آیه 105 سوره نساء ابتدای آیه این است «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» ارتباط برقرار شد. یعنی هر کسی که در مقام مخاصمه آمد طبق قانون محاکمه حکم کن و آنکه خصومت با او داری اعمال خصومت نکن. قرآن آمده به حق موازین آورده تا حکم کنی بین مردم به آنچه که خدا به تو ارائه کردی که شهود و اقرار و یمین همین معاییر، و غیر از نباش و اعمال حبّ و بغض نکن. حاکم مومن خصیم خائن است آنجا دیگر «وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» این شمّ الدلاله است که دلالت ظهور دارد و این ظهور هم درست است و فهم ظهور فهم فقهائی و فهم اجتهادی می طلبد بدون فهم اجتهادی کار مشکل می شود در نصوص روایی هم امثال داریم. لذا علم درایه که در مقابل علم رجال آمده است یعنی تنها سند و صحت سند کافی نیست فهم متون آن هم با فهم اجتهادی کار بسیار مهم و اساسی است که اشاره شد.

 

ظهور عرفی و تخصصی

در نتیجه در ادامه بحث از ظهور می توانیم بگوییم به عنوان شمّ الدلاله که ظهور عرفی داریم و ظهور تخصصی. ظهور است ولی فهم آن نیاز به تخصص دارد.

 

ظهور حالی

نکته تکمیلی دیگر اینکه سوال شد که منظور از ظهور حالی که در کلام شهید صدر آمده است که می فرماید: ظهور منقسم می شود به ظهور لفظی و ظهور حالی، این ظهور حالی چه باشد؟ مثالی که ایشان فرموده بودند تقریب بود و گفتیم. مثال دوم را محدث عاملی شیخ محمد حسن حرّ عاملی قدس الله نفسه الزکیه در فائده دوازدهم کتاب وسائل جلد آخر که بحث رجال دارد می فرماید: احراز وثاقت برای روات از راه حال روات میسّر است یعنی حالی دارند که آن حال ظهور در وثاقت دارد. اینجا چند مطلب را می فهمیم: 1. ظهور حالی، 2. وثاقتی که ما در اعتبار لازم داریم آن را هم از همین قاعده استفاده می کنیم. به این مضمون می فرمایند اگر یک راوی را ببینیم که رفتارش کاملاً در شکل متشرّع و افعالش و کتابهایی که نوشته است و ارشاداتی که برای مردم داشته است و اخلاق و منشی که از او دیده می شود در مجموع یک حال مثبتی از این راوی ثبت می شود و به اثبات می رسد که این راوی دارای یک حالی است که آن حال ظهور دارد بر اینکه موثق است و کذب و جعل و انحراف در شأن او نیست. و از این حال کشف می شود وثاقت. پس دو تا مطلب را به دست آوردیم: 1. ظهور حالی، 2. احراز وثاقت که ما در صحت سند لازم داریم. همین جا به عنوان سوال یا مصداق دوم ظهور حالی اعتبار توثیق موثّقین، مطلبی است بسیار قابل توجه و مهم و نکته جدید دارد.

 

اشکالات در شهادت

ما می بینیم محدث عاملی هم تعرض می کند این اشکال را که اگر یک موثّقی یک راوی را توثیق کند باید توثیق یک نفر کافی نباشد چون شهادت است و بعد شهادت هم اگر باشد شهادت به مشکل برمی خورد چون که شهادت از امور حسّیه باشد نه در امور حدسیه. بعد از که این مطلب را گفتیم اولاً اشکال شهادت حلّ شد، که شهادت از حال بود، حال حسّ می شود و اعمال در حقیقت مقدّمات و اسباب به وجود آمدن حال است. فرد در ضمن افعال و اعمال یک حالی را برای خودش می گیرد شهادت از حال و ظهور حال است. پس آن اشکالی که اصلاً حل نداشت و راه چاره نداشت حل شد. و اشکال دوم این است که ما اگر از باب شهادت گرفتیم باید توثیق یک موثّق کافی نباشد، چون در شهادت دو نفر باید شهادت بدهند اخبار نیست که خبر یک نفر کافی باشد، شهادت دو نفر می طلبد طبق قواعد باب شهادت. بنابراین بعضی از صاحب نظران در توثیق ممکن است بگویند که برای اثبات توثیق شهادت دو نفر موثّق لازم است. ما این اشکال را یک حل ابتدائی برایش می گوییم و راه اصلی را در مرحله بعدی می گوییم. برای اینکه به طور عمده می توانیم بگوییم توثیقات مشترک است بین شیخ کشی و شیخ نجاشی و شیخ طوسی، یک نفره کمتر شاید باشد به طور اکثر می توانیم دو تا توثیق پیدا کنیم پس اشکالی برنمی خوریم اگر از راه شهادت وارد شدیم مشکل خاصی نداریم. امّا تحقیق این است که محدث عاملی هم می فرماید که از طریق شهادت نیست بلکه از طریق ظهور حال است. موثّقین حالی دارند: 1. قرب زمانی، 2. اشراف و تبحّر، 3. ورع و احتیاط از سید و شیخ مفید تا شیخ نجاشی و شیخ طوسی و شیخ کشی این موثّقین با این حالی که دارند ظهور حال شان برای توثیق کافی است. توثیق که بکنند توثیقشان می شود معتبر. این توثیق معتبر دو صبغه دارد: صبغه اولش را شیخ عاملی می فرماید که این حال که برای موثّقین است موجب قطع می شود و موجب علم می شود، حالی است که برای ما اعلام می کند که هر راوی که توثیق شود قطعاً موثَّق است موجب قطع می شود. و صبغه دوم که در رجال گفته بودیم از باب خبرویت است، اخبار اهل خبره است. اینها در وثاقت راوی و حال راویان خبرویت دارند. خبر که بدهند اخبارشان نه شهادت است و نه اخبار بلکه از باب حجیت قول خبره است.

 

طرق اثبات

ما در طرق اثبات سه راه اگر داشتیم یک راه اضافه کنید: 1. اخبار بود، 2. شهادت بود، 3. قول خبره بود، 4. یک خط مستقلی است مسلک توثیق، توثیق می توانیم در درایه و رجال یکی از طرق مستقلّ عنوان کنیم که نه شهادت و نه اخبار بلکه توثیق، چون شرائطش فرق می کند. شرائط موثِّق شرائط شاهد نیست که فقط عادل باشد عدل داشته باشد شرائط موثِّّق شرائط مخبر نیست که عدل داشته باشد و ثقه باشد شرائط موثِّق علاوه بر آن شرائط آن سه تا خصوصیتی که گفتیم داشته باشد. بنابراین خط توثیق یک خط مستقلی است وانگهی پشتوانه اش هم فرق می کند، پشتوانه اعتبار خبر ثقه سیره عقلاء بود پشتوانه اعتبار توثیقات تسالم اصحاب که محدث عاملی می گوید برای متتبع ماهر نشان می دهد که اینها توثیقی که بکنند موجب حصول قطع بر وثاقت راوی می شود. بحث ظهور و بحث حجیت خبر با نکات جدید و ظریف متعددی انجام شد، یک مطلب دیگری را هم شهید صدر قدس الله نفسه الزکیه در ادامه بحث از حجیت خبر آورده است که مناسب است اینجا بحث شود تحت عنوان قاعده تسامح در ادله سنن که بحث کنیم اصل راه اثبات مستحبات و راه تشخیص مستحب و واجب که یک راه ظریفی است ان شاء الله دوشنبه.


[1] نساء/سوره4، آیه105.
[2] طه/سوره20، آیه5.