درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی
94/11/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بحث تكميلي درباره سيره عقلاء
فرق سيره عقلاء با ارتكاز عقلاء
معناي سيره را كه شرح داديم ميبينيم در اصطلاح خواص و فقهاي بزرگ كلمه ارتكاز عقلاء ذكر ميشود. ميبينيم اين ارتكاز عقلاء با بناي عقلاء فرق دارد يا ندارد. در بحث قبل گفته شد كه سيره عقلاء با بناي عقلاء فرقي ندارد و فرقش اعتباري است. چون دو تعبير است و فرق هم اعتباري. و گفته ميشود در اصطلاح قدماي اصول سيره عقلاء به كار ميرفته و بين متاخرين بناي عقلاء اطلاق ميشود. اما فرق بين سيره عقلاء و ارتكاز عقلاء: در اين رابطه آنچه كه ميتوانيم در جهت بيان فرق بين سيره عقلاء و ارتكاز عقلاء توضيحي داشته باشيم از اين قرار است: سيره عقلاء با تعريفي كه داشت و شرحي كه داده شد عبارت است از راه و رسم عملي عقلاء. و اما ارتكاز عقلاء عبارت است از پندار ثابت در اذهان عقلاء. يعني مطلبي كه در ذهن مردم جا افتاده و ثبت شده باشد. كه احياناً غافل هم باشند و بعد از سوال جواب بدهند. بنابراين ارتكاز عقلاء ارتكاز عقلاء يعني مطلبي كه در ذهن عقلاء جا افتاده و ثبت شده است با ذكر مشابه ميتوانيم مرتكز عند الاذهان را بهتر بفهميم. گفتهاند كه مرتكزات اذهان عقلاء چيزي مشابه فطريات عقلاء و چيزي مشابه امور غريزي عقلاء است كه در ذهن جا افتاده است. منتها فطري و غريزي ذاتي است و امر مرتكز عقلائي است.
دو قسم ارتكاز و مثالهاي آنها
در مثالي كه گفتهاند ميتوانيم بگوييم كه ارتكاز عقلاء به دو قسم است: 1. ارتكاز عقلاء بما هم عقلاء بدون ارتباط شرح و تبيّن، 2. ارتكاز متشرعه كه يك مرتكزاتي دارد. لذا در اين رابطه دو تا مثال براي اين دو مورد نظر بگيريد و اين دو قسم هم روشن ميشود. مثال اول ارتكاز عقلاء در امور عقلاييه، سيدنا الاستاد قدس الله نفسه الزكيه ميفرمايد: از شروط عوضين سلامت مبيع است. كه در معاوضه مبيع بايد سالم باشد ناقص نباشد. ميفرمايد: اين سلامت مبيع از مرتكزات عقلاء است. به عبارت ديگر شرط ارتكازي است. در همين مثال اگر مبيع ناقص دربيايد ذكر نشده است در بيع كه بايد مبيع سالم باشد، اگر ناقص دربيايد خيار تخلف شرط صورت ميگيرد، شرط ارتكازي. شرط ارتكازي نياز به ذكر ندارد، قولي نيست عملي نيست، ذهني است ارتكاز ذهن است. ارتكاز يعني آنجا پايگاه مستحكم ثبت شده دارد. بنابراين اگر از متبايعين سوال بشود كه سلامت را در مبيع شرط ميدانيد يا نميدانيد؟ قطعا جواب مثبت است، ميگويد بله، سلامت قطعا شرط است. اين معناي ارتكاز است. اما ارتكاز متشرعه كه خود متشرعه يعني اهل شرع هم مرتكزاتي دارد.[1] درباره مرتكزات اهل شرع سيد حكيم قدس الله نفسه الزكيه درباره اشتراط موالات ميفرمايد كه شرط بودن موالات از مرتكزات متشرعه است، موالات شرط ارتكازي عند اهل شرع است. بنابراين عند المتشرعه كه شرط ارتكازي بود پس شرط معتبري است. اگر آن شرط تخلف بشود در ماهيت و شاكله عبادت صدمه وارد ميشود و عبادت فاقد شرط ميشود.[2]
ادله اعتبار ارتكاز عقلاء
اما اعتبار ارتكاز عقلاء از چه باب است؟ ادله اعتبار ارتكاز عقلاء از اين قرار است: 1. تسالم، تسالم اصحاب يعني كسي كه اهل تحقيق است هر امري و هر مطلبي كه جزء مرتكزات باشد و عقلائي و شرعي باشد بر مطلوبيت و صحت آن شبههاي ندارد، جايي براي شبهه وجود ندارد بلكه گفته ميشود كه اعتبار شرط ارتكازي جزء ضرورات عقلايه است. ضرورات فقهيه و مذهبيه و دينيه را گفته بوديم، اينجا يكي از اقسامي كه كمتر گفته ميشود ضرورات عقلاييه است و در اعتبارش شك و شبههاي نيست. مضافا بر تسالم كه هر امر غريزي و هر امر فطري في الجلمه درست و صحيح است. صحت امر غريزي و امر فطري دليل بر صحت سنت الهي است. غريزه و فطرت سنت الهي است، هر امر غريزي و هر امر فطري صحتش وابسته به صحت سنت الهي است. اينكه ميگوييد بعثت پيامبر مكمل فطرت است اينجا خودش را نشان ميدهد، حدود و اعتدال را اصل امر را پياده ميكند، اصل امر را تطبيق ميكند كه افراط و تفريطي در كار نباشد. پس بنابراين تمامي امور فطري و غريزي درست صحيح و داراي اتقان شرعي و عقلي است. از اين باب ارتكاز عقلاء هم ميتواند از همين باب جزء مواردي باشد كه اعتبار آن از ضرورات عقلائيه بشود. بنابراين در اصل حجيت ارتكاز عقلاء شكي نداريم و مضافا بر آن ارتكاز عقلاء و ارتكاز شرع آن اعتباري كه بناي عقلاء داشت كه امضاء ميگرفت، امضاء را هم از شرع ميگيرد، مردوع نيست، و همان عدم ردع هم امضاء است. در اعتبار ارتكاز عقلاء شكي نيست،
فرق تكميلي آن دو
اما يك فرق تكميلي بين بناي عقلاء و ارتكاز عقلاء اين است كه بناي عقلاء طريق به سوي حكم شرعي است يعني به وسيله سيره عقلاء ما يك حكم شرعي را به دست ميآوريم و به عبارت ديگر سيره عقلاء صدور حكم ميكند و اما ارتكاز عقلاء كشف حكم ميكند. يك حكمي كه در اذهان عقلاء از قبيل حكم عقلائي يا در اذهان متشرعه از قبيل احكام شرعيه وجود دارد ارتكاز كاشف از آن حكمي است كه در اذهان متشرعه و در اذهان عقلاء ثبت شده است.
سوال:
پاسخ: سيره عقلاء مثلا ميگويد بيع معاطات مفاد سيره عقلاء است. اين را در عمل ميبينيم، ارتكاز جلوه بيروني ندارد، بناي عقلاء جلوه بيروني دارد. بناي عقلاء عملي است و ارتكاز عقلاء ارتكاز ذهني است و موطنش ذهن عقلاني عقلاء است نه ذهن عقلي كه بشود فلسفي.
سوال:
پاسخ: سيره عقلاء درباره امور معيشتي مربوط به نوع انسان است. و بخشهايي ميشود فرهنگ، ميشود آداب و رسوم. مثلا درباره معاملات و مثلا درباره صلح و رفتارها و انس و احترام و حق شناسي و عدم اعتداء به حدود و اينها امور معيشتي متعلق به نوع انسان است.
فرق بين بناي عقلاء و بناي عرف
در اصطلاح گاهي بناي عرف تسامحاً به بناي عقلاء اطلاق ميشود. در جايي كه بناي عرف در اصطلاح شيخ انصاري ميبينيم گاهي ميگويد بناي عرف در اطاعت و عصيان، بناي عرف آنجا كه ذكر ميشود منظور از بناي عرف همان بناي عقلاء است و تسامحاً عرف در عوض عقلاء بكار ميرود.
معني عرف و اقسام و قلمرو و اعتبار آن
عرف چيست؟ بعد از كه سيره را معنا كرديم عرف را بايد شرح بدهيم براي اينكه سيره با عرف بسيار نزديك است. عرف عبارت است از نظر مردم آشنا به يك لغت نسبت به معاني الفاظ آن لغت. لذا عرف اسم كاملش مركب است فهم عرف يا نظر عرف و در استعمال يك كلمه افتاده ميگويد عرف، عرف يعني نظر عرف. بنابراين با سيره فرقش واضح است، سيره عمل عقلاء است راه و رسم عملي مردمي است اما عرف فهم مردم كه اهل يك لغت باشند مثلا لغت فارسي نسبت به معاني الفاظ موجود در آن لغت. اين منظور از عرف و فهم عرف است. لذا ميگوييم عرف مرجعيت دارد در فهم معاني الفاظ متداول بين خودشان، يك متني كه از محقق خراساني شده است يك جمله برجسته قابل استناد و آن متن اين است كه ميفرمايد: «مرجعيه العرف تختص بفهم المعاني من الالفاظ لا في تطبيق المفاهيم علي مصاديقها»، ميفرمايد: عرف مرجع است براي تشخيص معاني الفاظ متداول در بين خود عرف. مثلاً ما اگر شك بكنيم كه معناي صعيد چيست، در عرف اين معنا معلوم باشد مراجعه ميكنيم به عرف ميگويد اين است. يا مثلاً نفقه چيست كه شهيد ثاني هم اين را مثال ميزند در مسالك بحث نفقه. ما اگر سوال كنيم كه نفقه چيست، معنايش اگر براي ما معلوم نباشد بايد به عرف مراجعه كنيم كه معناي نفقه چيست. هر چه عرف براي ما بگويد درست است. اين مرجعيت عرف است. اما در مورد تطبيق مفاهيم بر مصاديق مثلاً اگر مولي گفت: «اكرم العلماء» يا «اكرم الفقهاء» معناي عرفي عالم و فقيه معلوم است اما در مصداق شك ميكنيم مثلا يك كسي يك مقدار احكام فقهي تقليدي بلد است آيا اين فقيه است؟ از عرف بپرسيم عرف مسامحه ميكند، تسامح دارد ممكن است كسي كه خوب مسئله را تقليدي بلد باشد عرف بگويد فقيه يا كسي كه اصلاً سواد خواندن و نوشتن هم ندارد مسائل را همين طور في الجمله پاي منبر نشسته و خيلي مسائل را و اصطلاحات را هم بلد است، آيا اين مصداق عالم است؟ عرف تسامح دارد بگويد عالم است ديگر. بنابراين نظر عرف در مورد تطبيق مفاهيم بر مصاديق اعتبار ندارد. لذا ما فقط اعتبار عرف را در فهم معاني الفاظ متعارفه بين خودشان معتبر ميدانيم و حد عرف نيست كه به تطبيق مفاهيم بر مصاديق اظهار نظر بكند. چون خارج از حدود فهم عرف است.
اقسام عرف
عرف به دو قسم است: عرف خاص و عرف عامّ. منظور از عرف عام يعني معاني الفاظي كه در لغت و زبان عموم مردم ارتباط داشته باشد. در اينجا ميگوييم عرف عام و نظر مردم كارساز است و هر چه را مردم بگويند نسبت به يك معني يك لفظ اعتبار دارد. و الفاظي كه براي زندگي عمومي مردم به كار ميرود، الفاظي كه كاربرد عمومي دارد و اختصاصي نيست. اما عرف خاص عبارت است از عرفي كه الفاظ خاصي را در رشته خاصي بكار ميبرد، عرف خياط، عرف نجار، عرف مهندس، عرف پزشك. اينها الفاظ دارند معاني دارند الفاظ و معانياش را عامه مردم نميفهمند. اگرما يك ابزاري را ديديم در بين عرف پزشكي معنايش را ندانيم از عرف پزشكي سوال بكنيم كه اسم اين ابزار چيه هر چه بگويند اعتبار دارد. اين ميشود عرف خاص. و همين طور از عرف مهندس و نجار و خياط و غيره. دو قسم عرف خاص و عام همان دو قسم سيره عقلائيه و غير عقلائيه است كه سيره عقلائيه ميشود عام و سيره متشرعه ميشود سيره خاص، مشابه هم هستند.
دليل اعتبار عرف
درباره ادله اعتبار عرف شيخ كاشف الغطاء قدس الله نفسه الزكيه ميفرمايد: «التعيين بالعرف كالتعيين بالنصّ»[3] يعني همان اهليتي كه در معاني شرعي شارع دارد همان اهليت را مردم نسبت به معاني الفاظ عرفيه دارد. يك لفظي را كه عرف تعيين بكند بگويد اين است آنچنان اعتبار دارد كه از سوي شرع يك معنا براي يك لفظ شرعي تعيين بشود. مصدر تعيين الفاظ متعارفه عرف است چنانچه مصدر تعيين معاني شرعيه شرع است. اما دليل اول براي اعتبار عرف مثل سيره تسالم اصحاب است. اگر مراجعه كنيم به بحثهاي استدلالي در حد لا تعدّ و لا تحصي ميتوانيم بگوييم كه فقهاء استناد ميكنند به نظر عرف، نظر عرف اعتبارش مورد تسالم اصحاب است. و دليل دوم قاعده رجوع جاهل به عالم كه ما اين قاعده را ميگفتيم قاعده عقلائيه، قاعده رجوع جاهل به علام. در فهم معاني الفاظ آنهايي كه آشنا هستند عالم به آن مطلبند كسي كه از عرف استفاده كند و نظر عرف را بگيرد يعني رجوع جاهل به عالم است. ما قاعده رجوع جاهل به عالم را قاعده عقلائيه ميگوييم اما محقق خراساني قاعده رجوع جاهل به عالم را جبلّي و فطري ميگويد. ميگويد حتي فطري و جبلي است. درست هم است مانع هم ندارد. جمع بين عقلائيه و فطريه دو تا مثبت با هم جمع ميشود. ايشان ميگويد جبلّي و فطري است، فطرتاً براي كشف معاني جاهل به عالم مراجعه ميكند امر فطري است مطلب درستي است. بنابراين رجوع به عرف آن قدر از نظر اعتبار بالاست كه در بحثهاي استدلالي فقط عرف مستند است، برنميخوريد جايي كه بحث شده باشد كه اعتبار عرف چيست. دليل سوم قاعده عقلي كلامي كه عبارت است از حفظ نظام اجتماعي و عكس آن اختلال نظام اجتماعي. اين قاعده كلامي را كه سيدنا الاستاد زياد به كار ميبرد اين را هميشه به شكل مزدوج ذكر كنيد حفظ و اختلال تا قاعده كامل بشود. قاعده با يك تركيب مثبت و منفي قاعده كامل ميشود حفظ نظام و اختلال نظام. اگر به عرف اكتفاء و اعتماد نكنيم اختلال نظام اجتماعي به وجود ميآيد و اگر به عرف اعتماد كنيم حفظ نظام اجتماعي محقق ميشود و يك قاعده عقلي كلامي است از باب تحسين و تقبيح عقلي قطعي. اما خصوصيت و قلمرو آن ان شاءالله فردا.